تاریخ انتشار
شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۷
۰
کد مطلب : ۲۱۸۹۲

حلقه شعر آیینی فرات در حسینیه سادات برگزار شد

حلقه شعر آیینی فرات در حسینیه سادات برگزار شد
حلقه شعر آیینی فرات با حضور سید مهدی حسینی و شاعران جوان کشورمان از جمله جواد هاشمی، قاسم صرافان، محسن حنیفی محسن غلام حسینی، محمد بیابانی، علیرضا گل افشان، مهدی پناه، محمد عابدی ، محمد رضا یزدی، امیر طلاجوران، هادی ملک پور و محمدمحمود آبادی در حسینیه سادات برگزار شد.

در ادامه گزیده ای از اشعار خوانده شده و نقد های استاد حسینی را می خوانید:

محمد محمود آبادی:

جمع شد از هر طرف لشکر به لشکر بیشتر
تیر و نیزه بیشتر ، شمشیر و خنجر بیشتر
آمدند آنها که چندین سال در دل داشتند
کینه های کهنه از شمشیر حیدر بیشتر
راه را بستند ، حتی آب ... حتی آب را
حیف ، در این تشنگی ها سهم اصغر بیشتر
هر وداعی ذره ذره قامتت را می شکست
پشت تو خم شد ولی از داغ اکبر بیشتر ...
هیچکس بعد از علمدارت نداری هیچکس
بیشتر تنها شدی بعد از برادر بیشتر
عاشقانت پیش چشمت یک به یک جان داده اند
در نگاهت هر چه نیزه بیشتر ، سر بیشتر ...
دخترت بعد از تو در کنج خرابه جان سپرد
دست او هم نیست بابایی است دختر بیشتر
بیت بیت این غزل سوزاند شاعر را ولي
ناله های مادرت در بیت آخر بیشتر ...


استاد : مطلع قابل دفاع نیست لشگر به لشگر با ردیف ارتباط خوبی برقرار نکرده
در بیت دوم بیشتر باید اول جمله می آمد.

محسن حنیفی:

کشید آه و سپس سفره ای ز آه انداخت
به چشم خشک تمامی ما نگاه انداخت
به یمن خواندن از جون و این لباس سیاه
نظر به سوی غلامان روسیاه انداخت
دوباره ناحیه خوانی دوباره روضه ی باز
دوباره دسته ی روضه به گریه راه انداخت
حبیب پاشده از قبر گوییا حشر است
نوای او همگان را به اشتباه انداخت
فراز های زیارت لهوف را گریاند
حسین را به زمین تا که ذوالجناح انداخت
برای اینکه سر از پیکرش جدا نکند
به گریه دشنه خودش را به پای شاه انداخت
صدای ناله ی والشمر جالس برخاست
نظر به واقعه ی بین قتلگاه انداخت
خودش برایس خودش روضه مگو می خواند
نوشت روضه ی ناگفته را به چاه انداخت

مهدی پناه:

چشم تو بر ما نگاهی مهربان انداخته
سفره ات را مادری قامت کمان انداخته
هیئت سیار داری امشب اما فاطمه
روضه را یک گوشه از باغ جنان انداخته
دامنه دار است داغت هرچه هم گوید از آن
روضه ای را از قلم این روضه خوان انداخته
مادرم با تربتت کام مرا برداشته
تربتی که باده ها را از دهان انداخته
پرچم عشق تو را نازم که از روز نخست
سایه اش را بر سر پیر و جوان انداخته
نیزه هم بار امانت می کشد یعنی سرت
ماه را از چشم اهل آسمان انداخته
خاک سردی با خودش می آورد اما چرا
خاک تو آتش به جان شیعیان انداخته

استاد:
دامنه دار است ... اختیارات است که مناسب استفاده نشده کاربرد باده کاملا زمینی است که خوب نیست. بعضی ابیات ایراد وزنی دارد البته بیت بار امانت بیت زیبایی است.

محمد رضا یزدی:

هر چند لبالب از گناهیم بیا
هرچند که غرق اشتباهیم بیا
دیگر بخدا بریده ایم از عالم
هر جمعه تو را چشم به راهیم بیا

نبوت نسلی و دریای جودی
زلال و پاک و جاری مثل رودی
همه پروانه ها دورت بگردند
گل نرگس چونان شمع وجودی

کجایی تا شوم من خاک راهت
کجایی تا ببوسم روی ماهت
بگو باد صبا با قطب عالم
کجا برپاست آقا خیمه گاهت

ثنا گویم غلامم خاک راهم
گل نرگس غلام روسیاهم
تمام عمر تا حالا به والله
نیاز آلوده ی یک شب نگاهم

این نامه به چاه جمکران آندازم
یا اینکه به یک آب روان اندازم
من نامه نوشتم که فقط برگردی
اتین نامه کجای این جهان اندازم

استاد: به ارتباط معنایی و زبانی بین واژگان دقت کنید.

محمد عابدی:

تمام دشت پر است از صدای شش ماهه
رباب کرده دوباره هوای شش ماهه
تو اولین سربازی که بر سر نی رفت
سه شعبه یعنی نیزه برای شش ماهه

حقا که تو زنده کرده ای مردی را
معنای وفاداری و هم دردی را
ای کاش حسن بود و تلافی می کرد
تیری که تو از تنش در آوردی را

بر شانه ی نیزه تکیه می کرد یزید
سر را به رقیه هدیه می کرد یزید
با حال خراب پیش چشم زینب
چون جام شراب گریه می کرد یزید

شاه است ولی برای دین می افتد
از شوق رسیدن به یقین می افتد
انگار به جای آورد سجده ی شکر
هر بار سرش روی زمین می افتد

استاد:
در رباعی اول نگاه شاعرانه ی خوبی دارید اما از اختیارت بدئ استفاده کردید.
در رباعی دوم تعبیر تلافی خوب نیست در رباعی سوم قافیه ایراد دارد مطلع رباعی چهارم را هم عوض کنید


قاسم صرافان:

روبه میدان رفت نه برگشت کاری مانده است
یادش آمد با خدا قول و قراری مانده است
روبه میدان بیقرار شیر مست دیگری
دید اما از علی ها شیرخواری مانده است
گفت آیا یاوری مانده است تا یاری کند؟
با گلوی خشک طفلی گفت آری مانده است
دست و پازد در دل گهواره گفت انّی علی
یعنی ای سالار عاشق هاسواری مانده است
اکبر و عباس و قاسم رفته اند اما پدر
بیشه خالی نیست شیر بیقراری مانده است
مرده است اصغر مگر بابا نبینم غربتت
یابن زها غم مخور حیدر تباری مانده است
بازهم روی علی و باز هم وقت وداع
بازهم در کربلا بوس و کناری مانده است
آینه آورد تا روشن کند آیا هنوز
در دل این آدمک ها نور تاری مانده است
نازک است آنقدر شش ماهه گلوی کوچکش
تاکه از پیراهنش بر آن شیاری مانده است
آن دل نازک چه آمد بر سرش وقتی که دید
در گلوی خشک تیر آبداری مانده است
تیر وقتی شد سه شعبه سخت خارج می شود
دید زینب یار در بد اضطراری مانده است
از زمین باران خون بارید سوی آسمان
ازهمان دم اشک اهل عرش جاری مانده است
یارب این هم اصغرم حالا بگو غیر از سرم
از امانت روی دوشم باز باری مانده است؟
دشت خواب است و کنار خیمه هایی سوخته
مادری دنبال ردی از مزاری مانده است
مرجع : عقیق
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما