تاریخ انتشار
چهارشنبه ۶ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۱
۱
کد مطلب : ۳۳۱۰۴
دکتر عابدی رنانی در گفتگو با دعبل

اصطلاح مهندسی فرهنگی خام است/ مصوبات شورای انقلاب فرهنگی حاصلی ندارد

اگر کل فضای مترو را پر از آیات قرآن و احادیث کنید ولی صندلی خالی برای نشستن نباشد می‌خواهید منتظر کدام تاثیر فرهنگی باشید؟
اصطلاح مهندسی فرهنگی خام است/ مصوبات شورای انقلاب فرهنگی حاصلی ندارد
رضا دستجردی/ دعبل: آنچه به عنوان اولویت نخست سیاست‌گزار در مقام وضع طرح‌ها و برنامه‌های فرهنگی در جامعه انتظار می‌رود، آگاهی از دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی مردم است تا با به کار بستن آن، با نگاهی واقع‌بینانه‌تر وارد عرصه سیاست‌گذاری شود، چه که بررسی‌ها نشان می‌دهد به کار بستن سیاست‌های از بالا به پایین که بدون نگاه به حقایق موجود در متن زندگی مردم رخ می‌دهد نتیجه‌ای جز ناکامی و شکست نخواهد داشت. دکتر علی عابدی رنانی، عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ‌پژوهی در گفتگو با دعبل‌نیوز به بررسی کم و کیف مطابقت برنامه‌های سیاست‌گذار با حقایق موجود در جامعه می‌پردازد.

بازشناسی متغیرهای فرهنگی مقدم بر سیاست‌گذاری فرهنگی است و یکی از وظایف سیاست‌گذاران این حوزه، شناسایی و به روز کردن اطلاعات خود از متغیرهای کهن و جدید است که روز به روز در فرهنگ تاثیر می‌گذارند، فکر میکنید مسئولان فرهنگی کشور چنین شناختی از متغیرهای فرهنگی جامعه دارند؟
اینکه من بگویم سیاست‌گزار فرهنگی ما متغیرها را می‌شناسد یا نه، پاسخ بلی یا خیر ندارد، با این وجود بعید است که انسان در جامعه‌ای زندگی کند و متغیرها و تحولات آن را نشناسد اما چیزی که عیان است انزوای سیاست‌گزار این حوزه از جامعه است که نمونه آن، دور بودن مسئولین عالی‌رتبه از متن زندگی مردم به خاطر مسائل امنیتی است که نمودهای آن، زندگی در مناطق خاصی از شهر است، قاعدتا کسی که در نقاط شمالی شهر رشد کرده و زندگی می‌کند چندان از دغدغه‌های مناطق جنوب شهر اطلاعی ندارد، شاید ذهنیتش با مسائلی از این دست آشنا باشد اما آن را با پوست و گوشت خود لمس نمی‌کند، پس سیاست‌گزاران فرهنگی ما به چند دلیل فاقد شناخت شهودی و لمسی از مسائل و دغدغه‌های فرهنگی جامعه هستند که عامل مذکور از جمله مهم‌ترین عوامل دخیل در این عدم شناخت است، بدان معنی که در دهه 60 و اواسط دهه 70 به دلایل امنیتی که برخاسته از ترورهای صورت گرفته در آن مقطع بود مسئولین قدری از مردم دور شدند و کم کم تا به آنجا به آن شرایط عادت کردند که دغدغه‌های روزمره مردم از ذهن‌شان پاک شد، خاطرم هست پیش از این، در مصاحبه‌ای با چند تن از نمایندگان مجلس، از قیمت گوشت سوال شده بود و برخی اصلا از قیمت گوشت اطلاع نداشتند، آنهایی هم که پاسخ این پرسش را دادند به رقم‌های بسیار مضحکی اشاره کردند، این بدان معناست که نماینده مجلس خودش به خرید نمی‌رود و حتما محافظ یا دستیاری دارد که خریدها را برای او انجام می‌دهد، وقتی این جدایی بین مسئولین و مردم صورت گیرد شناخت متغیرهای فرهنگی برای سیاست‌گزار این حوزه حاصل نمی‌شود و اولویت‌های موجود بین مردم را حس نمی‌کند، شما وقتی تورم را حس می‌کنید که در متن جامعه حضور داشته باشید، وقتی سوار مترو می‌شوید مشکل دست‌فروشان، ازدحام جمعیت یا سرقت را لمس می‌کنید ولی اگر سوار بر اتومبیل ضد گلوله در خط ویژه حرکت کنید ممکن است مشکلات مردم را بشنوید و اخبار آنها را در روزنامه‌ها و جراید بخوانید اما آنها را چندان حس نمی‌کنید، پس به لحاظ روش پدیدارشناسی هم، تجربه زیستی لازم برای شما حاصل نمی‌شود، زمانی که این مسئول با ذهنیت‌هایی اینچنین وارد عرصه‌های مختلف مسئولیت می‌شود تجربه زیست با مردم و مشکلات آنها را ندارد که بخواهد برای آنها سیاست‌گزاری کند، اگر هم سیاست‌گزاری کند در حد کلیات شعارگونه‌ای است که مشکلی را حل نمی‌کند، پس ملاحظات امنیتی باعث شد که مسئولین ما در رده‌های مختلف قدری از مردم به دور باشند.
عامل دیگری که ذهنیت سیاست‌گزار فرهنگی را به دور از متغیرهای اجتماعی شکل می‌دهد، عوامل ایدئولوژیک است که باعث می‌شود فرد در شناخت، دچار ذهنی‌گرایی شود، حتما نظریه طبقه‌بندی نیازهای مزلو را شنیده‌اید، وقتی که به جامعه نگاه می‌کنم می‌بینم که این دسته‌بندی به وضوح در جامعه ما نمود دارد و این نتیجه همان ذهنی‌گرایی سیاست‌گزار فرهنگی است، امروزه سیاست‌گزار فرهنگی ما معتقد به چیست؟ سیاست‎گزار می‌گوید نیازهای اولیه و فیزیولوژیکی فرد برای من اولویتی ندارد و نیازهای معنوی نیازهای پایه‌ای و اصیل‌اند، پس مرتفع‌ساختن این دست نیازها چندان در اولویت برنامه‌های ما نیست، این یعنی سیاست‌گزار می‌گوید به شرایط حاکم بر شعب ابیطالب نگاه کنید، پیامبر و اصحابش در آن قحطی و محاصره دهشتناک دست از ایمان خود نکشیدند، به نظر من تعمیم چنین مثال‌های آرمانی به جامعه فعلی ما مطلوب نیست و دچار ناهمزمانی تاریخی است، وقتی به هنگام مواجهه با خلاف‌، جرم و بزه، مسائل را موشکافی می‌کنید بسیاری بر این باورند که شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، جامعه را به این روز انداخته، در چنین جامعه‌ای خیلی آرمان‌گرایانه و ایدئالیستی است که بگوییم مردم شما گرسنه باشید ولی دست به فساد نزنید، محتاج باشید ولی دزدی نکنید، در ادامه موردی که پیش از این اشاره شد باید اضافه کنم که خیلی از مسئولین دولتی ما افرادی هستند که پیش از انقلاب در محلات جنوب شهر زندگی می‌کردند اما الان ساکن بهترین خیابان‌های شمال شهر هستند، وقتی خاستگاه اجتماعی افراد در نتیجه انقلاب متحول و منقلب می‌شود و افرادی که پیش از این تهی‌دست بودند بعدها به دلایل غیر اصولی غنی می‌شوند با بحران دوگانگی و دو چهره‌بودن افراد خصوصا مسئولین مواجه می‌شویم، در حقیقت انقلاب نه تنها نهادهای سیاسی و اجتماعی را دگرگون می‌کند که جایگاه افراد را هم دستخوش تغییر و تحول می‌نماید، در این شرایط و با پیش زمینه‌ای که ذکر شد دسترسی مردم به مسئولین چندان راحت نخواهد بود، پس عدم ارتباط مسئولین با مردم و موانع ایدئولوژیک و در این میان تعیین برخی اهداف ثابت بدون توجه به دغدغه‌های روزمره مردم نتیجه‌ای نخواهد داشت جز آنکه نگاه از بالا به پایین صورت گیرد.

به باور شما و با اذعان به این حقیقت که هر نگاهی که به سیاست فرهنگی داشته باشیم آمیخته به ترجیحات سیاسی حکومت‌هاست، آیا می‌توان سیاست‌گذاری فرهنگی را بدون مداخله دولت نیز تصور کرد؟
در این خصوص
دو دیدگاه وجود دارد، دیدگاه لیبرالی و دیدگاه اجتماع‌گرا، لیبرال‌ها معتقدند که دولت باید از نقطه نظر فرهنگی در جامعه بی‌طرف باشد و همانطور که نباید در اقتصاد دخالت کند در فرهنگ هم نمی‌بایست مداخله نماید، بن‌مایه این نظریه، اعتقاد راسخ به تکثر فرهنگی موجود در جامعه است اما دیدگاه اجتماع‌گرا که الگوی اجرایی موجود در جمهوری اسلامی هم هست، دولت را متصدی امور فرهنگی می‌داند، در این دیدگاه، دولت باید در فرهنگ دخالت و ارزش‌های مد نظر خود را تعیین، ترویج و برای آن سرمایه‌گذاری کند، من بر این باورم که دولت نمی‌تواند در فرهنگ مداخله نکند، حتی در نظام‌های لیبرال هم اگرچه دولت مدعی است که در امور فرهنگی اجتماع بی‌طرف است ولی به صورت ناملموس در فرهنگی دخالت و اثرگذاری می‌کند، در حقیقت، دولت در نظام‌های لیبرال با گزینه‌هایی که در اختیار مردم قرار می‌دهد آنها را ناخودآگاه جذب آن گزینه‌ها می‌کند و به تعبیر دیگر نیازسازی می‌نماید، شما اگر در جامعه‌‎ای غربی به یک مرکز خرید بزرگ بروید، می‌بینید که تصاویر زنان زیبا و برهنه، همه فضا را در برگرفته، لباس‌های محرک زنانه و مردانه هم در ویترین فروشگاه‌ها به وفور موجود است، در این فضا هر کس خدمات جنسی طلب کند نیز آزادانه برایش فراهم و مهیاست، مخاطب این فضا وقتی وارد این جو ساختگی می‌شود ناخودآگاه جذب آن می‌گردد، در حقیقت نظام حاکم با قرار دادن این دست آپشن‌ها و نظایر آن در اختیار فرد، آحاد جامعه را جذب برخی ارزش‌ها و فرهنگ‌های رایج می‌نماید، پس دولت لیبرال هم در امر فرهنگ مداخله می‌کند اما مداخله نظام لیبرال با مداخله اجماع‌گرای رایج در کشور ما متفاوت است، نظام لیبرال گشت ارشاد ندارد که فرد را به بهانه‌های واهی روی زمین بکشد یا بازداشت کند، دخالتی که در یک جامعه لیبرال اتفاق می‌افتد صرفا در سطح نرم‌افزاری با شکل‌دهی به ذهنیت افراد و در ادامه، ترویج فرهنگ و ارزش‌های مورد نظر رخ می‌دهد اما جنس این دخالت در نظام حاکم ما، سخت‌افزاری است، یعنی به جای آنکه با روش توجیه و اقناع در مراکز آموزشی یا نهادهایی چون خانواده به امر آموزش پرداخته شود، می‌خواهیم به سخت‌ترین روش ممکن و با سرکوب، مداخله فرهنگی کنیم، نمونه‌اش ایجاد گشت ارشاد، جمع‌کردن ماهواره‌ از روی پشت‌بام‌ها، جمع‌آوری ویدئوها و نظایر آن است که متاسفانه کم نبوده، در نظر نداریم که برگزیدن روش حذفی، اثر معکوس بر جای خواهد گذاشت، اینجاست که فرهنگ جنسی از سیاست به خود می‌گیرد و مقوله‌ای تحت عنوان فرهنگ سیاسی منفی ایجاد می‌گردد، در فرهنگ سیاسی منفی، نوعی بی‌اعتمادی بین مردم و حکومت وجود دارد؛ نگرشی که البته ریشه در سابقه تاریخی ما از پس قرن‌ها حکومت‌های شاهنشاهی دارد، در مقطعی، مردم با تصمیم رضاشاه مبنی بر اجبار در کشف حجاب مقابله کردند، در مقطع کنونی هم برخی با حجاب اجباری به مقابله برخاسته‌اند، امروزه اگر قرار بر مداخله فرهنگی است باید کاملا تفکیک‌شده صورت گیرد و سطح آن مشخص باشد، بر این اساس، اصطلاحی چون مهندسی فرهنگی بسیار خام و ناپخته است و بعید می‌دانم کسی در حوزه علوم انسانی، قائل به این مفهوم باشد، چرا که مهندسی مفهومی است که از علوم مکانیکی گرفته شده و قابل اجرا در علوم انسانی نیست، در علوم مکانیکی، واکنش سیستم اختیاری نیست و می‌توان آن را پیش‎بینی کرد ولی در علوم انسانی مشخص نیست که دخالت‌های صورت‌گرفته چه تبعاتی خواهد داشت، مهندسی فرهنگی اصطلاحی است که فرهنگستان علوم اسلامی قم هم از آن استفاده می‌کند، یکی از اعضای این فرهنگستان چندی پیش در توضیح این عنوان مثالی زد، وی می‌گفت شما فرض کنید که پدر یک خانواده با دارایی خود تنها می‌تواند یک دستگاه موتور تهیه و با استفاده از آن اعضای خانواده را جابجا کند، این فرد که با موتور خود در خیابان‌ها حرکت می‌کند فرد دیگری را می‌بیند که سوار بر خودرویی لوکس در حال تردد در شهر است، در حقیقت دولت با گرفتن تعرفه، اجازه واردات خودروی لوکس و مدرن را به او و امثال آن داده است، این فرد موتور سوار که اگر تمام زندگی‌اش را هم بفروشد شاید در نهایت بتواند یک دستگاه پراید بخرد، وقتی خودروی لوکسی را در حال حرکت در خیابان می‌بیند چه احساسی به او دست می‌دهد؟ پس دولت برای ممانعت از ایجاد این حس باید مداخله کرده و اجازه واردات خودروهای لوکس را ندهد یا آن را خیلی محدود کند تا شکاف طبقاتی ایجاد نشود، حال اگر ما این نمونه را، مثالی از عنوان مهندسی فرهنگی بدانیم این پرسش پدید می‌آید که آن کسی که برخوردار است چه کار باید کند، باید خودروی نا ایمن سوار شود تا با تصادفات شدید، زمینه نارضایتی‌های اجتماعی شکل گیرد؟ پس معلوم نیست که دولت با بالا بردن تعرفه‌ها لزوما به نتیجه مطلوب برسد، به نظر من دولت نباید در امور فرهنگی، مداخله صریح و سخت‌افزاری کند بلکه می‌بایست زمینه‌سازی نماید، بدین معنا که با غنابخشی به خانواده، ارزش‌ها را از این طریق به افراد منتقل نماید، چرا که شخصیت فرهنگی انسان در کودکی و نوجوانی شکل می‌گیرد و شما نمی‌توانید ارزش‌هایتان را با توسل به زور و اجبار به جامعه بالغ امروز تحمیل کنید، پس دولت باید ابتدا به فکر غنی‌سازی آموزش و پرورش و همچنین بالا بردن سطح اقتصادی جامعه باشد تا دغدغه مردم کمتر شود، طبیعی است که وقتی خانواده از رفاه بیشتری برخوردار باشد در بهبود تربیت فرهنگی فرزندان نیز موثرتر عمل خواهد کرد، لذا من فکر می‌کنم که ما می‌بایست بسیاری از دستگاه‌هایی چون شورای هماهنگی تبلیغات، شورای عالی انقلاب فرهنگی و نظایر آن که موازی‌کاری می‌کنند را حذف یا ادغام و با صرفه‌جویی حاصل از آن، مدارس مناطق محروم را تجهیز نماییم، آن وقت است که قطعا در بلند مدت با افزایش دانش جامعه، بسیاری از مشکلات فرهنگی کاسته خواهد شد.

فکر می‌کنم دولت علاوه بر مداخله سخت‌افزاری که به آن اشاره کردید، مداخله نرم‌افزاری قابل توجهی هم در فرهنگ صورت می‌دهد.
بله و همانطور که اشاره کردم مداخله نرم‌افزاری در صورتی موثر واقع خواهد
شد که از مجرای نهادهای داوطلبانه‌ای چون خانواده، محله، دانشگاه و مدرسه و یا از طریق مطالب کتب درسی که به فرزندان‌مان در مدارس آموزش داده می‌شود صورت پذیرد، مداخله فرهنگی، انتقال پیام ریزعلی خواجوی‌ها و حسین فهمیده‌ها و انتقال پیام ایثار و فداکاری آنها در ضمیر ناخودآگاه ماست، نه مصوبات بی‌حاصل شورای عالی انقلاب فرهنگی در خصوص ترویج نماز و ابلاغ آن به دستگاه‌های مختلف، یک روحانی ساده مسجد می‌تواند با بیان شیرین خود به خوبی مداخله نرم‌افزاری صورت دهد اما اگر همین شخص وارد جناح‌بندی‌های سیاسی شود، در نماز جمعه تریبون بدست آورد و جبهه سیاسی بگیرد دیگر آن شیرینی بیان امثال آقای قرائتی را نخواهد داشت، مخاطب هم دیگر اقبالی به او نشان نخواهد داد، چون حس می‌کند صرفا به دنبال تامین منافع حزبی خود است، من هنوز شیرینی منبرهای آقای انصاریان را در ذهن دارم، از نوجوانی که ایشان به اصفهان می‌آمدند به منبرشان می‌رفتم و هنوز هم عاشق منبرشان هستم ولی چرا برخی روحانیون بعضا عالی‌رتبه امروز ما که روزگاری اهل عرفان بودند با وارد به عرصه سیاست، منزلت خود را بین مردم از دست دادند؟ چون در یک مقطع از احمدی‌نژاد دفاع کردند، اینکه یک عالم اهل عرفان و فلسفه، خود را به یک شخصیت، مهم نیست که آن شخصیت که باشد، پیوند دهد دیگر آن نفوذ کلام را در میان مردم نخواهد داشت، خلاصه آنکه به نظر من اگر دولت هر چه بیشتر مداخلات فرهنگی را به نهادهای داوطلبی چون مسجد، سرای محله، خانواده، دانشگاه و نظایر آن واگذار و خود را به تامین معیشت مردم مشغول کند، نتیجه بهتری حاصل خواهد شد.

این نوع مداخله خصوصا امروز که مردم به حاکمیت روز بسیار بی‌اعتماد شده‌اند جلوه بیشتری دارد.
مسلما، در همین زلزله کرمانشاه، چرا سلبریتی‌ها آستین بالا زدند و برای حل معضلات مردم زلزله‌زده ورود کردند؟ چرا وقتی دولت به مردم اعلام می‌کند که اگر به یارانه نیاز ندارید از گرفتن آن خودداری کنید جامعه استقبال نمی‌کند؟ چون می‌گویند شما خودتان هزاران میلیارد می‌دزدید بعد با 45 هزار تومان من مشکل‌‎تان حل می‌شود؟ وقتی یک مسئول عالی‌رتبه اختلاس می‌کند، کارمند و راننده تاکسی هم خودشان را با او مقایسه می‌کنند، استاد دانشگاه هم همین کار را می‌کند و مدام این روحیات بازتولید می‌شود، این اعتماد از میان‌رفته نیاز به بازسازی دارد و راه حلش این است که مسئولان مردم بین مردم باشند و مشکلات‌شان را ببینند و بشنوند، از بالا به مردم نگاه نکنند.

چرا در حالی که سیاست‌گذاری فرهنگی باید معطوف به معضلات عینی و صورت‌بندی دقیق مسئله‌ای فرهنگی باشد، در برخی مواقع شاهد سیاست‌گذاری فرهنگی بدون توجه و نگاه به واقعیات جامعه هستیم؟
سیاست‌گذاری ما باید بر اساس اصول صورت گیرد، مسائلی که سیاست‌گذار با آنها مواجه است همه از یک درجه از اولویت برخوردار نیست، حال برای اینکه اولویت را بفهمیم می‌بایست شناخت‌مان را با واقعیت‌ها منطبق نماییم، وقتی شناخت ما هیچ ارتباطی با حقایق موجود در جامعه نداشته باشد و ذهنیات غلبه کند، سیاست‌های ما معطوف به واقع و اثربخش نخواهد بود، من همچنان تاکید می‌کنم که امور دینی و مذهبی هر چه مردمی‌تر باشد از کیفیت بالاتری نیز برخوردار خواهد بود، خود من حس می‌کنم خلوص عزاداری‌های پیش از انقلاب خیلی بیشتر از عزاداری‌های امروز بود.

فکر نمی‌کنید جنس نظام کارشناسی ما که در حوزه سیاست‌گذاری فرهنگی از سنخ ایدئولوژیک است باعث می‌شود که سنجش آن از حالت کارشناسی فاصله معنی‌داری داشته باشد؟
من فکر می‌کنم که ما اول می‌بایست مفهوم ایدئولوژیک را تحلیل کنیم، از نظر فلسفی، همه کارشناسی‌ها و نظرات، ارزش‌گذارانه هستند، من وقتی از ایدئولوژیک‌بودن امور سخن می‌گویم منظورم کنار گذاشتن ارزش‌ها نیست، مراد من نگاه انحصارگرایانه است، یعنی خودم را حق بدانم و دیگران را باطل، به دیگر سخن، ارزش‌های من فی‌النفسه مطلوب هستند به شرط آنکه من برای دیگران هم این حق را قائل باشم که ارزش‌های خود را داشته باشند ولی من اگر تنها خودم را بر حق بدانم، بخواهم شما را حذف کنم یا نگاه خاصی را به شما تحمیل کنم، آنجاست که نگاه ایدئولوژیگ شکل می‌گیرد، آنجاست که نگاه ایدئولوژیک مانند پدیده نور که در آب دچار شکست می‌شود، نقش واژگونه به ما می‌دهد، نمونه بارزی که در این خصوص به ذهنم می‌رسد مشکلی است که برای سپنتا نیکنام نماینده زرتشتی شورای شهر یزد پدید آمد، سوال من این است که ما چرا بدون آنکه به تبعات فرهنگی یک اقدام فکر کنیم دست به انجام آن می‌زنیم؟ وقتی در مجلس شورای اسلامی، اقلیت‌های به رسمیت شناخته شده، نمایندگی مردم چندین شهر را به عهده دارند، چرا در شورای شهر یزد، از ورود یک نماینده زرتشتی به شورا که مردم او را به این سمت برگزیده‌اند جلوگیری می‌شود؟ کار ویژه شورای شهر که مذهبی نیست، خدماتی و رفاهی است، چرا مردم زردشتی یزد که آیین‌شان برخاسته از فرهنگ و تمدنی چند هزار ساله است حق ندارند یک نماینده از خود در شورای شهر خود داشته باشند؟ این همان برخورد و نوع نگاه ایدئولوژیک است که ممکن است در مواردی از یک مسئله خیلی کوچک و جزئی، به یک بحران بزرگ ملی تبدیل شود.

فکر نمی‌کنید عدم توجه به بحران‌های فرهنگی و اجتماعی در دراز مدت سبب می‌شود که این نابسامانی فرهنگی به یک مسئله یا معضل تبدیل شده و عدم حل این بحران، مشروعیت قدرت را زیر سوال ببرد؟
به هرحال این دست مشکلات ممکن است در یک مقطع زمانی به دغدغه امنیتی تبدیل شوند، در این مرحله این امکان هست که حکام و دولت‌مردان، انگیزه پرداختن به واقعیت‌ها را پیدا کنند ولی ساختارهای تثبیت شده که در طول این سال‌ها شکل گرفته به آنها این اجازه را نمی‌دهد که اقدام موثری صورت دهند، نرخ تورم ارز را در نظر بگیرید، مبلغ دستوری 4200 تومانی که دولت برای ارز تثبیت می‌کند تماما ناشی از بیم انفجار اقتصاد جامعه و تبعات امنیتی پس از آن است ولی آیا این نظرگاه در عمل موفق کرده است یا می‌تواند قیمت ارز را کنترل کند؟ خیر، چون نگاهی که حکومت به
نظام بین‌الملل و فضای منطقه‌ای دارد این اجازه را به او نمی‌دهد، بنابراین وقتی ساختارها بر کارگزاران مسلط شدند دیگر امکان نجاتی وجود نداد.

فکر می‌کنم از آنجا که صبغه نظام حاکم بر کشور، فرهنگی و دینی است، نابسامانی‌های فرهنگی موجود هم قطعا بیش از هر چیز هسته اصلی نظام را هدف قرار خواهد داد.
بله، خصوصا چون حکومت دینی است مشکلات باعث می‌شود نوعی بدبینی حتی به اصل دین ایجاد شود، آن چیزی که شما از حکومت دینی می‌بینید لزوما مطابق با دین نیست و نگرانی اینجاست که به خاطر ناکارآمدی حکومت دینی، نوع بدبینی نسبت به دین شکل گیرد و تنها دغدغه من این است که با مراجعه به سیره امامان معصوم و اهل بیت نشان دهم که خیر اینطور نیست، وقتی با بسیاری از جوانانی که چندان اهل دین و نماز نیستند مواجه می‌شوم رویگردانی‌شان را از دین بیشتر به مشکلات و نابسامانی‌هایی که حکومت دینی مسبب آنهاست مرتبط می‌دانند، نکته حائز اهمیت دیگری که باید بدان توجه کرد آن است که خیلی از مسائل اگرچه در بادی امر فرهنگی نیستند ولی در ادامه به یک مسئله فرهنگی تبدیل می‌شوند و فرهنگ و اخلاق مردم را دچار تغییر و تحول می‌کنند، اخیرا کتابی تحت عنوان مردم کوهستان اثر کولین ترن بال را مطالعه می‌کردم که فکر نمی‌کنم ترجمه شده باشد، مولف این کتاب که انسان‌شناس است در سال 1973 برای انجام تحقیقات خود، به میان قومی به نام ایک رفته و مدتی بین آنها زندگی کرده بود، وی در نتیجه مشاهدات خود دریافت که مردم در نتیجه خشکسالی متوالی و قحطی، از اخلاقیات جدا شده و دیگر بین‌شان خبری از سخاوت و مهمان‌نوازی پیشین نیست، همچنین فشار زیاد باعث شده بود بیش از پیش فردگرا شوند، این بررسی‌ها نشان می‌دهد که فضائل اخلاقی و ارزش‌های فرهنگی ارتباط مستقیمی با سطح رفاه و اقتصاد مردم دارد، اگر مردم دچار تنگنا شوند خیلی وقت‌ها دیگر به هم رحم هم نمی‌کنند، در ازدحام مترو دیگر چه کسی به حرف شما در مورد فرهنگ گوش می‌کند؟ شما اگر کل فضای مترو را پر از آیات قرآن و احادیث کنید ولی صندلی خالی برای نشستن نباشد می‌خواهید منتظر کدام تاثیر فرهنگی باشید؟ یک روز در مترو شاهد بودم که فردی در نبود پله برقی، از هر پله‌ای که بالا می‌رفت به مسئولین ناسزا می‌گفت، در حالی که این مسئله، مسئله شهرداری و مترو است ولی مسافری که از مترو استفاده می‌کند آن را از چشم نظام می‌بیند، پس در شرایطی که زیربنا فراهم نباشد نه تنها کار فرهنگی جواب نمی‌دهد بلکه نوعی بدبینی نسبت به همان کار فرهنگی به وجود می‌آید، اگر هزینه تبلیغات بی شماری که هر روز صرف شعارنویسی و راهپیمایی می‌شود صرف زیرساخت‌های رفاهی کشور گردد قطعا تاثیرات فرهنگی بسیار بیشتری در پی خواهد داشت.

چرا تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری فرهنگی در کشور ما عمدتا معطوف به رفع تهدیدات، حل مسائل و برطرف‌سازی معضلات و مشکلات فرهنگی است و نه تعیین یک هدف و تعقیب آن؟
چون صرف رفع تهدیدات برای نظام راحت‌تر است، چون تفکر مهندسی بر فرهنگ ما حاکم شده، مهندس در حوزه عمل خود می‌گوید اگر چکش را روی میخ بزنیم فرو می‌رود ولی این شیوه تفکر در علوم انسانی جواب نمی‌دهد، علوم انسانی نیازمند راه حل‌های بلند مدت و با صبر و حوصله است، در حالی که خیلی از مسئولین که بعد از انقلاب به قدرت رسیده‌اند از حوزه‌های مهندسی برخاسته‌اند و تفکر مهندسی دارند، مهندس هم صرفا به دنبال تحلیل هزینه فایده است، می‌خواهد کوتاه‌ترین و راحت‌ترین مسیر را پیدا کند بدون اینکه توجه کند نتیجه حاصل چقدر اثرگذار است، بنابراین بین حل‌کردن یک مشکل با رفع‌کردن آن تفاوت بسیاری وجود دارد، ما خیلی راحت می‌توانیم با دستور قضایی تلگرام را ببندیم ولی آیا بررسی‌های جامعه‌شناختی کرده‌ایم که با بستن تلگرام، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ وقتی 40 میلیون کاربر در حال استفاده از یک امکان هستند نمی‌توان با دستور قضایی جلوی استفاده این تعداد کاربر را گرفت، آن هم در حالی که پیام‌رسان‌های داخلی ظرفیت این حجم از کاربر را ندارند، خلاصه عرض کنم که متاسفانه چون حوصله تفکر و تعمق بین‌مان وجود ندارد سراغ راحت‌ترین راه ممکن می‌رویم، پروسه فرهنگ، اقدامات قانونی و قضایی نمی‌شناسد، بیشتر نیازمند امور اخلاقی است که باید در طول زمان و بدون توسل به زور و اجبار صورت گیرد.

آیا بر این باور هستید که نگرانی از تهدیدات فرهنگی باعث شده تصمیم‌گیری‌ها متاثر از محافظه‌کاری باشد و در این شرایط، گرایش بیشتر به شناسایی و رفع تهدیدات باشد تا ابتکار عمل در تصمیم‌گیری؟
فرآیند اقدامات صورت‌گرفته در چهل سال گذشته، ترکیبی از محافظه‌کاری و انقلابی‌گری است، محافظه‌کاری از جهت حفظ ارزش‌ها، و انقلابی‌گری از بابت به کار بستن برخوردهای شدید و سخت به جای برخوردهای تدریجی و گام به گام. من فکر می‌کنم چینش سازمان‌های سیاست‌گذار فرهنگی که موازی یکدیگر کار می‌کنند باید تغییر کند تا این همه هزینه بی‌جا صورت نگیرد، آن هم در شرایطی که مدارس مناطق مرزی روی سر مردم خراب یا دچار آتش‌سوزی می‌شود، واقعا خجالت‌آور است که با وجود مشکلات معیشتی بسیار در مناطق مختلف کشور، در موارد متعدد، هزینه‌های بی‌جا صورت دهیم. مولوی داستان معروفی دارد با این مضمون که یک دیو بدشکل، کودکی را بغل کرده بود، کودک مدام گریه می‌کرد، دیو به کودک گفت چه کار کنم که آرام شوی؟ کودک گفت لازم نیست کاری بکنی، فقط من را زمین بگذار، خیلی وقت‌ها اگر دولت اصلا کاری انجام ندهد تبعات فرهنگی‌اش کمتر است، من به عنوان کسی که در میان جامعه دانشگاهی کار و زندگی می‌کنم می‌بینم تمامی همکاران من از شرایط موجود به شدت ناراضی‌اند، حس سرخوردگی و نا امیدی، حس غالب میان دانشجویان است، دغدغه‌ها بسیار شده، تکلیف ما چیست؟ به دانشجویی که آن همه تحت فشار است فرهنگ درس بدهیم یا معارف اسلامی؟ با دانشجویی که معتاد شده چه کار کنیم؟ یک مقدار دیر متوجه شدیم، با این وجود امیدوارم شکاف موجود میان مسئولین با مردم کمتر شود و دغدغه‌های مردم را بهتر و بیشتر لمس کنند.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما