تاریخ انتشار
چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۴۱
۰
کد مطلب : ۳۴۵۰۹

از حيات تا شهادت امام حسين(ع) - بخش اول

مهدى پيشوايى
از حيات تا شهادت امام حسين(ع) - بخش اول
سومين امام معصوم، در سوم (يا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدينه ديده به جهان گشود. او دومين ثمره پيوند فرخنده على عليه السلام و حضرت فاطمه دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بود.
 حسين بن على عليه السلام در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ايستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.
 
 مراحل زندگى حسين بن على عليه السلام‏
 حسين بن على عليه السلام مدت شش سال از دوران كودكى خود را در زمان جدّ بزرگوار خود سپرى كرد و پس از رحلت آن حضرت، مدت سى سال در كنار پدرش اميرمؤمنان عليه السلام زندگى كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ايشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام (در سال 40 هجرى) مدت ده سال در صحنه سياسى و اجتماعى در كنار برادر بزرگ خود حسن بن على عليه السلام قرار داشت و پس از شهادت امام حسن عليه السلام (در سال 50 هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاوية بن ابى سفيان، بارها با وى پنجه درافكند و پس از مرگ وى نيز در برابر حكومت پسرش يزيد قيام كرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.
 آخرين بخش زندگى امام حسين، يعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترين بخش زندگى او به شمار مى‏رود و در اين كتاب، بيشتر پيرامون همين بخش سخن خواهيم گفت.
 
 مبارزات حسين بن على‏ عليه السلام در دوران قبل از امامت‏
 حسين بن على‏ عليه السلام از دوران نوجوانى كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامى از مسير اصلى‏ خود بود،از موضعگيري هاى سياسى پدر خود پيروى وحمايت مى ‏كرد؛چنان‏كه‏ در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و ديد عمر بر فراز منبر نشسته است، با ديدن اين صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پايين بيا و بالاى منبر پدرت برو!
 عمر كه قافيه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آن‏گاه او را در كنار خود نشانيد، و پس از آن‏كه از منبر پايين آمد، او را به منزل خود برد و پرسيد: اين سخن را چه كسى به تو ياد داده است؟ او پاسخ داد: هيچ كس!2
 
 در جبهه‏ هاى نبرد با ناكثين و قاسطين‏
 حسين بن على عليه السلام در دوران خلافت پدرش، اميرمؤمنان عليه السلام، در صحنه‏ هاى سياسى و نظامى در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى كه در اين دوران براى پدر ارجمندش پيش آمد، شركت فعال داشت.3
 در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه اميرمؤمنان عليه السلام به عهده وى بود4 و در جنگ صفين، چه از راه سخنراني هاى پرشور و تشويق ياران على عليه السلام جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پيكار با قاسطين، نقشى فعال داشت5 در جريان حكميت نيز يكى از شهود اين ماجرا از طرف على عليه السلام بود.6
 حسين بن على عليه السلام پس از شهادت على عليه السلام در كنار برادر خويش، رهبر و پيشواى وقت، حسن بن على عليه السلام قرار گرفت، و هنگام حركت نيروهاى امام مجتبى عليه السلام به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پيشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى كه معاويه به امام حسن عليه السلام پيشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبداللَّه بن جعفر را فرا خواند و درباره اين پيشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت7. و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پيمان صلح، همراه برادرش به شهر مدينه بازگشت و همانجا اقامت گزيد.8
 
 اوضاع سياسى و اجتماعى دوران امام حسين عليه السلام‏
 در زمان امام حسين عليه السلام انحراف از اصول و موازين اسلام، كه از «سقيفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش يافته بود، به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سال ها از سوى خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعيت خود را كاملاً تثبيت كرده بود، به نام خليفه مسلمين سرنوشت و مقدرات كشور اسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمّال ستمگر و يغماگر خود مانند: زياد بن ابيه، عمرو بن عاص، سَمُرَة بن جُنْدُب و... حكومت سلطنتى استبدادى تشكيل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود.

 معاويه از يك سو، سياست فشار سياسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستين اعمال مى‏ كرد و با كشتار و قتل و شكنجه و آزار، و تحميل فقر و گرسنگى بر آنان، از هرگونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگيرى مى‏ كرد، و از سوى ديگر، با احياى تبعيض هاى نژادى و رقابت هاى قبيله ‏اى در ميان قبائل، آنان را به جان هم مى ‏انداخت و از اين رهگذر نيروهاى آنان را تضعيف مى‏ كرد تا خطرى از ناحيه آنان متوجه حكومت وى نگردد، و از سوى سوم، به كمك عوامل مزدور خود با جعل حديث و تفسير و تأويل آيات قرآن به نفع خود، افكار عمومى را تخدير كرده، و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى ‏بخشيد.
 اين سياست ضد اسلامى، به اضافه عوامل ديگرى هم‏چون ترويج فرقه‏ هاى باطل نظير: جَبْريّه و مُرْجِئَه كه از نظر عقيدتى با سياست معاويه همسو بودند، آثار شوم و مرگبارى در جامعه به وجود آورده و سكوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حكمفرما ساخته بود.

 در اثر اين سياست شوم، شخصيت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى كه مسلمانان، با آن‏كه مى ‏دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمى ‏دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگرى باشند كه به نام دين بر آنها حكومت مى‏ كنند، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتيبانى مى‏ كردند. در اثر اين سياست، مسلمانان، برخلاف منطق قرآن و تعاليم پيامبر صلى الله عليه وآله، تبديل به افرادى ترسو، سازشكار، و ظاهرساز گشته بودند.
 تاريخ اين دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است كه نشان مى‏ دهد اين دگرگونى و انحراف فراگير شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود.
 اگر عكس العملى را كه مسلمانان در برابر سياست عثمان و عمّال وى از خود نشان دادند، با روشى كه در برابر سياست معاويه در پيش گرفتند مقايسه كنيم، آثار شوم اين سياست شيطانى را در جامعه اسلامى به وضوح مشاهده مى‏ كنيم، زيرا مسلمانان در برابر سياست عثمان با يك قيام عمومى، عكس العمل نشان دادند؛ قيامى كه بزرگترين شهرهاى اسلامى يعنى مدينه، مكه، كوفه، بصره، مصر و ساير شهرها و روستاها در آن شركت داشتند؛ ولى با توجه به اين‏كه در زمان معاويه ظلم به مراتب بيشتر، ميزان قتل و تهديد زيادتر و گسترده ‏تر بود، و محروميت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، با اين حال چنين عكس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاويه ديده نمى ‏شد، بلكه مردم كوركورانه در برابر معاويه مطيع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراض هاى پراكنده‏اى مثل مخالفت «حُجْر بن عَدِىّ» و «عَمرو بن حَمِق خُزاعى» و امثال آنها صورت مى ‏گرفت كه نشان مى‏ داد جامعه در زير فشار ستم معاويه دست و پا مى ‏زند، ولى اين مخالفت هاى پراكنده، آنچنانكه لازم بود، به نتيجه نمى ‏رسيد و به صورت يك جنبش عملى و عمومى در نمى ‏آمد، بلكه شعله آن به سرعت خاموش مى‏ گشت، زيرا حكومت وقت، سران جنبش را مى‏ كشت و انقلاب را در نطفه خفه مى ‏كرد و جامعه هيچ تكانى نمى ‏خورد.9
 
 موانع قيام در عصر معاويه‏
 ولى با وجود چنين وضع اسفناك و انفجارآميزى كه در زمان تسلط معاويه حكمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قيام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفيد. دو عامل زير را مى‏توان مهمترين موانع قيام و انقلاب امام حسين عليه السلام در زمان حكومت معاويه شمرد:
 
 1 - پيمان صلح امام حسن عليه السلام با معاويه‏
 اگر حسين بن على عليه السلام در زمان معاويه قيام مى‏ كرد، معاويه مى‏ توانست از پيمان صلحى كه با امام حسن عليه السلام بسته و مورد تأييد حسين بن على عليه السلام نيز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسين بن على عليه السلام بهره ‏بردارى كند، زيرا همه مردم مى‏ دانستند كه امام حسن و امام حسين متعهد شده‏ اند تا زمانى كه معاويه زنده است سكوت كرده به حكومت او گردن نهند، حال اگر حسين عليه السلام بر ضد معاويه قيام مى‏ كرد، امكان داشت معاويه او را شخصى فرصت‏ طلب و پيمان‏شكن قلمداد كند.
 البته مى ‏دانيم كه امام حسين عليه السلام پيمان و معاهده خود را با معاويه، پيمانى لازم الوفاء نمى ‏دانست؛ زيرا اين پيمان از روى آزادى و ميل و اختيار صورت نگرفته بود، بلكه پيمانى بود كه تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فايده ‏اى نداشت، به علاوه خود معاويه آن را نقض كرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعايت آن ملزم نمى‏ دانست، بنابر اين چنين عهد و پيمانى، اگر هم در اصل صحيح و معتبر بود، حسين بن على عليه السلام مقيد به آن نبود، زيرا خود معاويه آن را زير پا گذاشته و در نقض آن از هيچ كوششى فروگذار نكرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مى ‏توانست دستاويز تبليغاتى معاويه در برابر قيام احتمالى حسين عليه السلام قرار گيرد.

 از طرف ديگر، بايد ديد در برابر قيام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى ‏كرد؟
 پيداست اجتماع زمان امام حسين عليه السلام - اجتماعى بود كه حال قيام و انقلاب نداشت و شمشير جهاد به آب عافيت شسته شده بود. طبعاً چنين اجتماعى عافيت‏ طلبى خود را چنين توجيه مى‏ كرد كه حسين عليه السلام با معاويه پيمان بسته است و بايد به آن وفا كند.
 بنابر اين اگر امام حسين عليه السلام در زمان معاويه قيام مسلحانه مى‏ كرد، معاويه مى ‏توانست آن را به عنوان يك شورش غيرموجه و برخلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفى كند و چون جامعه آن روز - چنان‏كه گفتيم - جامعه ‏اى بود كه حال قيام و انقلاب نداشت، طبعاً منطق معاويه را تأييد مى‏ كرد.
 
 2 - ژست دينى معاويه‏
 قيام امام حسين عليه السلام در زمان يزيد، چنان پر شور و مهيّج بود كه خاطره آن در دلهاى مردم جاويد مانده است و چنان‏كه مشاهده مى ‏كنيم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان كربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مى‏ دهند و در ابراز قهرمانى و فداكارى از آنها الهام مى‏ گيرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسين ‏عليه السلام در زمان معاويه قيام مى ‏كرد، قيام او داراى چنين شور و حماسه‏ اى نمى ‏شد. راز اين مطلب را بايد در نفوذ و شيطنت و بازيگرى معاويه، و روش خاص او در حل و فصل مشكلات جستجو كرد.
 گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف كرده، حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى ‏پيرايه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به يك جامعه غير اسلامى تبديل كرده بود، اما او اين مطلب را به خوبى درك مى كرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامى حكومت مى‏ كند، نبايد مرتكب كارهايى بشود كه مردم آن را مبارزه با دين - همان دينى كه به نام آن حكومت مى ‏كند - تلقى نمايند، بلكه او لازم مى ‏ديد هميشه به اعمال خود، رنگ دينى بدهد تا اعمال وى با مقامى كه دارد، سازگار باشد، و آن دسته از كارهايى را كه مشروع جلوه دادن آنها مقدور نيست در خفا انجام دهد.

 پاره ‏اى از اسناد و شواهد تاريخى نشان مى‏ دهد كه معاويه فردى بى دين بوده و به هيچ چيز اعتقاد نداشته است؛ به طورى كه «مغيرة بن شعبه» معلوم الحال و بى ‏بند و بار، از سخنانى كه در بعضى از مجالس خصوصى معاويه، از خود وى شنيده بود، اظهار تأسف و اندوه كرده مى ‏گفت: «معاويه خبيث ‏ترين افراد مردم است».10
 ولى با وجود اينها، همين روش معاويه در تظاهر به برخى از ظواهر دينى، درك ماهيّت او را براى عامّه مردم مشكل ساخته بود.
 معاويه براى آن‏كه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرايط به خوبى بهره‏ بردارى مى‏كرد. او از يك طرف خونخواهى عثمان را عنوان مى ‏ساخت و از طرف ديگر پس از جريان حكميت و هم‏چنين به واسطه صلح با امام حسن عليه السلام و بيعت مردم با وى، خود را در افكار عمومى شايسته خلافت قلمداد مى‏ كرد.
 بنابر اين اگر امام حسين عليه السلام در زمان او قيامى مسلّحانه به راه مى ‏افكند، وى به سهولت مى‏ توانست آن را در افكار عمومى يك اختلاف سياسى
و كشمكش بر سر قدرت و حكومت معرفى كند، نه قيام حق در برابر باطل!
 
 مبارزات امام حسين عليه السلام با حكومت معاويه‏
 اما هيچ يك از اين موانع باعث نمى ‏شد كه امام حسين عليه السلام در برابر بدعت ها و بيدادگري هاى بى ‏شمار معاويه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسى جرأت اعتراض نداشت، تا آن‏جا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاويه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اين‏جا سه مورد از مبارزات امام حسين عليه السلام با حكومت معاويه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
 
 1 - سخنراني ها و نامه‏ هاى اعتراض‏ آميز
 در دوران ده ساله امامت امام حسين عليه السلام، كه آن حضرت در صحنه سياسى با معاويه روبرو بود، نامه‏ هاى متعددى بين او و معاويه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگيرى سخت و انقلابى امام حسين عليه السلام در برابر معاويه است. امام به دنبال هر جنايت و اقدام ضد اسلامى معاويه او را به شدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مى ‏داد. يكى از مهمترين اين موارد، موضوع وليعهدى يزيد بود.
 
 مخالفت با وليعهدى يزيد
 معاويه به دنبال فعاليت هاى دامنه‏ دار خود به منظور تثبيت وليعهدى يزيد، سفرى به مدينه كرد تا از مردم مدينه، به ويژه شخصيتهاى بزرگ اين شهر كه در رأس آنان امام حسين عليه السلام قرار داشت، بيعت بگيرد. او پس از ورود به اين شهر، با «حسين بن على عليه السلام» و «عبداللَّه بن عباس» ديدار كرد و طى سخنانى موضوع وليعهدى يزيد را پيش كشيده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با اين موضوع جلب كند. حسين بن على عليه السلام در پاسخ سخنان وى با ذكر مقدمه‏ اى چنين گفت:
 ... تو در برترى و فضيلتى كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده ‏اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته ‏اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزيدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شيطان به بهره كامل و نصيب اعلاى خود [در اغواى تو] رسيد.
    آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهميدم. تو يزيد را چنان توصيف كردى كه گويا شخصى را مى‏ خواهى معرفى كنى كه زندگى او بر مردم پوشيده است و يا از غايبى خبر مى‏ دهى كه مردم او را نديده‏ اند! و يا در اين مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده ‏اى! نه، يزيد آنچنانكه بايد خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. يزيد را آنچنانكه هست معرفى كن! يزيد جوان سگباز و كبوترباز و بوالهوسى است كه عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى شود. يزيد را اين‏گونه معرفى كن و اين تلاش هاى بى‏ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كرده ‏اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از اين سنگين تر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بى ‏خردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبريز نمودى، اينك ديگر مابين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و بايد روز رستاخيز پاسخگوى آنها باشى ...!11
 
 نگرانى معاويه از قيام امام حسين عليه السلام‏
 در همان ايام يك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهى از رجال و شخصيتهاى عراق و حجاز نزد حسين بن على عليه السلام رفت و آمد مى‏ كنند» و اظهار كرده است كه، «اطمينان ندارد حسين قيام نكند».
 مروان در نامه خود اضافه كرد كه: من در اين باره تحقيق كرده‏ ام، طبق اطلاعات رسيده او فعلاً قصد قيام و مخالفت ندارد، ولى اطمينان ندارم كه در آينده نيز چنين باشد، اينك نظر خود را در اين باره بنويسيد.
 معاويه، پس از دريافت اين گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه ‏اى نيز به اين مضمون به حسين بن على عليه السلام نوشت:
 «گزارش پاره‏ اى از كارهاى تو به من رسيده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شايسته تو نمى ‏دانم. سوگند به خدا هر كس پيمان و معاهده ‏اى ببندد، بايد به آن وفادار باشد، و اگر اين گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترين شخص براى چنين وضعى هستى. اينك مواظب خود باش و به عهد و پيمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با مخالفت روبرو مى ‏شوى و اگر بدى كنى بدى مى ‏بينى، از ايجاد اختلاف ميان امت بپرهيز ...».12

 پاسخ تاريخى امام حسين ‏عليه السلام به معاويه‏
 امام حسين عليه السلام در پاسخ او چنين نوشت:
 اما بعد، نامه تو به دستم رسيد، نوشته‏ اى كه خبرهايى از من به گوش تو رسيده است كه به گمان تو هيچ وقت زيبنده من نبوده و تو آنها را درخور شأن من نمى‏ دانسته‏ اى! بايد بگويم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نيك هدايت مى كند و توفيق اعمال خير را به انسان مى ‏دهد.
 اما آنچه در باب من به گوش تو رسيده، يك مشت سخنان بى ‏اساس است كه چاپلوسان و سخن‏ چينان تفرقه ‏انداز و دروغ‏ پرداز، از پيش خود ساخته و پرداخته ‏اند. اين گمراهان بى‏ دين دروغ گفته ‏اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو ديده ‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام، ولى از اين‏كه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى ‏دين تو، كه حزب ستمگران و برادران شيطانند، قيام نكرده‏ ام از خدا مى ‏ترسم.
    آيا تو قاتل «حجر بن عدى» و يارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعت ها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى‏ كردند، و كارشان امر به معروف و نهى از منكر بود. تو پس از آن‏كه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكيد ياد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با اين كار، بر خدا گستاخى نموده، عهد و پيمان او را سبك شمردى.
    آيا تو قاتل «عَمرو بن حَمِقْ»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكيده و فرسوده شده بود، نيستى كه پس از دادن امان و بستن پيمان - پيمانى كه اگر به آهوان بيابان مى ‏دادى، از قله‏ هاى كوه ها پايين مى ‏آمدند - او را كشتى؟!
    آيا تو نبودى كه «زياد» (پسر سُمَيَّه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردى، در حالى كه پيامبر فرموده است: «نوزاد به پدر ملحق مى گردد و زناكار بايد سنگسار گردد»؟!13

    اى كاش جريان به همين جا خاتمه مى يافت، اما چنين نبود، بلكه پسر سميه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نيز با اتكا به قدرت تو مسلمان ها را كشت، دست ها و پاهايشان را قطع كرد، و بر شاخه‏ هاى نخل به دار آويخت! اى معاويه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گويى تو از اين امت، و اين امت از تو نبوده‏ اند!
    آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى كه جرم او اين بود كه همين زياد به تو اطلاع داد كه «وى پيرو دين على است»، در حالى كه دين على همان دين پسر عمويش پيامبر صلى الله عليه وآله است و به نام همان دين است كه اكنون تو بر اريكه حكومت و قدرت تكيه زده ‏اى! و اگر اين دين نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهليت به سر مى ‏برديد و بزرگترين شرف و فضيلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به يمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما، خاندان شما را از اين زندگى نكبت بار نجات بخشيد.
 اى معاويه! يكى از سخنان تو اين بود كه در ميان اين امت ايجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هيچ فتنه‏ اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم! ديگر از سخنان تو اين بود كه مواظب رفتار و دين خود، و امت محمدصلى الله عليه وآله باشم. من (وقتى به وظيفه خود مى ‏انديشم و به دين خود و امت محمدصلى الله عليه وآله نظر مى‏ افكنم) وظيفه ‏اى بزرگتر از اين نمى ‏دانم كه با تو بجنگم، و اين جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر يك رشته عذرها) از قيام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى‏ كنم (چون ممكن است آن عذرها در پيشگاه خدا پذيرفته نباشد) و از خدا مى‏ خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدايت كند.
    اى معاويه! ديگر از سخنان تو اين بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. بايد بگويم: در اين جهان نيكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده ‏اند، و من اميدوارم دشمنى تو زيانى به من نرساند و زيان بدانديشي هاى تو بيش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى ‏توانى دشمنى كن!.
    اى معاويه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدايى ثبت شده است. اين را نيز بدان كه خداوند جنايات تو را كه به صِرفِ ظن و گمان مردم را مى ‏كشى، و به محض اتهام، آنان را بازداشت و گرفتار مى ‏سازى، و كودكى شرابخوار و سگباز را به حكومت رسانده‏ اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
 تو با اين كار، خود را به هلاكت افكندى، دين خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پايمال كردى، والسلام.14
 
 2 - سخنرانى كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظيم حج‏
 يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه كه فشار و تضييقات نسبت به شيعيان از طرف حكومت وى به اوج شدت رسيده بود، امام حسين عليه السلام به حج مشرف شد و در حالى كه «عبداللَّه بن عباس» و «عبداللَّه بن جعفر» آن حضرت را همراهى مى‏ كردند، از «صحابه» و «تابعين» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى كه به پاكى و صلاح شهرت داشتند، و نيز عموم بنى هاشم خواست كه در چادر او واقع در «مِنى‏» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعين و دويست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آن‏گاه امام به پا خاست و سخنانى به اين شرح ايراد كرد: 
 «ديديد كه اين مرد زورگو و ستمگر با ما و شيعيان ما چه كرد؟ من در اين‏جا مطالبى را با شما در ميان مى‏ گذارم، اگر درست بود، تصديق، و اگر دروغ بود، تكذيب كنيد. سخنان مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد؛ وقتى كه به شهرها و ميان قبائل خود برگشتيد، با افراد مورد اعتماد و اطمينان در ميان بگذاريد و آنان را به رهبرى ما دعوت كنيد، زيرا مى ‏ترسم اين موضوع (رهبرى امت توسط اهل بيت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد».

 امام سپس فضيلت ها و سوابق درخشان پدرش اميرمؤمنان عليه السلام و خاندان امامت را برشمرد و بدعت ها و جنايت ها و اعمال ضد اسلامى معاويه را تشريح كرد15 و بدين وسيله يك حركت عظيم تبليغى را بر ضد حكومت پليد معاويه پديد آورد و زمينه را براى قيام فراهم ساخت.
 «حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تُحَفُ العُقول» خطبه‏ اى را از امام حسين عليه السلام نقل كرده كه محل و تاريخ ايراد آن روشن نيست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مى ‏دهد كه اين همان خطبه ‏اى است كه حضرت در «مِنى‏» ايراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهايى از اين خطبه را در زير مى ‏آوريم:

 ... اى رجال مقتدر! شما گروهى هستيد كه به دانش و نيكى و خيرخواهى شهرت يافته‏ ايد، در پرتو دين خدا در دل هاى مردم، عظمت و مهابت يافته ‏ايد، شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ضعيف و ناتوان شما را گرامى مى‏ دارد، و كسانى كه با شما هم‏پايه و درجه ‏اند و بر آنها حق نعمتى نداريد شما را بر خود مقدم مى‏ دارند ... من بر شما، كه (به سبب سوابق و ايمانتان) بر گردن خدا منت مى ‏نهيد! مى‏ ترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آيد، زيرا شما به مقام بزرگى رسيده ‏ايد كه ديگران دارا نيستند و بر ديگران برترى يافته ‏ايد، نيكان و پاكان را احترام نمى‏ كنيد، در صورتى كه شما به خاطر خدا در ميان مردم مورد احترام هستيد.
    شما به چشم خود مى ‏بينيد كه پيمانهاى الهى را مى ‏شكنند و با قوانين خدا مخالفت مى‏ كنند، ولى بيم و هراسى به خود راه نمى‏ دهيد. از نقض
عهد و پيمان پدرتان به هراس مى ‏افتيد، ولى به اين‏كه پيمان هاى رسول خدا شكسته يا خوار و بى‏ مقدار گشته است هيچ اهميت نمى‏ دهيد. افراد كور و لال و زمينگير در كشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت مانده ‏اند و بر آنها رحم نمى‏ شود، اما شما درخور موقعيت و منزلت خويش كارى نمى‏ كنيد، و با كسى هم كه وظيفه خود را در اين مورد انجام مى ‏دهد يارى و همكارى نمى ‏كنيد، و با سازش و همكارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مى‏ داريد. خداوند فرمان جلوگيرى از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافليد. مصيبت شما عالمان امت از همه بيشتر است، زيرا موقعيت و منزلت عالمان دين مورد تعرض قرار گرفته است، و اى كاش اين را مى‏ دانستيد.

    زمام امور بايد در دست كسانى باشد كه عالم به احكام خدا و امين بر حلال و حرام او هستند و شما داراى اين مقام بوديد و از دستتان گرفتند، و هنگامى اين مقام را از دست شما گرفتند كه از پيرامون حق پراكنده شديد، و با وجود دليل روشن، در سنت پيامبر اختلاف ورزيديد. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكيبايى از خود نشان مى ‏داديد، زمام امور در قبضه شما قرار مى ‏گرفت و همه امور زير نظر شما اداره مى‏ شد، ولى شما ستمگران را بر مقدّرات خود مسلط ساختيد و امور خدا (حكومت) را به آنها تسليم كرديد تا حلال و حرام را در هم آميزند و در شهوات و هوسراني هاى خود غوطه خورند. آنان را بر اين مقام مسلط نساخت مگر گريز شما از مرگ و دلبستگي تان به زندگى چند روزه دنيا. شما با اين كوتاهى در انجام وظيفه، ناتوان را زير دست آنها قرار داديد تا گروهى را برده و مقهور خويش، و گروه ديگر را براى زندگى توأم با شكست، بيچاره سازند، و به پيروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پيشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به ميل و هواى خود رفتار كنند و دل به رسوايى و هوسرانى بسپارند.
    در هر شهرى از شهرها، گوينده ‏اى (مزدور را براى تبليغ اهدافشان) برفراز منبر مى‏ فرستند، و همه كشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختيار آنان هستند، هر ستمى كه بر اين مردم بى‏ پناه كنند، مردم نمى ‏توانند از خود دفاع كنند. دست ه‏اى از اين قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعيفى فشار مى ‏آورند، و برخى ديگر فرمانروايانى هستند كه به خداى زنده كننده و ميراننده عقيده‏ اى ندارند.
    شگفتا از اين وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين در تصرف فردى ستمگر و دغلكار، و باجگيرى نابكار است كه بر مؤمنان بى هيچ ترحم و دلسوزى حكمرانى مى‏ كند! خدا در كشمكش ميان ما حاكم، و او به حكم خود، بين ما داور است.
    پروردگارا! اين حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانه‏ هاى دين تو را به مردم نشان دهيم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنيم تا بندگان ستمديده ‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنت هاى تو اجرا گردد.
 اينك (شما بزرگان امت) اگر مرا يارى نكنيد ستمگران بر شما چيره مى ‏گردند و در پى خاموش ساختن نور پيامبرتان مى ‏كوشند ... 16
 
 3 - ضبط اموال دولتى‏
 در همان ايام كاروانى از يمن كه حامل مقدارى از بيت ‏المال بود، از طريق مدينه، رهسپار دمشق بود. امام حسين عليه السلام با اطلاع از اين موضوع، آن را ضبط كرد و در ميان مستمندان بنى‏ هاشم و ديگران تقسيم كرد و نامه ‏اى بدين شرح به معاويه نوشت: «كاروانى از يمن از اين‏جا عبور مى‏ كرد كه حامل اموال و پارچه‏ ها و عطرياتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشق سرازير كنى و به خويشانت كه تاكنون شكم ها و جيب هاى خود را از بيت‏ المال پر كرده ‏اند، ببخشى، من نياز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاويه از اين اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت.17
 بى شك اين اقدام امام حسين عليه السلام يك گام آشكار در جهت نامشروع معرفى نمودن حكومت معاويه و مخالفت صريح با وى به شمار مى ‏رفت، و در آن شرائط هيچ كس جز آن حضرت، جرأت چنين كارى را نداشت.
 
 ماهيت و عوامل قيام عاشورا
 در مورد نهضت امام حسين عليه السلام سؤالاتى مطرح است كه روشن شدن علل قيام آن حضرت بستگى به پاسخ اين سؤالات دارد. سؤالات چنين است:
 1 - آيا اگر يزيد براى گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام به او فشار نمى ‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مى‏ كرد؟
 2 - آيا اگر مردم كوفه امام حسين را به عراق دعوت نمى‏ كردند، باز هم اين قيام رخ مى‏ داد؟
 3 - آيا اين قيام و نهضت، يك اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و يك انقلاب انفجارى بود از نوع قيام ها و انفجارهاى اجتماعى كه امروز مادي ها مطرح مى ‏كنند؟ يا يك انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
 براى روشن شدن پاسخ اين سؤالات لازم است مقدمتاً يادآور شويم كه برخلاف پديده ‏هاى طبيعى كه معمولاً تك ماهيتى هستند، پديده ‏هاى اجتماعى ممكن است چند ماهيتى باشند مثلاً يك فلز نمى ‏تواند در يك زمان، هم ماهيت طلا داشته باشد و هم ماهيت مس، ولى پديده هاى اجتماعى مى‏ توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پيدايش آنها مؤثر باشد. مثلاً يك نهضت مى ‏تواند داراى ماهيت عكس العملى باشد يعنى صرفاً يك عكس العمل باشد، و در عين حال ماهيت تهاجمى نيز داشته باشد و در صورت داشتن ماهيت عكس العملى، ممكن است در برابر يك جريان، عكس العمل منفى و در برابر جريان ديگر عكس العمل مثبت به شمار برود.
 قيام امام حسين عليه السلام از اين‏گونه پديده ‏ها بود و همه اينها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زيرا عوامل مختلف در آن اثر داشت كه ذيلاً توضيح مى ‏دهيم:
 
عوامل پيدايش نهضت امام حسين عليه السلام‏
 سه عامل ياد شده در زير، در پيدايش اين قيام و نهضت اثر داشت:
 1 - درخواست بيعت از امام حسين عليه السلام براى يزيد و وارد آوردن فشار به آن حضرت به اين منظور؛
 2 - دعوت مردم كوفه از امام حسين عليه السلام به عراق؛
 3 - عامل امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسين عليه السلام از روز نخست از مدينه با اين شعار حركت كرد.
 اكنون هر كدام از اينها را توضيح مى ‏دهيم تا ببينيم قيام امام حسين عليه السلام با توجه به هر يك از اينها چه ماهيتى داشته و سهم هر كدام از اينها در اين انقلاب چقدر بوده است؟
 
 1 - مخالفت با بيعت يزيد
 از نظر زمانى، نخستين عامل، درخواست بيعت از امام حسين عليه السلام از طرف حكومت يزيد و مخالفت آن حضرت با اين بيعت است. چنان‏كه مورخان مى ‏گويند، پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى18 يزيد به «وليد بن عُتبة بن ابى سفيان»، حاكم مدينه، نوشت كه از حسين بن على براى خلافت او بيعت بگيرد و به وى فرصت تأخير در اين كار را ندهد. با رسيدن نامه يزيد، حاكم مدينه حسين بن على عليه السلام را خواست و موضوع را با او در ميان گذاشت. حسين عليه السلام كه از زمان حيات معاويه با وليعهدى يزيد به شدت مخالفت كرده بود، اين بار نيز از بيعت سر باز زد. زيرا بيعت با يزيد، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگينى مانند او بود، بلكه به معناى تأييد بدعت بزرگى هم‏چون تأسيس رژيم سلطنتى بود كه معاويه آن را پايه گذارى كرده بود.
 چند روز فشار از طرف حاكم مدينه ادامه داشت، ولى حسين بن على عليه السلام در برابر آن مقاومت مى ‏كرد. بر اثر تشديد فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدينه را به سوى مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد اين شهر شد.
 انتخاب مكه از ميان شهرهاى مختلف، به اين دليل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پيش بود و با توجه به اجتماع قريب الوقوع حجاج در مكه، اين شهر بهترين جا براى ابلاغ پيام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.
 نهضت امام حسين عليه السلام تا اين‏جا ماهيت عكس العملى داشت، آن هم عكس ‏العمل منفى در برابر يك تقاضاى نامشروع، زيرا حكومت يزيد از او با فشار و اصرار بيعت مى ‏خواست و او خوددارى مى ‏ورزيد؛ ولى در هر حال اين موضوع روشن است كه امام پيش از آن‏كه دعوت كوفيان پيش آيد، در برابر فشار حكومت يزيد، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نيز نبود، باز امام با يزيد بيعت نمى‏ كرد.
 
 2 - دعوت كوفيان از امام حسين عليه السلام‏
 امام حسين عليه السلام كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در اين شهر اقامت گزيد و به افشاى ماهيّت ضدّ اسلامى رژيم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسين عليه السلام با خلافت يزيد و اقامت او در مكه به عراق رسيد، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل على عليه السلام در حدود بيست سال پيش را در خاطر داشتند و آثار تعليم و تربيت اميرمؤمنان عليه السلام در آن شهر به كلى از ميان نرفته بود و هنوز يتيمهايى كه على عليه السلام آنها را بزرگ كرده و بيوه‏هايى كه از آنها سرپرستى كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند و با ارزيابى اوضاع تصميم گرفتند از اطاعت يزيد سر باز زده از حسين بن على عليه السلام جهت رهبرى خود دعوت كنند و از او پيروى نمايند.
 به دنبال اين مذاكرات، سران شيعيان كوفه مانند: «سليمان بن صُرَد»، «مُسَيّب بن نَجَبَه»، «رفاعة بن شدّاد بَجَلى»، «حبيب بن مظاهر» نامه ‏هايى به حضور امام حسين عليه السلام نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگيرد. نخستين نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسين رسيد.19 ارسال نامه ‏ها از طرف شخصيت ها و گروه هاى متعدد كوفى هم‏چنان ادامه يافت به طورى كه تنها در يك روز ششصد نامه به دست امام رسيد و مجموع نامه‏ هايى كه به تدريج مى ‏رسيد، بالغ بر دوازده هزار نامه گرديد.20

 امام حسين عليه السلام با توجه به اين استقبال عظيم و سيل نامه ‏ها و تقاضاها، چون احساس وظيفه كرد كه درخواست عراقيان را بپذيرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مُسْلم بن عقيل» را به نمايندگى خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده و نتيجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملاً به آنچه نوشته‏ اند وفادارند، امام نيز رهسپار عراق گردد ...
 چنان‏كه ملاحظه مى ‏شود، برخورد امام حسين عليه السلام با دعوت كوفيان عكس العمل مثبت بوده و ماهيت اقدام حضرت ماهيت مثبت است و نوعى همكارى و تعاون با عراقيان به شمار مى رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‏ گردد كه امام حسين عليه السلام در مكه از نظر خوددارى از بيعت يزيد ديگر وظيفه ‏اى به عهده نداشت چون در هر حال بيعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفيان بعد تازه ‏اى به قضيه داد و وظيفه تازه ‏اى براى امام ايجاد كرد. گويى ارزيابى امام حسين عليه السلام اين بود: حال كه كوفيان با اين همه اصرار و اشتياق مرا دعوت كرده‏ اند، به عراق مى‏ روم، اگر آنان به وعده ‏هاى خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنين نبود، باز به مكه بر مى‏ گردم يا به يكى از مناطق اسلامى مى ‏روم.
 بدين ترتيب از نظر زمانى، خوددارى از بيعت يزيد پيش از آن بود كه اسمى از دعوت كوفيان به ميان آيد، و نخستين نامه كوفيان نيز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسين عليه السلام در مكه به دست آن حضرت رسيد، بنابر اين مسئله اين نيست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با يزيد بيعت نكرد، بلكه ابتداءاً از بيعت خوددارى كرد و سپس نامه‏ هاى كوفيان را دريافت داشت، يعنى اگر كوفه ‏اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى ‏كردند، و اگر تمام اقطار زمين را بر او تنگ مى‏ گرفتند، باز با يزيد بيعت نمى‏ كرد.
 
 3 - عامل امر به معروف و نهى از منكر
 امام حسين عليه السلام از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهى از منكر حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از امام حسين عليه السلام بيعت خواسته‏ اند و او بيعت نكرده، پس قيام می ‏كند، بلكه اگر بيعت هم
نمی ‏خواستند، باز قيام را لازم می ‏دانست. نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كرده‏ اند، قيام می ‏كند، زيرا ديديم كه حدود يك ماه و نيم بعد از خوددارى از بيعت بود كه دعوت كوفيان آغاز شد. از اين ديدگاه، منطق امام حسين عليه السلام منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامى بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگى فرا گرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد درآمده است، او به حكم مسئوليت شرعى و وظيفه الهى خود بايد قيام كند.
    ***
 چنان‏كه گفتيم اين هر سه عامل در قيام و نهضت عظيم امام حسين عليه السلام نقش داشتند و هر كدام يك نوع تكليف و وظيفه براى امام ايجاب می ‏كردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق می ‏كرد:
 از نظر عامل اول، امام حسين حالت دفاعى داشت، زيرا از او به زور بيعت مى ‏خواستند و او خوددارى مى‏ ورزيد.
 از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكارى داشت زيرا او را به همكارى دعوت كردند و او نيز پاسخ مثبت داد.
 اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و متعرض و پرخاشگر بود، زيرا اگر هم از او بيعت نمى‏ خواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غير اسلامى مى‏ خواند.
 
 ارزش هر يك از عوامل سه گانه؟
 اكنون ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه كدام يك ارزش بيشترى دارد؟
 بى شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشى بسيار دارد، زيرا حضرت در پاسخ مردمى كه از اطاعت يزيد سرپيچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت كرده بودند آمادگى خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكيل حكومت اسلامى مى ‏نمود. اما خوددارى حضرت از بيعت يزيد ارزشى بيشتر دارد؛ زيرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قيمت و در برابر هر گونه فشارى، با يزيد بيعت نخواهد كرد و اين امر، ايستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‏ دهد ولى بيشترين ارزش را عامل سوم يعنى امر به معروف و نهى از منكر دارد، زيرا در اين‏جا اقدام حضرت نه جنبه عكس العمل و دفاع داشت و نه جنبه همكارى و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت. اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسى بود، وقتى كه خبر رسيد كه زمينه كوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود بر مى‏ داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى ‏كرد، اما مى‏ بينيم داغترين خطبه‏ هاى امام حسين عليه السلام و شورانگيزترين و پرهيجان‏ترين سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اين‏جا روشن مى‏ گردد كه امام حسين عليه السلام تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد يزيد مهاجم و پرخاشگر بود؟21

 با توضيحاتى كه تا اين‏جا داديم پاسخ سؤال اول و دوم كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم روشن شد و مشخص گرديد كه اگر فرضاً يزيد براى گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام فشار نمى ‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مى‏ كرد و نيز دانستيم كه اگر دعوت كوفيان نبود باز هم اين قيام رخ مى‏ داد. اينك براى آن كه پاسخ سؤال سوم نيز روشن گردد ذيلاً چند سند و گواه زنده را كه نمايانگر ميزان توجه امام حسين عليه السلام به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در اين قيام و نهضت است، يادآورى مى‏ كنيم:
 
 1 - وصيت‏نامه اعتقادى - سياسى امام‏
 امام حسين عليه السلام پيش از حركت از مدينه، وصيتنامه‏ اى خطاب به برادرش «محمد حنفيه» نوشت و طى آن علت قيام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر، و زنده كردن سيره جدش پيامبر و پدرش على معرفى كرد. امام در اين وصيتنامه پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، چنين نوشت: «... من، نه از روى خودخواهى و سركشى و هوسرانى (از مدينه) خارج مى‏ گردم، و نه براى ايجاد فساد و ستمگرى، بلكه هدف من از اين حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است و مى‏ خواهم سيره جدم (پيامبر) و پدرم على بن ابيطالب را در پيش گيرم. هر كس در اين راه به پاس احترام حق از من پيروى كند، راه خود را در پيش خواهم گرفت، تا خداوند ميان من و اين قوم داورى كند كه او بهترين داوران است ...».22
 
چنان‏كه مى ‏بينيم امام در اين وصيتنامه، انگيزه قيام خود را چهار چيز اعلام مى ‏كند:
 1 - اصلاح امور امت؛
 2 - امر به معروف؛
 3 - نهى از منكر؛
 4 - پيروى از سيره جدش پيامبر و پدرش على عليه السلام و زنده كردن سيره آن دو بزرگوار.
 2 - سكوت نابخشودنى‏

 امام حسين عليه السلام هنگام عزيمت به سوى عراق در منزلى به نام «بيضه» خطاب به سپاه «حُرّ» خطبه ‏اى ايراد كرد و طى آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد:
 «مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان الهى را در هم مى‏ شكند، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى‏ گيرد، ولى او در مقابل چنين سلطانى، با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت نكند، بر خداوند است كه اين فرد (ساكت) را به كيفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد.
 مردم! آگاه‏ باشيد اينان(بنى ‏اميه) اطاعت‏ خدا را ترك و پيروى از شيطان‏ را بر خود فرض نموده‏ اند، فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده، فى‏ء را (كه مختص به خاندان پيامبر است) به خود اختصاص داده ‏اند و من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير داده‏ اند، از ديگران شايسته‏ ترم ...».23
 
 3 - محو سنت ها و رواج بدعت ها
 امام حسين عليه السلام پس از ورود به مكه نامه‏ اى به سران قبايل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته كه در آن پيشوايان راستين اسلام را از صحنه سياست كنار گذاشتند، و اين پيشوايان براى جلوگيرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام اين وضع را تحمل كردند، چنين نوشت:
 «... اينك پيك خود را با اين نامه به سوى شما مى‏ فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى ‏كنم، زيرا در شرائطى قرار گرفته‏ ايم كه سنت پيامبر به كلى از بين رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هدايت خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!».24
 
 4 - ديگر به حق عمل نمى‏ شود
 حسين بن على عليه السلام در راه عراق در منزلى به نام «ذى حُسُم» در ميان ياران خود به پا خاست و خطبه ‏اى بدين شرح ايراد نمود:
 «پيشامد ما همين است كه مى‏ بينيد. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتي ها آشكار و نيكي ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بر بسته است، و از فضيلت ها جز اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلّتبارى به سر مى ‏برند و صحنه زندگى، هم‏چون چراگاهى سنگلاخ و كم علف، به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است.
 آيا نمى ‏بينيد كه ديگر به حق عمل نمى‏ شود، و از باطل خوددارى نمى ‏شود؟ در چنين وضعى جا دارد كه شخص با ايمان (از جان خود گذشته) مشتاق ديدار پروردگار باشد، در چنين محيط ذلّتبار و آلوده‏اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‏ دانم.
 اين مردم بردگان دنيا هستند، و دين لقلقه زبانشان مى ‏باشد، حمايت و پشتيباني شان از دين تا آن‏جا است كه زندگيشان همراه با رفاه و آسايش باشد، و آن‏گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دينداران كم خواهند بود».25
 

  
پاورقی ....................................................................
 
2) ابن حجر العسقلانى، الإصابة فی تمییز الصحابة، ط 1، بیروت، داراحیاء التراث - العربى، 1328 ه. ق، ج 1، ص 333 - حافظ ابن عساكر، تاریخ دمشق (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، بیروت، مؤسسة المحمودى للطباعة والنشر، 1398 ه. ق، ص 141.
3) ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
4) حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164.
5) نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ط 2، مكتبة بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530.
6) نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507.
7) ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405.
8) ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
9) جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ك به: ارزیابى انقلاب حسین، تألیف محمد مهدى شمس‏ الدین، ترجمه مهدى پیشوائى، چاپ 2، قم، انتشارات توحید.
10) درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
11) ابن قُتیبه دینورى، الإمامة والسیاسة، ط 3، قاهره، مكتبة مصطفى‏ البابی الحلبی، 1382 ه. ق، ج 1، ص 184.
12) محمد بن حسن طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48.
13) الولد للفراش وللعاهر الحجر.
14) ابن قتیبه دینورى، همان كتاب، ج 1، ص 180. این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالأنوار (تهران، مكتبة الإسلامیة، 1393 ه. ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسى (نجف، المطبعة المرتضویة) ج 2، ص 161 - اختیار معرفة الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه. ش) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الإمامة والسیاسة را در نظر گرفتیم.
15) كتاب سلیم بن قیس الكوفى، قم، دارالكتب الإسلامیة، ص 206 - طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، ص 161 - علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط 4، بیروت، دارالكتاب العربى، 1397 ه. ق، ج 1، ص 198.
16) تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه. ش، ص 237 - 239.
17) شریف القرشى، باقر، حیاة الإمام الحسین بن على، قم، مكتبة الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید).
18) شیخ مفید، الإرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 200.
19) شیخ مفید، همان كتاب، ص 203 - ابو مخنف، لوط بن یحیى‏ بن سعید بن مخنف ازدى، مقتل الحسین، قم، ص 16. از آن‏جا كه مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف كه از قدیمى ‏ترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و دیگران از او نقل كرده‏ اند تطبیق نمى ‏كند، و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجة الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ حسن غفارى روایات طبرى از ابى مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه‏ اى در شرح حال لوط بن یحیى‏ همراه با پاورقی ها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده ‏اند. در این كتاب هر جا از این مقتل نام برده‏ایم، مقصود این نسخه است.
20) سید بن طاووس، اللهوف فی قتلى الطفوف، قم، مكتبة الداورى، ص 15.
21) آنچه در زمینه ماهیت و عوامل قیام امام حسین علیه السلام در این بخش مطرح گردید، از بحثهاى استاد شهید مرتضى مطهرى در جلد دوم كتاب «حماسه حسینى» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه. ش) اقتباس و تلخیص شده است.
22) مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبة الإسلامیة، 1393 ه. ق، ج 44، ص 329.
23) ابومخنف، مقتل الحسین، قم، ص 85 - محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الأمم والملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 229 - عزالدین بن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على‏ علیه السلام از مدینه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 148. احمد بن یحیى البلاذرى نیز بخشى از این خطبه را در «أنساب الأشراف»، ج 3، ص 171 نقل كرده است.
24) طبرى، همان كتاب، ص 200 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - نجمى، همان كتاب، ص 54.
25) حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه. ش، ص 245 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - طبرى، همان كتاب، ص 229 - نجمى، همان كتاب، ص 180. این خطبه را ابن عساكر در تاریخ دمشق (تحقیق: شیخ محمدباقر محمودى، و سید بن طاووس در اللهوف (قم، مكتبة الداورى، ص 33) و مجلسى در بحارالأنوار (تهران، مكتبة الإسلامیة، 1393 ه. ق، ج 44، ص 192) با اندكى تفاوت نقل كرده‏ اند و طبق نقل ابن عساكر و مجلسى، امام این خطبه را در كربلا و پس از رویارویى با سپاه عمر بن سعد ایراد كرده است. آنچه ما نقل كردیم طبق روایت حسن بن على بن شعبه است.


پایان بخش اول - برای مشاهده بخش دوم اینجا کلیک کنید.

 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما