تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۰۴
۰
کد مطلب : ۳۴۵۱۶

تاكتیك طف‏ / بخش دوم

جلال الدّین فارسى
تاكتیك طف‏ / بخش دوم
  
 
 درگیرى با یزید
 در انتخابات عمومى خلافت

 افكار عمومى كه خود را با حكومت‏ هاى ناقص و فاقد مقتداى صالح وفق داده بود كمتر بیگانگى یزید را از امامت احساس مى‏ كرد. ابوبكر و عمر و بدتر از آنها عثمان و حاكم پلیدى چون معاویه را از سر گذرانده و آماده مدارا و هم‏زیستى با حاكمى مثل یزید شده بود. امام باید در این سازگارى و مدارا و سكوت اخلال مى‏ كرد.
 هدف دیگرى كه به عنوان هدف وسیله دنبال مى ‏شد افشاى ماهیت تصدى یزید بود و این‏كه سلطنت اموى از طریق ضداسلامى اعمال زور و تسلط فاتحانه‏ اى كه منشأ تأسیس همه دولت هاى جاهلى است تأسیس یافته است. و ماجراى بیعت یا جریان انتخابات عمومى براى تعیین عالى‏ ترین مقام اجرایى و ادارى در محیطى پر از تهدید و تطمیع انجام مى‏ شود، پس قرارداد بیعت شرعى در چنین شرایطى امكان ‏ناپذیر است و آنچه به نام آن انجام شده باطل است. بدین منظور در انتخابات عمومى شركت كرد. وسایل شركتش فراهم بود و بیعت‏ هاى بى‏ شمار كتبى از شهرستان‏ ها مخصوصاً عراق مى‏ رسید. بنابر این پس از خوددارى از بیعت به هجرت سیاسى پرداخت، به مكه رفت تا ضمن محفوظ ماندن از قتل بى ‏ثمر، افكار عمومى را متوجه خود و برانگیخته گرداند. مكه گر چه قرارگاه صاحب‏نظران و اصحاب و تابعین نیست ولى مثل مدینه حرمى است ایمن و دور از مخاصمات مسلحانه، و جایى كه جنگیدن در آن هم در جاهلیت ناروا بوده است و هم در اسلام، بنابر این محیطى بسیار مناسب براى مبارزه مسالمت ‏آمیز «امر به معروف و نهى از منكر» و فعالیت انتخاباتى است، و هیئت حاكمه را برابر دو راهى شكست قرار مى ‏دهد تا اگر تن به مبارزه مسالمت ‏آمیز داده در فعالیت انتخابى با او درگیر شود شكست بخورد و هرگاه دست به كشتن غافلگیرانه ‏اش بزند با عكس ‏العمل شدیدترى روبرو گردد.
 با این نقشه دقیق، در طریق مبارزه رسواگر انتخاباتى گام‏ هاى حساب شده بر مى ‏دارد.
 
 نخستین گام: خوددارى از بیعت‏
 تلاش معاویه براى گرفتن بیعت از چند شخصیت مهم و نافذ بى‏ نتیجه مانده بود و یزید مى ‏بایست براى تصدى و تحكیم پایه ‏هاى آن تأیید و موافقت آنان را جلب كند یا آن را از خاصیت و اثر بیندازد. چرا كه در جامعه هم‏كیش و متكى به مرام، حكومت بدون جلب رضاى خلق امكان‏پذیر نیست و خلق دیده به صاحب‏نظران دوخته است یعنى به امام و مراجع خویش. پس به طورى كه مورخان نوشته ‏اند همین كه بر تخت نشست «وى را جز این اندیشه نبود كه از مخالفین ولایت‏عهدى خویش بیعت بستاند38.
 به فرماندار مدینه دستور فرستاد كه «حسین بن على و عبداللَّه بن زبیر39 را احضار كرده وادار به بیعت كن. در صورتى كه زیر بار نرفتند گردن‏شان را بزن و سرشان را برایم بفرست. مردم را نیز به بیعت فرا خوان و هر كه سر بر تافت همان حكم را درباره ‏اش اجرا كن40».
 بیعت امام موقعیت سیاسى یزید و پایه ‏هاى تخت سلطنتش را تحكیم مى‏ كرد، دیگر هیچ كس دم از مخالفت نمى ‏زد و كار یكسره مى‏ شد. دستگاه حاكم مى‏ خواست از اثر این بیعت بر روى افكار عمومى استفاده كند و این بر امام پوشیده نبود، وقتى به او پیشنهاد بیعت شد فرمود: «شخصى چون من مخفیانه بیعت نمى ‏كند. فكر نمى‏ كنم تو هم راضى به بیعت پنهانى شوى و اظهارش را در برابر مردم نخواهى». چون فرماندار این سخن را تأیید كرد، افزود كه «پس وقتى همه را دعوت كردى ما را هم بخواه».
 بیعت با یزید تا آخرین لحظات رزم «طف» به عنوان یگانه درخواست دستگاه حاكم باقى ماند و آخرین دستورى كه از كاخ ابن زیاد به عمر سعد رسید این بود: «به حسین پیشنهاد كن همراه یارانش با یزید بن معاویه بیعت كند. اگر این كار را كرد تصمیم خود را درباره ‏اش خواهیم گرفت41».
 امام، در برابر اصرار فرماندار مدینه و مروان بن حكم، از بیعت خوددارى كرد و فردا رهسپار مكه شد42 تا خود را از تهدید و فشار بى‏ شرمانه دستگاه حاكم رهانده و به جمهور مسلمانان فهمانده باشد كه شرایط بیعت‏گیرى آزادانه نیست و در آن از زور و تهدید كار گرفته مى ‏شود. سلطنت حكومتى نامشروع و ضداسلامى است و یزید شایسته مقتدایى آن هم مقتدایى چنین ملتى نیست، و هیچ كس نباید زیر بار چنین سلطنتى برود. مى ‏دانست كه افكار عمومى با اطلاع از خوددارى وى به هیجان خواهد آمد و تحركى پدیدار خواهد گشت. بر این خوددارى تا آخرین لحظات رزم طف پاى فشرد و مكرر گفت: «به خدا سوگند تن به خواسته ‏شان نمى ‏دهم تا با تنى خون ‏آلود به دیدار پروردگار بروم».
 
 دومین گام: مهاجرت سیاسى‏
 تغییر مكان تاكتیكى فوراً افكار عمومى را متوجه گردانید. تا به مكه رسید «مردم از هر سو به دورش آمدند و پیوسته به حضورش آمد و شد داشتند. عبداللَّه بن زبیر هم مى ‏آمد».43 اهالى شهرستان‏ ها به جنب و جوش افتادند، انجمن ‏ها به پا كردند و آماده فعالیت سیاسى بر ضد دستگاه حاكم شدند. «اهالى كوفه چون شنیدند از بیعت با یزید خوددارى ورزیده و در مكه اقامت گزیده انجمن‏ ها به پا كرده و شروع كردند به نامه نوشتن به او44».
 «شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى انجمن كردند و او به نطق ایستاده گفت: اى انجمن شیعه! حتماً از مرگ معاویه خبر دارید و مى‏ دانید كه یزید به جایش نشسته است، حسین بن على به مخالفت برخاسته و از دست دیكتاتوران دودمان ابى‏ سفیان45 به مكه گریخته است. شما دیروز پیرو پدرش بودید و امروز طرفدار اویید. اكنون نیازمند یارى شماست. اگر از وضع خودتان خاطر جمع ‏اید و اطمینان دارید كه كمكش كرده با دشمنش خواهید جنگید برایش بنویسید. اما اگر نگران تزلزل و سستى خویش‏ اید او را با اظهارات بى ‏پایه نفریبید»46، «كوفیان شروع كردند به نامه ‏نویسى»47 و «طومارها و نامه‏ ها فرستاده او را به دیار خود دعوت نمودند48».
 اینها كسانى بودند كه قبلاً «در سلطنت معاویه یا به مجرد وفات امام حسن علیه السلام به حسین علیه السلام نامه نوشته و پیشنهاد كرده بودند كه معاویه را از سلطنت خلع كند49». مضمون نامه اخیرشان این بود:
    بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 به حسین بن على‏
 خدایى را سپاس كه دشمن جبار بدخواهت را در هم شكست، دشمنى كه دست تعدى به روى ملت دراز كرد، حق حاكمیتش را بربود، اداره امورش را غاصبانه به چنگ آورد، بر خزانه عمومى دست انداخت و بى ‏رضاى خلق به حكومت پرداخت. آن‏گاه دست به كشتن نیك‏مردان زد و تبهكاران راه زنده نگه داشت. اموال عمومى را كه مال خداست به تملك زورمندان و توانگران و قانون‏شكنان درآورد. مرگ بر او، چنان مرگى كه گریبان قوم ثمود بگرفت. اكنون پیشوایى جز تو نداریم. نزد ما بیا مگر خدا ما را در سایه‏ات به راه حق متحد گرداند. نعمان بن بشیر در كاخ استاندارى است. در نماز جمعه و عیدش شركت نمى‏ كنیم. به محض این‏كه خبر عزیمتت به ما برسد او را از كوفه بیرون كرده به شام فرارى مى‏ دهیم.
 درود و رحمت و بركت بر تو اى فرزند پیامبر و بر پدرت. ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ العَلّىِ العَظیم.
 سلیمان بن صرد خزاعى - مسیب بن نجبه - رفاعة بن شداد - حبیب بن مظهر - عبداللَّه بن وائل، و پیروان دیندارت.50

 «پى در پى نامه مى ‏رسید كه براى خلع یزید و بیعت با تو حاضریم»51 و او نامه ‏شان را بى ‏جواب مى ‏گذاشت تا روزى ششصد نامه رسید و چندان بیفزود كه از دوازده هزار درگذشت»52. در این وقت هیئت نمایندگى مردم عراق به ریاست ابو عبداللَّه جدلى فرا رسید. به ایشان گفت: «مسلم بن عقیل را همراه شما مى ‏فرستم. اگر برایم بیعت گرفت و محقق شد كه آنچه نوشته ‏اند راست است نزد شما خواهم آمد53» سپس هانى بن هانى سبیعى و سعید بن عبداللَّه حنفى به حضورش رسیدند كه آخرین پیك كوفه بودند.54
 به رسیدن مسلم بن عقیل بسیارى از مردم كوفه كه به طرفدارى از خاندان پیامبر تظاهر مى نمودند بیعت كردند و حسین بن على را به خلافت شناختند،55 مسلم جریان را گزارش كرد56 ظاهراً نیروى اجتماعى لازم مهیا بود. بیعت مردم عراق امام را در موقعیت تازه اى گذاشت و ملزم به قبول رهبرى كرد. الزام بیعت مردم حقیقتى است شرعى و عقلایى كه امام بارها یادآور شده است. مسئولیت امام سنگین شده بود و مى بایست همه مبارزانى را كه ممكن بود وارد میدان جهاد داخلى شوند بسیج كند. پس به كار بسیج مردم پرداخت، ابتدا در حجاز و سپس در بصره و یمن. اول از بنى هاشم دعوت كرد و سپس از مردم بصره و یمن و دیگر بلاد.

 یزید بن مسعود نهشلى از بزرگان و معاریف بصره انجمنى از قبایل بنى تمیم، بنى حنظلة، و بنى سعد بیاراست و از آنان خواست با حسین بن على هم‏گام شوند: «... شما را براى مشورت درباره كارى دعوت كرده ام كه مى خواهم در انجامش از شما كمك بگیرم. معاویه مرده است؛ با مرگش لرزه بر حصار بیداد و گناه افتاده و دژ ستم شكاف برداشته است. بیعتى را كه - براى ولایت‏عهدى پسرش - گرفته بود پیمانى استوار مى پنداشت اما این تصور دور از حقیقت بود. با همه تلاشى كه در بیعت‏گیرى به خرج داد جز ناكامى نیافت. به مشورت - با اصحاب و بزرگان اسلام - پرداخت، خوار و ناكامش گذاشتند. پسرش یزید شراب‏خوار استاد بدكاران مدعى خلافت و حكومت بر مسلمانان گشته و بدون رضایشان زمامشان را به كف آورده است. آن هم با وجود نابردباریش، نابخردیش و ناآشناییش با تعالیم و فقه اسلامى.
 به خدا سوگند، سوگندى مؤكد و به جد كه جهاد در راه دین بر ضد یزید بسى پرفضیلت تر و پراجرتر از جهاد بر ضد مشركین است. این، حسین بن على پسر رسول خداست با آن همه شرافت نسبى و نظر صایب و متینش. شخصیتى كه فضایلش از كثرت و عظمت به وصف نمى آید و دریاى دانشش بى كرانه است. سابقه دین‏دارى و خویشاوندیش با پیامبر صلى الله علیه وآله او را از هر كس به تصدى خلافت سزاوارتر ساخته است. با خردسالان مهربان است و با سالخوردگان به حرمت. ملتى كه او زمامدارش باشد به عزت و اعتبار نایل آید. امامى جامع آیات الهى كه اندرز آسمانى از زبانش به گوش بشر فرو خوانده شود. بنابر این، دیده از دیدار پرتو حق فرو مبندید و به سرگشتگى، گام در وادى باطل منهید، بلكه به او پیوندید ...57»
 هر سه قبیله آمادگى خود را براى همكارى و هم‏رزمى با امام ابراز داشتند و او این آمادگى را گزارش داد.
 نیروى بصره براى پیوستن به امام به سوى كوفه عزیمت كرده بود كه خبر رزم طف و شهادت آن حضرت و یارانش را دریافت كرد. جملگى دریغ خوردند و به عزا نشستند.58
 در هر شهر و دیار دیندارانى كه پاس اسلام مى داشتند و از رجعت و بیداد به ستوه آمده بودند به جنبش درآمده آماده همكارى شدند. عبداللَّه بن عمیر  كلبى59 چون خبر یافت كه نیروى مسلح دستگاه حاكم از كوفه به قصد جنگ با «حسین علیه السلام، پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله» به حركت درآمده گفت: «من همیشه شیفته جهاد با مشركان بوده ام. اینك امیدوارم جنگ با كسانى كه به جنگ پسر دختر پیامبرشان مى روند پرثواب‏تر از جنگ با مشركان باشد» و بى درنگ شبانه به اردوى حسین درآمد.60
 اینها نمودار روحیه دین‏داران غیور در بلاد اسلامى است و نشان مى دهد كه مخالفت امام تمامى نیروهاى موجود را برانگیخته و بسیج كرده است.
  
 الزام بیعت مردم‏
 تا این‏جا به وظیفه ‏اى كه به عنوان امام، یا حداقل عالم اسلامى، داشت عمل مى ‏كرد، وضع نارواى موجود را با سكوتش صحه ننهاده مورد اعتراض قرار مى‏ داد، و در همان حال در انتظار عامل دوم61 به سر مى ‏برد كه آیا نیروى مددكار و حاضر به بیعتى پدید مى ‏آید یا نه. همانچه در صورت پیدایش، او را ملزم به قبول رهبرى مبارزه مسلحانه مى ‏كرد.
 بیعت‏نامه ‏ها نشانه فریب‏ناك ظهور عامل دوم بود. دیگر نمى ‏توانست بیعت‏نامه ‏اى را كه در آن نوشته شده بود: «امامى نداریم. هر چه زودتر بیا و امامت و رهبریمان را به عهده بگیر» ندیده بگیرد و در برابر آن همه اصرار و تظاهر به اخلاص و جانبازى، و تعهد به حمایت و هم‏گامى، خاموش و بى ‏حركت بنشیند. به راستى وقتى چنین جماعت انبوهى داوطلب بیعت شدند و آن را به مسلم بن عقیل اعلام داشته دست او را به نمایندگى امام فشردند راه شركت در مبارزه انتخاباتى خلافت پیش پاى وى هموار گشت. دعوت بیعت كنندگان را اجابت كرد و با یزید در مبارزه براى كسب رأى درگیر شد. این كار نه تنها جرم و ممنوع نبود بلكه وظیفه محسوب مى ‏شد و این حقیقتى بود كه بر همه مسلمانان مسلم مى ‏نمود. اگر جرمى در این مبارزه واقع شده بود همانا شركت یزید بود. زیرا به حكم پیامبر تصدى خلافت (و عضویت در شوراى عالى اصحاب) بر دودمان ابوسفیان حرام بود.
 و عمر به همین دلیل از عضویت آنها در شوراى تعیین خلیفه خوددارى كرد و در توضیح مشروعیت كارش گفت كه «آزاد شدگان فتح مكه، خلافت را نشایند».
 همه جا امام از الزام بیعت یاد مى ‏كند و آن را موجب سفرش به كوفه و جایگاه بیعت‏ كنندگان مى ‏شمارد.
 در «حاجر»، در نامه ‏اى به مسلم بن عقیل و خطاب به مردم كوفه، علت آمدنش را اجابت دعوت مردم آن سامان و گزارش‏ هایى مى‏ داند كه از اجتماعات آنان براى پشتیبانى از او و باز گرفتن حق خلافت براى دودمان پیامبر رسیده است.62

 در پاسخ عبداللَّه بن مطیع عدوى كه مقصد و انگیزه ‏اش را جویا شده مى ‏فرماید: «از مرگ معاویه كه خبر دارى. عراقیان كتباً از من دعوت كرده ‏اند كه براى امامت و زمامداری شان رهسپار شوم».
 در قصر «بنى مقاتل» به عبیداللَّه بن حر جعفى مى ‏گوید: «اهالى شهر شما به من نامه نوشته ‏اند كه براى پشتیبانى از من و كمك به من متحد شده ‏اند و از من خواسته ‏اند كه به دیارشان بروم» توجیه سفرش به كوفه براى سپاه خصم همین است و از ابتداى برخورد تا آخرین لحظه جنگ مى ‏گوید نمى ‏توانم وقتى پیمان بیعت را به من عرضه مى‏ كنند و اصرار مى ‏ورزند از قبولش خوددارى نمایم، به‏ ویژه كه توده كثیرى چنین مشتاقانه دست بیعت پیش من آورند و مردان ظاهراً برجسته ‏اى خواهان قبول امامت و خلافت من شوند.
 در نخستین برخورد با هنگ «حُر» در «ذوحسم» به آنان گفت: «عذر من پیش خدا و پیش شما این است كه من آمدنى نبودم تا این‏كه نامه ‏هاى شما همراه فرستادگانتان به من رسید كه نوشته بودید: زود بیا كه امام و پیشوایى نداریم، شاید خدا در سایه ‏ات ما را به راه حق (یعنى بر اصول اسلام) متحد گرداند. اگر بر همان عقیده ‏اید كه اینك آمده‏ ام باید پیمان و تعهد مطمئن بسپارید، و در صورتى كه از آمدنم ناخوش باشید از نزدتان به همانجا كه آمده ‏ام بازخواهم گشت63». هیچ كس دم نزد و جوابى نداد. پس از نماز ظهر كه دوست و دشمن به او اقتدا كردند، در نطق دیگرى همان دلیل را آورد: «... اى مردم! اگر خدا ترس باشید و از او حساب برید و حق (مخصوصاً حق خلافت) را براى صاحبان حقیقیش بشناسید بیشتر مایه خشنودى خدا خواهد بود. ما دودمان محمد صلى الله علیه وآله براى تصدى خلافت بیش از اینها شایستگى داریم، بیش از اینهایى كه مدعى حقوقى هستند كه از آن ایشان نیست و نسبت به شما رویه بیدادگرانه و تجاوزكارانه پیش گرفته ‏اند. ولى هرگاه اصرار داشته باشید كه با ما جز ره نادوستى نپویید و حق ما را (بر خلافت و پیشوایى) منكر شوید، و رأى كنونى شما غیر از آن باشد كه در نامه ‏ها نوشته ‏اید از پیش شما باز خواهم گشت». حُر گفت: من از نامه ‏هایى كه نام مى ‏برى خبر ندارم و نمى‏ دانم چیست. امام به «عقبة بن سمعان» دستور داد دو خورجین پر از نامه را آورده پیش حُر ریخت.
 حُر اظهار داشت: من از این نامه‏ نویسان نیستم ...64

 در نطق «بیضه» باز بیعت كتبى و عملى مردم را حجت خویش ساخت. نخست گفت از پیامبر دستور داریم با رجعت مبارزه كنیم و رجعت به دست هیئت حاكمه فعلى به وقوع پیوسته و ما موظف به جهاد ضد رجعتیم، ضمناً براى قدرت بر انجامش نیرویى لازم است و فرستادگانتان پیشم آمدند و بیعت شما را بر من عرضه نمودند، بیعت بر این مضمون كه مرا تسلیم دشمن نكنید و بى ‏یاور مگذارید. اگر بر سر پیمان بیعتتان ایستاده ‏اید به هدایت و صلاح و نیك‏بختى رسیده ‏اید. زیرا من حسین پسر على و پسر فاطمه دختر پیامبر خدایم، جانم به جانتان پیوسته است و خانواده ‏ام به خانواده ‏تان، و مقتداى شمایم. اما اگر بر سر پیمان بیعتتان نمانید و عهد بسته را بشكنید و رشته بیعتم از گردنتان فرو نهید - آن هم از شما بى‏ سابقه نیست، همین رفتار را قبلاً با پدر و برادرم و پسر عمویم مُسلم داشته ‏اید - فریب خورده آن‏كه به شما دل بندد. در این صورت، خوشبختى خویش را عوضى گرفته ‏اید و بهره خویش گم كرده باشید. زیرا هر كه عهد بشكند به زیان خویش شكسته باشد، و خدا مرا از شما بى ‏نیاز خواهد كرد و خود یاور و پناهم خواهد بود65».
 در «عذیب الهجانات» در جواب پیشنهاد طرماح بن عدى طائى فرمود كه «بین ما و این مردم عهد و پیمانى است كه مانع بازگشتم از مسیرم مى ‏شود66».
 در «طف»، وقتى عمر بن سعد با سپاه خویش در رسید و قرة
بن قیس حنظلى را فرستاد تا از امام علت آمدنش را بپرسد، گفت: «مردم شهرتان به من نوشته ‏اند پیش ما بیا. اگر اكنون مرا ناخوش مى‏ دارید باز مى‏ گردم». عمر بن سعد همین پاسخ را براى فرماندهش عبیداللَّه بن زیاد گزارش كرد.67
 روز عاشورا به همین دلیل تمسك جست و فرمود كه بیعت‏ هاى داوطلبانه اهالى عراق باعث شده كه در مسابقه انتخاب خلیفه شركت جوید و هرگاه چنین طرفداران و رأى دهندگانى نباشند و تغییر رأى داده باشند از این كار صرف‏نظر خواهد كرد: «اى مردم! سخنم را بشنوید و شتاب ننمایید تا چنان‏كه حق شما بر گردن من است اندرزتان دهم و عذر و دلیل خویش را براى آمدن به دیارتان به شرح آورم ...»
 آن‏گاه فریاد برآورد اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى زید بن حارث!
 مگر به من ننوشتید بیا كه میوه ‏ها رسیده و بوستان‏ ها خرم گشته است، بیا كه لشكرى مجهز برایت فراهم است؟»
 گفتند: نه، ننوشته ‏ایم! فرمود: پناه بر خدا! بله، به خدا قسم نوشته ‏اید! و افزود: اى مردم! اگر حالا مرا ناخوش مى ‏دارید بگذارید از پیش شما بروم به سرپناهى كه دارم! موافقت ننمودند!68

 اثبات ناتوانى و عدم رشد نیروى اجتماعى طرفدار اهل بیت‏
 در تحلیل حوادث و جریانات دوران امامت حسین به یك عامل سیاسى چنان‏كه باید توجه نشده و در نتیجه راز تصمیمات حسین بن على پوشیده مانده و آن انتقاداتى است كه توسط عناصر متظاهر به دین‏دارى و مجاهدت از رهبرى مى‏ شد و مى ‏رفت كه یك دشمنى داخلى پدید آورد.
 این عناصر از اصل مشورتى بودن رهبرى سوء استفاده كرده و با اظهار نظریات اشتباه‏كارانه یا مغرضانه و انتقادات ناروا و هرج و مرج ‏طلبانه مایه تزلزل تصمیمات و نقش رهبرى مى‏ شدند. در دوره امامت على بن ابیطالب همین جماعت، نیروى طرفدار او را متشتت و مشوش و متزلزل ساختند و در اجراى تصمیمات وى اشكال‏ تراشى كردند و بسیارى از مساعى او را عقیم نهادند، تا جایى كه در بسیارى از نطق‏ ها آنان را به باد نكوهش و حمله و تحقیر گرفت و به صلاح و متانت و وفادارى و فداكارى تشویق و هدایت كرد.
 سرانجام كه از بهبود احوال آنان نومید گشت بناى نفرین را گذاشت و آرزوى مرگ یا شهادتش را كرد و چون شمشیر آن خیانت‏كار بر پیشانى تابناكش فرود آمد فریاد شوق برآورد كه «به پروردگار كعبه سوگند كه نجات یافتم!».
 مهم‏ترین گروهى كه از درون اردوى خودى به حملات ناجوانمرادنه و سپس خائنانه به رهبرى پرداخت «خوارج» بود كه شیوه اقناعى مستند به قرآن - سنت هم در تغییر رویه‏ اش مؤثر نشد و به تجاوز «نهروان» دست زد.
 پس از جدایى و انشعاب این جماعت باز عناصرى یافت مى ‏شدند كه نسبت به طرز رهبرى امام انتقاد ناروا و مغرضانه داشتند. اینها نه حاضر به فداكارى و ابراز شجاعت در میدان نبرد بودند، و نه وقتى امام مجتبى پیمان «ترك مخاصمه» بست راضى به قبول تدبیرش شدند، بلكه بناى تبلیغات سوئى را گذاشته او را «خوار كننده مؤمنان» خواندند.
 همین عناصر در حیات امام مجتبى با حسین مكاتبه كرده او را به ضدیت با معاویه تشویق نمودند و پس از شهادت امام مجتبى در این كار اصرار به خرج دادند، تا معاویه مرد و یزید رسوا به سلطنت نشست و فرصت جنبش ضدحاكمه بیش از هر زمان مساعد گشت. پس شتابان و پرهیجان بناى تظاهر به طرفدارى از دین و حسین بن على را گذاشته و نوشتند و گفتند و پیام دادند كه جز تو امامى نداریم، لشكرى مجهز مهیاى فرماندهى تو است، غله در انبار است و میوه بر درخت و بوستان سبز!

 با چنین احوال، و در برابر تظاهرات وفادارانه، چاره ‏اى جز قبول نداشت، و گرنه او را هم «خوار كننده مؤمنان» خوانده و تبلیغات سوئى درباره خاندان پیامبر به راه مى ‏انداختند كه در توده عوام مؤثر مى‏ شد. امام آگاه بود كه بسیارى از تظاهرات وفادارانه مردم عراق بر اساس دین‏دارى و صداقت و اخلاص نیست بلكه بر پایه غرور و ماجراجویى و سوء استفاده از حوادث احتمالى است. بسا مى ‏خواهند اثر مخالفتشان را به رخ دستگاه اموى بكشند و چون قدر و اثرشان آشكار شد از او بهاى عقب ‏نشینى بستانند و اگر شد رشوه جانبازى! لكن این حقیقت كه نیروى اجتماعى مجاهد هنوز فراهم نگشته و ناتوان و نارشید است باید بر افكار عمومى ثابت مى ‏شد تا حجت بر همه تمام باشد و تردیدى نماند كه ائمه چون نیروى اجتماعى طرفدار دین را به حد رشد و كفایت ببینند بى‏ درنگ مسئولیت رهبرى آن را به عهده گرفته بر ضد رجعت ‏خواهان منافق كه دشمن دین‏اند تعرض خواهند كرد.
 این است كه «تاكتیك طف» بر اساس اخذ چند نتیجه استوار گشته بود: یكى اثبات كفر یا نفاق امویان و جماعت حاكمه به طور كلى، و رجعت نظام اجتماعى از شكل اسلامى به جاهلى، و رجعت معتقدات عامه به حال پیشین، و دیگرى ناتوانى و عدم رشد نیروى اجتماعى كه به دفاع از دین تظاهر مى‏ كند، و نتایجى دیگر.
 از این رو، در تمام تبلیغاتى كه از روز حركت از مكه تا عاشورا شده، لبه حمله متوجه دو دشمن بوده است: هیئت حاكمه رجعت‏ خواه، و عناصر عهدشكن و سست‏ ایمان و سودجو و دنیاپرست و حیله‏ پردازى كه به طرفدارى از دین و امام تظاهر كرده و مدعى بودند كه كوتاهى از امام و رهبرى است نه از توده مبارز.
 بر اثر حملات كوبنده و رسواگر بر همین جماعت تبهكار و سست ‏عنصر و ناوفادار، در ادوار بعد و حتى امروز، «مردم كوفه» درست همان قدر رسوا و ننگ ‏آلود و منفورند كه هیئت حاكمه اموى. حتى یك نطق نمى ‏توان یافت كه به یزید و عبیداللَّه بن زیاد یا وضع اجتماعى و سیاسى وقت حمله داشته باشد و از حمله‏ اى شدید و مرگ‏بار به بوقلمون‏ صفتان كوفى تهى باشد. مخصوصاً اصرار داشته كه خیانت كسانى را كه به طرفدارى از اسلام و دودمان پیامبر تظاهر كرده و سپس از روى بزدلى و دنیاپرستى به جنگ آنان كمر بسته ‏اند هر چه آشكارتر گرداند و راه عذر و بهانه بعدى را بربندد.
 یكى از عوامل مهمى كه باعث شد پس از برخورد با هنگ «حر» جنگ را براى گریز از محاصره شدن آغاز نكند یا حتى با شكست این واحد نسبتاً كوچك راه خلاصى براى خود نجوید و به میدان «طف» رفته فاجعه ‏آفرینى كند اصرارش بر رسوا كردن همین جماعت بود. در صحنه «طف» بود كه مى‏ توانست نویسندگان بیعت‏نامه ‏ها را یكایك به نام بخواند و در میان دوست و دشمن به نامردى و خیانت نامبردار و رسواى خاص و عام گرداند.
 براى اثبات این نظر، شناخت موقعیت امام در «عذیب الهجانات» كافى است. و در این‏جا، اطلاعات وى از احوال دشمن و مردم عراق و اتفاقات كوفه كامل بود و همه اخبار لازم قبلاً رسیده بود.
 مى‏ دانست كه مسلم بن عقیل، هانى بن عروة و پیكش عبداللَّه بن یقطر كشته شده ‏اند، بیعت ‏كنندگان مسلّح یك روز هم بر سر پیمان نمانده و حتى قدرت بیرون كردن استاندار و پنجاه محافظش را ابراز نكرده ‏اند، رشوه ‏هاى كلان، اشراف و رؤساى قبایل و متنفذان را به حمایت دستگاه واداشته و تهدید دشمن، مردم را رام و آرام كرده و به گوشه خانه نشانده یا به صفوف دشمن پیوسته. در این‏جا پنج نفر69 از كوفه فرا رسیده وضع را چنین گزارش مى ‏دهند: «اشراف و متنفذان رشوه‏ هاى كلان گرفته ‏اند. دل بقیه مردم با تو است و شمشیرها بر ضد تو آخته. قیس بن مسهر صیداوى پیك تو دستگیر و كشته شد». طرماح بن عدى طائى مى‏ افزاید كه «وقتى از كوفه بیرون مى‏ آمدم مردمى را دیدم كه بیرون شهر اجتماع كرده بودند. پرسیدم چرا جمع شده ‏اند. گفتند از ایشان سان مى ‏گیرند تا براى سركوبى حسین بفرستند. تو را به خدا قسم مى‏ دهم كه آن‏جا نروى، زیرا مى‏ دانم كه یك نفرشان با تو نخواهد بود و اگر جز همین واحدى كه در كنارت روان است سپاهى دیگر با تو نجنگد براى انجام كار كافى خواهد بود. بهتر این است كه با ما بیایى و به كوهستان «اجا» درآیى و سنگر بگیرى. این، كوهستانى كه در برابر سپاه پادشاهان غَسّانى و حِمْیرى و سپاه نعمان بن منذر پناه و سنگرمان بوده و تا آن‏جا بوده‏ ایم هیچ كس بر ما چیرگى نیارسته است. «به خدا ده روز نخواهد گذشت كه بیست هزار جنگاور طائى زیر پرچمت فراهم آمده و خواهد جنگید و سر به فرمانت خواهد بود».
 امام او و طایفه ‏اش را دعا كرد و تنها دلیلى كه براى عدم اجابت پیشنهادش آورد این بود كه «بین ما و این مردم پیمان بیعت بسته است و تا این پیمان برجاست نمى‏ توانیم تغییر مسیر دهیم تا كارمان سرانجامى یابد70».

 انجام مورد نظر، معلوم است. جماعت عهدشكنى كه خود را «لشكر مجهز» و آماده قبول فرماندهى معرفى كرده و با مسلم بن عقیل دست بیعت داده و امام را به خلافت شناخته و روزهاست كه ترك قرار كرده و حتى در بیرون كوفه در پادگان ارتش حاكم متمركز شده و به سوى او روان است.
 دیگر منتظر چه انجامى مى ‏تواند باشد؟ جز این‏كه با ایشان روبرو شود و بیعت مكتوبشان را در انظار خاص و عام به رخشان بكشد و رسوایشان گرداند تا دیگر كسى نگوید كه دودمان پیامبر طرفدارانى داشتند كه آنان را در دفاع از اسلام یارى دهند و در این راه جان بیفشانند ولى آنان حاضر به قبول رهبرى و فرماندهى نشدند و ایشان را «خوار» گذاشتند. ضمناً اگر در این موقعیت، خود را از چنگ هنگ «حر» نجات داده و تغییر مسیر مى ‏داد و عراق را ترك مى ‏كرد ممكن بود همان جماعت سست‏ عنصر عهدشكن این شایعه را بسازند كه امام كوتاهى كرد و به عراق نرفت و گرنه در آن‏جا وقتى چشم مردم به او مى ‏افتاد به دورش جمع شده و زیر پرچمش مى ‏جنگیدند، و اگر گفته مى ‏شد پس چرا زیر پرچم نماینده ‏اش مسلم بن عقیل جانبازى نكرده و چند ساعت بیش به دورش نماندند جواب مى‏ دادند كه مسلم با حسین بن على خیلى فرق داشت، و مردم هرگز امام خود را وا نمى‏ گذاشتند.

 براى اثبات این‏كه هرگاه به میدان طف نمى ‏رفت این‏گونه تبلیغات یاوه آن جماعت خیانت‏كار ممكن بود به ثمر برسد و رسوایى «مردم كوفه» به ثبوت و شهود نرسد كافى است موقعیت امام و كسب نظرش را از همراهیانش در منزل «زرود» به یاد آوریم. در این منطقه خبر كشته شدن مسلم بن عقیل و هانى بن عروه مى‏ رسد و این‏كه مبارزه‏اش یك روز بیشتر دوام نیافته است و خبرآوران دیده ‏اند كه مردم جسد آن دو را در كوچه و خیابان مى‏ كشیده ‏اند. امام یارانش را در جریان اخبار رسیده مى‏ گذارد و از آنان نظر مى‏ خواهد، بعضى اظهارنظر مى‏ كنند كه «تو با مسلم بن عقیل فرق دارى، اگر مردم تو را ببینند كه آمده ‏اى وضعشان دیگر خواهد شد71». ضمناً باید متوجه بود كه موقعیت امام در «زرود» با موقعیتش در «عذیب الهجانات» این فرق را داشته كه در اولى كاملاً آزادى عمل داشته و در دومى به وسیله هنگ «حر» تا حدودى مقید بوده است. بنابر این اگر گفته شود كه در عذیب الهجانات نمى ‏توانسته از رفتن به میدان «طف» خوددارى كند در «زرود» چنین عجزى موجود نبوده است. علاوه بر این‏كه در منزل اخیر نیز درگیرى با دشمن میسر و احتمال رهایى از دست او بسیار قوى بوده است. دلیلش مقایسه این دو نیرو از نظر نظامى است، مخصوصاً كه نیروى امام در آن‏جا پرشمارتر از طف بوده و قدرت جنگى نیرویش را از روى عملیات طف مى ‏توان سنجید و به قطعیت گفت كه مى ‏توانسته به آسانى هنگ «حر» را از پا درآورد. دلیل دیگرش پیشنهاد طرماح بن طائى است، زیرا اگر چنین امكانى نبود چنان پیشنهادى نمى‏ كرد و او كه خود در كنار هر دو نیرو و شاهد آنها بوده، با ابراز این پیشنهاد، در حقیقت بر امكانش شهادت داده است؛ هم‏چنین پیشنهاد «زهیر بن قین» جنگاور ماهر است كه هر چه زودتر به هنگ «حر» تعرض كن و نگذار نیروى امدادى برسد. از طرفى عدم انصراف امام را از رفتن به «طف» نمى ‏توان با این پندار توجیه كرد كه اخبار واصله از عراق را براى ثبوت خیانت مدعیان طرفدارى كافى نمى ‏دیده، زیرا پس از «زرود» باز اخبار مكرر از حوادث كوفه و تسلط قطعى دشمن بر منطقه، و بى ‏وفایى و خیانت مدعیان پس از «زرود»، در «ثعلبیه»، «شقوق»، «زباله»، «بطن العقبه» و «شراف» با رسیدن خبرهاى تازه و یقین واثق به حقیقت اوضاع، مى‏ توانسته از رفتن به طرف نیروهاى دشمن رو بگرداند و با این حال رو نگردانده است، و این فقط به منظور اثبات خیانت مدعیان طرفدارى، و عدم رشد نیروى طرفدار اسلام، و منظورهاى مشابهى بوده است.

 به «طف» مى ‏رود تا از ماهیت هیئت حاكمه و مردم عصرش پرده بر دَرَد. دوم محرم سال 61 به «طف» رسیده و متمركز شده است، همان روز فرزندان، برادران و خویشاوندانش را فرا مى ‏خواند و نگاهى به آنان مى‏ دوزد و سپس به آسمان و مى ‏گوید: «خدایا! من از دودمان پیامبر توام. بنى ‏امیه دست تجاوز به روى ما برآوردند و ما را از خانه و دیارمان آواره كردند و از حرم جدمان به زور بیرون راندند. خدایا! دادمان را از آنان بستان و ما را بر این جماعت بیدادگر پیروز گردان». سپس رو به یاران هم‏رزم وفادارش مى ‏آورد و مى ‏گوید: «النّاسُ عَبیدُ الدُّنیا، وَالدّینُ لِعِقٌ عَلى‏ اَلسِنَتِهِم یحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُم، فَاِذا مُحِصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدّیانون72؛ مردم بنده دنیایند و دنیاپرست. دین سخنى است گردان بر زبانشان كه آن را به هر سو كه درآمدشان را افزون‏تر گرداند بگردانند بنابر این هرگاه مردم به بوته آزمایش درآیند و گرفتار سختى ‏هاى ناشى از اعتقاد شوند دین‏داران حقیقى بسى اندك خواهند بود.
 در عاشورا به همین مردم كوفه گفت: «مرگ بر شما جماعت و افسوس! آیا باید، وقتى سراسیمه ما را به دادرسى خواندید و شتابان به مددكاریتان آمدیم، شمشیرى را كه خود ما به دستتان سپرده ‏ایم به روى ما بكشید، و آتشى را كه براى نابودى دشمن خودمان و خودتان افروخته ‏ایم بر خرمن هستى ما بزنید؟! نیرویى براى دشمنانتان تشكیل داده ‏اید و كمر به جنگ دوستانتان بسته ‏اید، بى ‏آن‏كه این دشمنان، عدالتى در میانتان گسترده باشند یا امیدى به ایشان توانید بست. اى مرگ بر شما! آخر چرا هنوز كه شمشیر در نیام بود و دل‏ها آرام و فرصت تصمیم قطعى باقى، ما را وا نگذاشتید و چون ملخ ‏هاى نوپر هجوم آوردید و چون شب‏پرگان كور خود را به آتش زدید و شیفتگى نشان دادید و چندى بعد پراكندید و وارفتید؟! نابود شوید اى فرومایگان! اى وامانده قبایل مهاجم ضد اسلام! اى زیر پا نهندگان قرآن! اى مسخ كنندگان عقاید! اى دار و دسته گناهكارى! اى اهریمن سخنان! اى خاموش كنندگان مشعل سنت! آیا به پشتیبانى اینها بر مى‏ خیزید و ما را به حال ناتوانى و بى‏ یاورى مى‏ نهید؟! آرى، به خدا قسم خیانت‏كارى در میان شما ریشه كهن دارد و بنیان وجودتان بر این خوى پلید استوار گشته است. شما پلیدترین میوه ‏اید، میوه ‏اى كه به گلوى باغبانتان مى ‏گیرد ولى به كام میوه‏ دزد گوارا و روان مى ‏آید73».

 یارانش را به میدان آورد تا «بریر بن خضیر» تابعى سالخورده و عابدى كه از شیوخ قرآن‏ دانان كوفه بود بر سر مدعیان طرفدارى از اسلام فریاد بزند: «مرگ بر شما اى مردم كوفه! مگر نامه ‏ها و بیعت و پیمان‏هاى بسته ‏تان را كه خدا را بر صحت و وفایش یاد كردید از یاد برده ‏اید. مرگ بر شما! دودمان پیامبرتان را دعوت كردید و مدعى شدید كه حاضرید جانتان را فدایشان كنید، ولى اكنون كه به دعوت شما آمده ‏اند مى‏ خواهید آنان را تسلیم ابن زیاد كنید، و آب فرات را به رویشان بسته ‏اید. چه رفتار بدى پس از پیغمبر نسبت به بازماندگانش پیش گرفته ‏اید. خدا شما را روز قیامت سیراب نگرداند. چه بد مردمى هستید!74»؛ تا «حر» افسر شجاع و شهیر دشمن به صداى رسا بگوید: «اى مردم كوفه! مادرتان گریان! شما او را دعوت مى ‏كنید و بعد دورش را مى ‏گیرید و به ستوه مى ‏آوریدش و نمى ‏گذارید با خانواده ‏اش به گوشه‏ اى از كشور پهناور الهى برود و به ایمنى زندگى كند. اسیرى شده در چنگالتان كه اختیار تعیین سرنوشت خویش ندارد. او و زن و فرزندان و یارانش را از آب روان فرات محروم كرده ‏اید، از آبى كه یهودى و ترسا و زردشتى مى ‏آشامد و خوك ‏ها و سگ‏ هاى این منطقه در آن غوطه‏ ورند. هان! ببینید كه تشنگى چگونه رمقشان را بگرفته و به حال جان كندن افكنده ‏شان. چه رفتار بدى پس از پیغمبر نسبت به بازماندگانش پیش گرفته ‏اید. خدا شما را روز قیامت سیراب نگرداند75».
 آخرین وصف رسواگر را امام در آخرین لحظات زندگى كرد، وقتى اوباش كوفه را دید به كاشانه خانواده و زن و فرزندش حمله ‏ورند فریاد برآورد كه «اى شیعه دودمان ابوسفیان!76» و بدین‏سان كسانى را كه زمانى تظاهر به طرفدارى از اسلام و دودمان پیامبر صلى الله علیه وآله كرده و خویشتن را «شیعه على بن ابیطالب» مى‏ خواندند به همه شناساند و ثابت كرد كه «شیعه آل ابى‏ سفیان»اند.

 خانواده امام در حالت اسیرى، به این كوشش بیدارگر و رسواگر ادامه دادند. در كوفه زینب مردمى را كه مى ‏گریستند فرمان خاموشى داد و بر سرشان نهیب
زد كه «اى حقه بازان و خیانت‏كاران! مى ‏گریید؟ اشكتان روان باد و شیونتان به آسمان! شما پیرزنى را مى‏ مانید كه رشته ‏هایش را پس از تابیدن مى‏ گسست. عهد و پیمانتان را وسیله سودجویى ساخته ‏اید...77» و همین گونه سخنان را فاطمه و ام كلثوم گفتند. و امام سجاد فرمود: «اى مردم! شما را به خدا قسم مى ‏دهم آیا مى ‏دانید كه به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و از طرف خودتان تعهدها كردید و پیمان بستید و بیعت نمودید، و سپس با او جنگیدید؟! مرگ بر شما به خاطر كارهایى كه كردید. رسوا باد تصمیم و رأیتان! اگر پیامبر خدا به شما بگوید كه چون بازماندگانم را كشتید و حرمتم فرو گذاشتید از ملت من به شمار نمى ‏آیید چطور به چهره ‏اش نگاه خواهید كرد؟!78»
 
 آگاهانه، سنجیده، و طبق نقشه‏
 جهاد هر امامى شرعاً و عقلاً باید علاوه بر مشروعیت، مقرون به پیروزى باشد. پیروزى به مفهوم اسلامى و به طور كلى مرامى و اصولى آن و نه شخصى و خودخواهانه كه بالضروره در حیات فرد به دست مى ‏آید. پیروزى سیدالشهدا و موفقیت او در تحقق هدف هایش، حقیقتى است ثابت و بر هر محقق منصف، آشكار. و از آن در فصل «آثار و نتایج تاكتیك طف» بحث كرده ‏ام. در این‏جا مقصود، فقط مشخص كردن رابطه سببى میان پیروزى و تحقق هدف هایش با جهاد اوست، و این‏كه پدیده پیروزى وى نه تصادفى یا بیرون از اراده و بى‏ سبب كوشش و تفكر و رهبرى او بلكه نتیجه طبیعى و قهرى اراده ‏اش، حاصل مجاهدتش و از روى كمال آگاهى و سنجش و حساب و بر طبق نقشه بوده است. بى ‏برنامگى عقلاً ناشى از دو عامل است:
 1 - بى‏ هدفى‏
 2 - بى ‏خبرى از جریانات اجتماعى و آینده‏

 در حالى كه به دلایل تاریخى ثابت است كه امام هم هدف داشته و هم از جریانات اجتماعى به دقت آگاه بوده است. دیدیم كه همه جا هدفش را بر زبان آورده و به صورت شعارى زنده و مهیج و محرك اعلام كرده است.
 تجدید انقلاب تكاملى، و برانداختن دستگاه حاكم به عنوان بزرگ‏ترین سد راه انقلاب، آگاهیش از جریانات اجتماعى و حوادث آینده حقیقتى است براى خردمندان معاصرش و محققان آینده، قطعى. و این از شرح حال و شخصیتش به خوبى نمایان است. اصولاً امامت و رهبرى اسلامى مستلزم آگاهى از جریانات و حوادث آتى است. مى‏ فرماید: أَىُّ إمامٍ لا یعْلَمُ ما یصِبْهُ وَاِلى‏ ما یصیرُ فَلَیسَ ذَلِكَ بِحُجَّةٍ؛ پیشوایى كه نداند چه بر سرش مى ‏آید و خط مشى و آینده و سرنوشتش چیست، حجت (یعنى امامى كه در زمینه اجتماعى و اعتقادى دلیل و راهنماى خردپذیر و قاطع باشد) نتواند بود.
 هر امام با داشتن برنامه و آگاهى دقیق از جریانات و حوادث، همه كارها و دقایق زندگانیش را طورى تنظیم مى‏ كند كه جزئى از برنامه ‏اش را تشكیل دهد و او را به هدفش نزدیك گرداند و به عبارت دیگر، تحقق هدفش را مؤثر افتد. مهم‏ترین حادثه زندگى امام و هر شخص، مرگ است كه آخرین حادثه زندگانیش به شمار مى ‏آید. باید كه چگونگى درگذشت امام به هدفش مدد رساند و آخرین جزء برنامه زندگانیش باشد. براى پدید آوردن این چگونگى، نقشه و برنامه ‏اى لازم است تا آخرین جزء با دیگر اجزا انسجام لازم بیابد و پیوستگى مطلوب حاصل گردد. این است كه در روایت دیگرى داریم: اِنَّهُم یعْلَمونَ مَتى‏ یموتونَ وكانَ باِختیارٍ مِنهُم؛ امامان مى ‏دانند كه چه وقت مى‏ میرند، و این مردن به اختیار ایشان است.
 حسین بن على شهادتش را به صورت فاجعه ‏آمیز و هیجان ‏آور ترتیب مى ‏دهد تا دستگاه حاكم را هدف جهاد مسلح داخلى گرداند و نقش روحانى یزید و سردارانش مانند عبیداللَّه بن زیاد تباه و بر آب گردد و آثار و نتایج بسیار دیگر به بار آید.

 این‏كه امام باید طبق نقشه عمل كند و حوادث را به طرح و اراده خویش پیش آورد و شكل بخشد یك امر عقلایى است كه بر افراد برجسته همان زمان پوشیده نبوده و بعضى آن را به وى تذكر داده ‏اند. محمد بن حنفیه رجحان سیاست حادثه ‏پردازى را بر سیاست گریز از حادثه تشخیص مى ‏داده و به برادر و امامش یادآورى كرده است و اگر - نعوذ باللَّه - قبلاً به آن واقف نبوده پس از آن آگاه گشته است. به علاوه تاریخ مى ‏نویسد كه امام آن را تصدیق كرده و گفته: «جَزاكَ اللَّهُ خَیراً لَقَد ... أَشَرْتَ بِالصَّوابِ79». اشتباه كسانى كه مى‏ پندارند امام فریب متظاهرین به طرفدارى را خورده و در كربلا اوضاع را بر خلاف تصور و گریزناپذیر یافته و برخلاف خواستش به كشتن رفته در این است كه پنداشته ‏اند او مى ‏خواسته هدفش را در عین حفظ جان به تحقق رساند حال آن‏كه مى‏ خواسته با فداى جان به آن تحقق بخشد و چاره و راهى جز فداى جان نبوده است. مثلاً محمد بن حنفیه پنداشته كه امام مى‏ خواهد ضمن خوددارى از بیعت با یزید جان خود را هم حفظ كند در صورتى كه امام اصرارى به حفظ جانش نداشته و حتى پیش‏بینى مى‏كرده كه ارتش یزید او را میان مرگ و بیعت مخیر خواهد ساخت و در صورت امتناع، به قتل خواهد رساند، و مى ‏خواسته كه هیئت حاكمه اموى با كشتنش به بهانه نامشروع خوددارى از بیعت آزادانه! خود را هدف جهاد ضد تجاوز گرداند و آشكار سازد كه انتخابات خلافت در شرایط خفقان و تهدید انجام گشته و سلطنت یزید متكى به افكار عمومى و بیعت آزادانه نیست، نامشروع است و باید با مبارزه مردم متزلزل و منهدم گردد. بنابر این در جواب محمد بن حنفیه كه توصیه مى‏ كند براى مصونیت از تعرض یزید سر به كوهستان نهد مى‏ فرماید: «برادر جان! اگر در دنیا پناهگاه و سنگر و مأوایى هم نمى‏ بود باز از بیعت با یزید پسر معاویه سر بر مى‏ تافتم80».
 همین حقیقت از طرز حركت امام از مدینه به مكه پدیدار است. قدم از شاهراه مدینه - مكه بیرون نمى‏ نهد و وقتى توصیه مى‏ كنند كه مثل ابن زبیر از بیراهه حركت كند تا نیروى دولتى بر او دست نیابد به شدت رد مى‏ كند و مى‏ فرماید: «نه، به خدا قدم از شاهراه بیرون نمى ‏نهم تا هر چه خدا مى ‏خواهد پیش آید81». و این مى ‏رساند كه شهادتش را با تعرض مسلحانه ارتش یزید در همان ایام هم به صلاح و منتهى به مقصود مى ‏دانسته و درست هم بوده است.
 در آستانه عزیمت از مكه به كوفه با سرودن ابیاتى كه «اوسى»، دین‏دارى (ظاهراً در بدر) سروده تاكتیك فاجعه ‏آفرینانه ‏اش را مشخص نمود، و دیگر بار به هنگام تهدید «حر»:
 
سَأَمْضى‏ و ما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى‏
اِذا ما نَوى‏ حَقّاً وجــــاهَدَ مُسْلِــــــــما
و واسَــــى الرِّجالَ الصّـالِحـینَ بِنَفْسِه‏
و فــارَقَ مَثْبـــــوراً وخــــــالَفَ مُـــجْرِما
فاِن عِشــتُ لم اَندمْ و اِن مُتُّ لم الـمْ‏
كَـــفى‏ بك ذُلّا أن تعــیشَ و ترغـــما82

 در جواب این‏كه چرا مى ‏رود خود را به كشتن دهد گفته است: جدم پیامبر را به خواب دیدم كه فرمود: إنَّ اللَّه شاء اَنْ یراكَ قَتیلاً ویراهُم سَبایا؛ خدا خواسته كه تو شهید شوى و ایشان اسیر.
 پس نه تنها شهادت منتهى به هدفش بلكه اسارت خانواده ‏اش را نیز طراحى كرده است. و همراه بردن خانواده در چنان شرایط و احوال یكى دیگر از دلایل مجهز بودن وى به یك نقشه دقیق و آماده است.
 ابوسعید مقبرى، هنوز امام از مكه بیرون نیامده و راه كوفه نسپرده، و تنها از اشعارى كه زمزمه مى‏ كرد پى برد كه كار بزرگى در پیش دارد و نقشه مهمى در سر.83
 دلیل دیگر بر این‏كه امام برنامه آگاهى از شهادت تنظیم شده و دقیق قبلى داشته و حساب شده عمل مى‏ كرده این است كه آخرین حادثه زندگى خویش یعنى شهادت را از خیلى پیشتر به دقت پیش‏ بینى كرده است. بنابر این فعالیت خودى و طرفدارانش را طورى تنظیم كرده كه به شهادت او و ایشان بینجامد و نتیجه لازم را بار آورد.
 به این ترتیب امام فاجعه ‏آفرینى طبق نقشه و سنجیده انجام داده است. آنان كه امام را متهم به بى‏ نقشگى و عدم پیش‏ بینى حوادث و قتل بى ‏سبب كرده ‏اند یا دچار چند اشتباه توأم بوده ‏اند یا پیرو غرض سوء. زیرا وى را به عدم آگاهى از شهادتش متهم كرده ‏اند، و این بسى ناروا و مغرضانه است.
 این حقیقت كه امام از شهادتش آگاهى داشته و آن را به دقت ترتیب داده، مسلم و مؤید به اسناد بى‏ شمار و معتبر تاریخى است.
 این اسناد حكایت مى‏ كنند كه عده ‏اى از افراد برجسته و جمعى از افراد عادى تذكر داده ‏اند كه رفتنش به كوفه و شركتش در مبارزه انتخاباتى، به احتمال قوى و شاید به قطعیت، به شهادتش خواهد انجامید.
 پس اگر فرضاً ابتدا از عاقبت مبارزه ‏اش بى‏ خبر بوده قدر مسلم این است كه سرانجام مطلع شده. تازه این در صورتى است كه تصریحات او را در موارد و مواقع متعدد بر این‏كه با یارانش قطعاً شهید خواهد شد و یا تصدیق ‏هایى كه از تذكرات اشخاص به عمل آورده ندیده بگیریم.
 عبداللَّه بن عباس روحیه و سابقه عراقیان را براى پسر عمویش شرح مى ‏دهد و پیش ‏بینى مى ‏كند كه آن جماعت پیمان‏شكن بى‏ وفا وقتى رشوه‏ هاى دستگاه را بگیرند كمر به قتلش خواهند بست و سرسخت ‏تر از سپاه شام با او خواهند جنگید، و امام سخنش را تأیید مى ‏كند.84 ابوبكر بن حارث بن هشام در همین زمینه گفتگوى مشروحى مى‏ كند و امام در جوابش مى‏ گوید: نظریه ‏ات را گرامى مى ‏دارم. هر چه خدا بخواهد پیش خواهد آمد.85 فرماندار مكه راهنمایى ابوبكر بن حارث بن هشام را پسندیده و آن را از سر خیرخواهى مى‏ داند.86 محمد بن حنفیه همین گونه مطالب را در میان مى‏ گذارد و از سست‏ عهدى كوفیان به یادش مى ‏دهد.87

 یگانه كسى كه او را تشویق به رفتن مى ‏كند عبداللَّه بن زبیر است، كه تشویق او حاكى از این بود كه در صورت عزیمت به كوفه سرانجامى جز شهادت ندارد. زیرا مسلّم بوده كه ابن زبیر هواى زمامدارى در سر داشته، در این راه یزید را دشمن و حسین را رقیب و مانع خویش مى ‏دیده و مى‏ دانسته كه تا وقتى او در مكه و حجاز باشد كسى به سراغ او نرفته بیعت نخواهد كرد.
 مورخین مى‏ نویسند: «وجود حسین در مكه بر ابن زبیر گران مى ‏آمد. چون مردم آن سامان او را هم‏طراز حسین نمى ‏دانستند و او را هیچ چیز خوش‏تر از هجرت حسین نبود88». عبداللَّه بن عباس این حقیقت را مى ‏دانسته و به امام گفته كه با رفتنت به عراق دل ابن زبیر را شاد مى ‏كنى. و به ابن زبیر به طعنه گفته كه حسین مى ‏رود و حجاز را به تو وا مى ‏گذارد.89
 عبداللَّه بن عمر تذكر مى‏ دهد كه عاقبت مبارزه ‏اش با حزب گمراهان جز شهادت نخواهد بود و امام در جوابش مى ‏فرماید: «بر فرومایگى روزگار همین بس كه سر بریده یحیى بن زكریا را به یكى از فاحشه‏ هاى بنى اسرائیل  هدیه دادند90». دیگر از كسانى كه شهادتش را پیش ‏بینى كرده و تذكر داده‏ اند عبارتند از جابر بن عبداللَّه انصارى، ابو سعید خدرى، و ابو واقد لیثى.91
 روز پیش از ترك مكه، در نطقى اشاره به شهادت قریب الوقوعش مى ‏كند و حتى محل آن را مشخص مى ‏سازد: خَطُّ المَوتِ عَلى‏ وَلَدِ آدَمَ مَخَطُّ القِلادَةِ عَلى‏ جیدِ الفَتاة. ما اَولَهَنى اِلى‏ اَسْلافى اشتیاقَ یعقوبٍ الى یوسُفٍ. وخیرٌ لى مَصرَعٌ اَنَا لاقیهِ. كَاَنّى بِاَوصالى تَقْطَعُها عُسْلانُ الفلواتِ بَینَ النواویس وكَربَلا فَیمْلَأْنَ مِنّى اَكْراشاً جَوفاً واَجْرِبَةً سَغْباً. لا مَحیصَ عَن یومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ. رِضَا اللَّهِ رِضانا اَهلِ البَیتِ. نَصْبِرُ عَلى‏ بَلائِهِ ویوفینا اُجورَ الصّابِرین...92
 نامه ‏اى به بنى هاشم مى ‏نویسد و آنان را براى مبارزه شهادت ‏آمیز و پیروزمندانه فرا مى‏ خواند: «به بنى هاشم!
 هر كه به ما بپیوندد به شهادت مى‏ رسد و هر كه واپس نشیند به پیروزى دست نمى ‏یابد. والسلام93».
 عبداللَّه بن جعفر برادرزاده و داماد على بن ابیطالب سراسیمه دو پسرش را به دنبال امام مى فرستد كه مى ‏ترسم تو و یارانت به شهادت برسید، برگرد و جانت را به خطر مینداز و او در پاسخ مى‏ گوید: دستورى دارم كه باید به اجرا در آورم.94 فرزدق شاعر او را در مكه همان روز عزیمتش مى‏ بیند و مى‏ گوید كه «دل‏ هاى عراقیان با تو و شمشیرهایشان به روى تو است»95 و امام سخنش را تأیید مى ‏كند.
 در راه «طف» خبرهایى مى ‏رسد كه نشان مى‏ دهد وضع مردم عراق به زیان او و به سود دستگاه حاكم تغییر كرده با این وصف به راه خود ادامه مى ‏دهد و این روشن مى ‏سازد كه از اصل فاجعه ‏آفرینى مثمر تبعیت مى‏ كرده است.

 در «ذات عرق» مسافرى خبر مى ‏دهد كه دل‏ها با او و شمیشرها به روى اوست، و او نظرش را تأیید مى‏ كند.96 یك منزل بالاتر، عبداللَّه بن مطیع عدوى او را از رفتن بیم مى ‏دهد.97 در «زرود» وقتى زهیر بن قین به او مى ‏پیوندند به خاطر روشن بودن فرجام كارش همسرش را طلاق مى‏ دهد و با خویشانش وداع مى‏ گوید.98 در همین‏جا خبر شهادت مسلم و هانى را دریافت مى ‏كند و باز به راه پیمایى ادامه مى ‏دهد.99 در «شقوق» خبر مى رسد كه مردم عراق علیه او هم‏داستان شده ‏اند.100 در «زباله» از كشته شدن قیس بن مسهر خبردار مى ‏شود و به همراهانش اطلاع مى ‏دهد و آنان را در همراهى و ترك همراهى آزاد مى ‏گذارد تا هر كه مشتاق شهادت نیست با او نیاید و عده كثیرى از دورش پراكنده مى ‏شوند.101 در «بطن العقبه» به یارانش تذكر مى‏ دهد كه شهادتش قطعى است. در همین‏جا «عمرو بن لوزان» نیرنگ و خیانت كوفیان را به یادش داده بازگشت به مدینه را توصیه مى‏ كند و او مى‏ فرماید: «از عاقبت كار و شهادتم خوب آگاهم» و براى جعفر بن سلیمان ضبعى از این سرانجام پرده بر مى‏ گیرد.102 سپس به «شراف» مى ‏رسد و از آن‏جا رهسپار «ذو حسم» مى ‏شود و با طلیعه سپاه دشمن بر مى ‏خورد و بیش از پیش به شهادت نزدیك مى ‏شود. از «ذو حسم» تا «طف» چند مورد دیگر شهادت خود و یارانش را پیشگویى كرده تا شب عاشورا همگى خود را براى شهادت آماده مى ‏گردانند و فردا از آن استقبال مى ‏نمایند.
 
 


پاورقی ها..................
 
38) تاریخ طبرى، ج 4، ص 250؛ تاریخ الفخرى، ص 84.
39) طبرى: و عبداللَّه بن عمر.
40) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 177؛ مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 207؛ و به مضمونى مشابه در طبرى؛ همان صفحه.
41) تاریخ طبرى، ج 4، ص 311.
42) تاریخ الخلفاء، ص 206؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 178.
43) الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 201.
44) تاریخ طبرى، ج 4، ص 261؛ لهوف، ص 27.
45) طواغیت آل ابى سفیان.
46) لهوف، ص 27.
47) تاریخ طبرى، ج 4، ص 261.
48) تاریخ الخلفاء، ص 208.
49) مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 207.
50) لهوف، ص 28؛ الإمامة والسیاسة، ج 2، ص 4؛ مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 208 و 209: نامه را عبداللَّه بن سبع همدانى و عبداللَّه بن والى در دهم رمضان سال 60 در مكه به دست امام دادند.
51) مقتل الحسین، ابى مخنف، ص 18؛ مقاتل الطالبین، ص 96.
52) لهوف، ص 29.
53) مقتل الحسین، ص 19؛ مقاتل الطالبین، ص 96.
54) لهوف، ص 30.
55) مقتل الحسین؛ مقاتل الطالبین؛ لهوف، ص 31: هیجده هزار مرد در حالى كه اشك شوق از دیده مى ‏افشاندند بیعت كردند؛ الإمامة والسیاسة: سى هزار؛ مروج الذهب، ص 64: دوازده هزار و آورده‏ اند كه هیجده هزار.
56) تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
57) لهوف، ص 32 تا 37.
58) لهوف، ص 32 تا 37.
59) از قبیله بنى علیم.
60) تاریخ طبرى، ج 4، ص 326.
61) حُضورُ الحاضِرِ وقیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ.
62) روضة الواعظین، فتال، ص 152.
63) نفس المهموم، ص 204.
64) ارشاد.
65) ارشاد.
66) همان، ج 6، ص 230.
67) همان، ج 6، ص 233.
68) تاریخ طبرى، ج 6، ص 234.
69) عمرو بن خالد صیداوى، برده آزاد شده ‏اش سعد، مجمع بن عبداللَّه مذحجى، نافع بن هلال، طرماح بن عدى طائى.
70) تاریخ طبرى، ج 6، ص 230.
71) تاریخ الكامل، ج 4، ص 17.
72) بحارالانوار، ج 10، ص 189.
73) لهوف، ص 54.
74) بحارالانوار، ج 10، به نقل از مقتل محمد بن ابیطالب.
75) تاریخ الكامل، ج 4،ص 26.
76) لهوف، ص 67.
77) امالى، شیخ طوسى؛ لهوف؛ مثیر الاحزان؛ مناقب آل ابیطالب؛ احتجاج، طبرسى.
78) لهوف؛ مثیر الاحزان.
79) تاریخ طبرى، ج 6، ص 191؛ مقتل محمد بن ابیطالب.
80) مقتل محمد بن ابیطالب.
81) تاریخ ابن عساكر، ج 4، ص 329.
82) ارشاد.
83) تاریخ طبرى، ج 6، ص 191؛ اغانى، ج 17، ص 68.
84) مروج الذهب، ج 3، ص 64 و 65؛ مقاتل الطالبین، ص 109؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 287؛ لهوف، ص 26.
85) تاریخ طبرى، ج 4، ص 286 و 287؛ مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 212؛ مروج الذهب، ج 3، ص 66.
86) مروج الذهب، همان صفحه.
87) لهوف، ص 36؛ مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 208.
88) تاریخ طبرى، ج 4، ص 261؛ مروج الذهب، ج 3، ص 65؛ مقاتل الطالبین، ص 109.
89) تاریخ طبرى، ج 4، ص 288؛ تاریخ الخلفاء، ص 206.
90) لهوف، ص 26.
91) تاریخ الخلفاء، ص 206.
92) لهوف، ص 33؛ مثیر الاحزان.
93) كامل الزیارة، ص 75.
94) ارشاد، ص 200؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 291 و 292؛ روایتى است از قول امام سجاد.
95) ارشاد، 199؛ مقتل العوالم، ص 18؛ تاریخ الكامل، ج 4، ص 16.
96) مثیر الاحزان؛ تاریخ طبرى، ص 290؛ لهوف، ص 61؛ مناقب آل ابیطالب، ص 213.
97) ارشاد.
98) مثیر الاحزان، ص 23؛ لهوف، ص 63 و 64.
99) تاریخ الكامل، ج 3، ص 17.
100) مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 213.
101) تاریخ طبرى، ج 6، ص 226.
102) كامل الزیارة، ص 26؛ ارشاد.

 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما