کد مطلب : ۱۰۱۳۳
بحر طویل ورود امام حسین (ع) به کربلا
گفت ارباب که اینجاست همان وعده گه یار شفاخانه هر سینه غم بار بیایید و گشایید ز هر ناقه این قافله محمل که رسیدیم به منزل به لب تشنه ساحل همگان بار گشودند و به پا خیمه نمودند و شیران و بنی هاشمیان چند به چند حلقه زدند و همه پردهنشینان ز پس پرده فرود آمده و خیمه زدند و ز دل آه کشیدند تا که شد نوبت آن عمه سادات که عباس مباهات کنان کرد ستون ، قدم خویش رکابش به زمین پای نهاد از کرم آن مادر هر غصه و غم آمد و رو کرد سوی اهل حرم که ای وای از این خاک که خواهد شدش از اشک من غمناک چه نمناک
از این سوی چنین حالت خواهر و از آن سوی برادر ، ساربان را بعد الطاف فراوان ز ره لطف بفرمود که برخیز برو اجر تو مشکور ، برو دور تر از دور مبادا شنوی ناله من را که غریبانه طلب می کنم از مقتل خود یار و مدد کار برو راز تو مستور رفت با با دامنی از هدیه سراسر که گرفته است ز سرور ولی اندر دل او ماند همان راز که گفت برو راز تو مستور ، همان وسوسه نفس ستمگر
رفت آسمان گشت سیه و شد شام غریبان ، دشت تاریک زمان سرخ زبان تلخ به هر گوشی تنی بود که صد مزرعه آلاله به بر داشت و نه سر داشت همه رفتند از این خاک ، از این خاک به افلاک ولی با بدن چاک و در آن گودی گودال فتاده است الف نه بدنی خم شده چون دال
خدا بی کفن و غرقه در دشنه و شمشیر و سر نیزه و شمشیر ، کسی نیست کفن سازد و در خاک کند پیکر صد پاره او را ، ولی انگار کسی آمده امشب به برش تا مگرش دفن کند پیکر او ، پیکر دور از سر او
اما ساربان است که اینگونه سرازیر شده در دل گودال نه با قصد کفن کردن و تدفین ، ببین آمده با نیت انگشتر او ، کاش میبرد همان را ، فقط ای کاش ، ولی برد هم انگشتر و انگشت ، و انگار که او کشت برای صدمین بار به پیش نگه خواهر غم دیده برادر.
از این سوی چنین حالت خواهر و از آن سوی برادر ، ساربان را بعد الطاف فراوان ز ره لطف بفرمود که برخیز برو اجر تو مشکور ، برو دور تر از دور مبادا شنوی ناله من را که غریبانه طلب می کنم از مقتل خود یار و مدد کار برو راز تو مستور رفت با با دامنی از هدیه سراسر که گرفته است ز سرور ولی اندر دل او ماند همان راز که گفت برو راز تو مستور ، همان وسوسه نفس ستمگر
رفت آسمان گشت سیه و شد شام غریبان ، دشت تاریک زمان سرخ زبان تلخ به هر گوشی تنی بود که صد مزرعه آلاله به بر داشت و نه سر داشت همه رفتند از این خاک ، از این خاک به افلاک ولی با بدن چاک و در آن گودی گودال فتاده است الف نه بدنی خم شده چون دال
خدا بی کفن و غرقه در دشنه و شمشیر و سر نیزه و شمشیر ، کسی نیست کفن سازد و در خاک کند پیکر صد پاره او را ، ولی انگار کسی آمده امشب به برش تا مگرش دفن کند پیکر او ، پیکر دور از سر او
اما ساربان است که اینگونه سرازیر شده در دل گودال نه با قصد کفن کردن و تدفین ، ببین آمده با نیت انگشتر او ، کاش میبرد همان را ، فقط ای کاش ، ولی برد هم انگشتر و انگشت ، و انگار که او کشت برای صدمین بار به پیش نگه خواهر غم دیده برادر.
مرجع : وبلاگ بحر طویل











