تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۱۱
۱
۰
کد مطلب : ۵۳۱

برخورد دوگانه با پژوهش ديني در کشور ما

رسول جعفریان
برخورد دوگانه با پژوهش ديني در کشور ما
به گزارش خیمه، برگزاري مراسم بزرگداشت براي يک محقق، زنده باشد يا مرده، به خاطر احترام به تحقيق و پژوهش و در واقع نوآوري‌هاي او در عرصه علم و دانش در يک جامعه است؛ ‌اين رويه‌اي است که چند سالي است در کشور ما باب شده و ما بايد خداي را شاکر باشيم.

با ‌اين حال و به رغم‌ اين که موقعيت تحقيق و محقق در جامعه ما رشد يافته، همچنان بسياري از کارهايي که در ظاهر تلقي تحقيق از آن مي‌شود، جز تکرار مکررات چيز ديگري نيست. مهم آن است که سطح فهم جامعه ما بالا رفته و بتواند ميان کارهاي پژوهشي و آنچه به صورت سرسري و بي‌خاصيت حتي گاه در مجلات به ظاهر پژوهشي منتشر مي‌شود، تفاوت بگذارد.
درک‌ اين که تحقيق چيست چندان دشوار نيست. تحقيق درست و اصيل بدين معناست که محقق در يک رشته و زمينه خاص علمي، کار واقع‌نمايي جدي انجام داده، علم را يک قدم به پيش برده و در بهترين صورت خود آن را متحول کند. نوع درجه نخست آن مانند کاري است که ابن خلدون در تاريخ، انيشتين در فيزيک، شيخ انصاري در فقه و اصول و امام خميني در نظريه سياسي شيعه به انجام رساندند؛ ‌اين‌ها نظريه‌پردازاني هستند که راه ‌اين دانش‌ها را عوض کرده و تحولي عظيم در آن پديد آوردند.
سطح دوم آن صرفا نوعي اجتهاد و تحقيق در چهارچوبي است که ديگران آن را تعريف کرده و گشوده‌اند. ‌اينان نظريه‌پردازي‌هاي محدودي هم دارند.
در انتها در درجه سوم پژوهش، تنها بازگو کردن کارهاي ديگران است.

اما امر نظريه‌پردازي در يک زمينه، کشف مجهولات و روشن کردن راه پيشرفت در يک علم، هم لزوما کار پژوهشي کردن است و هم حرف تازه زدن، آن هم از زبان کسي که همه معيارهاي پژوهش را دنبال مي‌کند، نه آن که هدفش تنها تغيير وضع موجود به هر قيمت و به ويژه با شگردهاي تبليغاتي است. ‌اين بحث را فعلا دنبال نمي‌کنيم و به بيان برخي از چالش‌هاي موجود در برابر محققاني که در زمينه مطالعات اسلامي و به ويژه تاريخ اسلام پژوهش مي‌کنند مي‌پردازيم.
به طور کلي در جامعه ما دو نوع چالش برابر محققي که در زمينه‌هاي ياد شده کار مي‌کند وجود دارد: چالش دروني و چالش بيروني. مقصودم از دروني، درون جامعه شيعه براي يک محقق شيعي و يا جامعه سني براي محقق سني است و از بيروني براي هر دو گروه در کليت جامعه اسلامي است.

براي چنين محققي چند نکته بايد مورد توجه باشد: نخست اين که محقق، شخصي نوگو است که آن چه را از چشم ديگران و پنهان بوده و هست مکشوف مي‌سازد. طبعا براي ‌اين حرکت خود، نظريات تازه‌اي را مطرح مي‌کند. اين نظريات بسته به دامنه‌اي که در آن تأثير مي‌گذارد براي يک رشته علمي فوق‌العاده مهم است، چرا که آن را متحول ساخته و دگرگون مي‌کند.

دوم اين كه کار ‌اين قبيل افراد غالبا بسيار کند است. سالها طول مي‌کشد تا پژوهشگري بتواند يک نظريه در زمينه کاملا جديد مطرح کند. ممکن است در طول عمرش، يک يا دو بار ‌اين کار را انجام دهد و باقي آثارش تازگي نداشته و در عرصه نظريه‌پردازي نباشد. کسي نبايد انتظار داشته باشد که يک محقق هر روز مطلب جديدي ابراز کند. البته نوعي کارهاي تحقيقي هست که به معناي تحقيق متون است. آن هم اعتبار خود را دارد اما در ‌اينجا مقصودمان محققي است که نوپرداز در نظريه‌پردازي باشد.

سوم، يک محقق در عرصه مطالعات ديني هميشه با‌ اين خطر روبه‌روست که سخني بگويد که مقبول عامه نباشد. مقصودم از عامه، همه کساني است که از آن محدوده علمي دور هستند. ممکن
است افراد معمولي يا حتي طلبه و حتي در حد علما و مراجع متخصص در رشته‌هاي ديگر باشند، اما از حوزه مطالعاتي‌اين شخص آگاهي چنداني نداشته باشند. ‌اين نکته است که به بحث چالش‌هاي پيش روي محقق مربوط مي‌شود. در ‌اين نوشته کوتاه، بحث ما ناظر به مطالعات ديني يا تاريخي اما در حوزه دين است. مشکلي که بايد روي آن تأمل کنيم‌، اين است که اظهارنظر محققانه و به عبارتي نو مسائل و پيامدهاي خاص خود را دارد.

درباره مطالعات تاريخي بايد عرض کنم که اولا؛ ‌اين که برخي اصلا در حوزه تاريخ به پژوهش باور ندارند و آن را مطالعه‌اي مي‌دانند. ‌اين مسأله در نگاه سنتي ما وجود دارد و سبب شده است تا ما به پژوهش و اجتهاد تاريخي بي‌اعتقاد باشيم و ارجي به آن نگذاريم. ‌اين منهاي جريان خاصي است که در حوزه علميه و ميان علما به صورت عالمانه در راستاي دفاع از اصول امامت و تاريخي که اطراف آن هست وجود داشته است؛ همان خط دفاع سنتي از مباحث تاريخي مربوط به امامت در تاريخ شيعه که سبب برآمدن نسلي از عالمان بسيار برجسته در‌ اين حوزه شده و کساني چون مرحوم سيد شرف‌الدين و علامه اميني و عسکري از آن جمله هستند. البته کار آقاي عسکري با نگاه کاملا تازه‌اي همراه است.

دوم آن که وقتي تاريخ با دين در يک خط ممتد پژوهشي قرار مي‌گيرد، درست مثل «فلسفه و دين» يا «هنر و دين» در يک جاهايي به هم برخورد مي‌کند. شما وقتي کار پژوهشي مي‌کنيد، همان مشکل قديمي را داريد که فلسفه با دين دارد. آيا فلسفه حرف اول را مي‌زند يا دين؟ اگر دين حرف اول را مي‌زند، پس شما متکلم هستيد نه فيلسوف. اما اگر فلسفه حرف اول را مي‌زند، آن وقت ناچار بايد برخي از مطالب و مفاهيم ديني را تأويل کنيد. همينجاست که خشم عده‌اي عليه شما برانگيخته مي‌شود. در حوزه هنر هم همين مشکل بعينه وجود دارد. افسار زدن به هنر با نام تعهد و دينداري با توجه به اسب سرکش هنر و توان بالاي انسان در آفرينش هنري مشکلاتي را پديد مي‌آورد. در امر هنر، آفرينش هنري کاري شبيه به پژوهش در عرصه تاريخ يا فلسفه است.
بايد براي ‌اين امر راه حلي پيدا کرد. ‌اين راه بيش از آن که جنبه علمي داشته باشد، مربوط به اخلاق کار پژوهش و فهم و درک شرايط خاص اجتهاد در عرصه‌هاي گوناگون از جمله تاريخ اسلام است.

تحقيق مثبت و منفي!
انتخاب‌ اين عنوان اندکي دشوار و غيرمعمول است. آنچه مد نظر است، ‌اين که امر تحقيق در حوزه تاريخ مذهبي کاري سهل و ممتنع است. مي‌دانيم که بخشي از دين، تاريخ آن است. بخشي از مذهب تاريخ آن است. ‌اين خطر براي همه فرقه‌ها وجود دارد. وقتي شما در تاريخ دين دست به پژوهش مي‌زنيد، هميشه با‌ اين خطر روبه‌رو هستيد که حقايقي را رو کنيد.
بسياري از اوقات، ‌اين حقايق ارزشمند هستند و سخت به کار دين و مذهب مي‌آيند و در عين حال از معيارهاي علمي و پژوهشي هم برخوردارند. ‌اينها را عجالتا به عنوان تحقيق مثبت مي‌نامم، اما برخي از اوقات تحقيقات جديد مشکل‌ ايجاد مي‌کنند؛ يعني مطالبي در آنها مطرح مي‌شود که خوشايند عامه نيست.

براي مثال؛ دو مورد متفاوت را از آقاي عسکري را در زمينه تحقيق مثبت و منفي مرور مي‌کنيم:
نظريه استوار‌ ايشان درباره منشأ داستان عبدالله بن سبا که در اصل بررسي روايات سيف بود، در عين حال که يک کار پژوهشي جدي بود، براي مذهب شيعه يک مرحله از پيشرفت در کار تاريخ مذهب بود. سال‌ها بلکه قرن‌ها بود که اتهام بي‌پايه‌اي
که اصل آن يک خبر مجعول و نادرست بود، نسبت به شيعه مطرح مي‌شد و لازم بود براي يکبار ‌اين خبر جدي بررسي شود. پيش از آن، در ‌اين باره ترديدهايي مطرح شده بود. گويا، در ميان عرب‌ها نخستين بار طه حسين در سال 1953 / 1372 ق ‌اين مسأله را در کتاب علي و بنوه (ص 90 و ترجمه دکتر شهيدي ص 96 – 97) مطرح کرد. اندکي بعد و شايد همان زمان آقاي عسکري به کار تأليف کتاب «عبدالله بن سبا و اساطير اخري» مشغول بود که سال 1375ق چاپ شد.

علامه عسکري از بن و اساس به بررسي آن پرداخت و کار درخوري انجام داد که به هر حال مخالفان را به تب و تاب انداخت و مجبور به پاسخگويي کرد که بسياري از آنها نيز مذبوحانه بود. خوب البته يک نظريه جديد لوازمي دارد که بايد به آنها توجه داشت و همه ابعاد تأثيرگذاري آن را ملاحظه کرد.
اکنون به نوع دوم آن توجه کنيم و مقدمتا بگوييم وقتي انسان پژوهشگر شد، هميشه نمي‌تواند منتظر بماند که به اصطلاح از نگاه عوام و خواصي که در حد عوام با آن مطالب سروکار دارند، خشنود شوند. تحقيق يک شمشير دو لبه است. ممکن است به عقيده رسمي خدمت بکند و ممکن است يک عقيده عمومي را مورد ترديد قرار دهد. زماني که آقاي عسکري همراه شماري از علما به کنفرانس سنت رسول‌الله و عقيده شيعه به ترکيه رفت، نسبت به آنچه وي در سخنراني خود مطرح کرده بود، ترديدهايي در داخل برانگيخته شد. چنين اظهار شد که ‌ايشان در سخنراني خود در روايات کافي ترديد کرده و بسياري را نادرست خوانده است. ‌اين مسأله انعکاس تندي در ‌ايران عليه وي داشت. ‌اين به رغم آن بود که ‌ايشان باورش‌ اين بود که در آن کنفرانس تلاش کرده است تا شيعه را از خطر مهمي نجات دهد. آن سر و صداها به شخصيت علامه عسکري در نزد بسياري از افراد لطمه زد و براي نخستين بار اعتبار او را مورد چالش قرار داد.

مشکل ‌اين است که اگر محقق به سندي برخورد کرد که انديشه‌هاي گذشته او و يا مسائل پذيرفته شده در عرف شيعه را مورد تأمل قرار مي‌دهد چه بايد بکند؟ ممکن است که او خطا کرده باشد، اما پاسخ دادن به خطاي او کار يک محقق ديگر است. در حالي که بسياري از اوقات بدون آن که کسي پاسخ دهد، تنها عليه او جنجال مي‌شود.
از زاويه ديگر هم مي‌توان به ‌اين بحث پرداخت. ما در زمينه نظريه‌پردازي در حوزه «تاريخ دين»، نياز به نوعي نوآوري و ابتکار داريم. تصور ‌اين که هميشه‌ اين کار به نتايج مقبول عامه منجر شود، نادرست است. در ‌اين صورت، کساني که از نظريه‌پردازي حمايت مي‌کنند، در برابر مسائل نو اما مخالف با رويه عادي و مقبولات چه موضعي خواهند داشت؟

علامه عسکري، يکي از چهره‌هاي برجسته و پژوهشگر است. ‌ايشان زماني بحثي در باره زيارت عاشورا مطرح کرد. همان زمان به سرعت برخي از مراجع وقت موضعگيري کردند؛‌ اين در حالي بود که در اخبار پيش از آن آمده بود كه وي: با انتقاد شديد از ترويج برخي از ادعيه مشهور ديني، زيارت عاشورا و حديث كسا را فاقد استناد تاريخي دانست. همچنين وي برخي از تعابير موجود در زيارت عاشورا به ويژه فرازهاي پاياني آن را فاقد روح حاكم بر فرهنگ شيعه، مشي اهل بيت و مخل در وحدت شيعه و سني دانسته است.

در ادامه همان خبر آمده بود: علامه عسكري در سال‌هاي گذشته نيز انتقاد شديد حوزه‌هاي علميه تشيع را برانگيخته است؛ براي نمونه، اظهارات وي در تركيه مبني بر بي‌پايه بودن بسياري از احاديث اصول كافي اعتراض شديد شماري از اساتيد برجسته حوزه علميه قم را برانگيخته بود.
در متن
خبر ديگري هم آمده بود: در واكنش‌ها نسبت به اظهارات علامه عسکري، يکي از مراجع وقت قم در يک موضعگيري علني گفتند: «بعضي، شرايط حساس ما را درك نمي‌كنند و به مسائلي دامن مي‌زنند كه نمي‌توان با سكوت از آن گذشت فكر مي‌كنند، با القاي شبهه به معتقدات شيعه، مي‌توانند به سوي وحدت پيش روند، لكن غافلند، زيرا كه مطرح كردن همين مسائل، موجب تفريق و اختلاف است. شيعيان مخلص درگاه اهل بيت ـ عليهم‌السلام ـ نمي‌توانند، در مقابل زير سؤال رفتن معتقداتشان ساكت بنشينند. ‌اينجانب با دعوت عزيزان طلبه به صبر و بردباري و حفظ وحدت و يكپارچگي، به مسئولان امر، نصيحت مي‌كنم، دست از‌ اين كارها بردارند و حوزه را آلوده افكار منحرف و نادرست ننمايند. حديث كسا به نحو معروف و زيارت عاشورا و لعن بر دشمنان اهل بيت ـ عليهم‌السلام ـ جزو معتقدات شيعه اثني‌عشري است و منكر آنها بايد استغفار كند تا خداوند متعال، رحمي به او نمايد و در روزي كه «لا ينفع مال و لا بنون الا من اتي الله بقلب سليم» نجات پيدا كند.

نتيجه چه شد؟ نتيجه آن بود که ‌ايشان به اجبار از آن چه مطرح کرده بود، عقب نشيني کرده و در پاسخ به ‌اين پرسش که نظر حضرت‌عالي درباره عاشورا و زيارت عاشورا چيست، نوشتند: «اينجانب در كتاب منتخب الادعيه دو زيارت از زيارت خاصه روز عاشورا را عرض كردم و به آن اعتقاد دارم. زيارت عاشوراي مشهور و معروف، داراي مؤيدات و توثيقات خبري است كه قابل تشكيك نيست و من خودم زيارت عاشورا مي‌خواندم و مي‌خوانم. پيش از ‌اين، من ناراحتي قلبي داشتم كه يكي از بزرگان علما براي بنده زيارت عاشورا خواند و ناراحتي قلبي من مرتفع شد».

اين تجربه نشان مي‌دهد که اولا ما اعتبار محققان خود را صرفا به خاطر بيان برخي از ديدگاه‌ها از ميان مي‌بريم و آنان را وادار به توبه‌هاي شگفت مي‌کنيم. در غير ‌اين صورت او بايد به طور کل ميدان را ترک کند.
نکته ‌اينجاست که‌ آيا اگر کسي در فقه مرجعيت دارد، در مقابل شخصي مثل علامه عسکري که در تاريخ مرجعيت دارد، مي‌تواند چنين برخوردي داشته باشد؟ در‌اين صورت چه راهكاري براي ‌اين مطلب هست که ما تحقيق و تتبع و تأمل و تعقل را احترام بگذاريم و راه را براي پيشرفت در تحقيق باز نگاه داريم. پرسش‌ اينجاست که‌ آيا ما به نوعي اجتهاد در تاريخ هم نيازمنديم تا ورود در مباحث آن را بدون گذراندن مراتب اجتهادي آن روا مي‌شمريم. ‌اين مسأله بازگشت به همان نکته‌اي است که در آغاز اشاره کرديم و آن‌ اين که امر تاريخ و پژوهش در آن هيچ گاه جدي گرفته نمي‌شود.

دوم آن که در ادامه ‌اين فضاها، محققان بعدي تکليف خود را دانسته و نوعي خودسانسوري شديد در زمينه تحقيق و نظريه‌پردازي جديد خواهند داشت. در‌اين صورت ما از نعمت پيشرفت علمي در‌ اين زمينه محروم خواهيم ماند. علاوه بر آن که فضا براي کساني باز خواهد ماند که با استفاده از ‌اين ميدان راه را براي طرح ديدگاه‌هاي عجيب و غريب خود باز خواهند ديد.
اکنون جاي‌ اين پرسش است که بگوييم چه راه‌حلي براي ‌اين امر وجود دارد؟
ممکن است در وهله نخست انسان بگويد: ‌اين امر بستگي به آن دارد که مسأله مورد پژوهش به چه نوع مسائلي مربوط شود. اگر به بنيادهاي فکري و اساسي مربوط مي‌شود، بهتر است محقق ساکت بماند، اما اگر از مباحثي است که پيش از‌ اين محل تأمل و بحث بوده است، امکان طرح آن وجود دارد.
به نظر مي‌رسد ‌اين راه
حل در عين حال که روي نکته حساسي انگشت نهاده و به مقدار زيادي پاسخگوست، در نهايت نمي‌تواند مشکل را حل کند. به دليل ‌اين که:
اولا بسياري از مسائلي که روزگاري محل تأمل و بحث بوده اکنون جزو مسلمات شده و حتي به تعبير برخي جزو شعاير شيعه شده است. ثانيا‌ اين که به فرض اين که در حوزه‌هاي علمي و تخصصي‌ اين بحث محل تأمل باشد، در ميان عامه شيعه و خواص تابع عامه واکنش سختي نسبت به‌ اين مسأله ‌ايجاد مي‌شود.

اکنون بايد پرسيد: آيا امکان دارد مرکزي علمي از علماي شيعه،‌ اين تقسيم بندي را انجام داده، مسائل را به مسائل قابل بحث و غير قابل بحث تقسيم کند؟
راه حل ديگر آن است که مرکزي از علماي درجه يک تشکيل شده و کار رسميت باورهاي مذهبي را در عرصه‌هاي گوناگون بر عهده گرفته و بحث درباره ‌اين قبيل مسائل و نظريه‌پردازي درباره مسائل نو را در حوزه‌هاي فکري خاص خود در حوزه يا دانشگاه آزاد بگذارد.
يك مشكل أن است كه برخي از اظهارنظرهاي جنجالي بنياد پژوهشي، استواري ندارد و طرح آنها از سوي برخي از روشنفکران ديني كه شبه محقق هستند و در شماري از بديهيات ترديد مي‌کنند، فضا را تخريب مي‌كند. ‌اين موارد از حوزه بحث ما خارج است. چنان كه برخي از سنتي‌ها گه‌گاه به دلايلي مطالبي را اظهار مي‌کنند؛ مانند يكي از علماي اخير حوزه و اظهارنظري که درباره واقعه يوم الخميس داشت و اساسا نظري پژوهشي نبود. آن قبيل موارد از عالم تحقيق و پژوهش آنچنان که با ارايه استدلال‌هاي نيرومند و قوي همراه باشد خارج است.

اما وقتي سابقه يک پژوهشگر را مي‌بينيم و تلاش و پيشينه پژوهشي او را مي‌شناسيم، حق نداريم اجازه دهيم برخوردهاي غيرحرفه‌اي با ديدگاه‌هاي او شده و مورد اتهام قرار گيرد.
کار وقتي دشوارتر مي‌شود که انسان مي‌بيند براي منکوب کردن ديدگاه‌هاي علمي شخصي ـ که البته ممکن است قابل انتقاد علمي هم باشد ـ از اتهامات اخلاقي استفاده شود. ‌اين نهايت بي انصافي است، بلکه نوعي ظلم و ستم دوچندان است که در نقد يک کتاب پژوهشي، نويسنده با تعابير اخلاقي مورد خطاب قرار گيرد. نمونه‌هايي از‌اين برخوردها را نيز در برخي از مطبوعات تجربه مي‌کنيم. براي نمونه در همين اواخر در يکي از نشريات با موضعگيري عليه يک کتاب پژوهشي، نويسنده آن به عنوان يک «روحاني فاسد» معرفي شده و سپس با تعابير تندي مانند فريبکاري و شيادي درباره روش نگارش و پژوهش او سخن گفته شد. ‌اين در حالي است که اثر ياد شده، اثري پژوهشي و طبعا قابل انتقاد پژوهشي است، اما برخورد يک روزنامه با ‌اين روش، جز‌ اين که کار نظريه‌پردازي و پژوهش را در کشور ما مختل کند، نتيجه‌اي نخواهد داشت. نويسنده ياد شده، خالق چندين اثر پژوهشي است که يکي از آنها در کشور جايزه سال گرفته است. اثر ديگر او با نام ميراث مکتوب شيعه يکي از بنيادي‌ترين پژوهش‌هايي است که در سا‌ل‌هاي اخير در حوزه شيعه‌شناسي منتشر شده و پيش از‌ اين هم پژوهش ديگر او در فقه شيعه به عنوان يک اثر قابل ستايش منتشر شده بود.

اگر در کشور ما از نظريه‌پردازي ستايش شده و روي توليد علم تأکيد مي‌شود و بخشي از آن براي طلاب، يعني کساني است که مطالعات ديني و به ويژه در حوزه تاريخ اسلام دارند، بايد انتظار آن را داشت که پژوهش به صورت طبيعي کار خود را انجام دهد. با اعتمادي که ما به اصول اساسي دين و مذهب خويش داريم، نبايد از ‌اين پژوهش‌ها نگران باشيم؛ بنابراين، و
در‌اين صورت نمي‌توانيم همزمان، چوب و چکش را دست گرفته با استفاده از تعابير زشت به سراغ کساني برويم که روي مبنا و اصول کار پژوهش را پيش برده و طبعا انتظار دارند که مورد نقادي علمي قرار گيرند، نه آن که از آنان به عنوان افراد فاسد ياد شود. (و خداوند باطن اشخاص را بهتر از هر کس ديگر مي‌شناسد).

محققان تاريخ صدر اسلام و چالش وحدت
نکته ديگر در تاريخ‌نويسي اسلامي براي يک عالم روحاني شيعه يا محقق سني آن است كه تا چه اندازه ملاحظات خود را در امر تحقيق از يک سو و سرنوشت امت اسلامي از سوي ديگر داشته باشد. حقيقت آن است که مصلحت‌انديشي براي يک جامعه ديني و مذهبي آن هم جامعه‌اي که نگره طايفي در آن حاکم است و به شدت اختلافگر است، يک مسأله بس مهم است. ‌اين مصلحت انديشي گاه چندان اهميت دارد که نگاه محقق را روي مسأله تحقيق دگرگون مي‌کند.
براي مثال، در ‌اينجا مي‌توان‌ اين پرسش را مطرح کرد که آيا اظهارنظري که علامه عسکري درباره اصول کافي در ترکيه داشته است، دقيقا در چهارچوب مصلحت انديشي بوده است يا نه؟ به عبارت ديگر، نگاه وي به امر وحدت تا چه اندازه بر پژوهش‌هاي وي سايه انداخته است؟
به نظر مي‌رسد علامه عسکري از آن گروهي بوده است که معقتدند هر چه تحقيق بيشتر شود و دو طرف بهتر همديگر را بشناسند، امر وحدت آسانتر مي‌شود، اما بسياري در امر تحقيق در امور مذهبي به ‌اين امر باور ندارند. زيرا اساسا بحث مذهب و مذهبي کردن صرفا امر پژوهش و تحقيق نيست. باورهاي عاطفي است که نسبت به نتيجه تحقيقات هم واکنش منفي نشان مي‌دهد.

ما از يک سو باور داريم که علامه عسکري، واقعا و عميقا به وحدت اسلامي باور داشت. او خود در عراق از بنيانگذاران حزب الدعوه بود که يک حزب اسلامي بود تا يک حزب شيعي. ‌اين حزب به يک مدل جهاني اسلامي باور داشت تا تأکيد روي جامعه شيعي. در واقع، نوعي اقتباس از حرکت اخواني بود. معناي ‌اين حرف، آن بود که بنيانگذاران آن در شرايط عادي، باور به وحدت اسلامي و يکپارچگي جهان اسلام داشتند، اما از سوي ديگر، هر آنچه نوشت و گفت، دقيقا در چهارچوب معارفي بود که هسته مرکزي اختلاف نظر ميان امت را تشکيل مي‌دهد. تحقيقات ‌ايشان بسياري از نکات را روشن کرد، اما از زاويه مصلحت‌انديشي، دست کم بر پايه برخي ديدگاه‌هاي وحدت‌گرايانه، راه را براي تعارض بيشتر فراهم ساخت. در ‌اين زمينه هم بحث بايد ادامه پيدا کند.

در کل بايد گفت، علامه عسکري آدمي متحرک و پويا در عرصه اجتماع و سياست و فرهنگ بود. مردي نظريه‌پرداز که توانست اکتشافاتي را به نام خود ثبت کند و تأثير خاص خود را بر جامعه شيعي باقي بگذارد. او از نسل کساني بود که در مکتب کاظمين تربيت شده و به نوعي متأثر از مرحوم سيد هبت الدين شهرستاني بودند. وي‌ اين ميراث را از کاظمين به نجف آورد و نشان داد که نه تنها در امر نظريه‌پردازي جدي است، بلکه در ‌ايجاد نهادهاي آموزشي نوين هم ديدگاه‌هاي تازه و خاص و راهگشاي خود را دارد. امروز که به نقش حزب‌الدعوه در عراق نگاه مي‌کنيم، مي‌توانيم دورانديشي سياسي او را هم در آن روزگار دريابيم؛ هرچند از زماني که به ‌ايران آمد، سياست را کنار گذاشت.

-----------------------------------
1ـ ‌اين متني است که بنده براي سخنراني در محفل بزرگداشت علامه سيد مرتضي عسکري در مشهد (سالن همايش‌هاي دفتر تبليغات اسلامي ـ روز 22 آذر 86) آماده کرده بودم، اما به دليل کنسل شدن پرواز توفيق شرکت در آن را نيافتم.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

دست مريزاد