تاریخ انتشار
شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۱۲
۰
کد مطلب : ۲۴۱۵۷

اشعار ویژه ولادت امام باقر(ع)

اشعار ویژه ولادت امام باقر(ع)
کلامی زنجانی

صفای طیبه دارد صفای ماه رجب

که عالمی شده مست از دعای ماه رجب

ولادت سه امام و رسالت نبوی

فزوده بربرکات و صفای ماه رجب

مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان

بلند باد شکوه نوای ماه رجب

بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام

که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب

به روز اول این مه ولادت باقر

شدست موجب عز علای ماه رجب

به روز دهم امام جواد آمده است

به پاسداری رحمت سرای ماه رجب

به سیزدهم مه از فروغ روی علی

جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب

به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا

به حق شده سبب اعتلای ماه رجب

بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب

که بهرمند شوی از عطای ماه رجب

شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند

به حرمت صلوات و دعای ماه رجب


غلامرضا سازگار

گلشن توحید، آباد امام باقر است

مرغ دل در هر نفس یاد امام باقر است

در تجلّی نور ارشاد امام باقر است

شادی اجداد و اولاد امام باقر است

مژده یاران عید میلاد امام باقر است

کعبه ی دل روح قرآن جان زین العابدین

سر زده در اوّل ماه رجب ماهی تمام

کافتابش آورد هر صبح دم عرض سلام

کنیه بوجعفر لقب یاقر محّد شد به نام

قطره ای از چشمه ی علمش علوم خاص و عام

نجل پیغمبر امام ابن امام ابن امام

رهنمای راستان و پیشوای راستین

کیست این مولود انجم را چراغ انجمن

عارف بودو نبود و واقف سرّ و علن

بحر بی پایان علم ذات حیِّ ذوالمنن

جابر آورده سلامش از رسول مؤتمن

باب او ابن الحسین و مام او بنت الحسن

جدّه اش زهرا و جدّش رحمةٌ للعالمین

روی او رذوی خدا خوی محمّد خوی او

سجده آرند آسمانی ها به خاک کوی او

از حسین و از حسن دارد ملاحت روی او

لاله های باغ جنّت مست عطر بوی او

نخل طوبی سرو رعنای کنار جوی او

طوطی آن نخل، میکاییل و جبریل امین

اختر برج حسن! خورشید سرمد زاده ای

بر علیّ بن الحسین امشب محمّد زاده ای

خود سپهر عصمت و ماه مؤیّد زاده ای

جان، نثار دامنت روح مجرّد زاده ای

احمدی دیگر برای آل احمد زاده ای

آسمان امشب نهاده پای بر چشم زمین

از خداجویان عالم بنده ی درگاه تو

ای صراط مستقیم کلّ خلقت، راه تو

وی فراتر از ثنای خلق قدر و جاه تو

آفتاب وحی روی خوب تر از ماه تو

مخزن اسرار غیب حقّ دل آگاه تو

منطقت علم الکتاب و مکتبت علم الیقین

سنگ اگر خاک تو گردد طوتیایش می کنی

مس چو اکسیر از تو خواهد کیمیایش می کنی

دست گمراهی چو گیری رهنمایش می کنی

هر کجا بیگانه بینی آشنایش می کنی

دشمن ار دشنام گوید تو دعایش می کنی

با کلامی جانفزا و با بیانی دلنشین

گاه از صوت مناجاتت ملایک در خروش

گاه اهل آسمان ها را کلامت دُرّ گوش

گه زاشگ دیده آری بحر رحمت را به جوش

گه جواب نیش دشمن را دهی پاسخ به نوش

گاه مانند کشاورزان بود بیلت به دوش

ریزدت پیوسته مروارید غلطان از جبین

ای گرفته وام خورشید جهان آرا ز تو

ای عیان خُلق رسول و عصمت زهرا زتو

ای مزین کوه و دشت و دامن صحرا زتو

ای هدایت تا قیام محشر کبری زتو

ای زیارتنامه ی جانسوز عاشورا زتو

شور عاشورات پیدا در کلام آتشین

محفل قدّوسیان را از تو باشد ذکر خیر

با تو دائم اُنس دارد جنّ و اِنس و وحش و طیر

کرده ای از دامن سجّاده تا معبود سیر

مست فیضت آشنا و محو گفتار تو غیر

از تو زیبا قصّه ی ناب عزیز است و عُزیر

سینه ات دریای علم اوّلین و آخرین

تا تو را پیوسته در آغوش جان دارد بقیع

از تن پاک تو روح جاودان دارد بقیع

گر چه از خورشید گردون سایبان دارد بقیع

ناز هر شب بر چراغ آسمان دارد بقیع

سایه ی رحمت به فرق انس و جان دارد بقیع

خلق رو آرند سویش از یسار و از یمین

من کی ام مدحت سرای خاندان عصمتم

هر که هستم خاک پای خاندان عصمتم

سر خوش از جام ولای خاندان عصمتم

بلکه مرهون عطای خاندان عصمتم

"میثم" دار بلای خاندان عصمتم

بارالها هستیم را کن فداشان آمّین



امیر عظیمی

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن

نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

به هواخواهی از یار، علمدار شدن

سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

آسمان موهبتی باز فرستاد زمین

صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است

یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

دامن فاطمه ای باز قمربار شده

علی دوم زهراست، پسردار شده

پسری آمده همنام رسول دو سرا

احمد دوّمی از نسل علی و زهرا

آمده تا که به اسلام اصالت بدهد

آمده تا که بود پرچم دین پابرجا

خاک می خورد علوم نبوی روی زمین

آمده تا که تکانی بدهد دنیا را

کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش

باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا"

شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر

شیعه باقی است به ابقای کلام آقا

آمده روشنی چشم رسول ثقلین

نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین

کیست مولا، نوه ی صاحب کشتی نجات

کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات

او همان زمزمه ی یهوه بود با موسی

او همان نور خداوند بود در میقات

او همان است که با نام شریف "باقر"

مژده ی آمدنش داده خدا در تورات

او همان است که از دور و برش می روید

صد هزاران گل خیرات، درخت برکات

عمل دشمن او چیست بجز بار گناه

لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات

مهر ارباب، قبولی عمل می باشد

بی ولایش بخدا لعل، بدل می باشد

هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد

از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد

نفس عیسوی اش داروی هر دردی است

کور از هُرم نفسهاش شفا می گیرد

گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه

با همان دست کرم، دست گدا می گیرد

گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود

گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد

گاه با خاطره ی کودکی اش؛ تنهایی

به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد

چارساله پسری بود به همراه پدر

به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر



داود رحیمی

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن

نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

به هواخواهی از یار، علمدار شدن

سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

آسمان موهبتی باز فرستاد زمین

صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است

یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

دامن فاطمه ای باز قمربار شده

علی دوم زهراست، پسردار شده

پسری آمده همنام رسول دو سرا

احمد دوّمی از نسل علی و زهرا

آمده تا که به اسلام اصالت بدهد

آمده تا که بود پرچم دین پابرجا

خاک می خورد علوم نبوی روی زمین

آمده تا که تکانی بدهد دنیا را

کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش

باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا"

شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر

شیعه باقی است به ابقای کلام آقا

آمده روشنی چشم رسول ثقلین

نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین

کیست مولا، نوه ی صاحب کشتی نجات

کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات

او همان زمزمه ی یهوه بود با موسی

او همان نور خداوند بود در میقات

او همان است که با نام شریف "باقر"

مژده ی آمدنش داده خدا در تورات

او همان است که از دور و برش می روید

صد هزاران گل خیرات، درخت برکات

عمل دشمن او چیست بجز بار گناه

لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات

مهر ارباب، قبولی عمل می باشد

بی ولایش بخدا لعل، بدل می باشد

هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد

از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد

نفس عیسوی اش داروی هر دردی است

کور از هُرم نفسهاش شفا می گیرد

گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه

با همان دست کرم، دست گدا می گیرد

گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود

گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد

گاه با خاطره ی کودکی اش؛ تنهایی

به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد

چارساله پسری بود به همراه پدر

به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر



سید هاشم وفایی

بر چمبر علم و دین نگین بخشیدند

خورشید منوری به دین بخشیدند

یک دستۀ گل ز گلشن سبز بهشت

امشب به امام ساجدین بخشیدند

***

از عرش حدیث حق پرستی خواندند

یک صفحه ز دیباچۀ هستی خواندند

وقتی که شکفت امام باقر چون گل

در باغ جنان سرود مستی خواندند


خلیل کاظمی

اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم

من امام ابن امام ابن امام متقینم

روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم

وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم

باقر العلم نبیم نور چشمان علیم

حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم

باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را

باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را

شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را

نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را

از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم

از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم

چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم

نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین زبویم

چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم

خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم

اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست

شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست

هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم

هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم

هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم

هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم

باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم

عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایم


صغیر اصفهانی

اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن

و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن

همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد

فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن

گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار

غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن

اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى

هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن

نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک

صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن

چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر

بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن

کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح

ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من

بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر

با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن

در مدیح صادر اول امام پنجمین

کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن

شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان

مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن

حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا

حامى شرع رسول الله هوادار سنن

جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى

روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن

دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل

بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن

بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر

لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن

کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین

اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن

هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین

هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن

من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش

درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟


مرحوم حسین منزوی

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم

*

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

آری سلام بر تو اماما! که می پرد

از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی ام و آن تالمم

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

*

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم



علی صالحی

وقت عشق است چشم تر بدهید

شمع ها مژده ی سحر بدهید

كار دل گیر یك نگاه شماست

بر مناجات من اثر بدهید

از شلوغی شهر بیزارم

كوچه ها فرصت گذر بدهید

دوست دارم به اوجتان بپرم

بی قرارم كه بال و پر بدهید

می نشینم كنار در بی تاب

تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است

توشه بردار موقع سفر است

سفری تا دیار دلبرها

تا زمین بهشت پرورها

سفری تا نهایت مستی

در طواف حریم ساغرها

آسمانی ترین شدیم این جا

پا به پای پر كبوترها

خانه ها را ببین همه از دم

شاخه ی یاس روی سر درها

این مدینه است شهر پاك و زلال

چشمه سار تمام كوثرها

این مدینه است مركزیت نور

تربت قبر چهار حجت نور


میثم مومنی نژاد

امشب میان گریه و لبخند خود گمم

سرشار از طلوع بهار تبسمم

دریایم و طپیده به لب هام نبض موج

تا آسمان رسیده شعور تلاطمم

جارو به برج و باروی اندیشه می زنم

تا سائل مدایح معصوم پنجمم

من شاعر صداقت گل های قاصدک

من جابر سلام رسولان مردمم

هر جا که باز پنجره ای شد کبوترم

هر جا که بسته است در مهر کژدمم

صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم

دریای علم تو بچشاند اگر خمم

پیچیده در تلاوت معصوم نام تو

عطر گل محمدیت در تکلمم

بر خاک های مرقد نورانی تو ساخت

گلدسته ها و گنبد زرین تجسمم

امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده

امشب که بین گریه و لبخند خود گمم
مرجع : عقیق
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما