تاریخ انتشار
يکشنبه ۳۱ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۹
۰
کد مطلب : ۳۳۲۰۳
گفت و گو با حجت الاسلام محسن کافی درباره پدرش

مردم را به طور مستقیم موعظه نمی‌کرد

مردم را به طور مستقیم موعظه نمی‌کرد
زینب صفاری: سخنوری شجاع بود که از سیزده سالگی به منبر می رفت. هم موعظه می کرد و هم از دردهای مردم و جامعه می گفت و معتقد بود یک سر همه فسادها به حکومت می رسد. اما خیلی زود رفت و فرصت نکرد تا رویش جوانانی را که با افشاگری های او بهمن 57 را رقم زدند ببیند‎‍؛ درست چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، در یک تصادف مشکوک. هرچند مرحوم شیخ احمد کافی، شاهد روزهای شیرین بهمن ماه نبود، اما بی شک یکی از روحانیان و منبری های تاثیرگذاری بود که برای پیروزی نهضت اسلامی مبارزه می کرد. ساخت ده ها مهدیه در سراسر کشور، سخنرانی های ضد رژیم ‏، دستگیری از نیازمندان و خانواده های زندانیان مبارز و... از شیخ کافی منبری مجاهدی ساخته که دوره معاصر کمتر به خود دیده است. همین بهانه ها کافی بود تا در آستانه سی ام تیرماه سالروز عروج حاج شیخ احمد کافی سراغ فرزندش حجت الاسلام محسن کافی برویم تااز سبک زندگی منبری مبارز سال های نه چندان دور برایمان بگوید.محسن کافی، که ، از منبری ها و مبلغان معروف است تا حد زیادی شیوه ی سخنرانی و روضه خوانی اش را از پدر وام گرفته و با همان متانت و تسلطی که در کلام پدر وجود داشت، به سوالات ما پاسخ می دهد.
 
مرحوم پدرتان، در 18 سالگی به نجف رفتند، اولین منبرشان چه زمانی بود؟ آیا در همان دوران تحصیل سخنرانی و روضه خوانی را شروع کردند، یا وقتی به ایران برگشتند؟

پدر، قبل از این که معمم بشود، در همان مشهد، پنج شنبه ها در حرم مطهر رضوی، دعای کمیل می خواند و زائران هم گرد ایشان جمع می شدند، گاهی اگر فرصتی پیش می آمد، نصیحت و روضه را هم چاشنی دعا می کرد. آن موقع تقریبا 13، 14 سالشان بود، اما منبر رسمی را بعد از بازگشت به ایران آغاز کرد، وقتی دیگر طلبه شده بود و تحصیلات شان در نجف تمام شده بود.

ایشان در خانواده ای متدین متولد شده اند، آیا در خانواده ی پدری و مادری شان، کسی بود که اهل منبر و روضه باشد؟

پدر مرحوم کافی، مدیر مدرسه بود، اما پدربزرگ شان، مرحوم آیت الله میرزا احمد کافی، در حوزه ی علمیه ی مشهد درس می داد و یکی از روحانیان برجسته ی مشهد بود. اما اهل سخنرانی و روضه نبود، بیشتر تدریس می کردند. در واقع پدرم، در میان خانواده اش، تنها فردی بود که این کار را شروع کرد و ادامه داد و نبوغ شخصی خودشان باعث شد در مسیر سخنوری و مصیبت خوانی و... پیشرفت کند. البته پدربزرگ شان، میرزا احمد کافی، در منزل شان روضه ی هفتگی داشت و پدرم وقتی نوجوان بود، گاهی در این مجالس، روضه خوانی می کرد و میرزا احمد، نیز یکی از مشوقان اصلی اش بود.

پس در منبر، استاد خاصی نداشتند؟

نه! ایشان نسبت به سبک خودشان در سخنرانی ها و منبرها، کاملا مبدع و نوآور بود و تا قبل از ایشان کسی چنین روشی در اجرای منبر نداشت.

آیا روحانی یا واعظی بود که پدر، خودشان مشتاق باشند، پای منبر ایشان بنشینند؟ چه در دوران جوانی و چه بعدها که خودشان یکی از منبری های مشهور و صاحب نام شدند؟

بله! در زمان ایشان، منبری های معروفی سخنرانی می کردند و حاج آقا به همه ی آن ها علاقه مند بود. البته بعضی ها را به واسطه ی شخصیت معنوی شان، بیشتر پیگیری می کرد. مثلا مرحوم شیخ عباس قمی، از منبری های به نام بود و مورد علاقه ی حاج آقا. مرحوم حاج علی اکبر تربتی هم از مشاهیر منبر بود. مرحوم انصاری قمی نیز، همین طور. این اواخر ایشان به آقای فلسفی خیلی ارادت داشت و مجذوب شخصیت این عالم بزرگوار بود. در بین منبری های آن زمان، اسامی که ذکر شد، بیشتر از همه مورد توجه مرحوم پدرم بودند. چون هم بر فن منبر و خطابه تسلط داشتند و هم شخصیت معنوی و تقوای شان، همه را مجذوب می کرد.

در یکی از گفت و گوهایتان به نقل از آقای ناصری اصفهانی تعریف کرده بودید که حتی یک بار، سخنرانی و روضه خوانی پدر در اصفهان از نیمه های شب تا اذان صبح برگزار شده بود و جمعیت زیادی، پای منبرشان، بودند. به نظر شما، عامل موفقیت مرحوم کافی در چه چیزهایی بود؟ چرا مردم تا این حد از منبرهای ایشان استقبال می کرده اند؟

به نظر من توفیق و عنایتی که نصیب مرحوم کافی شده، مرهون چند عامل است. اول هنرنمایی ایشان در فن خطابه است. یک سخنرانی مطلوب باید، ویژگی هایی داشته باشد، مثلا صدای خوب، بیان موثر و شیوا، استفاده از موضوعات و مطالب جذاب در سخنرانی، تسلط سخنران به موضوعی که درباره ی آن صحبت می کند و... روضه خوانی موثر و..کمتر پیش می آید کسی جامع چنین صفاتی باشد، مثلا یکی خوب سخنرانی می کند، اما روضه خواندن بلد نیست، یا دیگری ممکن است بیان گیرایی نداشته باشد و... اما پدرم، به هنر خطابه مسلط بود و با بیان شیوا و داستان های پرمغزش، مخاطبان خود را جذب می کرد. عامل دوم، خلوص نیت ایشان بود، مرحوم کافی، به واقع اهل عمل بود و هر آن چه می گفت اول خودش مقید به انجام دادنش بود. مثلا اگر از کمک به همنوعان می گفت، خودش اولین نفری بود که برای فقرا می سوخت و از مال و جانش در راه خدمت به خلق خدا، بذل و بخشش می کرد. مردم می دیدند که او خودش پایبند به توصیه ها و نصحیت های منبری است و به قول معروف عالم بی عمل نبود. برای همین کلامش در گوش جان آن ها اثر می کرد. نکته ی دیگر توسلات ایشان به اهل بیت علیهم السلام بود. البته که در مراسم های رسمی و روضه ها و ... این ذکر توسل به اهل بیت علیهم السلام وجود داشت، اما منظور ارادت و رابطه ی مرید و مرادی و توسلی است که ایشان در خفا و اوقات خصوصی شان با خاندان عصمت و طهارت داشت. خیلی صادقانه در خلوت شان، اهل نجوا بود. بعضی از این حالت های عاشقانه و خلوت های با اخلاص را ما هم دیده بودیم. در واقع عنایت ویژه ی اهل بیت علیهم السلام، به مرحوم کافی باعث شد تا مردم به ایشان علاقه مند شوند.

از علاقه ی مردم به منبرهای پدر گفتید، این علاقه سن و سال نمی شناخت و همه ی اقشار مردم چه پیر چه جوان، پای صحبت های ایشان می نشستند، رمز گستردگی مخاطب ایشان چه بود؟ در حالی که بعضی از منبری ها، تنها مخاطب خاص دارند و یا ممکن است جوان ها به حرف های شان علاقه نشان ندهند؟

ببینید! این که کدام قشر از یک منبر استقبال کنند، بستگی به موضوع و محتوای آن خطابه و منبر دارد. حاج آقا اساس منبرشان، بر موعظه بود، نه تعلیم. مبنای موعظه غفلت زدایی و تذکر است. چیز جدیدی به مخاطب یاد نمی دهد، فقط دانسته هایش را یادآوری می کند. اما تعلیم فرق می کند، سطح اطلاعات مخاطب را بالا می برد. مثلا وقتی سخنور می گوید، مگر نمی دانید که دروغ گفتن حرام است؟ یک جور یادآوری و موعظه است، اما اگرمثلا بخواهد به مخاطب کم سن و سالی آموزش دهد، می گوید دروغ گفتن حرام است. این همان تعلیم و افزایش سطح اطلاعات مخاطب است که سطح علمی خطابه و همچنین نوع مخاطبانش با موعظه فرق دارد. موعظه برای همه لازم است، حتی پیامبر(ص)، به جبرئیل فرمودند مرا موعظه کن! حضرت علی(ع) به یکی از یاران شان، فرمودند که ایشان را اندرز و نصیحت کنند، آن صحابه از کلام امیرالمومنین(ع)، شگفت زده شد، اما حضرت در جواب او فرمودند، همه نیاز به موعظه دارند. برای همین منبری که اساسش تذکر و وعظ و غفلت زدایی باشد، مخاطبانش همه ی اقشار جامعه را تشکیل می دهند و تنها قشر طلبه و دانشجو و یا فرهیختگان و جامعه ی علمی، مخاطب آن نخواهد بود. بنا براین مطالب منبر هم باید همه فهم باشد، تا عموم مردم از آن بهره مند شوند.

اما گاهی اوقات موعظه هم ملال آور می شود، به خصوص برای نسل جوان! ایشان از چه شیوه ای برای بیان موعظه استفاده می کردند که صحبت های شان نه تنها ملال آور نبود، بلکه مخاطبان به خصوص قشر جوان، با گوش جان، پذیرا بودند؟

بله مردم پای منبر ایشان خسته و دلزده نمی شدند، چون یکی از اصول موعظه کردن این است که مخاطب را به طور مستقیم نصحیت نکنید. مرحوم پدرم، به فوت و فن هنر منبر و خطابه توجه ویژه ای داشت. ریزه کاری ها را رعایت می کرد. مثلا می گویند برای بیان حدیث یا نکته ای که نصیحتی آموزنده دارد، از کنایات استفاده کنید، یعنی از شیوه ی غیر مستقیم. همیشه مطالبی که مستقیم بیان می شود، جذابیتی ندارد. اما وقتی همان مطلب را در قالب داستان، کنایه، ضرب المثل و ... بیان می کنید، مخاطب بیشتر به آن توجه می کند. بزرگان ادب فارسی هم همین کار را می کردند. حکایت های گلستان سعدی سراسر پند و موعظه است، داستان هایی همچون کلیله و دمنه و موش و گربه و... نیز همین طور. خالق اثر هنگام بیان حکایت های شیرین، سربزنگاه نصحیت می کند و مطلب مورد نظرش را بیان می کند. مرحوم کافی نیز در منبرهای شان، از شیوه ی داستان گویی زیاد استفاده می کرد. مثلا در یکی از نوارهای شان که اتفاقا خیلی هم معروف شده است، داستان گاو بنی اسرائیل را تعریف کرده و در لا به لای داستان، می گوید اگر انسان به پدر و مادرش احترام بگذارد، خداوند او را به بهانه ی گاو زردی که باید بنی اسرائیل قربانی کنند، به اوج مکنت و ثروت می رساند و... از این حکایت قرآنی، احترام و نیکی به والدین را نتیجه گیری می کند.

ایشان با وجود منبرهای متعددشان فرصت مطالعه برای منبر را هم داشتند؟ اصلا چطور خودشان را آماده می کردند؟

مطلب موعظه، چون جدید نیست و به گونه ای یادآوری مفاهیم و دانسته های قبلی انسان است، احتیاج زیادی به مطالعه ی مطالب جدید ندارد و بیشتر همان شیوه ی بیان مطلب حائز اهمیت است، با این وجود مرحوم پدرم، هیچ وقت از مطالعه غافل نبود. گاهی زمان شان برای مطالعه کم بود، اما از فرصت ها به غایت استفاده می برد. وقتی هم که برای تبلیغ، به شهرهای مختلف سفر می کرد، اگر زمان اجازه می داد، حتما به کتابخانه های مرکزی و مهم آن شهر می رفت و علاوه بر آن بسیار علاقه داشت تا با علمای آن شهر دیدار کند.

اهل شوخی و مطایبه در منبر هم بودند؟

خیلی زیاد! یکی از جذابیت های منبر حاج آقا این بود که با یک نگاه به مستمع، می فهمید که او الان احتیاج به تنوع و تغییر فضا دارد و این کار را با شوخی های بجا و مناسب انجام می داد، تا هم حال و هوای مجلس تغییر کند و هم حواس مستمع جمع شود و برای پذیرش مطالب بعدی آماده باشد.

آیا این شوخ طبعی را در خانه هم داشتند ؟

بله این ویژگی در رفتارشان با خانواده نیز دیده می شد. مرحوم پدر، بسیار خوش صحبت بود و هرگاه در جمعی قرار می گرفت، ایشان متکلم وحده بود و بقیه با اشتیاق به صحبت های شان گوش می کردند. بستگان هم دوست داشتند ایشان با شیوه ی خاص خودشان و شوخ طبعی های منحصر بفردشان، صحبت کنند یا حدیث و روایت و نکات تربیتی بگویند.

آیا در محیط خانه و محفل های خانوادگی هم شده بود که ذکر توسل و روضه خوانی داشته باشند؟

بله بسیار پیش آمده بود! به فراخور ایام مذهبی و یا دیدارهایی که علما با ایشان داشتند، پدر هم برای اهل خانه ذکر مصیبت کرده بود و هم برای دوستان نزدیک و آشنایانی که به منزل ما رفت و آمد داشتند.

بسیاری از اوقات پدر و مادرها خودشان به هیآت مذهبی و برنامه های دینی علاقه مند هستند، اما موفق نمی شوند فرزندان خود را مسجدی و هیئتی تربت کنند، مرحوم کافی چگونه این کار را کردند؟

به نظرم باید در شیوه ی تربیت فرزندان به حدیث امام صادق عمل کرد که فرمودند:" مردم را با چیزی غیر از زبان تان به نیکی دعوت کنید!" شیوه ی پدر هم همین طور بود. ایشان با عمل شان خانواده را به سمت منبر و هیئت جذب می کرد. هیچ وقت این طور نبود که مدام بخواهد به ما چیزی را تذکر بدهد. پدر و مادرها معمولا با زبان شان می خواهند فرزندان شان را به سمتی که می خواهند سوق دهند. اما بچه ها غالبا به آن چه که می بینند توجه دارند، نه چیزی که می شنوند! برای همین اگر رفتار والدین با آن چه از فرزند خود می خواهند متفاوت باشد، هیچ کدام از نصایح و موعظه ها و توصیه های والدین اثرگذار نخواهد بود. ما وقتی رفتار حاج آقا را در منزل می دیدیم یا وقتی منش و شیوه ی ایشان و سایر روحانیان فامیل را با دیگر بستگان مان مقایسه می کردیم، درست و غلط را از هم تشخیص می دادیم و به روش و منش ایشان علاقه مند می شدیم. اصلا دنبال تحمیل کردن چیزی به ما نبود. یا نمی خواست به زور ما را به مجالس مذهبی ببرد. خودمان در این فضا رشد کرده بودیم وعلاقه مند شده بودیم. حتی در زمینه ی درس خواندن و کار کردن و... نیز چیزی را به ما تحمیل نکرد. یادم هست من و برادر بزرگترم، آقا رضا، در مقطع راهنمایی مشغول به تحصیل بودیم . پدر یک روز ما را صدا زد و خواست که به اتاقش برویم تا با ما گفت و گو کند. ایشان خیلی نسبت به اوضاع دبیرستان ها و فضای آموزشی زمان شاه، انتقاد داشت و نسبت به فساد و بی حجابی که در مدارس وجود داشت، شاکی بود. گفت دوست ندارم شما به دبیرستان هایی بروید که معلم های بی حجاب، با ظاهرهای آن چنانی به دانش آموزان درس می دهند و اگر به درس خواندن علاقه دارید، خودم برای تان معلم خصوصی استخدام می کنم تا در منزل به شما آموزش دهد و آخر سال تنها برای امتحانات به مدرسه بروید. اگر به درس های مدرسه و دانشگاه علاقه ندارید، شما را به حوزه بفرستم تا درس دین بخوانید. حتی اگر درس خواندن و ادامه تحصیل در هیچ رشته ای را دوست ندارید، می توانید بروید و در بازار مشغول به کار شوید. پدر این حرف ها را گفت و یک هفته به ما، فرصت داد تا ما تصمیم خود را بگیریم. من به کار ایشان علاقه مند بودم، دوست داشتم طلبه شوم، برای همین دو روز بعد به پدر گفتم که درس های دبیرستان علاقه ندارم و دلم می خواهد بروم حوزه. پدرم از این تصمیم بسیار استقبال کرد و مرا به مشهد فرستاد که در محضر جد مادری مان، آیت الله شاهرودی، که از علما و مدرسین حوزه ی علمیه ی مشهد بود، درس بخوانم و حدود چهار پنج ماه قبل از شهادت ایشان، من طلبه شده بودم. اما برادرم به ایشان گفت که اصلا علاقه ای به درس خواندن ندارد و پدر هم بی آن که مخالفتی کند، او را به یکی از متدینین بازار سپرد، تا چم و خم کاسبی را یاد بگیرد و در صنف قماش و پارچه مشغول به کار شود.


پس هیچ وقت فرزندان شان را به کاری مجبور نمی کردند و در انتخاب مسیر زندگی کاملا آزاد بودید، درست است؟

بله از نظر تحصیل و کار، به ما سخت نمی گرفت، آزاد بودیم طبق علاقه و استعدادهای خودمان زندگی کنیم، اما همیشه ما را به تقوا و پرهیز از گناه سفارش می کرد. می گفتند در هر کاری که می روید، با خدا باشید. این مسئله را هم بیشتر از راه عمل به ما تذکر می دادند، خودش تابلوی تمام نمایی برای خانواده و فامیل بود که راه درست را به همه نشان می داد.

به مخالفت ایشان با فساد در آموزش و پرورش رژیم گذشته اشاره کردید، مرحوم کافی، یکی از منبری های مبارز بود، که از وضعیت سیاسی و اجتماعی حکومت پهلوی، به اشکال مختلف انتقاد می کردند و ساواک ایشان را بارها زندانی کرده و دست آخر نیز به ایلام تبعید کرد، درباره ی مبارزه های ایشان کمی مصداقی تر برای مان صحبت کنید.

از همان سال 1342، که امام به نجف تبعید شد، لبه ی تیز منبرهای مرحوم کافی، به حکومت می خورد. حتی منبرها و سخنرانی های موعظه و اخلاقی ایشان نیز، خالی از کنایات سیاسی نبود. وقتی از مشروب فروشی ها و قماربازی ها و وضعیت اعتیاد در جامعه و... در سخنرانی های شان می گفت، هم پامنبری ها و هم سران حکومت می دانستند که حاج آقا با این حرف ها به ریشه ی فساد اشاره می کند که همان خاندان پهلوی است. داستان فرعون و حضرت موسی(ع)، را در منبرها یش تعریف می کرد و و در آخر می گفت:" خدایا ریشه ی فرعون را بکن !" فرعون که هزاران سال پیش مرده بود، همه می دانستند مقصود ایشان فرعون زمانه است! خاطرم هست در سال های آخر عمرشان، قبل از این که تبعید شود، یک بار درباره ی رواج مشروب فروشی حرف می زد و در آخر منبر گفت که خرید و فروش مشروب، دست سردمداران حکومت است و آن ها خودشان با این مسئله مبارزه نمی کنند. به محض این که مرحوم کافی، از منبر پایین آمد، ماموران ایشان را گرفتند. مرحوم آیت الله میلانی که از مراجع بزرگ و صاحب نفوذ مشهد بود، وساطت کرد تا ماموران ساواک، پدر را آزاد کنند. من در آن دوران نوجوانی 13، 14 ساله بودم و به خاطر دارم که پدرم در منزل آیت الله میلانی بود و ایشان توصیه می کرد که مرحوم کافی کمتر روی منبر، حرف های درشت و تند بزند و حیف است که حکومت او را ممنوع المنبر کند. پدرم به ایشان گفت، از چه چیزی بگویم که یک سرش به حکومت وصل نباشد؟ از بی اخلاقی، خشونت موجود در جامعه، وضعیت نابسامان اقتصادی و سیاسی ... هر چه بگویم یک گوشه ی آن به حکومت بر می خورد. آیت الله میلانی سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و حرف پدر را تایید کرد.

ایشان چند بار توسط رژیم پهلوی، دستگیر شدند؟

حدود 40 بار دستگیر و زندانی شده اند، اما مدت دوران حبس شان متفاوت بوده، گاهی یکی دو هفته، گاهی یک ماه یا بیشتر. طولانی ترین دوران زندانی شدن شان، سال 1343 بود، بعد از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط گروه شهید بخارایی، پدر را هم به مدت 6 ماه، دستگیر و زندانی کردند. البته ایشان با شهید بخارایی ارتباط داشتند، از نظر تفکر اسلامی به هم نزدیک بودند، اما حاج آقا روش شان فرق داشت و اهل مبارزه ی مسلحانه و عضو گروه ترورنبود.

درباره‌ی تبعیدشان به ایلام برایمان توضیح دهید، به چه علت ایشان را از تهران دور کردند؟

حاج آقا اواسط سال 1354 تبعید شدند، مدت تبعیدشان ابتدا سه سال بود، اما با وساطت ها و مکاتبه های مرحوم آیت الله سیداحمد خوانساری، از سه سال به یک سال تبعید، کاهش پیدا کرد و ایشان سال 55 به تهران برگشت. علت تبعید هم منبرهای تند و افشاگری های ایشان بود. البته سال 53 ایشان به طور علنی با فرقه ی ضاله ی بهاییت مبارزه می کرد و روشنگری های شان در کار تجارت و خرید و فروش بهاییان اختلال ایجاد کرده بود. به نظرم علت اصلی تبعید ایشان همین مسئله بود. در کرج، بهاییان، زمین ها را از مردم می خریدند، آن موقع کرج مثل حالا نبود، محله های خوش آب و هوایی داشت و قرار بود به شهرک بهایی نشین تبدیل شود. حاج آقا وقتی متوجه چنین توطئه ای شدند، حکم حرام بودن معامله با بهاییان را از مراجع تقلید استفتا کرد. سپس مرحوم آیت الله مشکینی را با خبر کرد و از ایشان خواست هر هفته طلبه های فاضل و باسوادی را از قم به تهران بفرستند. حاج آقا قرائتی، آقای ری شهری و بسیاری از روحانیان بنام در تهران به منزل ما می آمدند و پدرم فتواهای مراجع را در اختیارشان قرار می داد و توجیه شان می کرد که وقتی به کرج می روند برای مردم چه بگویند و چگونه به سوالات آن ها درباره ی بهاییت جواب بدهند. طلبه ها هم پنجشنبه و جمعه در کرج بودند. دعای کمیل و دعای ندبه می خواندند، در سخنرانی های شان از اشکال معامله با بهاییان می گفتند و فتواهای مراجع را به گوش مردم می رساندند و بعد از ظهر جمعه راهی تهران می شدند و حاج آقا خودشان آن ها را به قم می فرستاد. هزینه ی رفت و آمد طلبه ها، پذیرایی از آن ها و اسکان شان در تهران همه بر عهده ی پدر بود و یک ریال از مراجع قم نمی گرفت. فقط برای شان مهم بود، طلبه هایی که به تهران و کرج فرستاده می شوند، فاضل باشند و بتوانند از عهده ی سوالات مردم درباره ی بهاییت و برطرف کردن شبهات شان برآیند.این برنامه مدتی ادامه پیدا کرد، تا جایی که اهالی کرج دیگر حاضر نبودند زمین های شان را به بهاییان بفروشند و ساواک گزارش کرد که مهدیه ی تهران در پروژه ی شهرک بهایی نشین اختلال ایجاد کرده و مردم را علیه حکومت پهلوی می شوراند. برای همین حکم به تبعید پدر دادند و ایشان را به مناطق دورافتاده ی ایلام فرستادند. ایشان در ایلام هم توانست کارهای موثری انجام بدهد.

با وجود همه ی گرفتاری ها و فعالیت های فرهنگی مرحوم کافی، منبع ارتزاق ایشان چه بود؟ خانواده را چگونه اداره می کردند؟

ایشان شغل و منبع درآمد دیگری غیر از منبرهای شان نداشت، اما از همان پول و هدایای منبر هم بیشترش را برای امور فرهنگی و تبلیغ و یا امور مهدیه‌ی تهران و رسیدگی به فقرا و نیازمندان صرف می کرد. به خانواده ی خودشان هم توجه داشت، اما در حد معمول و فقط در حد رفع نیازهای واجب و رسیدگی به الویت های زندگی. مابقی درآمد به کارهای دیگری اختصاص پیدا می کرد. مثلا وقتی می خواست به شهرستانی برود که آن جا محروم بود و حسینیه و مهدیه ای نداشت، پاکتی را که صاحب مجلس قرار بود بعد از اتمام سخنرانی ها و برنامه ها به ایشان بدهد، همان اول کار می داد و ایشان در منبر اعلام می کرد که می خواهد با کمک مردم یک مهدیه برای آن شهر بسازد و خودش اولین قدم را برمی داشت و بدون این که مبلغ آن پاکت را نگاه کند، آن را برای ساخت خانه ی امام زمان (عج)، هدیه می داد. از این دست اتفاق ها زیاد افتاده است.

از نقش مادرتان در تمام سال هایی که پدر به خاطر گرفتاری ها و منبرها و سفرهای شان در منزل نبودند، بگویید، ایشان چقدر در موفقیت های مرحوم کافی، نقش داشتند؟

پدرم بسیار به والده‌ی ما ارادت داشت و هر وقت فرصتی دست می داد، از زحمات ایشان قدردانی می کرد، مادرم هم در تمام این سال ها زن صبور و مقاومی بود و موقعیت حاج آقا را درک می کرد. هیچ گاه توقع و شکایتی نداشت و همین که با ایشان همکاری می کرد و فضای خانه را امن و آرام نگاه می داشت، می دانست که در اجر فعالیت های فرهنگی و خداپسندانه ی همسرشان شریک است. سختی ها بسیار بود ولی ایشان مقاومت کرد و ما هم به والده ی خود نگاه می کردیم. خانواده ی تبعیدی ها و زندانی ها مشقات بسیاری را تحمل می کردند. مثلا یک بار پدرم، شهید هاشمی نژاد و یکی از روحانیون هم زمان دستگیر شدند، حدود دو ماه در زندان بودند، تا در ماه رمضان به منبر نروند و تبلیغ نکنند، وقتی آزاد شدند، پدرم فهمید آن روحانی دارد به نفع حکومت منبر می رود! بسیار متاثر شدند و آن شخص به پدرم گفته بود که وقتی در زندان بوده هیچ کس به خانواده اش سر نزده و آن ها در فقر و گرسنگی به سر می بردند و بعد از انقلاب هم همین شخص به لندن می رود و همان جا فوت می کند. در واقع آن به اصطلاح روحانی، در برابر فشارهایی که به خانواده اش می آوردند، نمی تواند مقاومت کند و پا پس می کشد، برای همه ی روحانیون و مبارزان از این فشارها و سختی ها به کرات اتفاق می افتاده و خانواده های شان چاره ای جز همراهی و مقاومت نداشتند، والده ی ما هم با ایثارگری سختی ها را پشت سر گذاشت، پدر تنها به فکر خانواده ی خودشان نبود، بلکه هوای خانواده های تبعیدی و زندانی های دیگر را هم داشت، مثلا بارها پیش آمده بود، وقتی به شهرهای مختلف می رفت به خانواده های مبارزان تبعیدی سرکشی می کرد و هر کاری از دست شان بر می آمد برای شان انجام می داد، تا در سختی و مضیقه نباشند.

ایشان در زمان حیات شان بانی ساخت چند مهدیه هم شدند.

سنگ بنای حدود 72 مهدیه در شهرهای مختلف کشور، توسط مرحوم کافی، گذاشته شد، اما این طور نیست که همه ی مهدیه ها تکمیل شده باشد، 36 مهدیه به سرو سامان رسید، اما در معدودی از شهرها زمین مهدیه توسط حاج آقا و خیرین آن منطقه خریداری شد و به هیئت امنای آن شهر سپرده شد، اما بعدها مشکلاتی پیش آمده مثلا مراحل ساخت مهدیه به اتفاقات انقلاب خورد و یا بعضی از اعضای هیئت امنا از دنیا رفتند و کار مهدیه ی آن مناطق نیمه تمام ماند، اما بسیاری از مهدیه هایی که مرحوم کافی، بنیانگذار تاسیس آن ها بود، هم اکنون فعالیت جدی دارند، مثل مهدیه ی رشت، یا مهدیه ی سیرجان، که سال هاست نام امام زمان(عج) و اهل بیت علیهم السلام را زنده نگه داشته اند.

نوارهای مرحوم کافی گردآوری شده است؟ جایی هست که بتوان آرشیو نوارها را پیدا کرد؟

مهدیه ی تهران و مرکز صوتی صدای ماندگار آرشیو نوارها را دارد. در بازار هم بیش از صد نوار مرحوم کافی جمع آوری شده است. به ما گفتند که خودمان کار انتشار نوارها و صوت مرحوم کافی را برعهده بگیریم اما من مخالف این کار بودم، چون ایشان شخصیتی مردمی داشتند و ترجیح می دادم مردم خودشان هرچه از ایشان به یادگار مانده تکثیر و منتشر کنند. اتفاقا آرشیوهای مردمی خیلی پربار هستند، مثلا در کرج، آقایی به من مراجعه کرد و گفت که حدود 1800 نوار از مرحوم کافی را جمع آوری کرده است. در گرگان، حدود 400 نوار حلقه ای قدیمی از ایشان گردآوری شده یا در اصفهان آقایی به من گفت که 1500 نوار دعای ندبه از حاج آقا کافی دارد که هر کدام شان حدود سه ساعت است. ما به طور شفاهی اجازه ی کلی داده ایم که مردم گنجینه های به یادگار مانده از ایشان را خودشان منتشر کنند.

تاثیر سخنرانی های مرحوم کافی در نسل امروز چگونه بوده است؟ آیا جوانان ایشان را می شناسند؟

هنوز بعد از گذشت چندین سال از واقعه ی شهادت ایشان، منبرهای مرحوم کافی در بین مردم و حتی نسل جوان مشتری دارد. من چون خودم منبری هستم و به شهرهای مختلفی سفر می کنم، به خوبی بازخورد فعالیت ها و سخنرانی های به جا مانده از مرحوم کافی را در بین اقشار متدین مردم می بینم. مثلا بارها شده است جوانانی که بعد از انقلاب به دنیا آمده اند و مرحوم کافی را ندیده اند، در شهرهای مختلف نزد من می آیند و می گویند، ما هرچه داریم از نوارهای مرحوم کافی داریم. اگر در خط اسلام و مسجد و حسینیه و منبر هستیم، به برکت منبرها و سخنرانی های ایشان است. حتی از بعضی مراجع تقلید که خودشان مقام علمی بالایی دارند، جملاتی در ستایش مرحوم کافی می شنوم. مثلا یکی از آقایان می گفت که انیس و مونس من نوارهای مرحوم کافی است. تاثیرات فعالیت های فرهنگی و مذهبی ایشان در بین مومنان و متدینان جامعه هنوز قابل لمس است.

مبارزه ی مرحوم کافی با فحشا و خانه های فساد
شیخ احمد کافی، تنها یک منبری ساده نبود که حرفش را در مسجد و حسینیه و مهدیه ی تهران بزند و دیگر کاری به کار اوضاع اجتماع نداشته باشد! او نه تنها بر روی منبر با فساد و عوامل آن مبارزه می کرد، بلکه تا حد توان اسباب و امکاناتی را فراهم می کرد، تا بتواند جوانی را که به دام گناه افتاده نجات دهد و یا زمینه ی هدایت و اصلاح قشر جوان را فراهم کند. حجت الاسلام شیخ محسن کافی، فرزند مرحوم کافی، در این باره خاطرات جذاب و شنیدنی از پدر دارد، از جمله کارهایی که ایشان در سال های اواخر عمرشان انجام می داد، مبارزه با خانه های فساد در تهران بود، شیخ محسن کافی، در این باره می گوید:" رژیم پهلوی، مراکز فسادی را در تهران به راه انداخته بود که اغلب پاتوق جوانان عیاش و بی بند و بار می شد. این مراکز، دخترهای ساده ی روستایی را به بهانه ی شهرنشینی راهی تهران می کرد، از آن ها سفته هایی با قیمت بالا می گرفت و آن ها مجبور بودند تن به فساد بدهند. مرحوم کافی در اواخر عمرشان، این مراکز را شناسایی کرده بود و جوان های متدین و مطمئن را می فرستاد تا با دخترها و زنان بیگناهی که اسیر و گرفتار شده بودند، صحبت کنند و مبالغ سفته ها را بپرسند. سپس با همکاری بازاری ها و خیران مورد اعتمادی که با حاج آقا در تماس بودند، مبلغ سفته ها جور می شد و آن دختر بی پناه از اسارت چنین مراکزی آزاد می شد، بعد از آن، مرحوم کافی با کمک متدینین و مومنان و خیران، بساط ازدواج و سرو سامان گرفتن دخترها و زنان آزاد شده را فراهم می کرد، تا دیگر به انحراف نیفتند و زندگی سالمی را تجربه کنند. شاید نزدیک به بیست دختر و زن بی سرپرست که این گونه گرفتار شده بودند، با تدابیر مرحوم کافی و افرادی که معتمد ایشان بودند، از چنگال مراکز فساد رها شدند. »

مشروب فروشی ای که تبدیل به کتابخانه شد!
تغییر کاربری مشروب فروشی ها به شغل های حلالی مثل رستوران داری یا کتاب فروشی یکی دیگر از خدمات مرحوم کافی، بود! ایشان وقتی به ایلام تبعید شده بودند، با روشنگری های خود، مردم را تشویق کردند تا مشروب فروشی ها را تعطیل کنند و حتی یکی از همین مشروب فروشی ها به کتابخانه تبدیل شد! این اتفاق در تهران هم افتاد، زمین مهدیه ی تهران در ابتدا هزار متر بود، اما خانه های اطراف با کمک خیرین خریده شد و مساحت آن به پنج هزار متر رسید. در نزدیکی مهدیه ی تهران، به فاصله ی 50 متر تا چهارراه گمرک، یک مشروب فروشی قرار داشت که صاحبش حاضر نبود مغازه اش را بفروشد. قیمت مغازه هم خیلی زیاد نبود، اما صاحب مغازه چون می دانست حاج آقا همه جوره می خواهد مشروب فروشی را تبدیل به کار دیگری کند، طمع کرده بود! مردم و خیرین به اندازه ی مبلغ مغازه اش به او پیشنهاد داده بودند و قبول نمی کرد، تا این که حاج آقا مبلغ 50 هزارتومان که چند برابر قیمت واقعی مغازه بود، پیشنهاد داد، تا آن مرد راضی شود مغازه را بفروشد. بعد از آن، ایشان این مغازه را تبدیل به کتابخانه ی اسلامی کردند! این کتابخانه هنوز هم هست و بر سردر آن نوشته شده که قبلا مشروب فروشی بوده و با عنایت مرحوم کافی به کتابخانه تبدیل شده است! »
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما