تاریخ انتشار
سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۸:۴۸
۰
کد مطلب : ۱۶۵۳۳
محشور مي‌شوي با کسي که عهد بسته‌اي

جايگاه مهدويت در جامعه

گفت‌وگو با اسماعيل شفيعي‌سروستاني
جايگاه مهدويت در جامعه
خيمه: در بحث آسیب شناسی موضوع مهدویت بزرگترین آسیب، نشناختن جایگاه و موضوع مهدویت در کلان جامعه است. شما چه راهکارهایی برای شناختن جایگاه عظیم موضوع مهدویت در جامعه پیشنهاد می کنید؟
پیش از بیان راهکار، باید برای تبیین و مطرح کردن جایگاه مهدویت در جامعه و بعد به کارگیری آن مجموعه دریافت ها برای حل مناسبات اجتماعی – سیاسی، نکته ای فهم شود.نیت فرهنگ مهدوی برای ما مکشوف نیست. موضوع اول، درک و کشف موضوع مهدوی است.

از آنجایی که این موضوع کشف نشده، رویکرد به موضوع مهدوی رویکردی فردی، تا حدی اخلاقی و تا حدی کلامی صرف است و هیچ ربط و نسبتی با سایر مناسبات جمعی در وجوه مختلف پیدا نکرده. طبیعتا هر نوع رویکردی عملکرد متناسب با خودش را خواهد داشت. وقتی رویکرد ما به موضوع مهدوی به خاطر عدم درک این موضوع، محدود و شخصی است، نتیجه این می شود که مردم برای رفع حوائج شخصی به امام مراجعه می کنند و کاری به خود امام ندارند، کاری به نیت امامت و فرهنگ مهدوی هم ندارند. این رویکرد یک طرفۀ ظالمانه، اجازۀ خروج تمام توانایی و پتانسیل را به فرهنگ مهدوی و امامت و ولایت نمی‌دهد.

لازمۀ هر گونه تحول در نهاد فردی یا حیات اجتماعی انعقاد عهد است. آن عهد تکالیفی را بر دوش انسان‌ها می‌گذارد و آنها مکلف می شوند مقرراتی را رعایت کنند. سرنوشت نهایی افراد را همین معلوم می کند. این رویکرد یک طرفه عهدی را در پی ندارد، بنابراین باعث تغییر در عملکرد فردی و جمعی ما در عرصه حیات دنیوی نمی شود، حتی اثری در حیات اخروی نیز ندارد. آنجایی که فردی حسب دریافت غلط و انحرافی، رویکرد شخصی به موضوع امامت و ولایت و مهدویت دارد، مثل این است که در گنجه ای را باز می کند، مایحتاج خودش را بر می‌دارد، گنجه را می بندد تا زمانی که دوباره بر اثر هیجانات و احتیاجات به سراغ آن می‌رود، نیازش را برطرف کرده و دوباره به همان عهد پیشین و حالت خودش، بر می گردد.

به واقع مردم با این رویکرد، متعهد به عهدی نیستند که در گسترۀ فرهنگ ولایت و امامت و مهدویت تعریف می‌شود، متعهد به عهد دیگری هستند. هیچ زندگی‌ای بدون عهد اتفاق نمی‌افتد. وقتی مردم با ساحت قدسی ولایت و امامت و مهدویت هم عهد و هم افق نیستند، ناگزیر به جای دیگری عهد دارند. این چنین نیست که اگر در شعار و شعر و عاشقانه ها از امامت و ولایت و مهدویت سخن بگوییم، سرنوشت‌مان با امامت و ولایت گره بخورد.

خيمه: به نظر شما چگونه راضی نبودن به وضعیت موجود باعث حرکت به سمت جلو می‌شود؟
وضع موجود در باطنش ناظر بر وجود یک عهد است.


خيمه: در حقیقت باید این عهد را شکست و سراغ عهد دیگری رفت؟

اول باید عهد را شناخت. باید با کنار زدن صورت‌ها کشف کنید که مردم با چه امری، با چه موضوعی و با چه حجتی عهده بسته بودند که کمر همت بستند و باعث ماندگاری حاصل و محصول آن عهد شدند؟ هیچ فرهنگ و تمدنی شکل نمی‌گیرد، مگر آنکه قبل از هر اتفاقی، مردم با حجتی عهد جمعی پیدا کنند.

از زمانی که هم عهدی و هم افقی اتفاق می افتد، نطفۀ یک حوزۀ فرهنگی و تمدنی منعقد می‌شود و مردم لوازمی را در سیر تدریجی فراهم می کنند که باعث دوام آن حوزۀ فرهنگی تمدنی است و به دلیل هم عهدی و نسبتی که با آن حوزه و حجتش پیدا کرده‌اند تمامیت حیات فرهنگی و تمدنی بیرونی را متناسب با آن نیت و کشفی که اتفاق افتاده است می‌سازند.


خيمه: همان معنای حقیقی گذر و گذار.
عصارۀ هر حوزۀ فرهنگی و تمدنی مردمی هستند که در آن زندگی می‌کنند. حال این سؤال به وجود می‌آید، مگر مردم منکر این حوزۀ فرهنگی و تمدنی هستند که بخواهند گذار کنند؟ مردم با همین حوزه زندگی می‌کنند. اصلا نداشتنش را عین مرگ می دانند. خودشان را نیازمند خدمت به آن می¬دانند. به همین جهت در تمام روز و شب به آن خدمت می‌کنند.


خيمه: بحثی داریم با عنوان اصالت نفع. در جریان فرهنگ مهدوی غیر از کشف نیت، سراغ نفع و منفعت هم می‌شود رفت؟
قبل از بیان نفع و اینکه نفع بردن انگیزه ای باشد برای حرکت، مردم با یک حوزه احساس نسبت می کنند. یعنی آن را با خودشان و از خودشان می‌دانند و در آن هضم و حل هستند.


خيمه: ریشۀ احساس نسبت، نفع نیست؟
نسبت یافتن برمی‌گردد به هم عهدی. شما با هر کسی که در خیابان راه می‌رود عهد دوستی نمی‌بندید. شما با هر کس در اتوبوس آشنا می شوی، می‌بینی بین شما و او چیزی وجود دارد. خویشی‌ای وجود دارد، پنهانی. حالا این احساس خویشی و نسبت به شما مجال می دهد در اولین فرصت، در یک مرتبه یا در همۀ مراتب وجود هم عهد شوید. هم عهد به این معناست که تو در خدمتش قرار گیری و به میزانی که در خدمتش قرار می گیری آن خویشی هم افزایش پیدا می‌کند.

از این جا به بعد این دو مقوّم هم می شوند. نسبت‌ها عهد را تقویت می کنند و عهد نسبت‌ها را بیشتر می کند. تا جایی که این دو یکی می‌شوند و مردم می‌شوند نمایشگاه و تجسم تامّ و محض یک حوزۀ فرهنگی و تمدّنی. جدا نیستند اینها از هم. این نسبت و عهد همدیگر را کامل می‌کنند. اگر این چنین نگاه کنید متوجه می‌شوید در شکل بزرگ و کلان، دگرگون کردن وضع موجود یعنی گذار از حوزۀ فرهنگی و تمدنی مذموم. قبل از دستکاری در صورت های حوزۀ فرهنگی و تمدنی، قبل از آنکه شما عناصری را در آن حوزه قلقلک دهید و صورت دومی برایش جعل کنید، باید بدانید اتفاق می‌بایست در جان مردم بیفتد.

یعنی مردم باید نسبت دومی پیدا کنند و این نسبت دوم، احساس خویشی و هم افقی ایجاد کند. هم افقی تبدیل به انعقاد عهد شود. از آن به بعد فرد به خاطر عهد و نسبتی که برقرار کرده، خودش را در خدمت قرار می دهد. همه چیز را عوض می کند و از جنس آن عهد می سازد. نیازی نیست شما دانه به دانه تعریف کنی. چون عهد بست و متعهد شد، می رود و لوازم مورد نیاز بقاء و دوام عهد را به وجود می آورد. مثلا اگر در یک حوزۀ فرهنگی، در آداب معاشرت، در سیر و سلوک، در اخلاق، چیزی که با آن عهد جدید بیگانه است را دگرگون می‌کند و از جنس عهد جدید می‌سازد. و لاجرم چون هم‌افق شد ، اعمال و جوارح و اعضای او در حوزۀ تمدنی ساختمان می سازد، پوشش می سازد، نظام سیاسی می سازد. اما وضع امروز ما! مردم هم جنس با فرهنگ و تمدن مذموم زمان خودشان سیر می کنند، بنابراین مقوّم آن حوزۀ فرهنگی و تمدنی هستند، حتی اگر حج کنند و نمازشان را اول وقت بخوانند، و خمس و زکات دهند.

در واقع مردم دوام خودشان را به حج و نماز متصل نمی بینند، بقاء و دوام خودشان را در خدمت و رابطۀ دو سویۀ حوزه فرهنگی و تمدنی جاری می بینند. با آن هم عهد و هم افق هستند. در آن حوزه نفس می کشند و ارتزاق می کنند، لاجرم با همان حوزۀ فرهنگی و تمدنی هم می‌میرند. بنابراین حیات برزخی شان هم همین طور است، با امام‌شان هم محشور نمی شوند بلکه با کسی که عهد بسته اند محشور می شوند.


خيمه: شما راجع به تمدن و جریان تمدن سازی صحبت کردید. در جریان تمدن سازی، اصطلاحی هست که می گویند اداره معنویت در جهان و اداره معنویِ جهان و این را دو رکن تمدن سازی می دانند، به نظر شما این تعبیر صحیح است؟
این یعنی در تمدن سازی، مدلی را تعریف کنیم به نام اداره و مدیریت معنوی که ممکن است با این صحبت شما تطبیق پیدا کند. اگر می خواهیم از وضع موجود گذر کنیم باید در وضع موجود ورود پیدا کنیم و بعد خرق این وضع موجود را داشته باشیم؛ یعنی ابتدا باید وارد این حجاب ظلمانی شد و بعد آن را کنار زد. اینجا بحث علم رسانه و مدیریت رسانه ای در بحث انتظار و علم الانتظار پیش می آید. اینکه آیا باید نگرش ها و فرقه های موجود در جهان با یک مدیریت معنوی اداره شوند و اینکه آیا باید در این جریان، ورود کرده و یک الگوی معنوی ارائه داد. اینجا جریان رسانه معنا پیدا می کند.


تعریفی که در حوزه دین و بینش دینی از معنا و معنویت ارائه می شود با آنچه که در حوزۀ فرهنگی تمدن غربی و تفکر سکولار و اومانیستی وجود دارد یکسان نیستند. ممکن است اشتراک لفظی داشته باشند؛ ولی معنا واحد نیست. نکته دوم در گفتگو از مدیریت معنوی این است که گاهی برخی عناصر و ذخایر روحانی و معنوی که متعلق به فطرت آدمی است، بروز و ظهور پیدا می کند و این امر مانعی بر سر راه سیر تکاملی حوزۀ فرهنگ و تمدن غربی سکولار می شود و به همین علت بحث مدیریت معنوی به میان می آید؛ یعنی می خواهند با راضی نگاه داشتن، ارضاء کاذب و تغذیه روانی مردم کاری کنند که تداخل و تزاحمی اتفاق نیفتد و مانعی بر سر راه این جریان فرهنگ و تمدن غربی که به آن اصالت داده اند ایجاد نشود.

به این ترتیب گفتگوی معنوی و عمل معنوی و فعالیت فرهنگی در خدمت فرهنگ و تمدن معاصر در می آید و می شود تزئین آن. برای مردم هم می شود تسکین. مثلا امروز در ایران متوجه شده اند که بخش عمده ای از یادگارهای حیات فرهنگی و سنتی پیشین آنها از بین رفته است. بعد می روند قهوه خانه سنتی می سازند و برخی آداب سنتی را احیا می کنند. در کنار آرامگاه ها، خیمۀ عشایر بر پا می کنند، در رستوران ها غذای سنتی می دهند، در قهوه خانه ها چرخ گاری می گذارند، در خانه های خود کشکول آویزان می کنند و یا گلیم پهن می کنند. اینها در آن حوزه فرهنگ و تمدن که در شرق جاری بوده که، زندگی نمی کنند. بنا هم ندارند به آن حوزۀ فرهنگ و تمدن قبلی خود برگردند، بلکه در حالی که با تمام وجود حوزۀ فرهنگ و تمدن غربی را پاس می دارند، با استفاده از اِلمان ها و فاکتورها و عناصری که روزی جزئی از لوازم یک حوزۀ فرهنگی و تمدنی بوده، خودشان را تسکین می دهند.


موزه ها نمونه ای دیگر هستند. از زمانی که مردم در غرب، موزه دار شدند، شرقی ها هم پنداشتند موزه داری خوب است. در حالی که موزه؛ یعنی گورستانی که باقیماندۀ اجساد یک حوزۀ فرهنگی و تمدنی که دیگر وجود ندارد، در آن به نمایش گذاشته می شود. مردم هرگاه چیزی را از دست می‌دهند و باور می کنند که دیگر آن را ندارند برایش موزه می سازند؛ مثل موزه نماز در میدان فلسطین. وقتی موزه نماز می سازند به چه معناست. غربی موزه می سازد، چون می خواهد باقیمانده عناصر فرهنگی و تمدنی پیشینیان را جمع کند، نه به خاطر بزرگداشت آنها بلکه به این نیت که نمایش بدهد. حوزه فرهنگی و تمدنی مدرن و جدید با گذار از این عقب افتادگی‌ها و جهالت‌ها و نادانی‌ها به این شکل عظیم رسیده است.


خيمه: جریان رسانه و مدیریت رسانه در یک جامعه بر این اساس چه جایگاهی پیدا می کند؟ بین حوزه های نظری و عملی فاصله زیادی دیده می شود و چیزی که اینها را به هم وصل می کند رسانه است، رسانه ای که فقط بستر انتقال پیام نیست و به نوعی خودش پیام است. ولی به تعبیر شما گویی اصلا نیاز نیست ما جریان و اتفاقی ایجاد کنیم و اگر در نقطه ای استارت اصلی را بزنیم، جامعه خودش روش ها و راهکار ها و نوع ارتباط را تعریف می کند. آیا معنای صحبت شما همین است؟ یعنی نفی رسانه به معنای امروزی آن؟
لازم است به چند نکته اشاره کنم. اول اینکه بعضی از صحبت های امروز من دقیق به نظر می رسد و می دانم که مورد انکار قرار می گیرد. وقتی که عهدی منعقد می شود چه کسانی اول عهد می بندند؟ عموم مردم؟ نه، عموم مردم کاره ای نیستند.

شأن فرهنگ اجل از تمدن است. تمدن، ظهور بیرونی و مادی فرهنگ است. مردم چون با یک حوزه فرهنگی در حوزه تمدن، نسبت یافته اند، تمدن حاصل دست این مردم رنگ و بوی ویژه یک حوزه فرهنگی را دارد. مسجدهای یزد، بناهای ویژه مساجد و معماری های قزوین، کاشان و اصفهان را می ساختند. لباس های بومی این دیار را می پوشیدند و این در حوزه تمدن معنا پیدا می کند؛ اما سازندگان اینها عوام مردم بودند.

اینکه چرا حاصل دست مردم آن بناها و لباسها بوده و الان همین مردم حاصل دستشان چیز دیگری است؛ چون آن مردم قبل از اینکه عناصر مادی را تبدیل به اشیاء و معماری کنند در یک حوزه فرهنگی سیر می کردند و با آن حوزه نسبت پیدا کرده بودند. لاجرم آن چه در جانشان اتفاق افتاده بود و آنچه از خودشان می دانستند را می ساختند و می خواستند از آن پاسداری کنند؛ یعنی جدایی نبود میان آنچه که می ساختند و آنچه که می گفتند، می دانستند و به آن مومن بودند. اما اگر همین عوام مردم را بررسی کنید در می یابید که بیش و پیش از آنها معلمانشان بنای نظری را محکم کرده بودند.

وقتی معلمان و متفکران قومی، عهد می بندند با جانشان تضمین می کنند. این عهد تفصیل و تفسیر پیدا می کند و در اثر تفصیل و تفسیر جماعت دیگری با آن معلمان و متفکران هم عهد می شوند و آنها می شوند معلمان گروه دوم مردم و آرام آرام آن عهد در میان مردم منتشر شده و تبدیل به فرهنگ عمومی می شود. اگر می خواهید راز پراکندگی و آشفتگی ها را در میان قومی ببینید مردم رانگاه نکنید، معلمانشان را نگاه کنید. تا معلمان قومی پراکنده ذهن و آشفته حال نباشند، آشفته حالی به مردم منتقل نمی شود.
نکته دیگر اینکه تمام لوازم در هر عهدی و عصری باحوزه فرهنگی و اعتقادی نسبت دارند و جدا از هم نیستند. یعنی ما با مجموعه ای از قالب ها و ظروف رو به رو نیستیم که هر طور دلمان خواست بسازیم و هر چیزی که دلمان خواست در آن بریزیم. شرقی ها و ساکنان کشورهای اسلامی به دلیل شیفتگی هایی که نسبت به محصولات غربی و مدرنیته پیدا کردند و نمی خواستند از آن دست بردارند، آمدند خودشان را فریب دادند و با این فریب، تمام قد در اختیار و خدمت غرب در آمدند. اول هم بزرگانشان فریب خوردند. گفتند ما با مجموعه ای از ظروف رو به رو هستیم یعنی گفتند کلّ لوازم موجود در حوزه تمدنی غربی، اعم از معماری، شهرسازی، نظام اقتصادی، سیستم آموزشی ، روابط اجتماعی و ... صورت ها و قالب هایی هستند که متأثر از حوزۀ فکری نیستند و ما آنها را می گیریم و هر چه دلمان خواست در آن می ریزیم.

فکر می کردند دین و شریعت، اخلاق اسلامی و باور دینی می ریزند در این ظروف و مردم، مسلمان و مومن و اخلاقی و متعهد می شوند. هرچه رفتند جلو از قضا سرکنگبین صفرا فزود، روغن بادام، تلخی می فزود. حاصل دست مردم شرقی چه مناطق سنی نشین و چه شیعه نشین، هیچ چیز نبوده جز آشوب و آشفته احوالی که مدلسازی شده از فرهنگ و تمدن غربی است؛ ولی به دلیل آنکه نسبت کافی پیدا نکرده اند آشفته احوال هستند و یک جایی در میان آسمان و زمین زندگی می کنند.


خيمه: ما در تفکر و فضای فرهنگی خودمان ظرفیتهایی مثل پایگاه های مذهبی و مناسک آیینی و پایگاه های اجتماعی مثل مساجد، امامزاده ها و جمکران را داریم که در غرب وجود ندارد. اینها در تمدن سازی و حوزۀ فرهنگی چه جایگاهی دارند؟
آنچه که شما فرمودید اعم از مناسک و پایگاه های مذهبی، ظرفیتی هستند که به صورت عناصر و قطعاتی در جایی به هم می پیوندند و با مجموعه دیگر عناصر، یک شکل معلوم و معین با یک روح معلوم و معین ارائه می کنند.


خيمه: یعنی قطعه ای از پازل؟
ما یک قطعه از پازل را می گیریم و کاری به قطعات هم‌جوار آن نداریم. می‌خواهیم یک طوری آن قطعه را همرنگ با سایر قطعه ها نشان دهیم؛ مثلا در یک بافت معماری و شهری صد در صد مدرن و میان آپارتمان ها، یک مسجد با دو تا گلدسته می سازیم. این شهر مسلمان نخواهد شد. این شهر، شهر اسلامی نخواهد شد.

شما این مسجد را تزئین این مجموعه قرار داده اید. ولی در گذشته این مسجد با سایر عناصر تمدنی پیشین و سنتی کنار هم بودند. همه، سیری واحد و مقصدی واحد داشته و با هم هماهنگ بودند. اگر مزاحمی هم این گوشه کنار وجود داشت یا هضم می شد، یا دایره تاثیرگذاری‌اش آنقدر کم بوده که بر کل مسیر تاثیر نمی گذاشت. اینجا عکس ماجراست. اینجا کل قطعات از یک منشاء دیگر آمده اند و به یک مقصد معین می روند و این قطعه کوچک در میان آنها نقشی ندارد و تزئینی و موقتی است؛ مثل همان چرخ گاری در قهوه خانه یا در یک خانه مدرن. پس همه اینها در بافت پیوسته به هم معنا پیدا می کردند.

الان پیوسته نیستند وعناصر همدیگر را تقویت نمی کنند. سیر عمومی به سمت مدرنتیه است. مدرنتیته نه از بینش دینی برخاسته و نه نیت دینی بر آن حاکم است. به مقصد دینی هم نمی رود. سیر دیگری دارد. در واقع سیر از ظاهر به ظاهر است. در ظاهر تولد پیدا کرده، در ظاهر سیر کرده و در ظاهر فرو می رود؛ یعنی روی به آسمان ندارد، در حالی که در دریافت دینی سیر و سفر از ظاهر به باطن است. تا زمانی که ما پرسیدن را آغاز نکنیم همین وضع ادامه پیدا می کند. برنامه کوتاه، متوسط و دراز مدت می نویسیم، پول هم خرج می کنیم، کتابی هم می دهیم، سیستم های مدرن را هم به کار می گیریم و آموزه ها را هم لعاب دینی می دهیم، بعد هم گلایه می کنیم که چرا بحران شد و دنبال عامل آن می گردیم. خودمان را مقصر نمی دانیم و دنبال یک عامل بیرونی می گردیم.

ما باید از ابتدا با پرسش آغاز می کردیم این حرف مربوط به الان نیست، از زمان قاجار باید با پرسش آغاز می شد، در سال ۵۷ باید با پرسش آغاز می شد. ما هنوز پرسش را ایجاد نکرده ایم و در نتیجه ممکن است این مراسم و آئین ها تاثیر کوتاه مدت و مقطی داشته باشند و کسی هم نفی نمی کند و خیلی هم خوب است و بایدگسترش پیدا کند، ما هم انجام می دهیم، لیکن باعث اتفاق بزرگ و تغییر مسیر یک حوزه فرهنگی تمدنی نمی شود. یعنی ما را به حوزه فرهنگی وتمدن دینی نمی برد؛ چون ما داریم از آبشخور دیگری تغذیه می کنیم.


خيمه: می شود به این ظرفیت ها و پایگاه های اجتماعی به صورت مستقل نگاه کرد. سوال من این است که چرا آقای شفیعی سروستانی تمام این فعالیت های پژوهشی و رسانه ای را در ظرفیتی مثل جمکران برنامه ریزی نمی کند؟ آیا ظرفیت ها انسان ها را فراموش کرده اند یا ما انسان ها این ظرفیت ها را فراموش کرده ایم؟ یعنی متولیان مجموعه های عظیم، سراغ انسان هایی که در این حوزه کار می کنند و جریان فکری آنها معلوم و شفاف است و انسان های انقلابی و اسلامی هستند، نرفته اند یا اینها خودشان از چنین ظرفیت هایی غافل هستند؟ و اگر از شما تقاضا بشود که تمام فعالیت های خود را در حوزه جمکران قرار بدهید که به قول مقام معظم رهبری می تواند مرکز نشر معارف اهل بیت باشد و مخاطبین ۱۵ یا ۱۷ میلیونی دارد، شدنی است؟ چه چیزی باید در نوع نگاه متولیان یا در نگاه شما اتفاق بیافتد که اینها قطعه هایی از هم جدا نباشند؟
من امروز حرف هایم را کامل می کنم حتی اگر به درد شما نخورد. در مسجد جمکران برای ما بسته است، مگر این در برای ما باز شود. در عنایت امام زمان علیه السلام برای ما بسته نیست، شاهدش همین که هستم و دارم حرف می زنم اگر بسته بود که الان اینجا نبودم و اذن حرف زدن پیدا نمی کردم؛ اما در مسجد جمکران در شکل فیزیکی نه حقیقی و نه باطنی اش هم بر ما باز است و ما رفت و آمد می کنیم و نفس می کشیم. در جغرافیای مسجد جمکران که نگهبانی داره تا الان برای ما بسته بوده و تلاش ما برای باز کردن این در به جایی نرسیده بود. از جایی که باز شود حیات متافیزیکی ما آنجا خواهد بود.


خيمه: آقای شفیعی و موسسه موعود یا فکری که در پرتو موعود و آقای شفیعی ورود پیدا می کند؟
اصلا انفکاک ندارد.


خيمه: یعنی شما حفظ مؤسسه موعود را برای خود لازم می دانید؟
لازم می دانم؛ به خاطر اینکه تمامیت اختیار مسجد جمکران در اختیار ما نیست و هر زمانی این در فیزیکی می تواند بر من بسته شود و من به حیات متافیزیکی مسجد برگردم.


خيمه: ولی می توانید مجموعه ای از موسسات را سازمان بدهید و اگر زمانی این اتفاق نیفتاد، موسسات به حیات خود ادامه خواهند داد.

قطعا می شود و ادامه خواهند داد.

خيمه: خب ادامه بدهيد.
پیوند دادن این مناسک و مراسم و اماکنی که از آن یاد کردید زیباست ولی باید با امر دیگری به هم پیوند بخورند، با جان و قلب عالم که امام زمان علیه السلام است. نباید گنجه ای باشد که برای رفع نیاز به سراغ آن برویم. اساسا ولایت با در خدمت در آمدن معنا پیدا می کند، نه با در خدمت گرفتن.


سخن من این است که اگر راجع به این اماکن ومناسک حرف می زنید باید بتوانید جان این اماکن و حاضران این اماکن را پیوند بدهید به قلب تپنده صاحب حیاتی که همه اذن در اختیار اوست و ترک فضولی کنیم. اگر این اتفاق بیافتد، قطعا آنها هم همراهی و تایید خواهند کرد و منجر به یک عهد می شود. عهد را اول باید خواص ببندند. هر دو نفری که برای امام مبین و مجاهدت در طریق امام مبین هم عهد بشوند، نفر سوم خداست. هر دو نفری که در طریق امام مبین، ولی الله، حجت حق عهد ببندند که در خدمتش باشند نفر سوم خداست. لاجرم اراده آنها می شود اراده خدا. تحت امر خدا عمل خواهند کرد، مصونیت هم پیدا می کنند و در سیر تدریجی و اکمالی همان اتفاقی که می خواهیم می افتد. چرا تا الان نیفتاده؟ دنبال عوامل بیرونی نگردیم، باید اول در خودمان مشکل را حل کنیم.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما