تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۵۲
۱
کد مطلب : ۳۴۵۲۸

تطبیق قیام امام حسین(ع) با موازین فقهى

نعمت اللَّه صالحى نجف آبادى
تطبیق قیام امام حسین(ع) با موازین فقهى
 
 از اینجانب خواسته ‏اند مقاله ‏اى درباره قیام امام حسین علیه السلام براى ارائه در كنگره بین المللى «امام خمینى و فرهنگ عاشورا» بنویسم و مقاله حاضر در اجابت این دعوت نوشته شده است.

 قبل از ورود در اصل بحث باید دانست كه امام داراى روح قدسى و ملكوتى است و چون واجد چنین روحى است با مردم عادى فرق اساسى دارد و با همین روح است كه به عالم بالا و ماوراء متصل مى‏ شود «وصَحِبُوا الدنیا بابدانٍ ارواحها معلَّقةٌ بالمحلَّ الاعلى.» (نهج البلاغه، كلمات قصار 147). یعنى مردان الهى در دنیا با ارواحى زیستند كه به محل بالاتر و عالم ماوراء حس تعلّق دارند و با همین روح است كه آنچه را دیگران نمى‏ شنوند و نمى‏ بینند، آنان مى ‏شنوند و مى‏ بینند. رسول خدا صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام فرمود: «انّك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الّا انك لست بنبىّ.» یعنى تو مى‏ شنوى آنچه من مى‏ شنوم و مى‏ بینى آنچه من مى‏ بینم ولى تو پیغمبر نیستى. (نهج البلاغه، خطبه 190). این روح قدسى و آسمانى امام در حدى از قداست و طهارت است كه اساساً به فكر گناه نمى ‏افتد چه رسد به انجام گناه و این معناى عصمت امام است.

 اگر چه بین علماى شیعه اختلاف است كه آیا علم امام غیرمتناهى است یا متناهى، حضورى است یا حصولى، علم لدنّى به همه جزئیات دارد یا به بعضى از جزئیات، در همه حالات متّصل به عالم بالاست یا در بعضى از حالات، قبل از رسیدن به مقام امامت، همه چیز را بدون استثنا مى ‏داند یا بعد از آن‏كه امام شد تدریجاً به علم او افزوده مى‏ شود، باب علم همیشه به روى او باز است یا گاهى باز است و گاهى بسته؟ ولى آنچه در آن اختلاف نیست اینست كه امام هم وارث علم پیغمبر است كه از وحى سرچشمه مى ‏گیرد و هم علم الهامى و موهبتى دارد.
 بحثى كه در مقاله حاضر درباره تجزیه و تحلیل قیام امام حسین علیه السلام مطرح مى‏ شود با صرفنظر از جنبه ملكوتى و روح قدسى و علم لدنّى آن حضرت بوده و این قیام مقدس در سطح زندگى اجتماعى و مردمى بررسى و تحلیل مى‏ گردد تا عمل آن حضرت بتواند براى مردم دیگر الگو و سرمشق باشد.
 
 درك سیاسى و روشن‏ بینى امام‏
 امام حسین علیه السلام علاوه بر روح قدسى و علم وراثتى و موهبتى كه داشت، از نظر شمّ سیاسى و روشن‏ بینى اجتماعى و شناخت دقیق طوائف مردم و روحیاتشان و بالاخص شناخت مردم كوفه از ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن مطیع و سایر رجال سیاسى عصر خود كمتر نبود بلكه برتر بود و آن‏گاه كه این‏گونه افراد او را از خطرى، كه ممكن بود در سفر كوفه در كمین او باشد، برحذر مى‏ داشتند، خود آن حضرت به خوبى مى ‏دانست كه احتمال شكست نظامى و شهادت وى وجود دارد و در سخنانش با فرزدق صریحاً این مطلب را گوشزد كرد و فرمود: «اگر قضاى الهى آن طور كه ما دوست داریم و بدان خوشنودیم نازل شود و پیروز شویم، خدا را بر نعمتش سپاس مى‏ گوییم و از او براى اداى شكرش استعانت مى‏ جوییم؛ و اگر قضا برخلاف خواست ما رقم بخورد و پیروز نشویم، كسى كه نیت حقى داشته و بر مبناى تقوى عمل كند از راه صحیح تجاوز نكرده و دور نشده است. (ارشاد مفید، ص 199)
بخش دوم سخن امام امكان شكست نظامى و احتمال شهادت را گوشزد مى‏ كند ولى امام كسى نیست كه وقتى طبق گزارش نماینده ‏اش، مسلم بن عقیل، نیروى كافى فراهم شده و حجت بر او تمام گشته است، از اقدام خوددارى كند به عذر این‏كه احتمال شكست وجود دارد و حتى امكان شهادت وى هست. امام حسین علیه السلام، سبط پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله و فرزند على مرتضى علیه السلام، است و همان‏طور كه رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد به عذر این‏كه احتمال دارد شكست بخورد از اقدام نظامى براى دفاع خوددارى نكرد. اگر چه سرانجام شكست خورد و همان‏طور كه حضرت على علیه السلام در جنگ صفّین به عذر امكان شكست نظامى از اقدام به دفاع خوددارى نكرد؛ اگر چه سرانجام پیروز نشد، امام حسین علیه السلام نیز بعد از فراهم شدن نیرو به عذر احتمال شكست از اقدام مردانه براى نجات اسلام و حركت براى كوفه به منظور مبارزه و براندازى بزرگ‏ترین منكر عصر خود - یعنى حاكمیت یزید - خوددارى نكرد - اگر چه سرانجام به شكست نظامى و شهادت آن حضرت منتهى شد. بنابر این حركت نظامى - سیاسى رسول اكرم صلى الله علیه وآله در احد و امام على علیه السلام در صفین و امام حسین علیه السلام در حركت براى كوفه، هر سه داراى یك ماهیت و یك نسق و یك آهنگ بوده و هر سه با توجّه به این‏كه امكان شكست وجود دارد انجام شده است. پس از این مقدمه وارد اصل بحث مى ‏شویم:

 باید دانست درباره ماهیت قیام امام حسین علیه السلام و اهداف آن بین صاحب‏نظران اختلاف شدیدى وجود دارد كه هر محقّقى را دچار تعجب مى‏ كند. در این مسأله حداقل هفت قول از علماى صاحب نظر در كتاب‏ ها ثبت شده است. این‏گونه اختلاف درباره حوادث بزرگ دیگر مانند جنگ احد و جنگ صفین و حركت نظامى امام حسن علیه السلام براى دفع تجاوز معاویه وجود ندارد. در مورد سه حادثه یاد شده، متن تاریخ به طور یكنواخت و بدون اختلاف ما را از جریان وقایع آگاه مى‏ كند ولى به حادثه قیام امام حسین علیه السلام كه مى‏ رسیم اختلاف نظر عجیبى را در نوشته ‏ها مى‏ بینیم.
 بین سه حادثه مزبور و بین قیام امام حسین علیه السلام یك وجه مشترك وجود دارد و آن اینست كه در هر چهار حادثه نیروهاى حق، پیروزى نظامى به دست نیاوردند. در جنگ احد با این‏كه رسول خدا صلى الله علیه وآله امید پیروزى داشت نیروهاى اسلام شكست خوردند و در جنگ صفین نیز، با این‏كه حضرت على علیه السلام امید پیروزى داشت، پیروزى نظامى به دست نیاورد و هم‏چنین در حركت نظامى امام حسن علیه السلام، با این‏كه امام امید پیروزى نظامى داشت، پیروزى نظامى حاصل نشد. در قیام امام حسین علیه السلام نیز مثل سه حادثه دیگر نیروهاى حق، پیروزى نظامى به دست نیاوردند. با وجود این وجه مشترك بین این چهار حادثه در مورد سه حادثه اول اختلاف وجود ندارد ولى در مورد قیام امام حسین علیه السلام اختلاف نظر وجود دارد و هر محقّقى را در مقابل این سؤال قرار مى ‏دهد كه منشأ این اختلاف چیست؟
 براى این‏كه انگیزه تحقیق در پژوهشگران به وجود آید و گمان نكنند با مسأله حلّ شده ‏اى روبرو هستند، در این‏جا اقوال مختلف را در این مسأله مى ‏آوریم. اقوالى كه تاكنون ما در این مسأله به دست آورده ‏ایم فهرست ‏وار به قرار ذیل است:
 
 قول اوّل‏
 قول اوّل از شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى - رضوان اللَّه علیهم - است در - نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم هجرى - این علماى بزرگ مى‏ گویند: «امام حسین علیه السلام براى امتناع از بیعت یزید بن معاویه از مدینه به مكه رفت و پس از آن‏كه نماینده اعزامیش، مسلم بن عقیل، آمادگى اكثریت نیروهاى مردمى كوفه را براى حمایت از امام به وى گزارش داد، به قصد تشكیل حكومت براى احیاى اسلام به سوى كوفه حركت كرد و پس از آن‏كه در محاصره نظامى واقع شد كوشش كرد براى جلوگیرى از خونریزى به حجاز برگردد ولى دشمن نپذیرفت و از وى خواستند كه تسلیم بلاشرط ابن زیاد شود و امام كه مطمئن بود اگر تسلیم شود ابن زیاد او را ذلیلانه خواهد كشت، تسلیم نشد و چون دشمن حمله كرد به دفاع اضطرارى پرداخت و در این دفاع افتخارآمیز شهید شد» (تنزیه الانبیاء ص 179 تا ص 182 و تلخیص الشّافى جزء 4 ص 182 تا 188) غیر از سه عالم نامبرده، جمعى از علماى معاصر نیز این نظر را پذیرفته ‏اند كه امام خمینى قدس سره نیز در این جمع قرار دارند زیرا ایشان فرموده ‏اند: «امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بیعت تا حكومت اسلامى تشكیل دهد و حكومت فاسد را از بین ببرد.» (صحیفه نور ج 1 ص 174) در این نوشته از این قول اول به نام «قول تشكیل حكومت» یاد مى ‏كنیم.

 قول دوم‏
 قول دوم از سید بن طاووس قدس سره صاحب كتاب «لهوف» است - در اواسط قرن هفتم هجرى - او مى‏ گوید: «امام حسین علیه السلام از همان آغاز به قصد كشته شدن حركت كرد و دانسته خود را به كشتن داد.» (لهوف ص 28) از صاحب‏نظران معاصر نیز مرحوم دكتر آیتى و دكتر شریعتى و شهید هاشمى ‏نژاد و جمعى دیگر این قول را پذیرفته ‏اند. در این نوشته این قول را به نام «قول تعبّد به شهادت» مى‏ خوانیم.
 
 قول سوم‏
 قول سوم از استاد شهید مطهرى - رضوان اللَّه علیه - است كه مى‏ گوید: «امام حسین علیه السلام از مكه به قصد تشكیل حكومت در كوفه حركت كرد.» (حماسه حسینى 3 ص 194) ولى وقتى كه خبر قتل نماینده ‏اش، مسلم، به وى رسید یقین كرد كه او نیز حتماً كشته خواهد شد و از این زمان عده دیگرى را نیز دعوت به همكارى با خویش كرد تا با او كشته شوند و خون بیشترى ریخته شود كه نداى امام بیشتر به جهانیان برسد.» (حماسه حسینى 1 ص 240).
 
 قول چهارم‏
 قول چهارم از علامه سید مرتضى عسكرى است كه مى ‏گوید: امام حسین علیه السلام نمى ‏خواست در كوفه تشكیل حكومت بدهد زیرا اگر بدون قدرت، حكومت را به دست مى ‏گرفت، نمى‏ توانست اسلام را زنده كند و حتى نمى ‏توانست لعن پدرش را، كه معاویه رواج داده بود، بردارد و ناچار بود هم لعن پدر را و هم بدعت ‏هاى دیگر را باقى بگذارد. از این رو امام نمى‏ خواست خودش حكومت را قبضه كند ولى مردم را دعوت كرد كه بر ضد حكومت یزید قیام مسلحانه كنند و وضع موجود را تغییر دهند. (مقدمه مرآة العقول ج 2 ص 484 و 493).
 
 قول پنجم‏
 قول پنجم از عالم معاصر، نویسنده كتاب هفت ساله، است، ایشان مى‏ نویسد: «بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مكه و از مكه به طرف عراق براى حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشكیل حكومت.» (كتاب هفت ساله، ص 193 - 194). و نیز مى ‏نویسد: «شیعه ‏ها مى‏ گویند: اساساً امام حسین قیام نكرده و قصد جهاد نداشته است.» (كتاب هفت ساله، ص 154 پاورقى).
 دو نظریه دیگر نیز در این مسأله هست - كه اگر هر یك را قول مستقل بدانیم در این‏جا هفت قول وجود خواهد داشت - یكى این‏كه امام به قصد تشكیل حكومت رفت ولى مى‏ دانست شهید مى‏ شود و نمى ‏تواند این كار را انجام دهد و دیگر این‏كه امام در ظاهر وانمود مى‏ كرد كه مى ‏خواهد حكومت تشكیل دهد ولى در واقع به قصد كشته شدن مى‏ رفت.
 
 اقوال اصلى و فرعى‏
 از میان اقوال یاد شده، قول اول و دوم چون سابقه تاریخى طولانى دارند باید به عنوان دو قول اصلى شمرده شوند ولى اقوال دیگر چون در زمان ما حادث شده ‏اند، باید اقوال فرعى به حساب آیند كه البته این اقوال جدید بر پیچیدگى مسأله افزوده و زحمت محققان را بیشتر كرده ‏اند.
 حالا سؤال مهم در این‏جا این است كه اساساً چرا در این مسأله دو قول اصلى متضاد به وجود آمده و اختلاف درست شده است، اختلافى كه نظیر آن در حادثه احد و صفین و حركت نظامى امام حسن علیه السلام در تاریخ وجود ندارد؟ اگر این اختلاف در قضیه امام حسین علیه السلام وجود نداشت، همان‏طور كه سه حادثه یاد شده را در تاریخ بدون اختلاف مى‏ خوانیم و تحلیل مى‏ كنیم و از آنها الگو و سرمشق مى ‏گیریم، قیام امام حسین علیه السلام را نیز بدون اختلاف در تاریخ مى‏ خواندیم و تحلیل مى‏ كردیم و از آن الگو و سرمشق مى‏ گرفتیم ولى چون این اختلاف بین دو قول اصلى وجود دارد و این دو قول در دو قطب مخالف قرار دارند، باید محقق اجتهاد كند و یكى از دو قول را رد و دیگرى را قبول نماید كه البته این اجتهاد و اتخاذ رأى، اختلاف را بر نمى ‏دارد بلكه فقط یكى از دو قول ترجیح داده مى‏ شود مثل بسیارى از مسائل فقهى از قبیل این‏كه منجزات مریض از اصل مال است یا از ثلث؟ و زوجه از اراضى ارث مى‏ برد یا نه؟ در این‏گونه مسائل هر مجتهدى قولى را ترجیح مى‏ دهد ولى اختلاف هم‏چنان باقى است.
 
 در متن تاریخ اختلاف وجود ندارد
 باید دانست كه در مورد قیام امام حسین علیه السلام در تاریخ این حادثه اختلاف وجود ندارد بلكه این اختلاف ناشى از بعضى روایات است كه در این زمینه وجود دارد، و بحث درباره این روایات خواهد آمد، ولى این‏گونه روایات در مورد جنگ احد و صفین و حركت نظامى امام حسن علیه السلام، وجود ندارد. متن تاریخ در مورد قیام امام حسین علیه السلام، كه منابع معتبر درباره كلیات آن توافق دارند، به طور فشرده به قرار ذیل است: 

 امام حسین علیه السلام بعد از آن‏كه براى بیعت با یزید تحت فشار فزاینده قرار گرفت براى امتناع از بیعت و نیز ارزیابى اوضاع سیاسى و افكار عمومى شبانه و مخفیانه به مكه، حرم امن خدا، رفت و در این زمان از طرف سران كوفه نامه‏ هایى را دریافت كرد كه وى را به تشكیل حكومت در كوفه براى نجات مسلمانان دعوت مى ‏كردند و مى گفتند: طرفداران شما نیروى بزرگى هستند كه مى‏ توانید با پشتیبانى آن حكومتى تأسیس كنید و زعامت مردم را به عهده بگیرید. امام براى حصول اطمینان، مسلم بن عقیل را به نمایندگى خود به كوفه فرستاد تا مخفیانه به ارزیابى اوضاع سیاسى و نیروهاى طرفدار امام بپردازد و حقیقت را اطلاع دهد. مسلم پس از بررسى‏ هاى دقیق و همه جانبه به امام نوشت كه مردم كوفه با شما هستند و لازم است هر چه زودتر به كوفه بیایید. امام كه از طرفى تحت تعقیب حكومت بود و از طرفى نامه مسلم خبر از وجود انبوه نیروهاى طرفدار حق و امكان مقابله با حكومت یزید مى‏ داد، به قصد تشكیل حكومت براى احیاى اسلام به سوى كوفه حركت كرد. از سوى دیگر حاكم كوفه مخفیگاه مسلم را كشف و او را دستگیر كرد و به قتل رساند و خبر قتل مسلم بین راه كوفه به امام رسید و در این حال امام مردد شد كه با این وصف به كوفه برود یا نه؟ و این مطلب را با یارانش به مشورت گذاشت و در این مشورت دشوار، رأى غالب این شد كه رفتن به كوفه به صواب نزدیك‏تر است و از این رو به راه خود به سوى كوفه ادامه داد تا این‏كه حر بن یزید با هزار سوار، از طرف حكومت كوفه، به منظور محاصره امام و جلب وى از راه رسید و اصرار بر جلب آن حضرت كرد.
پس از این محاصره نظامى، امام تصمیم گرفت به حجاز برگردد ولى حر مانع شد و پس از مشاجره لفظى به پیشنهاد حر قرار شد امام نه تسلیم شود و نه به حجاز برگردد بلكه در یك راه فرعى غیر از راه كوفه حركت كند و حر مراقب او باشد و نامه ‏اى نیز به ابن زیاد بنویسد و از او كسب تكلیف كند. پس از این توافق، دو گروه در آن راه پیشنهادى از طرف چپ راه كوفه حركت كردند تا به نینوا رسیدند. آن‏جا جواب نامه حر از ابن زیاد رسید كه در آن دستور داده بود به رسیدن این نامه، حسین بن على را در بیابانى كه آب و پناهگاه نداشته باشد پیاده كن و حر طبق دستور، امام را اجباراً در همان بیابان پیاده كرد و او را زیر نظر گرفت. فرداى آن روز، عمر بن سعد، از طرف ابن زیاد با چهار هزار نیرو وارد شد و امام را تحت نظر گرفت. امام از وقتى كه محاصره نظامى شد تا پایان كار كوشش زیادى كرد كه قرارداد ترك خصومت بین دو طرف به وجود آید تا از خونریزى جلوگیرى شود و خود به حجاز برگردد و بدین منظور با عمر بن سعد چند بار مذاكره كرد و حتى روز عاشورا براى جلوگیرى از جنگ و ترك خصومت و برگشتن به حجاز كوشش كرد و سخن گفت ولى دشمن نپذیرفت؛ و از وى خواستند كه تسلیم بلاشرط ابن زیاد شود و او یقین داشت كه اگر تسلیم شود، ابن زیاد او را ذلیلانه خواهد كشت از این رو تسلیم نشد، پس آن‏گاه كه دشمن دستور حمله نظامى داد، امام به دفاع اضطرارى پرداخت و در راه این دفاع مقدس شهید شد.
 این بود متن تاریخ مربوط به قیام امام حسین علیه السلام از قدیمى ‏ترین و معتبرترین متون تاریخى، یعنى مقتل ابو مخنف و مقتل هشام كلبى، كه هر دو از راویان امام صادق علیه السلام و مورد اعتماد هستند و ما گفته‏ هاى این دو مورخ را به طور بسیار فشرده آوردیم و ارشاد شیخ مفید نیز از همین منابع اخذ كرده است.

 مدرك قول اول‏
 باید دانست همین متن تاریخى - كه ذكر شد - مدرك قول اول یعنى «قول تشكیل حكومت» است كه قول شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى بود و امام خمینى قدس سره نیز آن را پذیرفته است. شیخ مفید نظر خود را در ارشاد به صورت گزارش تاریخى ذكر كرده است و سید مرتضى در تنزیه الانبیاء و شیخ طوسى در تلخیص الشافى نظر خود را به سبك استدلالى و اجتهادى آورده ‏اند و اجتهاد خود را بر همین متن تاریخى بنا كرده ‏اند و حضرت امام خمینى قدس سره در عبارتى كه قبلاً نقل شد، به طور صریح قول اول یعنى «قول تشكیل حكومت» را اختیار كرده ‏اند. ضمناً این‏كه مى‏ گوییم مدرك قول اول متن تاریخ است، مقصود سخنان و نامه‏ ها و افعال امام حسین علیه السلام و تقریر آن حضرت نسبت به افعال یاران و طرفدارانش مى‏ باشد كه در متن تاریخ با نقل معتبر آمده و در حقیقت مدرك قول اول فعل و قول و تقریر خود امام است كه همه علما آن را حجت مى ‏دانند.

 ترتیب طبیعى بحث این است كه اول به تشریح و توضیح مدرك قول اول و تحلیل خود این قول بپردازیم و سپس مدرك قول دوم را، كه برخى از روایات است، بررسى كنیم و آن‏گاه بحثى هم درباره قول سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم داشته باشیم كه اقوال فرعى و نوظهورند، ولى قبل از اینها باید به یك نكته اساسى توجه كنیم و آن این است كه محور اصلى و روح قیام امام حسین علیه السلام، امر به معروف و نهى از منكر و به تعبیر دیگر: اقامه معروف و انكار منكر است و حركت امام در همه مراحلش منطبق با قواعد فقهى مربوط به این دو فریضه الهى است؛ و كارى كه آن حضرت كرد طبق یك دستور محرمانه آسمانى و اختصاصى نبوده است كه مردم دیگر نتوانند به آن عمل كنند؛ و به همین علت عمل امام براى دیگران الگو و سرمشق است و باید طبق آن عمل كنند چنان‏كه خود امام فرمود: «لكم فی اسوة» (مقتل ابو مخنف ص 86) یعنى عمل من در این قیام سرمشق شماست. هر كارى سیدالشهدا علیه السلام در طول قیامش انجام داده یا اقامه معروف بوده است و یا انكار منكر و خود آن حضرت نیز در نامه یادگارى خود براى محمد بن حنفیه نوشت: «ارید أن آمر بالمعروف وانهى عن المنكر» (مقتل خوارزمى ج 1 ص 189) یعنى مى‏ خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم. حضرت على علیه السلام مى‏ فرماید: «من رأى عدواناً یعمل به ومنكراً یدعى الیه فانكره بقلبه فقد سلم وبرى‏ء ومن انكره بلسانه فقد اجر وهو افضل من صاحبه ومن انكره بالسیف لتكون كلمة اللَّه هى العلیا وكلمة الظّالمین هى السّفلى فذلك الذى اصاب سبیل الهدى وقام على الطّریق ونوّر فی قلبه الیقین» یعنى هر كس ظلم و تجاوزى را ببیند كه به آن عمل مى ‏شود و منكرى را ببیند كه به آن دعوت مى‏ شود و با آن ظلم و منكر در قلب خود مخالف باشد، او سالم و برى الذّمه خواهد بود و كسى كه به وسیله زبانش با آن مبارزه كند نزد خدا اجر دارد و او از اولى افضل است و كسى كه با شمشیر با آن منكر مبارزه كند تا كلمه خدا برتر و كلمه ظالمان فروتر شود، چنین كسى راه هدایت را یافته و بر طریق حق ایستاده و نور یقین در قلبش تابیده است. امیرالمؤمنین علیه السلام در این سخن خود جهاد و جنگ در راه خدا را یكى از مراتب نهى از منكر یا انكار منكر شمرده است.
 ناگفته نماند كه مبارزه با منكر و به تعبیر امام «انكار منكر» در خارج نمودهاى مختلفى دارد زیرا گاهى مبارزه براى این است كه مردم منكر انجام ندهند یعنى منكر به وجود نیاید؛ و گاهى براى این است كه منكر موجود از بین برود؛ و گاهى براى این است كه انسان، منكر تحمیل شده بر او نپذیرد و انجام ندهد؛ و گاهى براى این است كه منكر انجام شده تقبیح و محكوم شود و همه این چهار قسم در طیف انكار منكر قرار مى ‏گیرند و امام حسین علیه السلام در حركت خود هر چهار قسم انكار منكر را انجام داد، زیرا هم وقتى كه بیعت یزید را، كه منكر بود، از او خواستند مبارزه كرد كه انجام ندهد و هم با حاكمیت یزید كه بزرگترین منكر بود مبارزه كرد كه آن را در عراق یا در همه جا از بین ببرد و هم مردم را از پیروى یزید، كه منكر بود، نهى كرد و هم در سخنرانى‏ ها اعمال ضد اسلام یزید و عمالش را، كه از منكرات بود، تقبیح و محكوم كرد.
 
 بحث درباره قول اول و مدرك آن‏
 قبلاً گفتیم: مدرك قول اول یعنى قول «تشكیل حكومت» همین متن تاریخ مورد اتفاق است كه فشرده آن نقل شد و تذكر دادیم كه در حقیقت فعل و قول و تقریر
امام مدرك قول اول است. حالا در این‏جا این متن تاریخى را كاملاً باز مى ‏كنیم و بر مبناى آن، قیام امام حسین علیه السلام را از آغاز تا انجام، طبق قول اول، تجزیه و تحلیل مى ‏كنیم.
 از این متن تاریخى كه نقل شد روشن مى ‏شود كه حركت امام حسین علیه السلام از آغاز تا انجام در چهار مرحله مختلف انجام شده است كه در هر مرحله ‏اى آن حضرت به اقتضاى شرایط زمان تصمیم خاص آن مرحله را گرفته است و در همه مراحل، روح حركت امام و محور اصلى آن امر به معروف و نهى از منكر و به تعبیر دیگر: اقامه معروف و انكار منكر بوده است كه واجب بود امام به این دو فریضه الهى عمل كند.
 
 مرحله اول قیام‏
 مرحله اول قیام از وقتى است كه خواستند بیعت با یزید را بر او تحمیل كنند تا وقتى كه تصمیم گرفت از مكه به سوى كوفه حركت كند. در این مرحله از امام خواستند كه منكرى را انجام دهد - یعنى با یزید بیعت كند - كه عقل و شرع آن را تجویز نمى ‏كند چون بیعت با یزید، امضاى ظلم و پذیرفتن ظلم و قبول حاكمیت ظالم است كه منكر بزرگى به شمار مى‏ رود. امام در این‏جا انكار منكر كرد یعنى مبارزه كرد كه این منكر بزرگ را انجام ندهد و انكار منكر امام در این مرحله بدین‏گونه انجام شد كه شبانه و مخفیانه از مدینه حركت كرد و به مكه رفت تا از فشار حكومت و خطر دستگیرى و احیاناً قتل مصون بماند و منكر بیعت را هم انجام ندهد.
 در این حركت شبانه بسیار سخت، كه همراه با وحشت و اضطراب بود، امام خود را با خانواده و جمعى از خویشان نزدیك به مكه رساند و در آن‏جا مستقر شد و بعضى مى ‏گویند امام اول در بالاى مكه خیمه بزرگى زد و در آن‏جا منزل كرد و سپس به درخواست ابن عباس به خانه ابن عباس، عموى رسول خدا صلى الله علیه وآله، منتقل شد.
 این مرحله از قیام امام از 28 رجب سال 60 هجرى تا 8 ذى الحجّه طول كشید، یعنى چهار ماه و ده روز، و چون این حركت جنبشى برخلاف خواست حكومت بود طبعاً توجه عموم مردم را جلب كرد خصوصاً آنانكه از نظام حاكم ناراضى بودند. در این زمان بزرگان كوفه، كه از ظلم حكومت خشمگین بودند، به فكر افتادند امام را به كوفه منتقل كنند و حكومت مستقلى را به رهبرى وى تشكیل دهند و در مقابل حكومت یزید بایستند و بدین منظور نامه‏ هاى زیادى به امام نوشتند و از وى خواستند به كوفه برود و با پشتیبانى نیروى مردم حكومتى تشكیل دهد و رهبرى سیاسى مردم را به عهده بگیرد. امام براى این‏كه مطمئن شود كه درخواست مردم كوفه همراه با اراده سیاسى جدى است و از روى احساسات زودگذر نیست، مسلم بن عقیل را به نمایندگى خود به كوفه فرستاد تا از نزدیك به طور محرمانه اوضاع را بررسى كند و گزارش دهد و مسلم این كار دشوار را با شایستگى انجام داد و پس از بررسى‏ هاى دقیق و طولانى به امام نوشت: نیروهاى مردمى كوفه با شما هستند، پس به رسیدن نامه من با تعجیل به كوفه حركت كنید. (مقتل ابومخنف، ص 51).
 امام از گزارش مسلم امیدوار و دلگرم شد و تصمیم گرفت براى تشكیل حكومت، به منظور احیاى اسلام، به كوفه برود و از طرفى در همین ایام نامه ‏اى براى جمعى از بزرگان بصره نوشت و آنان را دعوت كرد كه در این نهضت به او بپیوندند.222 و یك عده این دعوت را پذیرفتند و نیروى رزمنده ‏اى فراهم كردند و به امام گزارش دادند.223

 مرحله اول قیام امام، از هنگام حركت از مدینه تا قبل از تصمیم گرفتن براى رفتن به كوفه بوده است و در این مرحله امام دو كار انجام داد: یكى این‏كه از بیعت یزید امتناع كرد؛ و دیگر این‏كه براى تحقیق درباره امكان تشكیل حكومت در كوفه اقدام نمود. حالا در این‏جا دو سؤال مطرح است: یكى این‏كه چرا با یزید بیعت نكرد؟ و دیگر این‏كه چرا براى امكان تشكیل حكومت تحقیق كرد و در فكر این بود كه اگر بتواند، حكومت مستقلى در مقابل حكومت یزید تشكیل دهد؟ ضمناً این نكته روشن باشد كه بیعت حاوى دو چیز است: یكى رأى به مشروعیت خلافت یزید و دیگرى تعهد اطاعت از او.

 جواب سؤال اول‏
 جواب سؤال اول این است كه درباره مسأله بیعت باید از سه نظر بحث شود یعنى از نظر حقوقى و از نظر مصلحت اجتماعى و از نظر قواعد فقهى. اما از نظر حقوقى باید گفت هر انسانى حق دارد چیزى را كه نمى ‏پسندد به آن رأى موافق ندهد و كسى حق ندارد رأى موافق دادن را بر او تحمیل كند. عُمال حكومت یزید حق نداشتند رأى موافق دادن به یزید را بر امام تحمیل كنند و امام حق داشت خلافتى را كه مشروع نمى ‏دانست رأى موافق به آن ندهد و این از ابتدایى‏ ترین حقوق انسانى است كه در جوامع متمدن شناخته شده و در اعلامیه جهانى حقوق بشر مورد تأیید قرار گرفته است؛ و هم‏چنین هر انسانى حق دارد در مقابل حكومتى، كه آن را قبول ندارد، تعهد اطاعت ندهد و این نیز از ابتدایى ‏ترین حقوق عمومى همه انسان هاست. بنابر این آنانكه مى‏ خواستند بیعت یزید را بر امام تحمیل كنند، كارى برخلاف موازین حقوقى كرده ‏اند و امام كه از بیعت یزید امتناع كرد كارى موافق موازین حقوقى انجام داده است.

 اما از نظر مصلحت اجتماعى باید گفت تأیید حكومت فردى چون یزید، كه عموم مردم او را به فسق و فجور مى‏ شناختند، برخلاف مصلحت اجتماعى بود و به بدبختى و سقوط جامعه كمك مى‏ كرد. جوان مغرورى كه شب نیمه مست مى خوابید و صبح خمار بر مى‏ خاست و به معشوقه و مى و مطرب بیشتر مى‏ اندیشید تا به اداره جامعه. اگر خلافت چنین فردى از طرف امام حسین علیه السلام مشروع اعلام مى ‏شد، این كمكى بود به فساد و تباهى جامعه كه هیچ انسانى كه داراى وجدان سالم باشد - اگر چه دین نداشته باشد - چنین كارى را تجویز نمى‏ كند. بنابر این امتناع امام از بیعت یزید در جهت مصلحت جامعه و براى جلوگیرى از تباهى و سقوط بیشتر امت اسلامى بوده است.
 اما از نظر قوانین فقهى كه بایدها و نبایدها را مشخص مى ‏كند باید گفت بیعت با یزید كارى نامشروع و حرام بود كه نباید انجام شود و منكرى بود كه نباید تحقّق یابد زیرا قرآن كریم طبق نداى فطرت از ركون به ظالم نهى كرده و فرموده است: «وَ لَا تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» (هود 113) و معاونت بر ظلم و گناه را تحریم كرده و فرموده است: «وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ» (مائده 2) و ظالم بودن یزید از آفتاب روشن ‏تر است و نیازى به توضیح ندارد. بنابر این بیعت با یزید از نظر فقهى گناه بود و امام نباید مرتكب چنین گناهى شود و امتناع از بیعت یزید براى پرهیز از چنین گناه بزرگى بود.
 پس روشن شد كه امتناع امام حسین علیه السلام از بیعت یزید هم از نظر حقوقى و هم از نظر مصلحت اجتماع و هم از نظر حكم فقهى - عملى صد در صد منطقى و صحیح و قابل تقدیس است؛ چنان‏كه تحمیل بیعت یزید بر امام، برخلاف موازین حقوقى و بر ضد مصلحت اجتماع و گناه بزرگ بوده است.
 
 جواب سؤال دوم‏
 در جواب به سؤال دوم كه چرا امام مى‏ خواست در صورت امكان حكومتى در مقابل یزید تشكیل دهد و در برابر او بایستد، باید گفت: وظیفه انسان متعهد در مقابل حكومت ظلم تنها این نیست كه مبارزه منفى كند و رأى مثبت به آن ندهد و تعهد اطاعت نكند، بلكه علاوه بر این باید براى تغییر وضع حكومت و اصلاح آن مبارزه مثبت نیز بكند؛ و مبارزه مثبت مراتبى دارد كه آخرین مرتبه آن سرنگون كردن حكومت ظلم و جایگزین كردن حكومت عدل است و به این دلیل امام حسین علیه السلام در فكر بود حالا كه معاویه مرده و روزنه امیدى به وجود آمده و حكومت یزید هنوز محكم نشده است، مبارزه مثبتى را در شكل تهیه مقدمات تشكیل حكومت آغاز كند و فرستادن مسلم به كوفه براى ارزیابى نیروهاى طرفدار امام و متشكل كردن این نیروها و آماده ساختن تجهیزات جنگى به همین منظور بوده است و این یك وظیفه واجب بود كه مى‏باید آن حضرت به آن عمل كند.

 امام حسین علیه السلام، بین راه كوفه، حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل كرد كه هم این وظیفه واجب را روشن مى‏ كند و هم سند حركت امام است. حدیث چنین است: «ایها الناس انّ رسول اللَّه قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاًّ لحرم اللَّه ناكثاً لعهداللَّه مخالفاً لسنّة رسول اللَّه یعمل فی عباد اللَّه بالاثم والعدوان فلم یغیر ما علیه بفعلٍ ولا قولٍ كان حقّاً على اللَّه ان یدخله مدخله. الا وانّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشّیطان وتركوا اطاعة الرّحمان واظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفى‏ء واحلّوا حرام اللَّه وحرّموا حلاله وانا احقّ من غیر ...»224.

 یعنى اى مردم! رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: كسى كه ببیند سلطان ستمگرى هتك حرمت‏ هاى خدا را جایز مى ‏شمرد و عهد خدا را نقض مى‏ كند و با سنت پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله مخالفت مى‏ ورزد و در مورد بندگان خدا با گناه و تجاوز عمل مى ‏نماید، پس آن كس نه با عمل و نه با گفتارش روش آن سلطان ستمگر را تغییر ندهد، بر خدا لازم است كه او را در جایگاه آن ستمگر داخل كند. آگاه باشید كه این حاكمان ملتزم به طاعت شیطان شده و طاعت خدا را ترك كرده‏ اند و فساد را آشكار ساخته و حدود را تعطیل نموده و بیت المال را اختصاص به خود داده ‏اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام نموده‏ اند و من از دیگران سزاوارترم كه وضع موجود را تغییر دهم...
 امام حسین علیه السلام این حدیث پیغمبر صلى الله علیه وآله را، كه خود راوى آن است، به عنوان دلیل و سند حركت خود ارائه مى‏ دهد و مى‏ خواهد بفرماید: این‏كه من براى تشكیل حكومت اقدام كرده و مى ‏خواهم وضع موجود را تغییر دهم، به دلیل این حدیث رسول اللَّه صلى الله علیه وآله است كه این حركت را بر من واجب مى‏ كند و اگر انجام ندهم، باید در قیامت در جایگاه این حاكمان ظالم مأموى بگیرم و به عذاب خدا گرفتار شوم.
 خلاصه سخن این شد كه امام در این مرحله دو منكر را انكار كرده است: یكى منكر بیعت یزید و دیگرى منكر حاكمیت یزید. منكر بیعت را بدین‏گونه انكار كرد كه شبانه و مخفیانه از وطن خود، مدینه، به مكه رفت تا منكر بیعت را، كه مى‏ خواستند بر وى تحمیل كنند، نپذیرد و آن را انجام ندهد كه باید این كار را مبارزه منفى نامید؛ زیرا این حركت براى انجام ندادن منكر بوده است و منكر حاكمیت یزید را بدین‏گونه انكار كرد كه به ارزیابى كمّى و كیفى نیروهاى طرفدار حق پرداخت تا در صورت امكان حكومت مستقلى در كوفه تشكیل دهد و در مقابل حكومت یزید بایستد و سرانجام اگر شرائط مساعد شد، آن را سرنگون كند كه باید این كار را مبارزه مثبت نامید زیرا این حركت براى انجام دادن كار بزرگى مانند تشكیل حكومت بوده است تا اسلام را نجات دهد. از آنچه گفتیم روشن شد كه انكار این دو منكر بزرگ در قالب مبارزه منفى و مثبت كار اصلى امام در مرحله اول قیامش بوده است.
 
 مرحله دوم قیام امام‏
 مرحله دوم قیام امام از وقتى است كه تصمیم مى ‏گیرد براى تشكیل حكومت به كوفه برود تا وقتى كه در منزل «ذو حُسُم» به وسیله نیروهاى حكومت محاصره مى ‏شود. امام طبق تصمیم قبلى روز هشتم ذى الحجّه سال 60 هجرى از مكه به سوى كوفه حركت مى‏ كند. او قبل از حركت، احرام عمره بست و مأموران مخفى حكومت خیال كردند احرام حج بسته و به مِنى و عرفات مى ‏رود و خیالشان راحت شد كه تا پایان اعمال حج در منطقه حضور دارد؛ و هر وقت بخواهند مى ‏توانند دستگیرش كنند. امام در همین حال اعمال عمره را تمام كرد و از احرام خارج شد و به سوى كوفه حركت كرد. كاروان امام قدرى از مكه دور شده بود كه عمّال حكومت از حركت او آگاه شدند و یك ستون از نیروهاى خود را براى برگرداندن وى فرستادند كه امام به سختى مقابل آنان مقاومت كرد و حتى زد و خورد با شلاق هم بین دو گروه پیش آمد و چون دیدند خونریزى مى ‏شود، به مكه برگشتند و كاروان امام راه خود را با شتاب ادامه داد. (ارشاد مفید ص 199)
 
 شهادت مسلم بن عقیل‏
 در همان روز حركت امام از مكه، مسلم بن عقیل در كوفه خروج كرد و فرداى آن روز - یعنى روز عرفه - به دستور ابن زیاد كشته شد. خبر شهادت مسلم به وسیله دو نفر، كه از حج برگشته بودند در ثعلبیه، به امام رسید و همین دو نفر به آن حضرت گفتند: صلاح نیست در این شرایط به كوفه بروید؛ و امام این مطلب را به مشورت گذاشت و در این مشورت دشوار رأى غالب این شد كه رفتن به كوفه به صواب نزدیك‏ تر است و امام حسین علیه السلام همین رأى را ترجیح داد كه باید كوفه بروند و كاروان را به سوى كوفه پیش راند. (ارشاد شیخ مفید ص 203).
 در این‏جا مى‏ توان براى روشن‏تر شدن مطلب، وضع امام حسین علیه السلام را به وضع امام خمینى، آن وقت كه در پاریس بود، تشبیه كرد. اگر امام راحل قدس سره مثلاً شهید مطهرى - طاب ثراه - را به عنوان نماینده خود در تهران تعیین كرده بود كه نیروهاى طرفدار امام را متشكل كند و سرپرستى نماید و استاد مطهرى به امام مى‏ نوشت كه اكثریت مردم طرفدار شما هستند پس زودتر به تهران بیایید و حضرت امام بر مبناى نامه ایشان به سوى تهران حركت مى‏ كرد و در این حال استاد مطهرى به دست عمّال شاه شهید مى‏ شد و خبر شهادت او در بین راه به امام مى‏ رسید، آیا معظم له مى‏ گفت: نماینده من شهید شده و همه چیز از دست رفته است و صلاح نیست من به تهران بروم و باید به پاریس برگردم، یا مى‏ گفت: سرپرست نیروهاى طرفدار من شهید شده است ولى خود نیروها از بین نرفته‏ اند و دست نخورده باقى هستند و من با رفتن به تهران، خودم سرپرستى آنها را به عهده خواهم گرفت؟ بدون تردید امام راحل شقّ دوم را انتخاب مى‏ كرد و به تهران مى‏ آمد.
 نیروهاى طرفدار امام حسین علیه السلام در كوفه چنین وضعیتى داشتند زیرا با شهید شدن مسلم خود نیروها از بین نرفتند بلكه دست نخورده باقى بودند و اگر امام آزادانه وارد كوفه مى‏ شد، به جاى مسلم، و قوى‏ تر از او، فرماندهى و رهبرى نیروها را به عهده مى‏ گرفت و اهداف خود را دنبال مى‏ كرد. بنابر این ما مى‏ توانیم درك كنیم كه رأى صادر شده از طرف شوراى امام حسین علیه السلام و یارانش صحیح و واقع‏ بینانه بوده است و به همین علت مورد تأیید آن حضرت واقع شد و دستور ادامه دادن راه كوفه را صادر كرد. امام در این حال هنوز قدرت دارد و چون قدرت دارد تكلیف دارد. تكلیف انكار منكر، بزرگ ترین منكر موجود - حاكمیت یزید - بود كه امام باید با نیروئى كه در كوفه و بصره دارد حكومتى تشكیل دهد و این حاكمیت جاهل را در یك منطقه یا در همه جا براندازد و نابود كند. انكار منكر در این‏جا با نفى منكر موجود انجام مى‏ شود و امام تا محاصره نظامى نشده و رابطه وى با نیروهاى كوفه و بصره قطع نگشته است، قدرت چنین كارى را دارد و مكلف است با همه ظرفیت قدرت خود، براى نفى بزرگترین منكر عصر خود بكوشد و نمى ‏تواند به بهانه احتمال عدم پیروزى، كه در این‏گونه موارد وجود دارد، از انجام چنین مسئولیت بزرگى شانه خالى كند. چنان‏كه امام على علیه السلام در حادثه صفین با وجود احتمال عدم پیروزى از جنگ با معاویه شانه خالى نكرد، اگر چه سرانجام پیروز نشد. انجام تكلیف جهاد گاهى با پیروزى همراه است و گاهى با شكست. «وَتِلْكَ الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ» (آل عمران 140).
 
 محاصره نظامى امام‏
 كاروان امام حسین علیه السلام شتابان به سوى كوفه مى ‏رفت كه ناگهان با یك نیروى هزار نفرى، به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى، روبرو شد. این نیروها را حاكم جدید كوفه براى دستگیرى امام فرستاده بود. ابن زیاد، حاكم جدید كوفه، وقتى كه براى به دست گرفتن پست جدیدش از بصره به كوفه رفت و از ترس مردم با عمامه سیاه و صورت پوشیده وارد كوفه شد، مردم كه خیال كرده بودند او امام حسین است با احساسات پرشورى از وى استقبال كرده و مى‏ گفتند: «یا ابن رسول اللَّه! خوش آمدى!» او كه چنین دید از این قضیه سخت نگران شد. (ارشاد مفید ص 185) ابن زیاد كه دید مردم كوفه تا این حد به امام حسین علیه السلام عشق مى‏ ورزند یقین كرد كه اگر امام آزادانه وارد كوفه شود، به آسانى شهر را تسخیر مى‏ كند، از این رو پیشدستى كرد و براى دستگیرى و جلب امام نیرو فرستاد تا رابطه بین او و مردم را قطع كند و امكان هر گونه حركت سیاسى و نظامى را از وى سلب نماید.
 بدیهى است اگر امام در این شرائط به طور كامل محاصره شود و رابطه وى با نیروهاى طرفدارش قطع گردد، وضعیت به كلى تغییر مى‏ كند و امام با تكلیف جدیدى روبرو مى‏ شود و باید برنامه‏ ریزى جدیدى براى آینده بكند.
 در این‏جا اولین كارى كه امام كرد این بود كه به یارانش دستور داد به وسیله آب، كه در آن بیابان داغ بهترین هدیه بود، از این مسافران تشنه پذیرایى كردند و حتى خود امام شخصاً به دست خودش در آب دادن به بعضى از آنان كمك كرد. این رفتار كریمانه فرزند پیغمبر به آنان فهماند كه او چگونه انسانى است و طبعاً در قلب خود نسبت به آن حضرت احساس احترام كردند.
 در این وقت امام به فكر افتاد براى این نیروهاى تازه وارد سخنرانى كند و حقایقى را براى ارشاد آنان بازگو نماید به امید این‏كه شاید متنبّه شوند و به یارى وى بشتابند و این امید ناموجهى نبود، خصوصاً با توجه به این‏كه حر بن یزید براى امام احترام زیادى قائل بود به دلیل این‏كه او و نیروهایش داوطلبانه نماز ظهر و عصر را به امامت آن حضرت به جماعت خواندند.
 امام حسین علیه السلام در دو نوبت براى حرّ و سربازانش سخن گفت: یك نوبت قبل از نماز ظهر و نوبت دوم بعد از نماز عصر. امام در این‏جا طورى سخن گفت كه گویا مخاطبان وى از مردمى هستند كه برایش نامه نوشته و او را دعوت كردند تا به كوفه برود و زمامدارى آنان را به عهده بگیرد.

 امام در سخنرانى اول بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: «اى مردم! من به سوى شما نیامدم مگر بعد از آن‏كه در نامه‏ ها نوشتید و نمایندگانتان به من گفتند: به كوفه بیا و زمامدارى ما را به عهده بگیر، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر راستى و حق مجتمع سازد. اینك من آمده ‏ام. اگر حالا هم بر همان رأیى كه در نامه‏ ها و از زبان نمایندگانتان اظهار كردید باقى هستید، با من پیمان وفادارى ببندید تا مطمئن شوم كه مرا یارى خواهید كرد و اگر حاضر نیستید با من پیمان ببندید و آمدن مرا مكروه مى‏ دارید، من بر مى ‏گردم و به همانجایى مى‏ روم كه از آن‏جا آمده‏ ام.
 
در سخنرانى دوم، كه به فاصله چند ساعت ایراد كرد، بعد از حمد و ثناى خدا فرمود:
 «اى مردم! اگر شما تقوى پیشه كنید و حق زعامت را براى اهلش بشناسید، این بیشتر خدا را از شما راضى مى ‏كند. ما اهل بیت رسول خدا هستیم و براى زمامدارى شما شایسته ‏تریم از این حاكمان غاصب كه با شما با ظلم و تعدّى رفتار مى‏ كنند؛ و اگر ما را نمى‏ خواهید و حقمان را نمى ‏شناسید و رأى شما اكنون غیر از آن است كه توسط نامه‏ ها و نمایندگانتان به من رسید، در این صورت من از همین جا بر مى‏ گردم.»
 سخنان امام كه به پایان رسید حرّ بن یزید گفت: «به خدا قسم، من از این نامه ‏ها و فرستادگان مردم كوفه كه شما مى‏ گویید خبر ندارم.» امام دستور داد خرجینى را كه هر دو لنگه‏ اش پر بود از نامه‏ هاى دعوت مردم كوفه آوردند و نامه‏ ها را ریختند جلوى حر و سربازانش. حر گفت: «ما از نویسندگان این نامه ‏ها نیستیم و مأموریت ما این است كه شما را به كوفه نزد عبیداللَّه بن زیاد ببریم.»
 در این‏جا امام به یارانش، كه قبلاً آماده حركت شده بودند، فرمود: «سوار شوید.» آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا بانوان نیز سوار شدند آن‏گاه فرمود: «به سوى حجاز برگردید.» وقتى كه خواستند برگردند حر دستور داد جلوى كاروان امام را بستند و نگذاشتند برگردند. در این‏جا سخنان تندى بین امام و حر رد و بدل شد و سرانجام قرار گذاشتند كه امام نه تسلیم شود و نه به حجاز برگردد بلكه در یك راه فرعى - غیر از راه كوفه - زیر نظر حر حركت كند تا دستور جدید از ابن زیاد برسد. (ارشاد مفید ص 205 - 206 و تاریخ طبرى ج 4 ص 303 - 304).
 
 مرحله سوم قیام امام‏
 مرحله سوم قیام امام حسین علیه السلام از این زمان است كه در محاصره كامل نظامى واقع مى‏ شود. تا قبل از شروع جنگ، در روز عاشورا، در این مرحله وظیفه امام با تغییر شرائط تغییر مى‏ یابد و براى وظیفه جدید برنامه ‏ریزى جدیدى مى ‏كند. در مرحله قبل، كه قدرت نظامى داشت، همه كوشش وى این بود كه هر چه زودتر به كوفه برسد و با پشتیبانى نیروهاى داوطلب، حكومتى
تشكیل دهد و بزرگ ترین منكر عصر خود، یعنى حاكمیت یزید، را در یك منطقه یا در همه جا نابود كند؛ ولى در این مرحله، به عكس مرحله قبل، همه كوشش وى این است كه به كوفه نرود چون به كوفه رفتن وى ملازم با تسلیم ابن زیاد شدن است.
 در این مرحله امام قدرت نظامى ندارد؛ چون رابطه ‏اش با نیروهاى داوطلب كوفه و بصره قطع شده است از این رو انكار منكر وى بر مى ‏گردد به مرتبه خفیف‏ تر یعنى انكار با قلب و با زبان و فعالیت‏ هاى غیرمسلحانه بدان گونه كه آن حضرت در طول قریب ده سال امامتش در حكومت معاویه انجام مى‏داد. امام امر به معروف و نهى از منكر و به تعبیر عام‏تر «اقامه معروف و انكار منكر» را تازه شروع نكرده بود بلكه از همان آغاز تكلیفش، تا این زمان به آن عمل مى‏ كرد ولى در هر زمانى به گونه ‏اى كه شرائط زمان ایجاب مى‏ كرد.
 در این زمان چون امام قدرت نظامى ندارد، بیشترین كوشش خود را روى دو امر مهم متمركز كرده است: اول این‏كه از خونریزى جلوگیرى كند چون جنگ و خونریزى در شرائطى كه امكان پیروزى براى نیروهاى حق نباشد یك منكر محسوب مى‏ شود و باید آن را انكار كند و انكارش به این است كه از وقوع آن جلوگیرى نماید؛ و دوم این‏كه منكر بزرگى را كه مى‏ خواهند بر وى تحمیل كنند، یعنى تسلیم ابن زیاد شدن، را انكار كند و آن را نپذیرد.
 این‏كه امام در این مرحله پیشنهاد ترك خصومت مى‏ كند و كوشش دارد كه قرار ترك مخاصمه ‏اى بین طرفین تحقّق یابد و او به حجاز برگردد، براى دست یافتن به این دو امر مهم بوده است: یكى جلوگیرى از خونریزى ناموجه كه منكر بزرگى است و دیگرى جلوگیرى از تسلیم ابن زیاد شدن كه منكر بزرگ دیگرى است.

 امام حسین علیه السلام از وقتى كه محاصره نظامى شد تا قبل از شهادتش، حداقل پنج دفعه پیشنهاد ترك مخاصمه و برگشتن به حجاز كرد: دفعه اول قبل از نماز ظهر در حضور حر بن یزید و نیروهایش، دفعه دوم بعد از نماز عصر همان روز، دفعه سوم وقتى كه عمر بن سعد در كربلا توسط فرستاده ‏اش از امام پرسید: «براى چه به این‏جا آمده ‏اى؟» دفعه چهارم در مذاكراتى كه با عمر بن سعد در كربلا به طور محرمانه انجام داد و دفعه پنجم ضمن یك سخنرانى پر معنى و هیجان ‏آور در روز عاشورا. (ارشاد مفید ص 205 و 209 و 210 و تاریخ طبرى ج 4 ص 323).
 این همه اصرار آن حضرت براى قرار ترك مخاصمه و برگشتن به حجاز براى انكار و جلوگیرى از وقوع دو منكر بزرگ یاد شده بوده است.

 مرحله چهارم قیام امام‏
 مرحله چهارم قیام امام از هنگام صدور فرمان حمله از طرف دشمن است تا شهادت آن حضرت. در این مرحله كار اصلى امام دفاع اضطرارى است كه به حكم عقل و شرع و عرف باید انجام دهد. امام را مخیر كرده ‏اند یا تسلیم بلاشرط ابن زیاد شود و یا با شمشیر آخته روبرو گردد با قید این‏كه اگر تسلیم شود، ابن زیاد هر كارى دلش خواست با او بكند و قرائن نشان مى‏ داد كه اگر تسلیم شود، ابن زیاد او را ذلیلانه خواهد كشت و خود امام نیز به این مطلب اشاره دارد. امام روز عاشورا ضمن یك سخنرانى فرمود: «چرا مى‏ خواهید مرا بكشید؟ آیا من كسى را كشته‏ ام یا ... اگر مرا نمى‏ خواهید، پس آزادم بگذارید تا به جایى بروم كه امنیت داشته باشم.» قیس بن اشعث گفت: «تو تسلیم حكم ابن زیاد شو كه اگر چنین كنى، با تو بدرفتارى نخواهند كرد.» امام فرمود: «تو برادر محمد بن اشعث هستى كه مأمور دستگیرى مسلم بن عقیل بود و مسلم را امان و اطمینان داد و او تسلیم شد و سپس وى را كشتند. تو مى ‏خواهى من تسلیم شوم آن‏گاه مثل مسلم خونم را بریزید و بنى‏ هاشم علاوه بر خون مسلم خون مرا نیز از تو مطالبه كنند نه چنین است، به خدا قسم، هرگز دست ذلت به اینان نمى‏ دهم. (مقتل ابو مخنف ص 118)
 از این سخن امام حسین علیه السلام معلوم مى ‏شود او مطمئن بوده است كه اگر تسلیم شود، ذلیلانه به قتل مى‏ رسد و ابن زیاد از او انتقام مى ‏گیرد. روز عاشورا براى امام دو راه وجود داشت كه باید یكى را انتخاب كند: یكى این‏كه به اختیار خود تسلیم و خلع سلاح شود و او را نزد ابن زیاد ببرند و ذلیلانه كشته شود و دیگر این‏كه با عده كم در مقابل دشمن بایستد و قهرمانانه دفاع كند. اگر راه اول را انتخاب كند و تسلیم بلاشرط شود، هم حیاتش را از دست داده و هم ذلت و عار را تحمل كرده است و در این صورت دعوت و رسالتش خاموش و خونش پایمال مى‏ شد؛ و اگر كسى قتل همراه با ذلت را با اختیار بپذیرد، خود را در بدترین نوع تهلكه انداخته است و امام حسین علیه السلام كسى نیست كه عمداً خود را به تهلكه بیندازد كه این منكر بزرگ است و نه عقل و نه شرع و نه عُرف آن را تجویز نمى‏ كنند. بنابر این اگر امام به اختیار خود تسلیم شود، یك منكر بزرگ انجام داده است و امامى كه براى انكار منكر قیام كرده است هرگز چنین منكر بزرگى را انجام نمى‏ دهد. پس باقى مى‏ ماند یك راه و آن راه، دفاع قهرمانانه است كه پایانش به ظن غالب، شهادت و به احتمال بسیار كم، پیروزى نظامى است. احتمال پیروزى نظامى امام با درصد خیلى كم را سید مرتضى و شیخ طوسى مطرح كرده‏ اند. این دو عالم بزرگ فرموده‏ اند: «امام حسین علیه السلام در این دفاع خود انتظار اِحدى الحسنیین را داشت یا پیروزى نظامى و یا شهادت افتخارآمیز و این قابل قبول است كه بگوییم: امام احتمال مى‏ داد گروهى از آنانكه با او بیعت كرده بودند وقتى كه صبر و استقامت امام و كمى یاران و سختى موقف و مظلومیت و استغاثه وى را مى‏ بینند منقلب شوند و به انگیزه دینى یا از روى حمیت به امام بپیوندند و موجب پیروزى او گردند چنان‏كه عده‏ اى (بیش از سى نفر و از جمله حر) به یارى امام آمدند و در ركابش جنگیدند و شهید شدند.» (تنزیه الانبیاء ص 177 - 178 و تلخیص الشافى جزء 4 ص 186 - 189).

 ما فكر مى‏كنیم نظر این دو عالم بزرگ قابل قبول است زیرا در تاریخ مواردى هست كه عده خیلى كمى بر عده خیلى بیشتر غلبه كرده ‏اند و از جمله:
 1. در جنگ طالوت با جالوت نیروى 313 نفرى طالوت بر نیروى صد هزار نفرى جالوت پیروز شدند (تفسیر قرطبى 3/254).
 2. در جنگ بدر نیروهاى اسلام كه یك سوم نیروهاى دشمن و با تجهیزات كم بودند بر دشمن پیروز شدند.
 3. در زمان امام صادق علیه السلام نیروى هفتاد نفرى یحیى بن زید بر نیروهاى ده هزار نفرى حكومت در نیشابور پیروز شدند. (تاریخ طبرى 5/537).
 4. نیروى چهل نفرى شریف غالب، امیر مكه، بر نیروهاى چهار هزار نفرى وهابى‏ ها در «مَدَرة» پیروز شدند. (كشف الارتیاب ص 26).
 با توجه به نمونه ‏هاى یاد شده و با توجه به این‏كه اصحاب امام به عكس نیروهاى بى روحیه دشمن با عشق و ایمان و شجاعت و صلابت و بدون ترس از مرگ مى‏ جنگیدند؛ و نیز فرماندهى امام حسین علیه السلام در اوج دقت و درایت و همراه با قاطعیت در حدّ بالا بود، با توجه به آنچه گفته شد نظر دو عالم بزرگ نامبرده در مورد احتمال پیروزى نظامى امام - با درصد خیلى كم - قابل قبول است و تفصیل بیشتر در مورد این مطلب را در كتاب «نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهرى» ص 269 به بعد آورده ‏ام.
 
 خلاصه بحث درباره قول اول‏
 خلاصه آنچه در بررسى قول اول گذشت این است كه قیام امام حسین علیه السلام در چهار مرحله مختلف انجام گرفته و در هر مرحله‏ اى به مقتضاى شرایطى كه پیش آمد طبق موازین فقه اسلامى برنامه ‏ریزى جدید و تصمیم‏ گیرى جدیدى شده است بدین شرح:
 1. در مرحله اول از طرفى كوشش براى نپذیرفتن بیعت تحمیلى یزید و از طرف دیگر تحقیق درباره این‏كه آیا امكان تشكیل حكومت مستقل در كوفه هست یا نه؟
 2. در مرحله دوم، تصمیم ‏گیرى براى تشكیل حكومت و حركت به سوى كوفه براى همین منظور و نیز براى مصون ماندن از تعرّض عمّال حكومت.
 3. در مرحله سوم، كوشش براى جلوگیرى از درگیرى نظامى و خونریزى ناموجه و تلاش براى ترك مخاصمه و برگشتن به حجاز.
 4. در مرحله چهارم، دفاع اضطرارى و قهرمانانه براى تخلّص از القاء نفس در تهلكه و براى نپذیرفتن قتل با ذلت انجام شده است.
 بدیهى است در همه این مراحل محور اصلى حركت امام اقامه معروف و انكار منكر بوده و طبق قوانین فقهى مربوط به این دو فریضه الهى عمل كرده و در هیچ مرحله ‏اى از تطبیق كلیات فقه اسلامى با عمل خود ناتوان نبوده است تا نیاز به دستور اختصاصى و محرمانه آسمانى داشته باشد كه مردم دیگر نتوانند از آن الگو بگیرند.
 ضمناً امام در هیچ یك از مراحل قیام خود نه به زبان گفت و نه عملاً نشان داد كه مى‏ خواهد خود و اصحابش را به كشتن بدهد و زن و فرزندش را به اسارت بكشاند بلكه تلاش فراوان كرد كه از كشته شدن خود و یارانش جلوگیرى كند.
 آنچه تا این‏جا درباره قیام امام حسین علیه السلام گفته شد، تشریح و توضیح قول اول در این مسأله یعنى «قول تشكیل حكومت» بر مبناى متن تاریخى مورد اتفاق بود. بدیهى است براساس این قول، امام در همه مراحل قیام الگو و سرمشق براى دیگران است كه مى ‏توانند و باید از آن پیروى كنند؛ چنان‏كه عمل رسول خدا صلى الله علیه وآله براى مردم دیگر الگو و سرمشق است، «لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب 21)
 در این‏جا بحث درباره قول اول پایان مى‏ یابد و اینك بحث درباره قول دوم، یعنى «قول تعبّد به شهادت» را، كه در قطب مخالف قول اول است آغاز مى‏ كنیم.
 
 بحث درباره قول دوم و مدرك آن‏
 قول دوم این بود كه امام حسین علیه السلام به قصد كشته شدن حركت كرده و دانسته خود را به كشتن داده است و این را «تعبّد به شهادت» مى‏ گویند و منشأ این قول بعضى از روایات است كه در این زمینه وجود دارد و اگر این روایات نبود، نه قول دوم بود و نه در مسأله قیام امام اختلافى وجود داشت زیرا در متن تاریخ مربوط به قیام امام اختلاف وجود ندارد. محتواى این روایات به گونه‏ اى است كه با متن تاریخ تعارض دارد. آن‏گاه بعضى از كسانى كه به هر روایتى چه صحیح و چه غیر صحیح اعتماد مى‏ كنند، این روایات را تلقى به قبول كرده و به مضمون آنها معتقد شده‏ اند و از این‏جا قول دوم به وجود آمده است.
 از بین این روایات دو روایت بیشتر در به وجود آوردن این قول، یعنى «قول تعبّد به شهادت»، تأثیر داشته ‏اند كه متن آن دو را در این‏جا مى‏ آوریم.
 
 روایت اول‏
 به امام صادق علیه السلام نسبت داده ‏اند كه فرموده است: «یك نامه آسمانى توسط جبرئیل براى رسول اكرم صلى الله علیه وآله از جانب خدا آمد كه براى هر امامى یك مُهر خدایى روى آن زده شده بود و باید هر امامى مُهر مربوط به خود را باز كند و به آنچه زیر آن نوشته شده است عمل نماید وقتى كه نوبت رسید به امام حسین علیه السلام و مُهر را باز كرد زیر آن نوشته شده بود: ان قاتل فاقتل وتقتل واخرج باقوامٍ للشّهادة لا شهادة لهم الّا معك ... (اصول كافى 1/280) یعنى جنگ كن و بكش و كشته خواهى شد و با قوم ‏هایى بیرون برو براى شهادت كه شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.» بعضى از این حدیث برداشت كرده ‏اند كه امام حسین علیه السلام از جانب خدا مأمور بود كه خود و اصحابش را به كشتن بدهد.
 در سند این حدیث، ابو جمیله مفضّل بن صالح وجود دارد كه علامه حلى درباره آن گفته است: «كذّاب یضع الحدیث» (خلاصه الرّجال ص 258) یعنى او كذّاب بوده و جعل حدیث مى‏ كرده است، بنابر این، حدیث مزبور بى اعتبار است و همین حدیث با سند بى اعتبار دیگرى نقل شده و در آن آمده است مهرهاى خدایى كه روى این نامه آسمانى زده شده بود از طلا بود تو گویى راویان این حدیث خیال كرده ‏اند دستگاه خداوندى نیز مثل دستگاه هاى پادشاهان دنیادار، اشرافى و تجملى است كه باید مهرش طلایى باشد! و همین حدیث وقتى كه به دست عبداللَّه بن قاسم حضرمى واقفى كذّاب225 افتاده، كه هفت امامى بوده است، مهرهاى نامه خدایى را هفت مهر طلایى براى هفت امام ذكر كرده است تا با عقیده‏ اش منطبق شود! (بصائر الدرجات ص 166 ج 24).

 بدین‏گونه این راویان حدیث ‏ساز كذّاب و فاسدالمذهب، روایتى را دست به دست مى‏ گردانند و هر كدام هر طور كه دلش مى‏ خواهد آن را نقل مى‏ كند. اینان با این كار خود براى مردم عقیده و فرهنگى را مى‏ سازند كه خود مى‏ خواهند! این حدیث‏ سازان چون اهل قلم و داراى كتاب بوده‏ اند، توانسته‏ اند عقیده و فرهنگ خود را در قالب حدیث از معصوم در كتاب‏ هاشان ثبت كنند و به نسل‏ هاى بعد منتقل نمایند و آن را ماندگار سازند؛ چنان‏كه همین روایت از كتاب‏ هاى دو راوى كذّاب، ابو جمیله و عبداللَّه بن قاسم حضرمى، به كافى و بصائر الدرجات منتقل گشته و ماندگار شده و در نظر بعضى مقبول افتاده است؛ و مى‏ بینیم این قول و عقیده، كه امام حسین علیه السلام از خدا دستور محرمانه داشته است خود را به كشتن بدهد، در امت ما باقى است.
 روایت یاد شده، كه به سه طریق بى اعتبار نقل شده است، حجّت نیست و ارزش آن را ندارد كه به آن استناد شود و نمى ‏توان به مضمون آن معتقد شد و نمى‏ توان بر مبناى آن گفت: امام حسین علیه السلام طبق یك نامه محرمانه آسمانى مستقیماً از خدا دستور داشته است خود را به كشتن بدهد.
 
 روایت دوم‏
 به امام صادق ‏علیه السلام نسبت داده ‏اند كه فرمود: سار محمد بن الحنفیه الى الحسین علیه السلام فى اللیلة الّتى اراد الخروج صبیحتها عن مكّة فقال: یا اخى انّ اهل الكوفة من قد عرفت غدرهم بابیك واخیك وقد خفت ان یكون حالك كحال من مضى فان رأیت ان تقیم فانّك اعزُّ من فى الحرم وامنعه فقال: یا اخى قد خفت ان یغتالنى یزید بن معاویه فى الحرم فاكون الّذى یستباح به حرمة هذا البیت فقال له ابن الحنفیة: فان خفت ذلك فصر الى الیمن او بعض نواحى البرّ فانّك امنع النّاس به ولا یقدر علیك فقال: انظر فیما قلت فلمّا كان فى السّحر ارتحل الحسین علیه السلام فبلغ ذلك ابن الحنفیة فاتاه فاخذ زمام ناقته الّتى ركبها فقال له: یا اخى الم تعدنى النّظر فیما سألتك؟ قال: بلى قال: فما حداك على الخروج عاجلا؟ فقال: اتانى رسول اللَّه صلى الله علیه وآله بعد ما فارقتك فقال: یا حسین اخرج فانّ اللَّه قد شاء ان یراك قتیلاً فقال له ابن الحنفیة: انّا للَّه وانا الیه راجعون فما معنى حملك هؤلاء النّساء معك وانت تخرج على مثل هذه الحال؟ قال: فقال له: قد قال لى: انّ اللَّه قد شاء ان یراهنَّ سبایا و فسلَّم علیه ومضى. (لهوف ابن طاووس ص 63 تا 65).
 «یعنى در شبى كه امام حسین علیه السلام مى‏ خواست صبح آن از مكه حركت كند محمّد بن حنفیه، برادر امام، نزد او آمد و گفت: اى برادر! اهل كوفه مردمى هستند كه تو مى‏ دانى با پدر و برادرت عهدشكنى كردند و من مى‏ ترسم با تو نیز چنین كنند پس اگر در مكه بمانى، عزیزترین و محفوظترین كس در حرم خدا خواهى بود. امام فرمود: مى‏ ترسم یزید بن معاویه خون مرا در حرم بریزد و به وسیله من حرمت این بیت از بین برود، ابن حنفیه گفت: اگر چنین است، به سوى یمن یا بعضى از نواحى «برّ» برو كه در این صورت كاملاً محفوظ خواهى بود و كسى نمى‏ تواند بر تو دست یابد. امام گفت: درباره گفته تو فكر خواهم كرد. پس آن‏گاه كه سحر شد امام حسین علیه السلام حركت كرد. این خبر كه به ابن حنفیه رسید آمد و زمام شترى را كه امام سوار آن بود گرفت و گفت: اى برادر! مگر به من وعده ندادید كه درباره آنچه از شما خواستم، فكر كنید؟ فرمود: چرا، گفت: پس چه چیزى سبب شد كه با عجله خارج شوید؟ فرمود: بعد از آن‏كه از تو جدا شدم رسول اللَّه صلى الله علیه وآله نزد من آمد و گفت: اى حسین! بیرون برو چون خدا حتماً خواسته است تو را كشته ببیند. محمّد بن حنفیه گفت: انّا للَّه وانّا الیه راجعون، تو كه با این وضع بیرون مى ‏روى پس چرا این زنان را همراه خود مى ‏برى؟ فرمود: رسول خدا به من گفت: خدا حتماً خواسته است آنان را اسیر ببیند. این را گفت و بر محمد بن حنفیه سلام خداحافظى كرد و حركت فرمود.»

 چنان‏كه مى‏ بینیم این روایت صریحاً دلالت دارد كه خدا خواسته است امام حسین علیه السلام را كشته ببیند و این خواست خدا را رسول اكرم صلى الله علیه وآله به امام ابلاغ كرده و حركت وى از مكه طبق این دستور خدا و به قصد كشته شدن بوده است.
 از وقتى این روایت، كه در منابع قبل از لهوف وجود نداشت، در قرن هفتم هجرى در «لهوف» ابن طاووس نوشته شد، چون صاحب كتاب «لهوف» علاوه بر علم و زهد و تعبّد و حسن شهرتى كه در دولت بنى عبّاس و نیز در دولت مغول داشت مورد حمایت و عنایت مقامات حكومت بود و از این راه شخصیت اجتماعى عظیمى پیدا كرده بود، بدین سبب كتاب «لهوف» ایشان كه متن مختصر و جمع و جورى بود شهرت زیادى یافت و به عنوان یك مقتل مقبول پذیرفته شد و همه جا در مجالس روضه ‏خوانى و عزادارى امام حسین علیه السلام متن آن خوانده مى‏ شد و طبعاً این روایت نیز به عنوان فراز برجسته‏ اى از كتاب «لهوف» خوانده و تكرار مى‏ گشت. این روایت به قدرى در سخنرانى‏ ها و منابر تكرار مى‏ شد و مى‏ شود كه بسیارى از مردم جمله: «انّ اللَّه قد شاء ان یراك قتیلاً» را از آن خود به خود حفظ شده ‏اند و زبان به زبان آن را نقل مى‏ كنند. از طرفى چون هدف از خواندن مقتل و روضه، گریه و توسل بوده و هست كمتر كسى درباره اعتبار یا عدم اعتبار این روایت و مقبول بودن یا نبودن محتواى آن فكر مى‏ كرد؛ و این یك سنت اجتماعى است كه وقتى فكر و عقیده ‏اى همه جا گیر شد، كمتر كسى در صحت آن تردید مى‏ كند و چون در روایت مزبور این مطلب آمده كه خدا خواسته است امام حسین علیه السلام را كشته ببیند و با تكرار آن در طول چند قرن هم در كتاب‏ ها و هم در مجالس ذكر مصیبت مقبولیت عام پیدا كرده است، باید گفت این روایت تأثیر عمده ‏اى در به وجود آوردن قول دوم، یعنى «قول تعبّد به شهادت»، در مسأله قیام امام حسین علیه السلام داشته است؛ به طورى كه اگر روایت اول هم نبود، همین روایت «لهوف» براى به وجود آوردن این قول كافى بود.
 حالا باید بدانیم این روایت از نظر موازین علمى قابل قبول است یا مانند روایت اول غیر قابل اعتماد و مردود است؟ ما پس از دقت و بررسى كامل به این نتیجه رسیده ‏ایم كه این روایت داراى نقاط ضعفى است كه آن را از اعتبار ساقط مى‏ كند و آن نقاط ضعف از این قرار است:
 
 نقطه ضعف اول‏
 نقطه ضعف اول این است كه این روایت در لهوف بى سند نقل شده است و ما نمى‏ دانیم در میان راویان آن افراد كذّابى مانند ابو جمیله - راوى روایت اول - بوده ‏اند یا نه؟ و روایتى كه سند ندارد از این نظر بى اعتبار است.
 
 نقطه ضعف دوم‏
 نقطه ضعف دوم این است كه این روایت 4 معارض دارد:
 معارض اول: روایتى است كه ابو مخنف، از راویان امام صادق علیه السلام كه مورد اعتماد بوده، (فهرست نجاشى ص 245) مى‏ نویسد: «وقتى كه امام حسین علیه السلام از مكه حركت كرد محمد بن حنفیه در مدینه بود و خبر حركت امام كه به او رسید در حالى كه در طشتى وضو مى‏ گرفت به گریه افتاد و صداى قطرات اشك او كه در طشت مى‏ ریخت شنیده شد.» (مقتل ابو مخنف ص 70) این روایت مى‏ گوید هنگام حركت امام حسین علیه السلام از مكه، محمّد بن حنفیه در مدینه بود ولى حدیث لهوف مى‏ گوید او در مكه بود و زمام ناقه امام را گرفت و چنین و چنان گفت.
 معارض دوم: حدیثى است كه در كامل الزّیارات با سند موثّق از امام محمّد باقر علیه السلام آمده كه آن حضرت فرمود: «امام حسین علیه السلام از مكّه براى محمّد بن حنفیه نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از حسین بن على به محمد بن على و بنى هاشم كه با او هستند. اما بعد: هر كه به من ملحق شود در معرض شهادت است و هر كه ملحق نشود به گشایش نخواهد رسید والسّلام.» (كامل الزّیارات ص 75) همین حدیث در دلائل الامامه طبرى ص 77 آمده و در آن تصریح شده كه امام این نامه را هنگام حركت به سوى عراق نوشته است. از این حدیث نیز معلوم مى‏ شود هنگام حركت امام حسین علیه السلام از مكه، محمد بن حنفیه در مدینه بود. ولى حدیث لهوف مى‏ گوید او در مكه بود و چون حدیث لهوف بى سند است و این حدیث با سند موثق و با روایت ابو مخنف نیز تأیید مى‏ شود، این حدیث مقبول و حدیث لهوف مردود است.
 معارض سوّم: روایت ابو مخنف است كه مى‏ گوید: «امام حسین علیه السلام هنگام ظهر از مكه خارج شد.» (مقتل ابو مخنف ص 66) ولى حدیث لهوف مى‏ گوید: «امام هنگام سحر از مكه خارج شد.»
 معارض
چهارم: روایت دیگرى از ابو مخنف است كه مى‏ نویسد:
 «امام حسین علیه السلام روز عاشورا خطاب به نیروهاى دشمن فرمود: شما به خویش بازگردید و فكر كنید آیا كشتن من كه پسر پیغمبر شمایم براى شما جایز است؟ ... اتطلبونى بقتیل منكم قتلته؟ آیا من كسى از شما را كشته‏ ام كه مى‏ خواهید مرا قصاص كنید؟ (مقتل ابو مخنف ص 117 - 118) یعنى من كسى را نكشته ‏ام تا كشتنم جایز باشد بنابر این كشتن من گناه و برخلاف رضاى خدا است. امام مى‏ فرماید كشتن من گناه است و خدا آن را نخواسته و از آن نهى كرده است ولى حدیث لهوف مى‏ گوید كشتن امام حسین را خدا خواسته است: انّ اللَّه قد شاء ان یراك قتیلاً، و این دو با هم تعارض دارند و ما دستور داریم دو روایتى را كه تعارض دارند بر قرآن عرضه كنیم و آن را كه موافق قرآن است قبول و آن را كه مخالف قرآن است رد كنیم و در این‏جا روایت ابو مخنف با قرآن موافق و روایت لهوف با قرآن مخالف است زیرا در قرآن آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ ... وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍ‏ّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (آل عمران 21) یعنى كسانى كه ... آمران به قسط را مى‏ كشند عذاب دردناكى در انتظارشان است، و پر واضح است كه امام حسین علیه السلام آمر به قسط بوده است، پس كشتن او طبق این آیه مبغوض خدا مى‏ باشد و خدا هرگز آن را نخواسته است.226 نتیجه این‏كه روایت لهوف كه مى‏ گوید قتل امام حسین علیه السلام را خدا خواسته است، مخالف قرآن و روایت ابو مخنف كه مى ‏گوید خدا آن را نخواسته موافق قرآن است، بنابر این روایت لهوف كه مى‏ گوید خدا خواسته است امام حسین علیه السلام را كشته ببیند به علت مخالفت با قرآن مردود است.
 
 نقطه ضعف سوّم‏
 نقطه ضعف سوّم این است كه اساساً خود محتواى این روایت قابل قبول نیست زیرا روایت مى‏ گوید: خدا خواسته امام حسین علیه السلام را كشته ببیند و مى‏ دانیم چیزى را كه خدا تشریعاً بخواهد به آن امر مى‏ كند، امر وجوبى یا استحبابى، خدا نماز یومیه را خواسته و به آن امر وجوبى كرده و نماز نافله شب را خواسته و به آن امر استحبابى كرده است. آن‏گاه در قضیه امام حسین علیه السلام كه روایت لهوف مى‏ گوید: خدا قتل او را خواسته است معنایش این است كه امر وجوبى یا استحبابى خدا درباره این قتل صادر شده است. بدیهى است امرى كه از خدا صادر شود به كسى متوجّه مى‏ گردد و نیز به چیزى تعلّق مى‏ گیرد؛ پس در این‏جا سه چیز وجود دارد: یكى آمر كه خداست و دیگرى مأمور یعنى كسى كه امر به او متوجّه شده است و سوّم مأمورٌ به كه به فعل مكلّف است یعنى كارى كه مكلّف بر طبق امر انجام مى‏ دهد. حالا در قضیه قتل امام حسین علیه السلام كه على الفرض امرش از خدا صادر شده مأمور كیست؟ و مأمورٌ به چیست؟ در این مسأله سه وجه تصوّر مى ‏شود: وجه اوّل این‏كه گفته شود مأمور قاتل امام است و مأمورٌ به قتل امام و این باطل است زیرا قتل امام گناه است و خدا به گناه امر نمى‏ كند بلكه از آن نهى مى‏ كند. وجه دوّم این‏كه گفته شود مأمور خود امام حسین علیه السلام است و مأمورٌ به كشته شدن او یعنى خدا به امام امر كرده است كه كشته شود و این هم صحیح نیست، زیرا كشته شدن یعنى بیرون رفتن روح از بدن فعل مكلّف نیست تا امر به آن تعلّق بگیرد بلكه یك حالت انفعالى است زیرا وقتى كه علّت كشته شدن به وجود بیاید، كشته شدن خود به خود و به طور قهرى حاصل مى‏ شود و چیزى كه به طور قهرى حاصل شود، در اختیار مكلّف نیست تا امر به آن تعلّق بگیرد. مثلاً كسى كه خجالت مى‏ كشد صورتش سرخ مى‏ شود و صحیح نیست به او گفته شود «سرخ شو!» زیرا سرخ شدن در اختیار او نیست، بنابر این ممكن نیست امر به كشته شدن امام تعلّق بگیرد و مأمور، خود امام باشد. وجه سوّم این‏كه گفته شود مأمور، خود امام است و مأمورٌ به، مقدّمات قتل؛ یعنى خدا به امام امر كرده است كه مقدمات قتل خود را فراهم كن به این‏گونه كه دشمن را تحریك و وادار كن تو را بكشد، و این هم صحیح نیست زیرا همانطور كه اگر شما كسى را وادار كنى كه دیگرى را بكشد گناه است، اگر كسى را تحریك كنید كه خود شما را بكشد، نیز گناه است و خدا هرگز امر به گناه نمى ‏كند. پس ممكن نیست خدا به امام حسین علیه السلام امر كند كه دشمن را وادار كن تو را بكشد. خلاصه نقطه ضعف سوّم این شد كه اساساً براى این روایت كه مى ‏گوید «خدا خواسته است امام حسین علیه السلام را كشته ببیند» معناى صحیحى تصوّر نمى‏ شود.

 نقطه ضعف چهارم‏
 مى‏ دانیم كه یزید و یزیدیان خواستند امام حسین علیه السلام را كشته ببینند، حالا روایت لهوف مى‏ گوید خدا خواسته است او را كشته ببیند كه لابد خواست خدا خواست امام نیز هست. پس در این‏جا خواست خدا و امام با خواست یزید و یزیدیان یكى شده است و روایتى كه خواست خدا و امام را با خواست یزید و یزیدیان یكى بداند، قابل قبول نیست؛ و با كمال تأسف همین مطلب، كه یزیدیان همان خواسته امام حسین علیه السلام را انجام دادند، از طرف شخصیت‏ هاى معروف در سخنرانى ‏هاى عمومى از رسانه‏ هاى گروهى پخش و تبلیغ مى ‏شود. (روزنامه جمهورى اسلامى 29 مرداد 1376، ص 10).
 
 نقطه ضعف پنجم‏
 روایت لهوف مى‏ گوید خدا خواسته امام حسین علیه السلام را كشته ببیند و مى‏ دانیم كه هر كس خواسته خدا را انجام دهد، باید به او پاداش داد. بنابر این یزید و یزیدیان مستحقّ پاداش هستند نه لعن و نفرین؛ و روایتى كه یزید و یزیدیان را به خاطر ریختن خون امام حسین علیه السلام مستحق پاداش بداند، فقط به درد یزیدیان مى‏ خورد ولى حسینیان آن را مردود مى ‏دانند و طبق دستور ائمه علیهم السلام باید آن را به دیوار زد.
 
 نقطه ضعف ششم‏
 قبلاً روشن شد كه به مقتضاى روایت لهوف خواست خدا و امام حسین علیه السلام از یك طرف و خواست یزیدیان از طرف دیگر در یك نقطه به توافق رسیده ‏اند و آن نقطه، ریختن خون امام حسین علیه السلام است كه همه با هم آن را خواسته و به آن راضى بوده ‏اند؛ و در این قضیه صلح كلّى برقرار است و اختلاف و نزاعى در بین نیست و بنابر این حادثه كربلا مصیبت نخواهد بود تا به خاطر آن گریه كنند چون موافق رضاى خدا و امام بوده است در این صورت جمله ‏اى كه در زیارت عاشورا آمده: «مصیبةً ما اعظمها واعظم رزیتها فى الاسلام» كه این حادثه را مصیبت بزرگى براى اسلام دانسته، بى معنى خواهد بود؛ زیرا چیزى را كه خدا و امام بخواهند و به آن راضى باشند، ضربه ‏اى براى اسلام نخواهد بود تا مصیبت باشد و به یاد آن اشك بریزند. نتیجه این‏كه روایت لهوف چون مستلزم چنین مطلب باطل و منكرى است، باید مردود شناخته شود و از عرصه قیام امام حسین علیه السلام حذف و محو گردد. خلاصه بحث درباره روایت لهوف این‏كه به دلیل شش نقطه ضعفى كه براى آن ذكر شد باید این روایت نیز مانند روایت اوّل - روایت نامه آسمانى - مردود شناخته شود.
 تا این‏جا درباره دو روایت كه مى‏ توان گفت منشأ اصلى این قول، یعنى قول «تعبّد به شهادت»، در مسأله امام حسین علیه السلام بوده ‏اند بحث شد و روشن گشت كه این دو روایت غیرقابل قبول و مردودند. چند روایت فرعى نیز هست كه گمان مى ‏رود نقش مهمّى در به وجود آوردن قول «تعبد به شهادت» نداشته‏ اند و براى رعایت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى‏ شود. ضمناً خطبه «خطّ الموتُ على ولد آدم» منسوب به امام حسین علیه السلام كه بعضى براى قول «تعبد به شهادت» به آن تمسّك كرده ‏اند به طور مستقل و مفصّل تفسیر و تجزیه و تحلیل شده و معلوم گشته است كه خطبه مزبور دلالت بر این قول ندارد. (این خطبه امام در كتابچه مستقلى به نام «پیرامون نظر دكتر شریعتى دانشمند مجاهد درباره كتاب شهید جاوید» چاپ شده است).
 
 آیا این دو روایت مجعولند؟
 در این‏جا سؤالى پیش مى ‏آید كه این دو روایتِ مردود شناخته شده چگونه در صحنه ظاهر شده ‏اند؟ و آیا مى‏ توان گفت آنها جعل شده ‏اند؟
 جواب: با توجّه به این‏كه بعضى از راویان روایت اوّل - روایت نامه آسمانى - متّهم به دروغگوئى و جعل حدیث هستند و مثلاً عبداللَّه قاسم حضرمى یكى از راویان روایت مزبور از غالیان كذّاب است، (مجمع الرّجال 4/36) و راوى دیگر آن مفضّل بن صالح، كذّاب و حدیث‏ ساز است، (خلاصه علامه حلى ص 258) استنباط ما این است كه این غالیان چون علم و قدرت امام را غیر متناهى مى‏ دانسته ‏اند در قضیه امام حسین علیه السلام مواجه با مشكل شده ‏اند زیرا با توجّه به متن تاریخ، امام مى‏ خواست در كوفه تشكیل حكومت بدهد و امید پیروزى داشت ولى پیروز نشد و این مستلزم این است كه امام به پایان كارش علم قطعى نداشته باشد و نیز آنچه را كه مى‏ خواسته انجام دهد نتوانسته باشد تحقّق بخشد و این با عقیده این غالیان، كه علم و قدرت امام را نامتناهى مى‏ دانسته‏ اند، سازگار نیست و از این رو براى این‏كه به اعتقادشان خدشه وارد نشود، روایت نامه آسمانى را جعل كردند تا بگویند این خواست خود امام بود كه پیروز نشود و كشته شود و این دستور آسمانى بود و به وسیله نامه محرمانه مزین به مُهر طلایى خدا به وى ابلاغ شد كه او باید براى كشته شدن حركت كند و امام طبق دستور به همین قصد حركت كرد و به مقصدش - كه كشته شدن بود - رسید؛ و اگر این دستور آسمانى نبود و امام مى‏ خواست پیروز شود، مى‏ توانست به هدفش برسد؛ چون هر چه را امام بخواهد مى‏ شود و همه كائنات در مقابل اراده او خاضع و فرمانبردارند. این فكر و عقیده مخصوص به زمان عبداللَّه بن قاسم غالى در قرن دوّم هجرى نبوده است بلكه در همین زمان ما نیز وجود دارد و در كتاب‏ها نوشته و منتشر مى‏ شود و از جمله نویسنده كتاب «اُمَراءِ هستى» مى‏ نویسد: «علم ائمه نامتناهى و لا یتغیر است» (امراء هستى ص 324) و نویسنده كتاب «سالار شهیدان» مى‏ نویسد: «امام از همه عوالم آگاه است و هر چه بخواهد مى‏ شود.» (سالار شهیدان ص 281).

 این افراد معتقدند كه هم علم امام نامتناهى است و هم قدرتش و همانطور كه «ما شاء اللَّه كان، ما شاء الامام كان» هر چه را امام بخواهد مى‏ شود. این همان عقیده عبداللَّه بن قاسم حضرمى، غالى كذّاب، است كه در قالب حدیث منسوب به ائمه علیهم السلام ریخته و در كتاب‏ ها ثبت شده و به نسل‏ هاى بعد انتقال یافته و تا امروز مانده و در كتاب‏ هاى نویسندگان معاصر نیز منعكس گشته است. همین عبداللَّه بن قاسم حضرمى كذّاب، حدیثى مخالف نصّ قرآن ساخته و به معصوم نسبت داده است كه: «اىُّ امام لا یعلم ما یصیبه والى ما یصیر فلیس ذلك بحجّة اللَّه على خلقه.» (اصول كافى 1/258) یعنى هر امامى كه نداند چه بر سرش مى‏ آید و پایان كارش چیست، او حجّت خدا بر خلقش نیست. وقتى كه به اینان گفته شود طبق آیه قرآن پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله از همه آنچه در آینده به سرش مى‏ آید آگاه نبوده است زیرا قرآن مى‏ گوید خداوند به پیغمبر صلى الله علیه وآله دستور داده است كه: «به مردم بگو نمى‏ دانم در آینده چه بر سر من و شما مى‏ آید وما ادرى ما یفعل بى ولا بكم.» (احقاف 9) در جایى كه رسول خدا صلى الله علیه وآله بعضى از حوادث آینده را نمى‏ داند، شما چگونه برخلاف قرآن مى‏ گویید علم امام نامتناهى است؟ این غالیان در جواب مى‏ گویند: «این آیه از قرآن نیست و آن را مُلحدان جعل كرده و در قرآن وارد ساخته ‏اند» و این را براى دفاع از عقیده افراطى خود مى‏ گویند چون عقیده آنان این است كه علم پیغمبر و امام نامتناهى است، آن‏گاه این دروغى را كه گفته و آیه مزبور را ساخته ملحدین معرفى كرده ‏اند، در قالب حدیثى ریخته و به حضرت على علیه السلام نسبت داده ‏اند. (احتجاج طبرسى ج 1 ص 367 و 383) اینان در گستاخى تا آن‏جا پیش رفته ‏اند كه هم به حضرت على علیه السلام افتراء بسته و حدیث ساختگى خود را به وى نسبت داده ‏اند و هم قرآن را تحریف شده معرفى كرده ‏اند و هم تعهّد خدا را كه گفته: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ‏و لَحَافِظُونَ» (حجر 9) و عهده ‏دار حفظ قرآن شده است نقض كرده جلوه داده ‏اند! افتراء به حضرت على علیه السلام بستن و نسبت تحریف به قرآن دادن و خدا را ناقض تعهّد خود معرفى كردن همه اینها براى این است كه عقیده این غالیان درباره این‏كه علم پیغمبر و امام نامتناهى است خدشه ‏دار نشود! اعتقاد آنان این است كه اگر پیغمبر یا امام چیزى نداند، براى او نقص و عیب است!

 این غالیان وقتى كه تاریخ را مى ‏خوانند و مى‏ بینند متون تاریخى دلالت دارد كه امام حسین علیه السلام در سفر كوفه از پایان كار خود آگاه نبوده و به مقصودش، كه تشكیل حكومت براى احیاى اسلام بوده، نرسیده است نمى‏ توانند آن را تحمل كنند چون مخالف اعتقادشان است كه مى‏ گویند علم و قدرت امام غیرمتناهى است در این‏جا براى دفاع از اعتقادشان خیلى راحت حدیث جعل مى ‏كنند و به معصوم نسبت مى‏ دهند كه دستور خدا در نامه محرمانه آسمانى مزین به مهر طلائى خدائى این بود كه باید امام حسین علیه السلام براى كشته شدن حركت كند و او چنین كرد و آنچه او مى‏ خواست انجام شد؛ و چنین نیست كه از پایان كارش آگاه نبوده و آنچه را مى‏ خواسته نتوانسته است انجام دهد. مى ‏بینیم كه یكى از كارهاى اینان جعل حدیث براى دفاع از عقاید غلوآمیزشان است.

 استنباط ما این است روایت دوّم را نیز، كه مى‏ گوید خدا خواسته است امام حسین علیه السلام را كشته ببیند كه شش نقطه ضعف داشت، همین غالیان افراطى جعل كرده‏ اند تا به عقیده آنان كه مى‏ گویند علم امام غیرمتناهى است و هر چه بخواهد مى ‏شود، خدشه ‏اى وارد نشود. چون با تمسك به این روایت مى‏ گویند كشته شدن امام حسین علیه السلام طبق دستور خدا بوده كه پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله به وى ابلاغ كرده و او با آگاهى قبلى انجام داده است. پس آنچه را امام مى‏ خواسته همان انجام شده است و ممكن نیست چیزى برخلاف خواست امام انجام پذیرد زیرا همه ذرات كائنات مطیع فرمان او هستند؛ و نیز ممكن نیست امام از چیزى، و از جمله از پایان كار خود، آگاه نباشد. چند سطر پیش گفتیم كه عبداللَّه بن قاسم حضرمى، كذّاب غالى، حدیثى برخلاف قرآن ساخته است كه هر امامى نداند چه چیزى به او مى ‏رسد و پایان كارش چیست، او حجّت خدا بر خلقش نیست.227
 در این‏جا بحث درباره قول دوّم یعنى «قول تعبد به شهادت» و مدرك آن، پایان مى‏ یابد و نتیجه نهایى آن مردود شناختن مدرك این قول بود كه با مردود شدن مدرك آن خود قول نیز مردود مى‏ شود و طبعاً قول قابل قبول همان قول اوّل یعنى قول «تشكیل حكومت» خواهد بود و قبلاً دانستیم كه این قول از شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى از قدماء و نیز جمعى از علماى متأخّر و از جمله حضرت امام خمینى قدس سره بود.
 
 فرق‏ هاى قول اوّل با قول دوّم‏
 فرق ‏هایى كه بین قول اوّل، یعنى «قول تشكیل حكومت»، و قول دوّم، یعنى «قول تعبّد به شهادت»، وجود دارد بدین شرح است:
 
 فرق اوّل‏
 قول «تشكیل حكومت» این مطلب را القاء مى‏ كند كه عمل امام حسین علیه السلام طبق سیره عقلاء و بر مبناى فكر و تدبیر و مشورت و انتخاب احسن بوده و در هر مرحله ‏اى از قیام، سعى امام این بوده است كه با توجه به شرایط جدید حركت خود را با سیره عقلاء و موازین فقهى امر به معروف و انكار منكر تطبیق كند و با فكر و تدبیر و ژرف‏ نگرى بهترین راه را برگزیند؛ ولى «قول تعبّد به شهادت» چون مبتنى است بر تعبّد به روایت انّ اللَّه شاء ان یراك قتیلاً این مطلب را القاء مى‏ كند كه حركت امام طبق یك برنامه از پیش تعیین شده انجام شده است كه خود امام در تنظیم آن برنامه هیچ نقشى نداشته است بلكه آنچه به او دیكته شده بود مو به مو اجرا كرده و فكر و تدبیر و مشورت و انتخاب احسن و تطبیق عمل خود با سیره عقلا و موازین فقهى دو فریضه امر به معروف و انكار منكر در حركت او راه نداشته است.
 
 فرق دوّم‏
 طبق قول اوّل، خطّ مشى و عمل امام با تغییر شرائط تغییر مى‏ كرده و در هر مقطعى تصمیم مناسب آن مقطع را مى‏ گرفته و گاهى برخلاف مقطع قبلى عمل مى‏ كرده است. ولى طبق قول دوّم با تغییر شرائط خط مشى امام تغییر نمى‏ كرده است بلكه یك خطّ ترسیم شده را از اوّل تا آخر دنبال مى‏ كرده و آن خطّ كشته شدن بوده است.

 فرق سوّم‏
 طبق قول اوّل، چون حركت امام منطبق با سیره عقلا و موازین فقهى و اصول امر به معروف و انكار منكر بوده است، براى دیگران الگو و سرمشق است؛ ولى طبق قول دوّم چون حركت امام بر طبق یك برنامه محرمانه آسمانى و اختصاصى بوده است براى دیگران الگو و سرمشق نیست.
 
 فرق چهارم‏
 طبق قول اوّل شروع جنگ و حمله به اردوگاه امام حسین علیه السلام و كشتار بى‏ رحمانه ‏اى كه انجام شد و اسیر كردن خانواده امام و اهانت ‏هایى كه به آنان كردند، برخلاف رضاى امام و مبغوض خدا و رسول و از منكرات بزرگ و ضربه سخت و مصیبت بزرگ براى اسلام بوده است؛ ولى طبق قول دوّم همه این ظلم‏ ها و جنایت‏ ها موافق رضاى امام و خواست او و نیز خواست خدا بوده و اساساً حركت او براى تحمّل این ظلم‏ ها و جنایت‏ ها بوده است.
 
 فرق پنجم‏
 طبق قول اوّل، امام برنامه حركتش را كه خود تنظیم كرد خودش نیز آن را اجرا نمود؛ ولى طبق قول دوّم چون امام براى كشته شدن حركت كرده و این كار را خودش نمى ‏توانست انجام دهد طبعاً باید برنامه او را دشمن اجرا كند بنابر این آنچه را امام مى‏ خواسته انجام شود، یعنى كشته شدن، دشمن برایش انجام داده است.
 
 فرق ششم‏
 طبق قول اوّل، احتمال پیروزى و شكست نظامى - هر دو - براى امام وجود داشته است؛ ولى طبق قول دوّم، احتمال پیروزى نظامى براى امام نبوده و اصلاً او پیروزى نمى‏ خواسته است بلكه فقط كشته شدن را مى‏ خواسته و مى‏ دانسته است آنچه او مى‏ خواهد - یعنى ریختن خونش - همان انجام خواهد شد.

 فرق هفتم‏
 طبق قول اوّل، رفتن به كربلا جزء برنامه امام نبوده و پیاده شدن در آن‏جا بر او تحمیل شده است و نیز آفریننده حادثه خونین عاشورا امام نبوده و نباید آن را به حساب او گذاشت زیرا وى براى جلوگیرى از وقوع آن كوشش زیادى كرد ولى دشمن نپذیرفت و جنگ را شروع كرد. بنابراین آفریننده این حادثه وحشتناك و شرم آور، دشمن تجاوزگر و جنگ طلب بوده است نه امام؛ ولى طبق قول دوّم مقصد امام از اوّل كربلا بوده و نیز حادثه خونین عاشورا خواست اصلى او بوده و باید آن را به حساب امام گذاشت زیرا در این فرض، دشمن عامل اجراى مقاصد امام بوده و در جهت خواست او این خون‏ هاى مقدّس را به ناحق بر زمین ریخته است.
 
 فرق هشتم‏
 طبق قول اوّل، آنچه را امام در مرحله دوّم و سوّم قیام مى ‏خواست انجام بدهد انجام نشد، یعنى در مرحله دوّم مى‏ خواست براى احیاى اسلام حكومت تشكیل بدهد ولى نشد؛ و در مرحله سوّم مى‏ خواست قرار ترك مخاصمه ‏اى منعقد كند و به حجاز برگردد و آن هم نشد و جنگ را بر امام تحمیل كردند. ولى طبق قول دوّم آنچه را امام مى‏ خواست انجام شود انجام شد و او به مقصدش رسید. یعنى او مى‏ خواست خونش را بریزند و ریختند و مى‏ خواست خانواده‏ اش را اسیر كنند و كردند؛ ولى آیا هدفش از كشته شدن خود و اسارت خانواده ‏اش چه بود؟ صاحبان قول دوّم باید در این باره توضیح بدهند و سخنان بعضى از آنان در این موضوع خواهد آمد.
 
 تحلیل‏ هاى متفاوت از قیام امام‏
 صاحبان این دو قول متضاد، یعنى قول «تشكیل حكومت» و قول «تعبّد به شهادت»، براى حركت امام حسین علیه السلام و اهداف آن تحلیل‏ هاى متفاوتى دارند. از میان صاحبان قول «تشكیل حكومت»، كه قول حضرت امام خمینى قدس سره نیز هست، سید مرتضى در «تنزیه الانبیاء» و شیخ طوسى در «تلخیص الشّافى» قیام امام را با روش علمى و اجتهادى تحلیل كرده‏ اند كه شرح آن در همین مقاله قبلاً آمده و نیازى به تكرار آن نیست؛ و در مقابل، صاحبان قول دوّم كه مى ‏گویند امام حسین علیه السلام به قصد كشته شدن حركت كرد تحلیلشان از قیام امام به گونه یا گونه‏ هاى دیگر است. از صاحبان این قول سؤال مى ‏شود كه طبق عقیده شما امام حسین علیه السلام
به مقصودش، كه كشته شدن بود، رسید و خونش بر زمین ریخته شد و خانواده وى اسیر گشتند، یعنى مقصودى كه او داشت دشمن برایش انجام داد. ولى سؤال اصلى این است كه هدف امام از این‏كه مى‏ خواست خونش ریخته و خانواده او اسیر شوند چه بوده است؟ در مقابل این سؤال پاسخ ‏ها و یا تحلیل‏ هاى متفاوتى ارائه كرده ‏اند كه بعضى از آنها را مى‏ آوریم:

 الف. عالم زاهد، سید بن طاووس، تحلیل متعبّدانه اى دارد و مى‏ گوید: «هدف امام از كشته شدن، رسیدن به قرب خدا و مقامات معنوى و بالاترین درجات سعادت بوده است و همانطور كه حضرت موسى به گوساله ‏پرستان قوم خود دستور داد و آنان را متعبّد كرد كه خود را بكشند و فرمود: «... فَتُوبُواْ إِلَى‏ بَارِلِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ...» (بقره 54) یعنى ... پس به درگاه آفریدگار خود توبه كنید. پس خودتان را بكشید، همین طور خداوند به امام حسین علیه السلام دستور داده بود خود را به كشتن بدهد تا به عالى‏ ترین مقامات تقرّب برسد.» (لهوف ص 28) ولى اشكال این تحلیل این است كه گوساله‏ پرستان قوم موسى علیه السلام چون مشرك و مرتد شده بودند دستور آمد آنان كه موحّد باقى مانده بودند گوساله‏ پرستان را بكشند كه این كفّاره شرك آنان بود امّا امام حسین علیه السلام گناهى نكرده بود كه به كفّاره آن خود را به كشتن بدهد.

 ب. بعضى دیگر از صاحبان قول دوّم، مانند مرحوم دكتر شریعتى، تحلیل روشنفكرانه‏ اى دارند كه مى‏ خواهند با تحلیل خود هدف امام حسین علیه السلام را روشن كنند و اثر شهادت او را در جامعه توضیح بدهند. مرحوم دكتر در این باره مى ‏گوید: «... حسین را نگاه كنید از شهر خویش بیرون مى ‏آید و زندگیش را رها مى‏ كند و بر مى ‏خیزد تا بمیرد زیرا جز این سلاحى براى مبارزه خویش، براى رسوا كردن دشمن ندارد براى این‏كه اگر نمى‏ تواند دشمن را بشكند، لااقل به این وسیله رسوا كند، اگر نمى‏ تواند قدرت حاكم را مغلوب سازد، آن را محكوم كند و براى این‏كه در اندام مرده این نسل، نسل دوّم انقلاب محمّد صلى الله علیه وآله، خون تازه حیات و جهاد تزریق كند، او كه یك انسان تنهاى بى‏ سلاح و بى توان است و در عین حال مسئول جهاد، جز مردن و جز انتخاب مرگ سرخ خویش سلاحى و چاره‏ اى ندارد.» (كتاب شهادت ص 64)
 در این سخنان مرحوم دكتر شریعتى چند مطلب به چشم مى‏ خورد: اوّل این‏كه امام حسین علیه السلام تنها سلاحى كه براى رسوا كردن دشمن در دست دارد، مرگ است؛ دوّم این‏كه امام مى‏ خواست در نسل دوّم انقلاب خون تازه حیات و جهاد تزریق كند؛ و سوّم این‏كه او با نداشتن نیرو مسئول جهاد بود. ولى درباره هر سه مطلب مناقشه هست.
 اما درباره مطلب اوّل یعنى این‏كه «امام حسین علیه السلام براى رسوا كردن دشمن فقط سلاح مرگ را در دست داشت» باید گفت متأسفانه این تنها سلاح نیز در دست دشمن بود نه در دست امام زیرا امام كه نمى‏ تواند خودكشى كند و این دشمن است كه مى ‏تواند او را بكشد یا نكشد و اگر نكشد، این سلاح اساساً وجود نخواهد داشت. آیا هیچ عاقلى براى جنگ با دشمن سلاحى را انتخاب مى‏ كند كه وجود خارجى ندارد و خلق كردن آن به دست دشمن است و مى‏ تواند آن را خلق نكند؟! از اینها گذشته آیا این‏كه امام با تكرار و اصرار از دشمن مى‏ خواست كه او را نكشند و بگذارند به حجاز برگردد - نعوذ باللَّه شوخى مى‏ كرد و در باطن مایل بود وى را بكشند تا رسوا شوند؟!

 اما درباره مطلب دوّم یعنى این‏كه «امام مى‏ خواست با كشته شدن خود در نسل دوّم انقلاب، خون تازه حیات و جهاد تزریق كند» باید گفت متأسفانه این كار نیز در دست دشمن بود نه در دست امام زیرا دشمن مى‏ توانست امام را بكشد تا - به قول دكتر - خون تازه حیات و جهاد در نسل دوم انقلاب تزریق شود و مى‏ توانست او را نكشد تا این خون تزریق نشود و امام نمى‏ توانست دشمن را مجبور كند كه حتماً او را بكشد تا به ادعاى دكتر - این خون تزریق شود. پس در این‏جا نیز چیزى در دست امام نیست و هر چه هست در دست دشمن است. و اساساً جاى این سؤال هست كه: آیا حالا كه امام را كشتند، خون تازه حیات و جهاد در مردم تزریق شد و با جهاد خود اسلام اسیر شده را از شرّ بنى امیه خلاص كردند یا این‏كه با كشته شدن امام و ضربه خوردن اسلام و مرعوب شدن مردم، عرصه براى تاخت و تاز حكومت جنایتكار بیشتر خالى شد و راحت‏ تر توانست كشتار وحشتناك واقعه حرّه را همراه با آن همه فجایع به راه اندازد و براى جنگ با ابن زبیر به حرم خدا لشكر بكشد و كعبه را هدف قرار بدهد؟

 اما درباره مطلب سوّم یعنى این‏كه «امام حسین علیه السلام با نداشتن نیرو مسئولیت جهاد داشت» باید گفت مسئولیت جهاد مشروط به قدرت نظامى است كه اگر این قدرت باشد، مسئولیت هست و اگر نباشد نیست. امام حسین علیه السلام حدود ده سال زمان امامتش را در زمان معاویه سپرى كرد و چون در آن زمان قدرت نظامى نداشت مسئولیت جهاد نداشت و فقط مسئولیت انكار منكر با قلب و زبان و قلم و فعّالیت‏ هاى غیرنظامى داشت و از این رو در زمان معاویه حركت نظامى نكرد و در زمان یزید فقط در یك برهه از زمان قدرت نظامى پیدا كرد و آن وقتى بود كه مسلم بن عقیل وجود و آمادگى نیروهاى نظامى امام را در كوفه به اطلاع آن حضرت رساند و این‏جا بود كه به قصد جهاد و تشكیل حكومت به سوى كوفه حركت كرد ولى وقتى كه محاصره شد و قدرت نظامى از وى سلب گشت، مسئولیت جهاد از او برداشته شد و از این رو برنامه ‏اش را تغییر داد و براى ترك مخاصمه و برگشتن به حجاز كوشش بلیغى كرد ولى از وى نپذیرفتند و فاجعه وحشتناك كربلا را آفریدند. بنابر این صحیح نیست كه گفته شود: امام حسین علیه السلام با نداشتن قدرت نظامى مسئولیت جهاد داشت.

 ج. در میان صاحبان قول دوّم، یعنى قول «تعبّد به شهادت»، بعضى معتقدند همه جنایاتى كه از طرف یزید و عمّالش درباره امام حسین علیه السلام اِعمال شد خواست آن حضرت بود و باید آنها را از اسرار قیام وى دانست و مثلاً بستن آب بر امام و اسب تاختن بر بدن وى و آتش زدن خیمه‏ ها و اهانت‏ هایى كه ابن زیاد و یزید به سر مقدّس امام كردند، همه اینها خواسته‏ هاى امام و از اسرار قیام او بود. استاد جلال الدین هُمائى، مرد علم و قلم و ادب و شعر، كتابچه ‏اى دارد به نام «اسرار و آثار واقعه كربلا» و نظر ایشان در این كتاب درباره قیام امام حسین علیه السلام این است كه اگر امام مى‏ خواست، مى‏ توانست در مدینه یا مكه حكومتى تشكیل بدهد و دستگاه سلطنتى تأسیس كند كه چندین سال دوام داشته باشد. (كتابچه یاد شده ص 40) ولى امام این را نمى‏ خواست بلكه مى ‏خواست نداى مظلومیت خود و كفر و ظلم دستگاه یزید را به گوش جهانیان برساند و حصول این مقصد مقدّس عالى جز با شهادت او و یارانش و اسیرى اهل بیت اطهارش میسّر نبود (كتابچه مزبور ص 41) استاد همائى مى‏ نویسد: «قصه عطش و منع آب، خود یكى از بزرگ‏ترین اسرار شهادت و قیام حسینى است»؛ (كتابچه مزبور ص 43) و نیز مى‏ نویسد: «آتش زدن خیمه ‏هاى آل عصمت یكى از اسرار شهادت بود» (كتابچه مزبور ص 43) و نیز مى‏ نویسد: «اسب تاختن بر اجساد شهداء نیز یكى از همان اسرار است»؛ (كتابچه مزبور ص 43 و 44) و نیز مى ‏نویسد: «رفتارى كه عبیداللَّه بن زیاد با سر بریده كرد ... یكى از اسرار آن قیام است»؛ (كتابچه مزبور ص 44) و نیز مى‏ نویسد: «جشن شادى گرفتن بنى امیه در روز عاشورا یكى از اسرار شهادت سیدالشّهداء و حادثه كربلا است»؛ (كتابچه مزبور ص 17) و سرانجام مى ‏نویسد: بنده این امر را یكى از معجزات اسلامى مى‏ دانم كه از یزید آن رفتارهاى شوم در مورد حضرت امام حسین علیه السلام و یاران جانباز او و بعد از آن هم در مورد اسیرى بازماندگان و زن و فرزند بى پناه ایشان سر زده باشد تا پرده از روى اعمال ننگین وى برداشته شود و چهره واقعى بنى امیه به قاطبه مسلمانان نموده شود؛ و دست آخر اسلام از دست رفته دوباره احیا شود و ننگ حكومت بنى امیه از دامن اسلام پاك گردد و دولت آن جماعت به بنى عبّاس منتقل شود كه هر چند بودند باز از بنى هاشم و خویشان نزدیك پیغمبر بودند. (كتابچه مزبور ص 28).

 اگر بخواهیم نظر استاد همائى را به زبان امروز بیان كنیم مى ‏توان آن را چنین ترسیم كرد كه اگر كسى از امام حسین علیه السلام مى ‏پرسید: شما كه از بزرگترین رهبران اپوزیسیون هستید، در مقابل رژیم یزید مى‏ خواهید چگونه مبارزه كنید و كدام آلترناتیو را براى جانشینى حكومت او در نظر دارید؟ طبق نظر استاد همائى امام جواب مى‏ داد: من مى‏ توانم براى نجات اسلام حكومتى تشكیل دهم و به وسیله قدرت حكومت با رژیم یزید مبارزه كنم ولى من این را نمى‏ خواهم بلكه مى‏ خواهم مبارزه را بدین‏گونه انجام دهم كه به كربلا بروم تا یزیدیان، من و اصحابم را محاصره كنند و آب را بر ما ببندند و سرانجام ما را بكشند و بدن هایمان را زیر سم اسب‏ ها لگدكوب كنند و خیمه ‏هاى مرا آتش بزنند و خانواده ‏ام را اسیر نمایند و مورد آزار و اهانت قرار دهند و سر مرا ابن زیاد و یزید مورد توهین و استهزاء قرار دهند و اینها همه از اسرار قیام و شهادت من است و نتیجه نهائى این اسرار این است كه بنى امیه رسوا مى ‏شوند و پس از هفتاد و دو سال از شهادت من - در سال 132 هجرى - حكومت بنى امیه سقوط مى‏ كند و آلترناتیو آن، كه حكومت بنى عبّاس است، روى كار مى‏ آید و خلفاى بنى عبّاس اگر چه حتّى تحمّل وجود قبر مرا ندارند و زائرانش را مى‏ كشند و زمین آن را شخم مى ‏زنند و به آن آب مى‏ بندند تا آثار قبر مرا محو كنند، ولى بنى عبّاس هر چه هستند باز از بنى هاشم و خویشان نزدیك پیغمبرند و این است نحوه مبارزه من با رژیم یزید و این است آلترناتیوى كه براى حكومت یزید در نظر دارم و بدین‏گونه اسلام از دست رفته دوباره احیا مى‏ شود.

 آیا این مطالب عجیب و غریب قابل قبول است؟! گمان مى ‏رود منشأ این‏گونه تفكّر، كه از استاد همائى دیده مى‏ شود، این است كه این‏گونه افراد نمى‏ توانند قبول كنند كه امام بخواهد كارى را انجام بدهد ولى نتواند چون این را براى امام نقص مى‏ دانند. این افراد اگر بخواهند متن تاریخ را بپذیرند كه مى‏ گوید امام حسین علیه السلام مى‏ خواست در كوفه تشكیل حكومت بدهد ولى نتوانست، در نظر آنان لازم مى‏ آید براى امام نقصى قائل شوند و براى تخلّص از این محذور مى ‏گویند اگر امام مى‏ خواست، مى‏ توانست در مدینه یا در مكّه حكومتى تشكیل بدهد ولى این را نمى‏ خواست بلكه همان را كه واقع شد مى‏ خواست. بنابر این در حادثه كربلا چیزى برخلاف خواست امام رخ نداده است، این را كه بگویند به عقیده خود دیگر نقصى براى امام قائل نشده ‏اند. این‏كه دكتر سید حسین محمّد جعفرى، متولد لكنهو هندوستان، در كتاب «تشیع در مسیر تاریخ ص 238» مى‏ نویسد: «حسین به منظور سازماندهى و بسیج نظامى هیچگونه اقدامى نكرد.» و نیز در ص 242 مى‏ نویسد: «امام حسین تصمیم گرفت تا با قربانى كردن خود و اصحابش و تحمّل مصائب و رنج‏ هاى فراوان به هدف نائل شود ... همان‏طور كه سقراط مرگ را براى آرمان‏ هاى خود پذیرفت و بالاتر از آن عیسى علیه السلام براى رهائى آدمیان خود را قربانى كرد.» احتمالاً این نویسنده نیز تحت تأثیر همین فكر این مطالب را نوشته است. ولى اگر این افراد به این نكته توجّه كنند كه رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد مى‏ خواست پیروز شود ولى نشد و حضرت على علیه السلام در جنگ صفّین مى‏ خواست پیروز شود ولى نشد و این براى پیغمبر و امام نقص نیست كه براى رسیدن به هدفى تلاش كنند ولى به آن نرسند؛ اگر به این نكته توجّه كنند، احتمالاً در قضیه امام حسین علیه السلام ناچار نمى‏ شوند این تحلیل‏ هاى عجیب و غریب را ارائه دهند و جنایات وحشتناكى را كه یزیدیان، برخلاف رضاى امام، مرتكب شدند به حساب امام بگذارند و از اسرار قیام وى به شمار آورند و یا بگویند امام حسین علیه السلام مى‏ توانست حكومتى تشكیل بدهد و با قدرت حكومت در مقابل یزید بایستد و با او مبارزه كند ولى خودش نخواست چنین كند؛ بلكه خواست یزیدیان خونش را بریزند و خانواده‏ اش را اسیر كنند و آن همه فجایع را، كه روى بشریت را سیاه كرد، انجام دهند!

 تا این‏جا درباره دو قول اصلى یعنى قول اوّل و دوّم و مدرك این دو قول و تحلیل ‏هایى كه صاحبان این دو قول درباره قیام امام حسین علیه السلام ارائه داده ‏اند بحث شد و معلوم گشت كه قول دوّم یعنى قول «تعبد به شهادت»، قابل قبول نیست چون مدركش روایات ساختگى است و قول اوّل، یعنى «قول تشكیل حكومت»، كه قول حضرت امام خمینى قدس سره نیز هست قول معقول و مقبول در این مسأله است كه با موازین فقهى و سیره عقلاء مطابقت دارد و بر مبناى این قول قیام امام حسین علیه السلام براى دیگران نیز الگو و سرمشق است. اینك درباره هر یك از پنج قول باقیمانده، كه اقوال فرعى محسوب مى‏ شوند، بحث كوتاهى مى‏ كنیم.
 
 بحث درباره قول سوّم و مدرك آن‏
 قول سوّم از شهید مطهّرى رضوان اللَّه علیه بود. ایشان معتقد است: «امام حسین علیه السلام هنگام حركت از مكه قصد تشكیل حكومت در كوفه را داشت (حماسه حسینى ص 3/194) ولى از وقتى كه خبر شهادت مسلم بن عقیل به وى رسید تصمیم گرفت خود و اصحابش را به كشتن بدهد و نیز افراد دیگرى را دعوت كرد نه براى او بلكه براى این‏كه خون آنان نیز ریخته شود تا نداى امام بیشتر به جهانیان برسد.» (حماسه حسینى 1/240) قول استاد مطهّرى در حقیقت تلفیقى است از قول اوّل و دوّم، یعنى استاد از هنگام حركت امام حسین علیه السلام از مكه تا رسیدن خبر قتل مسلم قول اوّل را قبول كرده است كه امام مى‏ خواست براى احیاى اسلام در كوفه حكومت اسلامى تشكیل بدهد، ولى از هنگام رسیدن خبر شهادت مسلم تا پایان كار قول دوّم را كه قول «تعبد به شهادت» بود، پذیرفته است كه امام مى‏ خواست خود را به كشتن بدهد.
 بخش اوّل قول شهید مطهّرى قابل قبول و مدركش همان مدرك قول اوّل است كه شرح آن قبلاً گذشت ولى بخش دوّم قول استاد به همان دلیل‏ هایى كه براى ردّ قول دوّم قبلاً گذشت قابل قبول نیست. این‏كه استاد در بخش دوم حركت امام قول «تعبّد به شهادت» را قبول كرده ‏اند بدین علت است كه ایشان تصوّر كرده ‏اند با كشته شدن مسلم بن عقیل، نماینده امام، همه چیز از دست رفته بود و حتّى اگر امام حسین علیه السلام در آن شرایط آزادانه وارد كوفه مى‏ شد، امكان پیروزى براى او نبود و كشته شدنش حتمى بود؛ پس ناچار ادامه دادن امام به راه كوفه بعد از دریافت خبر شهادت مسلم، جز به منظور كشته شدن نمى‏ تواند باشد. ولى حقیقت این است كه با قتل مسلم همه چیز از دست نرفته بود و اگر امام محاصره نمى ‏شد و در آن شرائط آزادانه وارد كوفه مى‏ شد، امكان پیروزى او وجود داشت. آیا اگر در جبهه جنگ یك فرمانده كشته شود، همه نیروهاى تحت امر او از بین رفته تلقّى مى‏ شوند یا با جایگزین شدن فرمانده دیگرى مانند او یا قوى‏ تر از او آن نیروها به نبرد ادامه مى ‏دهند؟ مسلم بن عقیل یك فرمانده بود كه به نمایندگى امام رهبرى نیروهاى طرفدار حضرتش را به عهده داشت كه این نیروها را سازماندهى كرد و دفتر جمع ‏آورى اعانات و خرید اسلحه و تجهیزات جنگى تأسیس كرد و پول و امكانات فراهم ساخت و زمینه را براى ورود امام حسین علیه السلام به كوفه مهیا نمود؛ حالا این فرمانده كشته شده است ولى همه تشكیلات و امكانات و تجهیزات جنگى و حتّى سازماندهى نیروها به حال خود باقى است. در این شرائط امام حسین علیه السلام، كه صد هزار نیروى داوطلب در كوفه دارد، اگر آزادانه وارد كوفه شود، آیا جاى مسلم را پر نمى ‏كند و آیا نمى‏ تواند مانند مسلم - و حتّى قوى‏ تر از او - این نیروها را رهبرى و فرماندهى كند؟ اعتقاد ما این است كه اگر امام در این شرایط وارد كوفه مى‏ شد، مى ‏توانست این نیروها را رهبرى كند و حتّى مى ‏توانست تشكیلاتى را كه مسلم ایجاد كرده بود توسعه دهد و با قدرت در مقابل حكومت یزید بایستد و به همین علت وقتى كه بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم، امام درباره رفتن به كوفه یا برگشتن به حجاز مطلب را به مشورت گذاشت سرانجام رأى رفتن به كوفه را انتخاب كرد چون امكان پیروزى امام وجود داشت. اگر بعد از قتل مسلم امام تصمیم داشت خود را به كشتن بدهد، دیگر مشورت كردن درباره رفتن به كوفه یا برگشتن به حجاز معنى نداشت. خلاصه این مطلب كه كسى بگوید بعد از قتل مسلم بن عقیل همه چیز از دست رفت و كشته شدن امام حسین علیه السلام حتمى بود كه استاد مطهّرى فرموده ‏اند: «دقیق و واقع‏بینانه نیست» و قبلاً در همین مقاله نیز توضیحى در این باره داده شده است. و نتیجه نهایى بحث این شد كه بخش اوّل قول شهید مطهّرى - رضوان اللَّه علیه قابل قبول و داراى مدرك معتبر است ولى بخش دوم آن غیر قابل قبول است و مدركى هم براى آن نمى‏ توان یافت.
 
 بحث درباره قول چهارم و مدرك آن‏
 قول چهارم از علامه سید مرتضى عسكرى بود. ایشان مى‏ گویند: «امام حسین علیه السلام مردم را دعوت مى‏ كرد كه خودشان بر ضدّ حكومت یزید قیام مسلّحانه كنند و آن را تغییر دهند ولى خود امام نمى‏ خواست براى احیاى اسلام حكومت تشكیل بدهد و قدرت خلافت را به دست بگیرد و هرگز نه در سخنى و نه در نامه‏ اى اظهار نكرد كه مى ‏خواهم قدرت خلافت را به دست بگیرم.» (مقدمه مرآة العقول ج 2 ص 493) و نیز مى‏ گویند: «امام قصد نداشت از راه به دست گرفتن قدرت، حكومت اسلام را زنده كند زیرا به فرض این‏كه مردم با او بیعت مى‏ كردند و قدرت خلافت را هم به دست مى‏ گرفت نمى‏ توانست احكام تغییر كرده اسلام را زنده كند و به حالت اصلى برگرداند و بدعت‏ هاى معاویه را از بین ببرد و حتّى نمى‏ توانست لعن پدرش را، كه معاویه برقرار كرده بود و در سخنرانى‏ ها و روى منبرها تكرار مى‏ شد، بردارد و ناچار بود همه انحرافات و بدعت‏ ها را به حال خود باقى بگذارد.» (مقدمه مرآة العقول ج 2 ص 484).

 در این‏جا لازم است چند مطلب تاریخى را مورد توجّه و دقّت قرار دهیم:
 مطلب اوّل: بزرگان كوفه به امام حسین علیه السلام نوشتند: «ما خلافت یزید را به رسمیت نمى‏ شناسیم و امام و زمامدار نداریم و مى‏ خواهیم از شما حمایت كنیم تا امام و زمامدار ما شوید.» امام در پاسخ ضمن نامه ‏اى خطاب به بزرگان كوفه نوشت: «نامه‏ هاى شما به من رسید. سخن اكثریت این است كه ما رهبر سیاسى نداریم پس تو به كوفه بیا. امید است خدا ما را به وسیله شما بر حق و راستى مجتمع سازد و من مسلم بن عقیل را، كه به وى اطمینان دارم، براى تحقیق فرستادم. اگر مسلم به من بنویسد كه بزرگان و خردمندان شما به اتّفاق زمامدارى مرا مى‏ خواهند، چنان‏كه در نامه‏ هاى شما آمده بود، در این صورت به زودى به كوفه خواهم آمد. به جان خودم سوگند! فقط كسى امام و زمامدار بر حق است كه به كتاب خدا حكم كند و قیام به عدالت نماید و به دین حق ملتزم باشد و خود را وقف راه خدا كند.»228 (ارشاد شیخ مفید ص 183 - 184).
 مى‏ بینیم كه بزرگان كوفه از امام حسین علیه السلام خواسته ‏اند قدرت حكومت را به دست بگیرد و این‏كه امام مى‏ فرماید: «اگر بزرگان و خردمندان كوفه اتّفاق دارند كه من زعامت و رهبرى سیاسى آنان را به عهده بگیرم، به زودى به كوفه خواهم آمد»، این سخن امام معنایى جز تشكیل حكومت و به دست گرفتن قدرت سیاسى مردم ندارد.

 مطلب دوّم: امام حسین علیه السلام از بین راه ضمن نامه ‏اى به مردم كوفه نوشت: «مسلم بن عقیل در نامه خود به من خبر داده است كه جماعت بزرگان شما متّفق شده ‏اند به یارى ما برخیزند و حقّ ما را طلب كنند و من دعا كردم كه خدا بزرگ ترین اجر را به شما بدهد. این نامه رسان من كه آمد در كار خود آماده و جدّى باشید كه من همین ایام به كوفه مى ‏آیم» (ارشاد مفید ص 200) معلوم است كه این حقّى كه امام ذكر كرده جز حقّ خلافت و زعامت چیز دیگرى نیست و مردم كوفه براى گرفتن همین حقّ و سپردن آن به امام و یارى آن حضرت برخاسته بودند كه مورد دعاى خیر امام واقع شدند و امام مى‏ خواست وارد كوفه شود و آن حق را به دست بگیرد.

 مطلب سوّم: امام حسین ‏علیه السلام، بعد از نماز عصر، خطاب به حرّ بن یزید و نیروهایش ضمن سخنانى فرمود: «اى مردم! اگر شما تقوى
پیشه كنید و حق را براى اهلش بشناسید، خدا بیشتر از شما راضى مى‏ شود، ونحن اهل البیت اولى بولایة هذا الامر علیكم ما اهل بیت پیغمبر براى زمامدارى شما سزاوارتریم از این حاكمان ظالم كه مدّعى خلافت هستند و حقّ آنان نیست و با شما با ستمگرى و تجاوز رفتار مى‏ كنند.» (ارشاد مفید ص 205) خیلى روشن است این حقّى كه در سخن امام آمده و مى‏ فرماید: «آن را براى اهلش بشناسید»، همان حقّ زمامدارى است و این‏كه مى‏ فرماید: «ما اهل بیت براى ولایت و تصدّى این امر سزاوارتریم»، این امر همان امر زعامت و رهبرى است كه مى‏ فرماید: ما سزاوارتریم آن را به دست بگیریم و معناى این سخن این است كه امام حسین علیه السلام حركت كرده است تا ولایت این امر را به دست بگیرد.

 غیر از سه مورد یاد شده شواهد زیادى وجود دارد كه امام حسین علیه السلام هنگام حركت براى كوفه مى‏ خواست با به دست گرفتن قدرت، حكومت اسلام را زنده كند كه براى رعایت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى‏ شود؛ و از همین سه مورد ذكر شده به خوبى روشن گشت كه امام در سخنرانى ها و نامه ‏هاى خود صریحاً فرموده است: «من حركت كردم تا با پشتیبانى مردم خلافت غصب شده را به مركز اصلى خود برگردانم و ولایت امر مسلمانان را به دست بگیرم و به وسیله آن اسلام و مسلمانان اسیر شده در دست اشرار را نجات دهم.» و نیز در سخنرانى دیگرى با استناد به حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله در مورد لزوم مبارزه با سلطان ستمگر فرمود: «انا احقّ من غیرّ» یعنى من براى تغییر دادن این حكومت ظلم و تجاوز سزاوارترم. (مقتل ابو مخنف ص 86) و معلوم است كه تغییر دادن حكومت ظلم جز با به دست گرفتن قدرت امكان ندارد.
 
حالا این‏كه استاد علامه عسكرى در سخن سابق فرموده ‏اند: «امام حسین علیه السلام هرگز نه در سخنى و نه در نامه‏ اى نگفت من مى‏ خواهم قدرت خلافت را به دست بگیرم.» آیا به چه دلیل برخلاف سخنان و نامه ‏هاى صریح امام حسین علیه السلام این مطلب را فرموده ‏اند؟ نمى‏ دانیم. خود ایشان باید جواب آن را بدهند.
 مطلب دیگرى كه در سخن سابق استاد عسكرى آمده این بود كه: «امام حسین علیه السلام اگر حكومت هم تشكیل مى‏ داد، نمى ‏توانست اسلام را زنده كند و حتّى نمى ‏توانست لعن پدرش را ممنوع سازد.» آیا این مطلب با طبیعت قضایاى سیاسى آن زمان و با لیاقت‏ هاى امام حسین علیه السلام و شخصیت عظیم و بى‏ نظیر آن حضرت و با روحیات مردم مسلمان آن روز سازگار است؟ آیا مى‏ توان قبول كرد كه حكومت امام حسین علیه السلام بر فرض تشكیل، از حكومت عمر بن عبدالعزیز، كه لعن بر حضرت على علیه السلام را برداشت، ضعیف‏ تر و ناتوان‏ تر بود؟ مى‏ دانیم كه عمر بن عبدالعزیز، خلیفه سى و چند ساله اموى، در طول دو سال و پنج ماه خلافتش خدمت‏ هاى ارزنده ‏اى به اسلام كرد و از جمله دستور داد احادیث رسول خدا صلى الله علیه وآله، كه قبلاً نوشتن آنها ممنوع بود، جمع آورى و تألیف شود. (تنویر الحوالك ج 1 ص 5) و اموالى را كه بنى ‏امیه از بیت المال ربوده بودند و حتّى جواهرات همسرش را به بیت ‏المال برگرداند. (كامل ابن اثیر 5/41) و ده ‏ها كار خداپسندانه دیگر كه او در جهت تقویت اسلام و برداشتن بدعت‏ ها انجام داد و این همه در سایه قدرت حكومت بود. آیا مى ‏توان باور كرد كه امام حسین علیه السلام با آن شخصیت عظیم و بى نظیرش اگر زمام حكومت را به دست مى‏ گرفت، حتّى از عمر بن عبدالعزیز هم ضعیف‏ تر بود و به اندازه این خلیفه اموى هم نمى‏ توانست اسلام را زنده كند و حتّى نمى‏ توانست لعن پدرش على علیه السلام را ممنوع سازد؟

 خلاصه، این قول استاد عسكرى كه: «امام حسین علیه السلام مردم را دعوت مى‏ كرد كه خودشان بر ضدّ حكومت یزید قیام مسلحانه كنند ولى خود امام نمى‏ خواست قدرت خلافت را به دست بگیرد.» مستند به هیچ دلیلى نیست بلكه دلیل‏ هاى روشن برخلاف آن وجود دارد. این قول علامه عسكرى در مورد قیام امام حسین علیه السلام شبیه این است كه امام خمینى قدس سره آن وقت كه در پاریس بود و مردم ایران را در قیام بر ضدّ شاه رهبرى مى ‏كرد در حالى كه همه مردم منتظر بودند ایشان به ایران بیاید و دولت تشكیل بدهد به مردم پیام بفرستد كه شما خودتان شاه را سرنگون كنید و دولت تشكیل بدهید و من براى تشكیل دولت اقدام نخواهم كرد!!! اگر این كار، عقلایى است و مى ‏توان آن را در بازار علم و اندیشه بر خردمندان عرضه كرد، شما شبیه آن را به امام حسین علیه السلام نیز نسبت بدهید و اگر عقلایى نیست، از نسبت دادن كارهاى غیر عقلایى به امام معصوم و مظلومى - كه عاقل‏ ترین عُقلاى عصر خود بود - جدّاً بپرهیزید.
 
 بحث درباره قول پنجم و مدرك آن‏
 قول پنجم از نویسنده كتاب هفت ساله است كه قریب پنجاه سال در حوزه قم به تحصیل و تدریس اشتغال داشته و هنوز هم دارد. ایشان مى ‏نویسد: «بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مكه و از مكه به طرف عراق براى حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشكیل حكومت» (كتاب هفت ساله ص 193) و نیز مى‏ نویسد: «شیعه ‏ها مى‏ گویند: اساساً امام حسین علیه السلام قیام نكرده و قصد جهاد نداشته است» (كتاب هفت ساله ص 154 پاورقى) این یك قول و رأى مستقل است درباره حركت امام حسین علیه السلام كه هیچ مدرك و دلیلى - نه معتبر و نه غیر معتبر - از تاریخ یا حدیث ندارد و گمان مى‏ رود ایشان چون نمى ‏توانسته است قبول كند كه امام به قصد كشته شدن یا به قصد تشكیل حكومت حركت كرده باشد، پیش خود گفته است لابد براى حفظ جان حركت كرده است نه چیز دیگر. با این دید او غیر از حفظ جان هدفى براى حركت امام نمى ‏توانسته است تصوّر كند. در این دید دیگر متن تاریخ و سخنان و نامه‏ هاى خود امام حسین علیه السلام كه مدرك قول اوّل، یعنى «قول تشكیل حكومت» بود، مورد توجّه قرار نمى‏ گیرد؛ و نیز روایاتى كه مدرك قول دوّم، یعنى «قول تعبد به شهادت» بود، از نظر غایب مى‏ شود و در نتیجه، هیچ هدف عالى و مقدّسى از قبیل احیاى اسلام و نجات مسلمانان از شرّ حكومت و ریشه كن كردن استبداد حاكم براى قیام امام حسین علیه السلام به ذهن نویسنده نمى‏ آید و در چنین حالتى و با چنین روحیه‏ اى است كه مى‏ نویسد: «بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مكه و از مكه به طرف عراق براى حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشكیل حكومت.» و در حالى كه شیخ مفید رئیس مذهب مى‏ نویسد: «فدعى الى الجهاد و شمّر للقتال» (ارشاد مفید ص 179) یعنى امام حسین علیه السلام مردم را دعوت به جهاد كرد و آماده پیكار شد، او مى ‏نویسد: «شیعه‏ ها مى‏ گویند: اساساً امام حسین علیه السلام قیام نكرده و قصد جهاد نداشته است»، گویى كه شیخ مفید از شیعه‏ ها نیست!
 دلیل اساسى براى ردّ این قول نوظهور سخنان و نامه ‏هاى خود امام حسین علیه السلام است كه صریحاً دلالت دارد هدف اصلى امام از حركت به سوى كوفه، تشكیل یك حكومت مركزى با پشتیبانى صد هزار نیروى داوطلب مردمى و ایستادن در مقابل حكومت نامشروع یزید و انكار بزرگترین منكر عصر، یعنى حاكمیت جاهلى و استبدادى اموى، و نفى آن با قدرت اسلحه از یك منطقه یا از همه جا بوده است و این مصداق بارزى از انكار منكر با سیف است لیكون كلمة اللَّه هى العلیا.
 
 بحث درباره قول ششم و مدرك آن‏
 قول ششم از نویسنده كتابچه «بررسى قسمتى از شهید جاوید» است كه تاریخ چاپ ندارد. ایشان تلاش كرده است ثابت كند كه امام حسین علیه السلام مى ‏دانست در همین سفر از مكه به كوفه در كربلا شهید مى‏ شود. البته مقصود ایشان طبق اظهار خودشان این نبوده است كه بگوید امام به قصد كشته شدن حركت كرده است، اینجانب پس از خواندن كتابچه مزبور قبل از چاپ از او پرسیدم: آیا مقصود شما این بوده است كه امام حسین علیه السلام به قصد كشته شدن حركت كرده است؟ گفت: «نه، بلكه خواسته ‏ام فقط علم امام را به شهادت خود در این سفر ثابت كنم نه این‏كه بگویم امام به قصد كشته شدن حركت كرده است.» گفتم: پس به عقیده شما امام به چه قصدى حركت كرد؟ گفت: «به قصد تشكیل حكومت.» این بود پاسخ ایشان به من. بنابر این قول ایشان این است كه امام حسین علیه السلام به قصد تشكیل حكومت در كوفه از مكه حركت كرد ولى مى‏ دانست در كربلا شهید مى‏ شود و نمى ‏تواند در كوفه تشكیل حكومت بدهد. از سخنان ایشان معلوم مى‏ شود او در مقابل دو دسته دلیل قرار گرفته است: یك دسته دلیل‏ هاى محكم كه دلالت دارد امام قصد تشكیل حكومت در كوفه داشته است و دسته دیگر دلیل‏ هاى محكم به نظر ایشان و غیر محكم به نظر ما كه دلالت دارد امام مى ‏دانست در سفر از مكه به كوفه در كربلا شهید مى‏ شود؛ و ایشان هر دو دسته دلیل را قبول كرده و معتقد شده است كه امام هم تصمیم داشت در كوفه تشكیل حكومت بدهد و هم مى‏ دانست قبل از رسیدن به كوفه در كربلا شهید مى‏ شود. حالا جاى این سؤال هست كه آیا ممكن است امام كه فرضاً مى‏ داند قبل از رسیدن به كوفه كشته مى‏ شود تصمیم بگیرد در كوفه تشكیل حكومت بدهد؟ آیا ممكن است شما كه فرضاً مى‏ دانید یقیناً اوّل ظهر امروز كشته مى‏ شوید در همین حال تصمیم قطعى بگیرید یك ساعت بعد از ظهر امروز سخنرانى كنید؟ وجدان سالم به ما مى‏ گوید: كسى كه یقین دارد اوّل ظهر امروز كشته مى‏ شود ممكن نیست بتواند تصمیم بگیرد كه یك ساعت بعد از ظهر امروز - یعنى بعد از مرگش - سخنرانى كند و همین دلیل وجدانى بدیهى براى رد قول ششم كافى است و بحث بیشتر لازم ندارد.
 
 بحث درباره قول هفتم و مدرك آن‏
 قول هفتم از نویسندگان كتاب «پاسداران وحى» است. نامبردگان در فصل چهارم كتاب «پاسداران وحى»، كه تاریخ چاپ ندارد، گفته ‏اند: «امام حسین علیه السلام در ظاهر نه در واقع - دعوت مردم كوفه را براى تشكیل حكومت پذیرفت و در ظاهر براى تشكیل حكومت حركت كرد ولى در واقع چنین قصدى نداشت چون مى‏ دانست قبل از رسیدن به كوفه در كربلا شهید مى‏ شود و از این رو به قصد شهید شدن در كربلا حركت كرد؛ پس كار امام ظاهرش با باطنش فرق دارد. در ظاهر وانمود كرد كه مى‏ خواهد در كوفه تشكیل حكومت بدهد ولى در باطن به قصد این‏كه در كربلا كشته شود حركت كرد.» نامبردگان نیز در این‏جا در مقابل دو دسته دلیل قرار گرفته اند: یك دسته دلیل‏ هاى محكم كه دلالت دارد امام به قصد تشكیل حكومت در كوفه حركت كرد و دسته دوم دلیل ‏هاى محكم به نظر ایشان و غیر محكم به نظر ما كه دلالت دارد امام مى‏ دانسته است در این سفر شهید مى‏ شود و به قصد كشته شدن حركت كرده است؛ و نامبردگان خواسته‏ اند هر دو دسته دلیل را بپذیرند ولى چون دیده ‏اند نمى‏ توان قبول كرد كه امام هم به قصد تشكیل حكومت و هم به قصد كشته شدن حركت كرده باشد، براى رفع این مشكل عمل امام را داراى دو وجهه ظاهر و باطن معرّفى كرده و گفته ‏اند: «امام در ظاهر وانمود مى‏ كرد كه مى‏ خواهد در كوفه تشكیل حكومت بدهد ولى باطناً چنین قصدى نداشت بلكه به قصد كشته شدن حركت كرده بود.»

 در این‏جا لازم است توجّه كنیم كه بین قول ششم و قول هفتم چند فرق وجود دارد:
 فرق اوّل این‏كه صاحب قول ششم قصد امام را براى تشكیل حكومت قبول دارد ولى صاحبان قول هفتم قصد امام را براى تشكیل حكومت قبول ندارند.
 فرق دوّم این‏كه صاحب قول ششم نمى‏ گوید امام به قصد كشته شدن حركت كرد ولى صاحبان قول هفتم مى‏ گویند امام به قصد كشته شدن حركت كرد.
 فرق سوّم این‏كه صاحب قول ششم نمى ‏گوید ظاهر عمل امام با باطنش فرق دارد ولى صاحبان قول هفتم مى‏ گویند ظاهر عمل امام با باطنش فرق دارد چون در ظاهر وانمود مى‏ كرد كه مى‏ خواهد در كوفه تشكیل حكومت بدهد ولى در باطن قصد تشكیل حكومت نداشت بلكه براى كشته شدن حركت كرد. حالا بر مبناى گفته صاحبان قول هفتم كه مى‏ گویند امام حسین علیه السلام قصد تشكیل حكومت در كوفه نداشت سؤال ‏هایى بدین‏گونه طرح مى‏ شود كه: اگر امام حسین علیه السلام قصد نداشت در كوفه تشكیل حكومت بدهد، چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟ و چرا مسلم از مردم بیعت به جهاد گرفت؟ و چرا اعانات پولى جمع آورى كرد؟ و چرا اسلحه و تجهیزات جنگى فراوانى خریدارى كرد؟ اگر امام نمى‏ خواست در كوفه تشكیل حكومت بدهد، چرا مسلم بن عقیل و هانى بن عروه را - نعوذ باللَّه - بیهوده به كشتن داد؟ و چرا از بین راه قیس بن مُسهر صیداوى را با نامه‏ اى به كوفه فرستاد و در آن نوشت: «من همین ایام وارد كوفه مى‏ شوم.» (ارشاد مفید ص 200) كه فرستاده امام دستگیر و كشته شد. چرا امام با این‏كه نمى‏ خواست به كوفه برود این انسان مخلص مظلوم را به كشتن داد؟ و چرا برخلاف واقع به مردم نوشت: «من به كوفه مى‏ آیم؟» مگر امام - نعوذ باللَّه - دروغ مى‏ گوید؟! و چرا در همین نامه به نیروهاى داوطلب كوفه آماده باش داد و فرمود: «براى آمدن من به كوفه آماده و جدّى باشید؟» امام كه به قول نامبردگان قصد نداشت به كوفه برود، آیا با آماده باش دادن به صد هزار نیروى داوطلب رزمنده مى ‏خواست این نیروهاى طرفدار خود را فریب بدهد؟! پاسخ به این سؤال‏ هاى بجا و منطقى را باید صاحبان قول هفتم بدهند.229
 
 مردم انقلابى ایران و قیام امام حسین‏
 از وقتى كه حضرت امام خمینى قدس سره در سال 1350، در نجف فرمود: «امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بیعت تا حكومت اسلامى تشكیل دهد و حكومت فاسد را از بین ببرد.» (صحیفه نور ج 1 ص 174) این سخن حقّ امام، در دل مردم آگاه و انقلابى ایران نشست و دانستند كه سرنگون كردن حكومت ظالمى كه قابل اصلاح نیست یك وظیفه دینى است و باید مردم مسلمان به پیروى از امام حسین علیه السلام براى ساقط كردن حكومت ظلم نیرو تهیه كنند و آن‏گاه كه نیروى كافى آماده شد و امید پیروزى به وجود آمد، وارد میدان شوند و حكومت ظلم را سرنگون سازند و به بهانه احتمال عدم پیروزى از اقدام خوددارى نكنند. مردم با ایمان ایران به همین وظیفه عمل كردند و در مقابل حكومت فاسد شاه موضع منفى گرفتند و شروع به مبارزه كردند. این مبارزه مراحل مختلفى را طى كرد تا این‏كه در سال 1357، وارد جدّى ‏ترین و حادترین مرحله خود شد. در این سال مردم انقلابى و قهرمان ایران به رهبرى امام راحل، وارد مبارزه‏ اى سخت و آشتى‏ ناپذیر براى سرنگونى شاه شدند و شعار این مردم در صحنه این پیكار سرنوشت‏ ساز در تظاهرات میلیونى این بود كه: «نهضت ما حسینى، رهبر ما خمینى» یعنى ما به رهبرى امام خمینى در این نهضت از امام حسین علیه السلام پیروى مى ‏كنیم و همان‏طور كه امام حسین علیه السلام مى‏ خواست با پشتیبانى نیروهاى مردمى حكومت تشكیل دهد و حكومت یزید را سرنگون كند، ما مى‏ خواهیم به پیروى از آن امام معصوم تحت رهبرى امام خمینى حكومت اسلامى تشكیل دهیم و حكومت شاه را سرنگون سازیم و بدین‏گونه مردم با ایمان ایران با فطرت پاك خود در مورد قیام امام حسین علیه السلام قول اوّل یعنى «قول تشكیل حكومت» را، كه قول امام خمینى بود،230 عملاً پذیرفتند و با اجراى آن به پیروزى پرشكوه 22 بهمن سال 57 رسیدند و اگر قول دوّم یعنى «تعبد به شهادت» را مى‏ پذیرفتند، هرگز پیروز نمى‏ شدند زیرا در آن صورت نباید براى سرنگونى شاه و تشكیل حكومت اسلامى تلاش كنند بلكه باید، كوشش نمایند كه رهبر انقلاب و یارانش كشته شوند تا «تعبد به شهادت» تحقق یابد!! ولى مردم انقلابى ایران در این پیكار بزرگ به سخنان آنان كه مى‏ گفتند: امام حسین علیه السلام به قصد كشته شدن حركت كرد و آنان‏كه مى‏ گفتند: امام حسین علیه السلام قصد جهاد و تشكیل حكومت نداشته است، توجه نكردند و با عقل بیدار و فطرت الهى خود قول امام خمینى را، كه حسین زمان بود، پذیرفتند و در عمل اجرا كردند و نتیجه آن سرنگونى شاه و تأسیس نظام مقدّس جمهورى اسلامى ایران بود. بنابر این باید گفت كارى كه امام حسین علیه السلام مى‏ خواست در قرن اول هجرى انجام دهد مردم قهرمان ایران با الگوگیرى از عمل آن امام معصوم در آستانه قرن پانزدهم هجرى انجام دادند؛ پس صحیح است كه بگوییم: انقلاب اسلامى ایران ترجمان عینى نهضت حسینى در عصر جدید و امام خمینى حسین این زمان است. درود بر روان پاك حضرت امام خمینى كه فرهنگ صحیح را در مورد قیام امام حسین علیه السلام به پیروان آن حضرت آموخت و این همه بركات را به همراه آورد.231



پاورقی ها...................
 
222) مقتل ابومخنف ص 25.
223) لهوف، ص 43.
224) تاریخ طبرى ج 4 ص 304 مطبعه استقامة مصر، و مقتل ابو مخنف ص 85 چاپ قم مطبعه علمیه.
225) مجمع الرّجال قهپائى ج 4 ص 35 و 36.
226) ما متأسفیم كه ناچار شده ‏ایم توضیح واضحات بدهیم و از قرآن ثابت كنیم كه كشتن امام حسین‏ علیه السلام گناه بوده و خدا به آن راضى نبوده است تا روشن سازیم حدیث انّ اللَّه شاء ان یراك قتیلاً كه در حافظه ‏ها و كتاب‏ ها و سخنرانى ‏ها و تحلیل‏ ها حضور دارد و همه جا گیر شده است اعتبار ندارد و نباید آن را در تحلیل قیام امام حسین‏ علیه السلام دخالت داد و نباید آن را به عنوان زیر بناى یك فكر و عقیده پذیرفت، فكر و عقیده ‏اى كه مى ‏گوید: امام حسین‏ علیه السلام از خدا دستور داشت خود را به كشتن بدهد!
227) از وقتى كه این حدیث ساختگى از كتاب عبداللَّه بن قاسم حضرمى در اصول كافى ثبت شد، یك جریان فكرى برخلاف آیه 9 سوره احقاف به وجود آمد كه تا امروز در قرن پانزدهم هجرى هنوز ادامه دارد. بعضى از كتاب‏ هایى كه در آنها براى اثبات این فكر در مورد علم امام به این حدیث بى اعتبار تمسك كرده ‏اند عبارتند از: 1. كتاب علم الامام ص 53 از محمد حسین مظفر. 2. كتاب «سالار شهیدان» ص 236 از سید احمد فهرى. 3. كتاب «یك تحقیق عمیق ‏تر» ص 54 از مرتضوى لنگرودى. 4. كتاب «یك بررسى مختصر» ص 16 از اشعرى و آل طه. 5. كتاب «راه سوّم» ص 33 از على كاظمى. 6. كتاب «ضمیمه افسانه كتاب» ص 511. 7. كتاب «دفاع از حسین شهید» ص 43 از محمد على انصارى قمى. 8. مقدمه كتاب «بررسى تاریخ عاشورا» ص 30 از على اكبر غفارى 9. كتاب «راهنماشناسى» ص 482 از محمد تقى مصباح.
       مى‏ بینیم كه چگونه این حدیث نامعتبر مخالف قرآن یك جریان فكرى و اعتقادى انحرافى را به وجود آورده و در بستر زمان استمرار بخشیده و آن را تثبیت كرده است! كسانى كه در مورد علم امام به این حدیث تمسّك كرده ‏اند مى‏ دانند كه اولیاى دین فرموده ‏اند: حدیث مخالفان قرآن مردود است ولى در این‏جا حدیث مخالف قرآن را گرفته و قرآن را رها كرده ‏اند و این نوعى خبرزدگى است كه آفت عقل و دین به شمار مى ‏رود و وظیفه علماى بیدار و متعهّد است كه این آفت را از فضاهاى علمى و دینى بزدایند.
228) بدیهى است در آن زمان كسى كه داراى این اوصاف باشد جز امام حسین‏ علیه السلام نبود و مقصود آن حضرت نیز همین است.
229) صاحبان قول دوّم و چهارم و پنجم نیز كه مانند صاحبان قول هفتم قصد امام حسین(ع) را براى تشكیل حكومت قبول ندارند باید به این سؤال‏ها پاسخ بدهند.
230) در سال 1350 كه این قول و نظر امام خمینى‏ قدس سره درباره قیام امام حسین ‏علیه السلام به ایران رسید، كتاب «شهید جاوید» تازه منتشر شده بود كه همین نظر امام راحل را در مورد قیام امام حسین‏ علیه السلام توضیح مى‏ داد. و از طرفى این نظر كه امام حسین‏ علیه السلام مى‏ خواسته است تشكیل حكومت اسلامى بدهد و حكومت یزید را سرنگون كند براى رژیم شاه خطر داشت چون اگر این مطلب جزء فرهنگ عمومى مردم مى ‏شد، ممكن بود مردم ایران كه عاشق امام حسین‏ علیه السلام بودند، بخواهند به پیروى از امام خود با راهنمائى امام خمینى كه مى‏ گفت: «تشكیل حكومت اسلامى واجب است»، براى سرنگونى شاه و تشكیل حكومت اسلامى به مبارزه برخیزند. از این رو ساواك شاه مبارزه تبلیغاتى گسترده ‏اى را بر ضدّ كتاب «شهید جاوید» به راه انداخت كه بخشى از آن را در كتاب «توطئه شاه بر ضدّ امام خمینى» همراه با اسناد ساواك آورده ‏ام.
231) نعمت اللَّه صالحى نجف آبادى، قضاوت زن در فقه اسلامى همراه چند مقاله دیگر (چاپ اوّل: تهران، انتشارات امید فردا، 1384)، ص 65 - 124.

 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما