تاریخ انتشار
چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۰۹:۱۴
۰
کد مطلب : ۳۰۴
گفتاري در مباني شعر مذهبي؛

پر پرواز (2)

پر پرواز (2)
* حجت‌الاسلام جواد محمدزماني: اگر اجازه بفرماييد من دو پرسش طرح كنم. يك پرسش اينكه شما درباره‌ی حضور، احساسات، عواطف و جايگاه احساس و عاطفه در شعر، صحبت فرموديد، اما درباره خيال صحبت نفرموديد و اينكه اين عنصر خيال در شعر چه اندازه باشد؟
بعضي وقت‌ها همين دست و پنجه نرم كردن با خيال و زندگي شاعر را يك زندگي خيالي مي‌كند. اصلاً از حقايق اجتماعي خارج مي‌شود. بعضي وقت‌ها آن روح و شور شيعي در شاعر از بين مي‌رود. با اين چه كار بايد كرد؟ اين را چطور بايد محدود كرد؟ و اصلاً چطور بايد به شكل منطقي و صحيح وارد عالم خيال شد؟
سئوال ديگر اين كه دغدغه دوستان شاعر معمولاً اين بوده كه مثلاً الان كه مي‌خواهيم خودمان را براي ماه محرم آماده كنيم، يك بخشي از آن رياضت‌هاي فردي و يك بخش آن به قول شما تفكر و تأمل در كامل‌الزيارات و ... مي‌شود. اين مطلب شايد براي كسي كه مثلاً سال‌ها كار كرده باشد، خيلي راحت حاصل شود، ولي براي بعضي‌ها به راحتي حاصل نمي‌شود.
آيا نياز است اين فرد كه مثلاً شرح‌هايي از كامل‌الزيارات مي‌خواند، كتاب‌هاي ديگري را هم بخواند تا در آن فضا قرار گيرد؟ چه كتاب‌ها و منابعي هست كه بيشتر در كنار اين كامل‌الزيارات فهم و تأمل در آن را براي فرد آسان و فضا را آماده مي‌كند؟

* حجت‌الاسلام والمسلمين ميرباقري: پرسش اول، پرسشي مركزي و انسان‌شناسانه است. به عبارتي هم يك پرسش در فلسفه هنر و هم يك پرسش فقهي است.
اين پرسش كه جايگاه خيال در بسط دادن چيست و چقدر بايد اين خيال را بسط داد، خيلي اساسي است؛ يعني اگر واقعاً در معرفت‌شناسي (هم روانشناسي معرفت و هم فلسفه معرفت كه از آن بحث شده است) دقت شود كه خيال چكاره است و چطور قبض و بسط پيدا مي‌كند و چقدر مي‌توان آن را قبض و بسط داد و بعد توجه كنيم كه براي رسيدن به يك هنر صحيح چقدر بايد از قوه خيال مدد گرفت؟ جايگاه خيال كجاست؟ جايگاه عقلانيت كجاست؟ جايگاه حضور ايمان كجاست؟
سوم، پرسش فقهي آن است كه چقدر مجاز هستيم از خيال استفاده كنيم؟ خيال در چه افق‌هايي حق دارد وارد شود؟ مثلاً در ساحت ربوبي اصلاً خيال نبايد وارد شود. «كلما من يستمعو اوهامكم في ادق المعاني و هو مصنوعكم» مردود است. اصلاً جايي براي خيال نيست كه انسان راجع به خدا با خيالش شعر بگويد. بنابراين يك ساحت‌هايي است كه عقل ما اجازه ورود به آنجا را ندارد، چه برسد به خيال از نظر ساحت. حتي در توصيف اميرالمؤمنين (ع) هم شما حق نداريد به هيچ وجه خيال را بياوريد.

اين اصلاً يك ساحتي است كه در آنجا هرچه خيال ما ترسيم كند، غير از اميرالمؤمنين(ع) است. اسم اعظم الهي است. خيال ما به آن دست نمي‌يابد. مقام و ساحتي است كه «كنه معرفتي بالنورانيه معرفت‌الله و معرفت‌الله معرفتي».
عنقا شكار كس نشود دام بازگير اصلا خيالات ما به آنجا راه پيدا نمي‌كند. بايد معين شود كه در معرفت‌شناسي، جايگاه خيال كجاست و تحت كدام قوه عمل مي‌كند. نسبت آن با عقلانيت، احساس و حس چيست؟ نسبت آن با شهود چيست؟ نسبت آن با قلب و با ايمان چيست؟ ظرفيت نگارگري آن نسبت به حقايق چقدر است؟ به نظر من اين يك بحث تخصصي است كه به طور جدي بايد وارد شد و بحث‌هاي عقلاني و نقلي آن را تمام كرد.


ـتقواي در عمل و تقواي در خيال
من فكر مي‌كنم گاهي غفلت مي‌شود كه تقواي در خيال، غير از تقواي در عمل است. ممكن است يك آدمي در عمل متقي باشد، نماز شبش هم ترك نشود، اما تقواي در خيال نداشته باشد. مقصودم از تقواي در خيال اين نيست كه به صحنه‌هاي شهوت‌انگيز مي‌پردازد؛ آن كه پيداست هبوط مي‌آورد؛ كسي كه در آن وادي كار كند، ديگر نمي‌تواند شعر ملكوتي بگويد!

واقعاً كسي كه غرق در آن احساسات شد ولو حلال آن، نمي‌تواند بالاتر از آن خيال كار كند و جامعه را به جايي برساند؛ مقصودم در همان تخيلات ملكوتي است. تقواي در تخيل ملكوتي غير از بي‌تقوايي است.

آيا من مي‌خواهم در مورد حضرت زهرا(س) خيال كنم؛ اصلاً حق دارم ساحت خيالم را به آسمان كبريايي عصمت‌الله‌الاعظم بكشم. مي‌توانم تخيل كنم كه در پشت در چه اتفاقي افتاده است؟ البته از طرف ديگر هم اگر شما خيال‌تان را به آنجا نكشيد كه قدم از قدم نمي‌توانيد برداريد و شعر بگوييد.

علت اينكه گاهي ما روضه مي‌خوانيم و حرف‌هاي عجيب و غريب مي‌زنيم، اين است كه ما تقواي در خيال نداريم. خيال‌مان را به جايي مي‌كشيم كه نبايد بكشيم؛ و بعد با خيال تصوير مي‌كشيم، مي‌گوييم اين‌طوري شد، آن طوري شد! حال اگر در قالب شعر باشد معمولاً آشكار است كه اينها يك مقداري افق‌هاي خيالي است.

به هر حال يك وقت برای کار و بحث جدي روی آن بگذاريم كه اين يك موضوع جدي است. من نديده‌ام كه مناسك تخيل در جايي بيان شده باشد. شما براي چشم مناسك مي‌گوييد؛ مي‌گوييد اين نگاه حلال است؛ اين نگاه مكروه است؛ اين نگاه حرام است. بعد براي نگاه حرام مصاديق مي‌آوريد؛ مي‌گوييد نگاه غضب‌آلود به پدر و مادر حرام است؛ نگاه تحقيرآميز به مؤمن حرام است؛ مصداق‌ها را هم مي‌گوييد.

ولي آيا براي خيال هم شما ديده‌ايد يك جايي اين كار را كرده باشند؟ تخيل هم يك قوه است و معلوم نيست كارش كمتر از كار چشم باشد. اثرگذاري آن هم در وجود خود آدم همان‌طور كه «النظر سهم من سهام ابليس»، «الخيال سهم من سهام ابليس». اين‌طوري نيست كه وقتي تخيل مي‌كند، آزاد باشد. حتي تخيلات قدسي گاهي همين‌طور است.

تخيل هم گاهي لطافت بر مي‌دارد، آدم گاهي مكاشفه مي‌كند. خيلي از مكاشفات، جز شهود خيالي چيزي نيست. مي‌تواند خيالش را در عالم تجسم ببيند. اين مكاشفه مي‌شود. بعد آخر كار يك دفعه مي‌بيند كه تقواي در مكاشفه نيست. مثلاً در مي‌آيد كه بعضي از رجبيون، روافض را در قالب خوك ديدند. امام(ره) يك حاشيه‌اي به فتوحات دارند.

مي‌گويند اين آقا از فرط لطافت روح، خودش را در مكاشفه‌اش ديده است. اين بي‌تقوايي در مكاشفه است؛ بي‌تقوايي در خيال است.

بنابراين تقواي در خيال تا حد مكاشفات عرفاني و شهودهاي عرفاني سرچشمه خيلي چيزها مي‌شود. خيال در آن مقياس كه اوج بردارد، بيش از مسئله شعر مي‌شود. بنابراين مناسك خيال در سطوح مختلفش قابل دقت است. حال، تقواي خيال چطور واقع مي‌شود، آيا آدم بايد متقي باشد يا شاعر بايد در خيالش متقي باشد؟ مناسك تقواي در تخيل اين است كه نگذاريم فكر به هر جايي برود.

يك بنده‌ی خدايي مي‌گفت وقتي داريد نماز مي‌خوانيد، اگر يك ساختمان ساختي و به پنجره‌اش رسيدي، ديگر نساز. خيلي كار سختي است كه نسازد. در نماز مي‌فهمد كه نبايد بسازد، ولي مي‌سازد و بنا را تمام مي‌كند. در عالم شعر هم همين‌طور است.

تخيل آدم راهي يك افقي مي‌شود و مي‌رود. از حضرت امير(ع) نگارگري‌اي مي‌كند كه نمي‌دانم اين چه حضرت اميري است؟ آيا آدم حق دارد و مي‌تواند حضرت امير (ع) را در خيال، معشوق خودش كند؟ غزل بگويد، اصلاً افق ما هست؟ آيا حق دارد در شعرش حضرت امير(ع) را موضوع خيال خودش قرار دهد؟ يا اين كه آن ساحت كبريا خيلي رفيع‌تر از اين است. نهيب به آدم مي‌زنند و «و يحذركم الله نفسه». به يك جايي كه مي‌رسد، نسبت به ولي خدا «يحذركم»، چكاره هستي؟

يك كسي در محضر رسول خدا(ص) با اميرالمؤمنين(ع) شوخي كرد. حضرت ناراحت شدند، فرمودند: اصلاً شما چه حق داريد وارد مجامله با حضرت مي‌شويد. افق شما اين افق نيست. حالا پيغمبر يك موقعي با حضرت مزاحي مي‌كنند، به ما چه مربوط است. افق ورود خيال ما نسبت به معصوم(ع) كجاست؟

زبان دلال‌، به جاي زبان طلبكارانه
آيا ما مي‌توانيم به تخيل دلال بپردازيم؟ اينها به اصطلاح يا توقيفي است يا توقيفي نيست؟ اگر توقيفي است، حدش كجاست؟ در زيارات و در ادعيه كجا به ما اجازه داده‌اند كه با معصوم(ع) دلال‌آميز صحبت كنيم؟ دعاي ندبه از آن دعاهايي است كه در آن همه چيز هست، ولي حتي آنجايي كه اظهار عشق است ادبياتش، ادبيات عشق عاجزانه است؛ اخباط است؛ انكسار از عشق است؛ طلبكاري در عشق نيست.

قلوب المخبتين اليك و الهه ... . مقام شيدايي؛ يعني مقام عشقي كه مقام اخبات و انكسار است كه در آن هيچ طلبكاري نيست. شما مثلاً در لسان زيارات و ادعيه آنجايي كه وارد دلالی با معصوم (ع) مي‌شويد، حتماً لسان شيدايي است. حتي لسان عاشقي نيست. مطالبه نيست؛ حالا يك جاهايي يك تعريض‌هاي كوچكي در آن در می‌آيد.

آدم مي‌آيد يك مطالبه‌اي از سر عشق مي‌كند، حالا يك قهري هم مي‌كند؛ مثلاً در ابوحمزه ببينيد به خداي متعال عرض مي‌كند: «ان ادخلت النار اعلمت اهلها احبك»، لسان دلال است، ولي ذلت در آن موج مي‌زند. خشوع محبت است ..... خشوع ايمان در آن موج مي‌زند. نسبت به معصوم(ع) هم همين‌طور است. حالا شما يك قدم بياييد جلوتر. حافظ را ببينيد.

با اينكه حافظ است و خيلي شخصيت بزرگي هم هست، اما بعضي جاها طلبكاري‌هايش طوري است كه بوي خوشي نمي‌دهد. جاي اين است كه دست رد به سينه‌ات بزنند؛ ببين كجا داري پا مي‌گذاري. به آنجا كه مي‌رسي كه يك انگشت نمي‌شود بالاتر بروي، چطور يك دفعه سر مي‌كشي.

حالا اشعار دلال‌آميز امروز ما را هم ببينيد. خيلي‌ها خوب است، اما اين مي‌طلبد كه در مناسك تخيل، در حوزه‌هاي مختلف، افق‌ها و سطوح و موضوعات آن كار تخصصي بشود. به نظر من اين پرسش خيلي جدي است. اگر شاعر، خيال را آزاد گذاشت طبيعي است كه خيال، بلندپروازي مي‌كند.

به تعبير ديگر، تخيل بايد در سايه‌ي ولايت اميرالمؤمنين(ع) حركت كند تا به اصطلاح مبدأ القائات رحماني شود، والا مبداء القائات شيطاني مي‌شود. حتي اگر وارد عالم مكاشفه و عرفان شد، عرفان آن منحط مي‌شود و هبوط مي‌آورد.

قبلاً که عرض كردم يك حلقه‌هاي تخصصي درست كنيد، مقصودم همين سنخ بحث‌ها بود تا هم جنبه‌هاي معرفت‌شناختي و روانشناختي آن و هم جنبه‌هاي فقهي آن و هم جنبه‌هاي هنري آن موضوع را از زاويه فلسفه هنر به دقت مورد بحث قرار دهيد. البته غربي‌ها در فلسفه هنر خيلي كار كرده‌اند و خيال هنرمند را مديريت هم مي‌كنند.

آنها براي توسعه تخيل قاعده درست مي‌كنند؛ چون اگر خيال را رها كنيد از آن هيچ چيزي در نمي‌آيد. بايد مديريت كنيد تا نتيجه بدهد. فرق توهم با خيال چيست؟ توهم، همان خيال رها شده است. هيچ چيزي هم از آن در نمي‌آيد. حداكثر از آن افسانه در مي‌آيد. افسانه تخيل رها و يله است.

پرورشي در آن نيست. اگر پرورش منفي در آن نباشد، مثبت هم نيست. از تخيل قاعده‌مند است كه هنر مؤثر در مي‌آيد، لذا براي قاعده‌مندي تخيل در فلسفه هنر، غرب خيلي كار كرده است. با اصول، خيال را پرورش مي‌دهند. چطور به خيال بپردازي، از كجا شروع كني، به كجا ختم كني، چطور خيال‌انگيزي كنيد، بعد از اينكه خودتان متخيل شديد، اينها همه قاعده دارد. اما ما قاعده‌مند نكرديم كه خيال‌انگيزي يا بسط تخيل چگونه بايد باشد.

اين قواعد خيلي جدي دارد، اما ما آزاد گذاشتيم. اين است كه در شعر ما بعضاً مقداري بي‌تقوايي حتي در سطح شعراي بزرگ وجود دارد، البته بي‌تقوايي نه به معني تند و بد آن. فرض كنيد فلان شاعر بزرگ راجع به پادشاه زمان خودش شعر مي‌گويد و خيال را پرواز مي‌دهد، چرا راجع به امام زمان(عج) هم كه شعر مي‌گويد همان‌قدر خيال را پرواز مي‌دهد؟ نام نمي‌برم، چون خيلي شخصيت بزرگ است، آدم نمي‌تواند جسارت كند.

شاه زمان خودش را آن‌قدر تخيلي كرده است كه انگار دارد راجع به امام صادق(ع) شعر مي‌گويد. اصلا آدم حق دارد اين‌طوري خيال‌پردازي كند؟ در اين فضا خيال خودش را پرواز دهد؟ تملق‌گویي همين است ديگر. بي‌تقوايي در خيال تملق مي‌شود.


* حجت‌الاسلام جواد محمدزماني: تقيّه را اگر بسط بدهيم، در خيال هم راه پيدا مي‌كند؟
* حجت‌الاسلام والمسلمين ميرباقري: خوب هر چيزي حساب دارد. ائمه گاهي يك جمله راجع به كسي بر اساس تقيه گفته‌اند، اما هيچ وقت نيامده‌اند مدح حضرت امير(ع) را از روي تقيه براي كسي ديگري بگويند، يك زيارت جامعه‌اي هم از روي تقيه در وصف كسي بخوانند.

تخيل مي‌تواند شهوت و غضب را تحريك كند. تخيل مي‌تواند عرفان غلط درست كند. عرفان تخيل مال نورانيت عقل نيست، مال تخيل است. عرفان‌هاي باطل خيال‌بافي است. از خدا يك موجود خيالي درست مي‌كند.

همه تشبيه‌هايي كه در باب خداي متعال وجود دارد، معصيت خيال است. ائمه(ع) ما را نهيب داده و گفته‌اند مواظب باشيد در باب خداي متعال تشبيه نشود. تشبيه، تخيل باطل است. بنابراين، مناسك خيال در فضاي هنر بخصوص هنرهاي ادبي مثل شعر كه دست هنرمند گاهي خيلي باز است، نياز به استنباط و كاري جدي دارد. كار اجتهادي آن هم در جاي خودش لااقل روشن شدن صورت مسئله‌ها و با احتياط برخورد كردن با آن است.

ادامه دارد...
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما