تاریخ انتشار
چهارشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۵۴
۰
کد مطلب : ۵۴۳۳

زینب، زن، سیاست...

زینب، زن، سیاست...
خیمه: در مقالات، زن را زاینده انسان‌های سیاست‌مدار آورده‌اند؛ اما نمی‌گویند خود ام‌البنین مثلا سیاست‌مدار بوده است یا خیر؟
لک زایی: پیش از ورود به این بحث، به مقدمه ای اشاره میکنم. باید دید اساسا از نظر اسلام چه الگویی بر رفتارانسان میتواند حاکم باشد. چون بعد ازپذیرش اسلام، پرسشهایی که می‌ماند، دربارة نقش زنان و مردان وبه طور خاص الگوهای اسلامی ای مثل حضرت زینب در بهتر شدن فهم ما از دین است.

در حکمت متعالیه که بنیانگذارش صدرالمتالهین است و پس از او از بزرگ‌ترین صاحب‌نظران این مکتب در عصر ما امام خمینی و آیت الله جوادی آملی هستند، به انسان به این شکل نگاه می‌شود که انسان‌ها به لحاظ نسبتی که با محیط اطراف خودشان برقرار می‌کنند در دسته‌های مختلفی قابل تقسیم هستند.

دسته اول انسان‌هایی هستند که رفتارشان تحت تاثیر حواس‌شان است و بیش از حواس نمی‌توانند اوج بگیرند. صدرالمتالهین برای این‌گونه از انسان‌ها الگوی پروانه را مثال زده و می‌گوید رفتار این انسان‌ها پروانه‌ای است.

ویژگی پروانه این است که به آتش نزدیک می‌شود و گرمایش اذیتش می‌کند ولی به محض این که فاصله می‌گیرد، یادش می‌رود که آتش او را اذیت کرده است؛ باز برمی‌گردد به سراغ آتش. آن‌قدر ادامه می‌دهد که تا آخر خود را در آتش می‌سوزاند.

بعضی انسان‌ها سراغ خطر می‌روند و خطر متوجه این‌ها می‌شود و کمی فاصله می‌گیرند و دوباره خطر آن‌ها را در بر می‌گیرد. برای همین خیلی از انسان‌ها در جامعه دچار آسیب می‌شوند. مثلا فرد معتاد می‌شود.

برای همین این دسته انسان‌ها فریب دستگاههای تبلیغاتی رامی‌خورند. چون از حافظه خود کمک نمی گیرند و تجارب گذشته را حفظ نمی‌کنند.

در حکمت متعالیه چیزی مطرح است به نام حرکت جوهری. صدرالمتالهین می‌گوید همه موجودات طبع مخصوصی دارند به جز انسان؛ طبع انسان مختار بودن است.

برای همین فیلسوفان متأله دست به کارهای بزرگ می‌زنند؛ چرا که معتقدند[انجام یک کار بزرگ]شدنی و ممکن است. همانطور که امام دست به تغییر حکومت می زند و بعد در مورد تغییر جهان به گونه‌ای صحبت می‌کند که انگار هیچ مشکلی در تغییر عالم وجود ندارد.

چون می‌گویند خدا می‌فرماید: «اِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» ؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! یعنی اگر ما محتوای باطنی خود را تغییر دهیم سرنوشت‌مان تغییر می‌کند.

باید هرکسی را متوجه کنیم که الگوی رفتاری‌اش چیست، در مورد آن فکر کند و سپس ببیند درست است یا غلط. مثلا می بینید که استعمارگران به انسان خیانت می‌کنند و از آزادی و حقوق بشر و مبارزه با تروریسم صحبت می‌کنند در حالی این‌ها باعث و بانی همه تروریسم‌های عالم هستند.

به خاطر این است که بسیاری از انسان‌ها دچار نوعی فراموشی هستند. و در یک فضای فکری و فرهنگی فقیرانه زندگی می کنند که خیلی راحت حافظه‌شان را از دست می‌دهند و این تجارب را در حافظه نگاه نمی‌دارند.

خداوند بارها و بارها می‌گوید شیطان دشمن شماست؛ ولی فراموش می‌کنند و دوباره در دام شیطان می‌افتند. دستة دوم کسانی هستند که اگر از کانونی خطری متوجه شان شود، و رنج ببینند از آن خطر و نقطه فرار خواهند کرد.

شرطش این است که یک بار از آن آسیب ببینند و برایشان تجربه حاصل شود. این‌ها آدم‌هایی هستند که علاوه بر حواس از قوه‌ی خیال هم برخوردار هستند.

صدرالمتالهین این دسته از انسان‌ها را به پرندگان مثال می‌زند و می‌گوید پرنده خاصیتش این است که وقتی از یک کانون و منطقه و نقطه‌ای احساس خطر کرد، از آن‌جا فرار می‌کند و دیگر به آن نقطه برنمی‌گردد.

یعنی دفعات بعد اگر به آن نقطه نزدیک شود یادش می‌آید. برخی انسان‌ها در این مدل قرار دارند و آگاهی و درک و فهم‌شان از محیط پیرامون‌شان به گونه‌ای است که اگر از یک نقطه‌ای خطری آن‌ها را تهدید کرد، آن را به حافظه می‌سپارند و گرفتار آن دام نمی‌شوند.

مثل آنهایی که وقتی سابقه‌ی ایران و آمریکا را در نظر می‌گیرند، می‌گویند آمریکا همان کشوری است که کودتای 28 مرداد را انجام داد یا کاپیتولاسیون را تحمیل کرد.

بنابراین نمی‌شود با چنین کشوری دوست شد و به آن اعتماد کرد. برای این که سرشتش این است. لذا امام آن تعبیر مشهور شیطان بزرگ را به کار برد. مدل و الگوی سوم ویژگی‌اش این است که قبل از این که به انسان گزندی برسد، خطر را حس می‌کند.

صدرالمتالهین می گوید مثلا اسب وقتی شیر را می‌بیند متوجه می‌شود که این موجود خطرناکی است. دسته‌ای از آدم‌ها در این مدل قرار می‌گیرند و در تعاملاتی که با جهان پیرامون‌شان دارند خطر را قبل از این که متوجه‌شان شود، حس می کنند و تدابیری اتحاذ می‌کنند که دچار آسیب نشوند.

بنابراین این افراد هم از حواس، هم از طبیعت، هم از تجارب تاریخی که دارند و هم از خود تاریخ عبرت می‌گیرند. اما الگوی چهارم انسان‌هایی هستند که به لحاظ بینش قویند.

نه تنها خطرات و تهدیدات و مسائل عصر خود را متوجه می‌شوند، که خطرات آینده را هم پیش‌بینی می‌کنند و برای آن‌ برنامه‌ریزی می‌کنند. یعنی اگرچه انسان‌هایی استراتژیک هستند و تفکر راهبردی دارند، ولی این تفکر راهبردی فقط متوجه بقای دنیوی آن‌هاست.

مثلا می آید وضعیت اقتصادی خود و دیگر کشورها را بررسی می‌کند و می‌گوید چندین سال بعد ممکن است ما با چه تهدیداتی مواجه شویم. الان در وضعیت امروز ما غالب استراتژیست‌ها،سیاست‌مداران،
اقتصاددانان، جامعه‌شناسان و ... در این فضا هستند.

این‌جاست که می‌گوییم عقل انسانی فعال می‌شود، چون عقل بالاتر از حس و غریزه است و می تواند آینده را رصد می‌کند.

الگوی رفتاری پنجم نه تنها خطرات این دنیا بلکه خطراتی که متوجه بقای ابدی‌اش هم هست را در نظر می‌گیرد و بر ای دفع آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کند.

در این الگوی رفتاری فرد هم متوجه وضعیت دنیا هست و هم آخرت در این الگو تهدید را فقط متوجه اموال و جان و مسکن خود نمی‌بیند، بلکه تهدیداتی را که متوجه ارتباط خود با خدا و انسان‌های دیگر و وضعیت اخروی او هست نیز لحاظ می‌کند.

در این الگو چون فرد سعادت را فقط دنیوی نمی‌بیند و دنیا را مقدمه‌ی آخرت می‌داند، در سیاست‌شناسی، اقتصاد‌شناسی و فرهنگ‌شناسی هم این مسأله را لحاظ می‌کند. دین کدام الگو را از ما خواسته است؟

دین از ما می‌خواهد که الگوی فکری و سیاسی‌مان تمام بر اساس مدل پنجم تعریف شود. زن و مرد هم فرقی نمی‌کند. انسانی که به دنبال قرب خداست، و نماز و روزه اش را هم برای قرب خدا انجام می‌دهد، حتی کارهای دنیوی اش نیز برای رضای خداست.

بنابراین در تفکر اسلامی ای که از بزرگان ما به دستمان رسیده و با خرافات آلوده نشده و نیز آن‌چه در تفکر ناب اسلامی و در مکتب و قرآن هست، چنین چیزی است.

در این تفکر طبیعی است که وقتی با الگوهایی چون معصومین و حضرت زینب و ... مواجه می‌شویم، می‌بینیم این‌ها در اوج هستند.

لذا خداوند می‌فرماید: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛مسلما برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، . می‌خواهید الگو داشته باشید؟،-هر انسانی به الگو احتیاج دارد-پیامبر الگوی شماست.

طبیعتا حضرت زینب الگویش پیامبر بوده است. باز تاکید می‌کنم در این تفکر دنیا هم دیده می‌شود. در همین بحث صدرالمتاهلین گفته همان‌طور که انسان به نفس خود توجه می‌کند، به بدن خود هم توجه می‌کند؛ چون بدن مرکب از نفس است و اگر بدن آسیب ببیند برای تکامل نفس اشکال ایجاد می‌شود.

لذا در احکام شرعی می‌گویند روزه بگیرید؛ ولی اگر ضرر داشت، نه. پس انسان باید سالم بماند تا اطاعت دستورات الهی را بکند. در این تفکر به دنیا حتی بیش از تفکر مادی رسیدگی می‌شود؛ منتها مقدمه‌ای برای تعالی است.

لذا در جریان فتح مکه پیامبر(ص) به گونه‌ای برنامه‌ریزی کردند و تاکتیک‌هایی را به کار گرفتند که مکه را بدون جنگ و تلفات فتح کنند. که هنوز هم به لحاظ نظامی یک امر شگفت‌انگیز است.با این که مشرکین پیامبر را خیلی اذیت کرده بودند.

وقتی امام قیام می‌کند می‌گوید با روی کار آمدن یزید تهدید متوجه بقای ابدی ما انسانها شده-نه بقای ابدی امام حسین- و اصل اسلام به خطر افتاده است.

او اگر همه‌ی روی زمین هم یزیدی شوند، دین خود را حفظ می‌کند. ولی از سوی دیگر او امام مسلمین است و تا ابد این تاریخ را می‌بیند. لذا وقتی اصل دین با خطر مواجه می شود بقای ابدی همه‌ی انسان‌های عالم تا آخر تاریخ به خطر افتاده است.

لذا می‌گوید من از جانم دست برمی‌دارم تا بقای ابدی سایر انسان‌ها حفظ شود که تنها با این کار است که اصل اسلام به خطر نمی افتد. حضرت زینب نیز با همین تحلیل وارد این صحنه می‌شود.

آن حضرت مثل دیگر اصحاب نیامدند که در این دنیا فقط به فکر حیات دنیوی خود باشند و رفع و رجوع مسائل خانوادگی خود و دیگران را نادیده بگیرند. این است که ایشان هم حرکت می‌کند.

مسئله‌ی دیگری را حضرت امام در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل مطرح می کنند که هم مؤید این الگوست و هم سیره حضرت زینب را تحلیل می‌کند. با سماحه بن مهران از اصحاب امام صادق(ع) نشسته بودیم. بحث عقل شد.

حضرت فرمودند: «عقل و جهل و جنود آن را بشناسید تا راه را بیابید.» سماحه می‌گوید به امام گفتیم غیر از آن‌چه شما به ما یاد داده‌اید چیزی بلد نیستیم. امام شروع کردند و برای عقل و عقل‌گرایی و رفتارهای عاقلانه 75 شاخص ذکر کردند.

همچنین برای جهل و عقب‌ماندگی و انحطاط مادی و معنوی هم 75 شاخص دیگر ذکر کردند. به نظر من اگر پیروان اهل بیت به لحاظ معارف به جز همین یک حدیث نمی‌داشتند کافی بود تا در برابر جهانیان سر بلند کنند و بگویند این نظریه و الگوی انسان کامل و جامعه و جهان کامل در دیدگاه ماست.

حضرت شاخص‌های عقل و جهل را گفتند که مثلا "رضا" از جنود عقل است و "سخط" از جنود جهل. می‌گویند رضا این است که ما به این نکته توجه کنیم که در محضر خدا هستیم و هرچه روی می‌دهد در محضر خداست.

خداوند شاهد است. انسان به مقامی می‌رسد که از خدا راضی است. در این بحث یاد حضرت زینب می‌افتیم؛ چون در مجلس شام، یزید می‌گوید دیدید خدا با شما چه کرد؟ حضرت می‌گوید: "ما رأیت الا جمیلا"؛ من جز زیبایی ندیدم.

امام با خود می گوید اگر با یزید بیعت کنم، درواقع اتصالم را با خدا قطع کرده‌ام؛ پس عزتم از بین رفته است. درنتیجه جهاد را ترجیح می دهد و شهادت و اسارت نصیب خود و خانواده اش می شود. انسان‌های عادی را می‌بینیم در این شرایط شروع می‌کنند به خدا عتاب کردن که مگر نمی‌بینی؟

ولی زینب به عنوان یک انسان کامل می‌گوید ما رأیت الا جمیلا. وقتی فرد به مقام رضا می‌رسد، بحث تحمل مطرح نیست. او با رضایت خاطر سختی‌ها را می‌پذیرد.

همه‌ی کسانی که با امام(ره) در تماس بودند می‌گفتند ایشان علاقه‌ی شدیدی به فرزندشان آقا مصطفی داشتند. ولی وقتی آقا مصطفی از دنیا رفت، خدمت ایشان می رسند تا مطلب را بگویند؛ ایشان پس از شنیدن، یک دقیقه دست راست‌شان را روی زمین گذاشتند و سکوت کردند و بعد گفتند 24 ساعت ایشان را نگاه دارید اگر برنگشتند ایشان را دفن کنید.

بعد آن جمله مشهور را گفتند که رحلت آقا مصطفی از الطاف خفیه الهی است. این را نمی‌توانیم تفسیر کنیم مگر با فرمایش امام که مقام رضا یعنی من از خدا راضی‌ام.

امام فرمایش دیگری هم دارد که فهمش خیلی سخت است؛ ایشان فرمودند که "معنای رضایت از خدا این است که ما از انسان‌ها هم راضی باشیم" انسانی که الهی می‌شود کینه‌ی انسان‌های دیگر را به دل نمی‌گیرد؛ بلکه با انسان‌های دیگر مواجهه‌اش از روی مهربانی و دلسوزی است و می‌خواهد دست آن‌ها را بگیرد و به سوی خدا بیاورد.

اوج این مسأله را در ماجرای جنگ خندق می بینیم.علی(ع) عمرو بن عبدود را زمین زده است. او آب دهان به روی حضرت می‌اندازد؛ ولی امام بازمی‌گردد.

گفتند چرا بلند شدی؟ گفت آن‌جا به من آب دهان انداخت و نمی‌خواستم آن خشم طبیعی من با آن خشم الهی آمیخته شود. بنابراین امام اصلا شمشیر نمی‌زند برای این که خودش ارضا شود.

یا در قرآن راجع به پیامبر می‌گوید تو می‌خواهی خود را بکشی که چرا این‌ها ایمان نمی‌آورند؟ اگر می‌خواستم همه ایمان داشته باشند به جبر آن‌ها را مؤمن می‌آفریدم.

من می‌خواهم انسان با اختیار خودش بیاید به سمت من. لذا می‌گوید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»

بنابراین ما در فضای سیاسی الگویی که حضرت امام در دوره معاصر برای ورود به سیاست گفتند می‌پذیریم که همان الگوی برگرفته از سیره معصومین است.

در فرهنگ اسلامی چه مرد و چه زن وارد سیاست نمی‌شود برای این که به یک نفع دنیوی برسد. لذا می‌گوییم هرچه تو بگویی ما راضی هستیم.

حال تکلیف زینب چیست؟ یک جا باید در مسجد سخنرانی غرا کند. یک جا لازم است در صحنه نبرد حاضر شود. یک جا تکلیف را در این می‌بیند که فرزندان خوبی تربیت کند. این هم سیاسی است.


خیمه: فضای سیاسی را چگونه معنا می‌کنیم؟
لک زایی: فضای سیاسی را مدلی از رفتار تعریف می‌کنیم که انسان را در متن جامعه لحاظ می‌کند. تهدیداتی را که متوجه انسان است هم درونی می‌بیند و هم بیرونی.

درواقع این تهدیدات ممکن است هم دنیا و بدن و جسمش را تهدید کند و هم روح و آخرتش را. در این الگو امامت و هدایت نهفته است. ما سیاست را به هر شکل که تعریف کنیم یک فرمول مشترک دارد. یعنی اصل فرمولش از جامعه ای به جامعه دیگر و از دولتی به دولتی دیگر ثابت است.

می‌گویند سیاست جایی متولد می‌شود که چند چیز وجود داشته باشند. یکی قانون است. وقتی انسان‌ها دور هم جمع می‌شوند باید یک آمریت و امرو نهیی باشد تا نظم برقرار شود.

رکن دوم قانون‌گزار است. رکن سوم هدف قانون است. رکن چهارم رهبری است. رکن پنجم مردمی هستند که این قوانین را اجرا می‌کنند به نیت آن اهداف.

در جمهوری اسلامی و حکومت مدینه هم قانون بوده است. در آمریکا هم قانون داریم. اصل قانون همه جا هست. آن‌چه فرق می‌کند محتوای قانون است. چون هدف‌ها فرق می‌کند.

مثلا در سیاست اسلامی می‌گوییم هدف قرب به خداست. امنیت، رفاه و بهداشت نیز همه اهدافی است که می‌خواهد زمینه‌ساز عبادت خداوند شود.

اما در یک جامعه‌ی لیبرالیستی می‌گوید هدف آزادی فردی است. ما می‌خواهیم زمینه‌هایی را فراهم کنیم که فرد احساس آزادی بیشتری در این دنیا کند.

هانس می‌گفت هدف فقط امنیت است. مارکسیست‌ها می‌گفتند مساوات و برابری و جامعه بی‌طبقه. پس چون هدف فرق می‌کند، رهبری و قانونگذار هم فرق می‌کند.

در یک جامعه اسلامی قانون‌گذار اصلی خدا و قانون اصلی قرآن است. سپس پیامبر، بعد ائمه و درنهایت، فقیه جامع‌الشرایط. با توجه به این نکته است که می‌گوییم سیاست اسلامی آن‌گونه که در الگوی اسلامی ترسیم کردیم، ساری در تمام سطوح جامعه است.

جهاد اکبر برای این است که فرد را در برابر تهدیدات درونی مصونیت ببخشد. جهاد کبیر نیز برای این است که فرد را به لحاظ فکری و فرهنگی قوی کند. پس یک مسلمان وقتی قرآن یاد می‌گیرد درواقع دارد جهاد کبیر یاد می‌گیرد.

با جهاد افضل مبارزات سیاسی را سازمان‌دهی می‌کند همان چیزی که امام حسین فرمود بالاترین جهاد این است که در برابر نظام سیاسی سلطه‌گر و ظالمانه بایستیم و از حق و عدل دفاع کنیم.

و نهایتا جهاد اصغر هم برای ایمن‌سازی جامعه برای مقابله با تهدیدات عینی جامعه است. در این الگوی امنیتی و دفاعی بحث از فرد شروع می‌شود و تا عالی‌ترین سطوح می‌آید.

در این الگو می‌گوییم وقتی یک مادر فرزندانی را تربیت می‌کند که فردا می‌خواهند در جامعه به تکالیف خود عمل کنند. اگر فرزندانی در چهارچوب الگوی پنجم تربیت کند دارد کار سیاسی و راهبردی می‌کند.

چون مادر می‌فهمد الان شرایط به گونه‌ای است که باید در بالاترین سطوح وارد شود. این فردی نیست که بگوییم ضعف عقل دارد. این وقتی وارد الگوی پنجم شده نمی‌تواند ضعف عقل داشته باشد. منظورم زینب است. هرگز نمیتوان او را ناقص العقل نامید.


گفتگو از سید حجت سجادی زاده
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما