تاریخ انتشار
پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۹
۰
کد مطلب : ۳۴۵۱۴

سیره امام حسین علیه السلام در كربلا

سید محمدرضا حسینى جلالى/ ترجمه جویا جهانبخش‏
سیره امام حسین علیه السلام در كربلا
  
 احادیثى كه در این نوشته آمده، همگى از روایتِ حافظ ابنِ عساكر در تاریخِ دمشق، بخشِ سرگذشتِ امام حسین علیه السلام، و از نسخه ‏اى كه دانشمند پژوهنده، شیخ‏ [محمّد باقر] محمودى، به سال 1398 ه ق. در بیروت چاپ یكم آن را به انجام رسانیده، برگرفته شده است. شماره احادیث این نسخه را، در آغاز هر روایتى كه نقل كرده ام، میان قلّاب گذاشته ‏ام. هم‏چنین متن روایات را با آنچه علّامه ابن منظور انصارى در مختصر تاریخ دمشق آورده، از جزء هفتم نسخه‏ اى كه احمد راتب حمروش و محمّد ناجى العمر تحقیق كرده ‏اند و به سال 1405 دارالفكر در دمشق آن را منتشر ساخته، سنجیده‏ ام، و در هامِش به جایگاه این احادیث رجوع داده‏ ام.
 
 طلیعه حركت‏
 واپسین موضعگیری هاى امام حسین علیه السلام در برابر معاویه، طلیعه تحرّكى مخالف، بر ضدّ نقشه‏ ها و برنامه ‏هاى معاویه به شمار مى ‏آمد.
 امام حسین علیه السلام سخن هیچ یك از كسانى را كه او را به خلع كردن معاویه فرا مى‏ خواندند، نپذیرفت؛ زیرا او میثاق هاى برادرش امام حسن علیه السلام را پى مى‏ گرفت، و خود از كسانى بود كه برنامه صلح با معاویه امضا نهاده بود، و اگر چه معاویه آن پیمان را نقض كرده و در مواردى متعدّد، با بندهاى صلحنامه مخالفت ورزیده بود، با زیركى و نیرنگ پیراهنى از تزویر به تن كرده بود كه به آسانى دریده نمى‏ شد. معاویه، با بُردبارنُمائى و تظاهر و با استمداد از راویان جاعل حدیث و حقّه ‏بازان داعیه‏ دار علم و صحابت و زهد، مردم را مى ‏فریفت و نزد عامّه بى بصیرت پایگاهى یافته بود كه تعرّض به آن به سهولت شدنى نبود.
 ولى امام حسین علیه السلام از موضوع منصوب شدنِ یزید از جانب معاویه به پادشاهى، و این‏كه معاویه مردم را به بیعت با یزید واداشت، بهره بُرد؛ چه، این رفتار مخالفتى آشكار با یكى از بندهاى صلحنامه بود، و افزون بر این، با قوانین و رسوم متداول میان مسلمانان هم مخالفت داشت. شیوه‏اى كه او براى خلافت پس از خود مطرح ساخت، بدعت‏ آمیز بود و پیش از وى نظیر نداشت؛ و این امر حتّى بر عامّه مردم پوشیده نبود.
 وانگهى، خودِ «یزید» هم به هیچ ‏روى، اهلیت چُنین منصب حسّاسى را نداشت، بلكه به باده ‏خوارى و بازى و زشتكارىِ بى ‏پرده پیش همگان، معروف بود.

 همین ناسازگاری ها و نابهنجاری ها، در اتّخاذ یك موضع اصولى به امام‏ علیه السلام یارى رسانید و - چنان‏كه روایتگران گزارش كرده‏ اند - امام‏ علیه السلام این اتّخاذ موضع را مبدء جنبش قرار داد؛ گفته‏ اند:
 [ص 197] هنگامى كه معاویة بن أبى سفیان از براى یزید بن معاویه با مردمان بیعت نمود، حسین بن علىّ بن أبى طالب از كسانى بود كه از براى او بیعت نكرد.424
 با آن‏كه اهداف امام، براى معاویه و حتى براى مروان و كسانى كه دوره ‏اش كرده بودند، روشن بود، و حتّى ایشان از بیم ها و گُمان هاشان در این باب كه امام در اندیشه جنبش است و به تعبیر ایشان «خیالى در سر دارد» یا «آماده فتنه است» و مانندِ آن، آشكارا سخن رانده بودند، به اقدامِ خاصّ و آشكار بر ضدّ امام دست نیازیدند. شاید معاویه مى ‏كوشید به شیوه بدسگالانه و نیرنگ‏بازانه ویژه خود، آن حضرت را به شهادت برساند، ولى سرعت رخدادها و رسیدن اجل او را بدین كار مهلت نداد.

 رویارویى با حسین علیه السلام و جلوگیرى از پیشرفت او، از واپسین وصایاى معاویه به فرزندش یزید، و نیز از نخستین اقدامات و كوشش هاى خود یزید بود. در تاریخ آمده است:
 [255 ص 199] معاویه در شب نیمه رجب سال شصتم بمُرد، و مردمان از براى یزید بیعت نمودند؛ پس یزید با عبداللَّه بن عمرو بن اویس عامرى به ولید بن عتبة بن أبى سفیان - كه بر مدینه گمارده شده بود - نامه نوشت كه: مردمان را بخوان و [از براى من‏] با ایشان بیعت كن، و از بزرگان قریش بیاغاز و باید اول كسى كه [بیعت گرفتن را] با او آغاز مى‏ كنى حسین بن علىّ بن أبى طالب باشد...425
 پس ولید بن عتبه، هماندم، نیمه شب، به حسین بن على پیغام فرستاد.
 اهتمام یزید، و تأكید او به بیعت گرفتن از حسین علیه السلام پیش از دیگران، و بدینگونه شتابیدن والى براى بیعت ستاندن، امرى پیش‏ اندیشیده و برنامه ریزى شده از سوى دربار و درباریان بود. پس به ناگزیر امام علیه السلام هم محاسبات جانب احتیاط را سنجیده بود و هنگامى كه والى از او بیعت خواست، نپذیرفت و - آن‏گونه كه در همان حدیث پیشین آمده است - به او فرمود: «تا بامداد مى ‏شكیبیم و مى‏ بینیم مردمان چه مى‏ كنند؛ آن‏گاه به سرعت برخاست و بیرون شد».
 پیداست كه ولید، والى مدینه، در این كار به جد درگیر نبوده، یا انتظار چنین برخوردى را از امام نداشته است، زیرا وقتى كار با حسین علیه السلام به مشاجره لفظى كشید، ولید گفت: «با خروشاندن ابا عبدالله، یك شیر را خروشاندیم».

 این حقیقتى بود كه معاویه در زمان حیات از آن آگاه شد و به زبان رانده بود؛ اگر چه ولید تا امروز بدان پى نبرده بود.
 ادامه حدیث پیشین، این است:
 [ص 200] حسین همان شب به سوى مكّه بیرون شد، و مردمان بامداد برخاستند و براى بیعت از براى یزید روان شدند؛ پس حسین را جستند و نیافتند!426
 بدین‏سان امام حسین علیه السلام از چنگ والى مدینه رهایى یافت؛ در حالى كه مروان بن حكم، دشمن كینه ‏ورز آل محمّد، در مدینه بود و در همان شب والى را تحریك و تحریض مى‏ كرد كه اگر حسین علیه السلام بیعت نكند، او را بكشد.
 حسین علیه السلام به سوى مكّه بیرون شد كه دورترین جا از این بحران بود، و به زودى، به خاطر نزدیكى موسم حج، حاجیان دسته دسته بدانجا مى ‏آمدند و بنابر این بسترى گشاده‏ تر و فراخ‏ تر براى حركت تبلیغى در جهت مصلحت امّت بود.
 
 موانعى بر سرِ راه‏
 شك نیست كه خلاصى یافتن حسین علیه السلام از مسأله بیعت، و بیرون شدنش از مدینه بدین صورت پنهانى، دولت و دولتیان را خشنود نساخت، و از این رو، از طریق تلاش براى ترور حسین علیه السلام در مكّه و در ازدحام موسم حج، به مقابله با ایستارِ وى پرداختند. در بعض منابع آمده است كه «یزید كسى را برانگیخت تا ناگهان او را بكشد، هر چند كه دست در پرده‏ هاى كعبه زده باشد».
 بنابر دورترین احتمال، حسین علیه السلام در منطقه حرم به مواجهه مسلّحانه با دولتیان كشانده مى ‏شد؛ و این همان چیزى است كه حسین علیه السلام آن را نمى‏ خواهد، بل - چنان‏كه در فِقره «22» دانستیم - خود را از در افتادن به آن، دور مى ‏دارد.
 از همین روى، آهنگ بیرون شدن از مكّه كرد.
 [ص 205] در میان خاندان خود، و شصت پیر از باشندگان كوفه، به سوى عراق بیرون شد، و آن روز، دوشنبه دهه نخست ذى الحجّه سال شصتم بود.
 حكومتیان به ناگزیر در پى حسین علیه السلام بودند، تحرّكات او را زیر چشم مى‏ داشتند، و مى ‏كوشیدند مانع رسیدنش به آنچه مى ‏خواهد شوند؛ به ویژه مانع حركت او به سوى منطقه كوفه در عراق كه - نزد حكّام شام - سرزمین «اپوزیسیونِ شیعى علوى» محسوب مى ‏گردید. هنگامى كه حسین علیه السلام از دست ایشان رهایى یافت، به ناگزیر مى‏ بایست موانعى در راه او مى‏ نهادند تا بازگردد و به عراق نرود.
 كثرت عدد «ناصحان» حسین علیه السلام كه او را به خارج نشدن و رهسپار نگردیدن به عراق نصیحت مى‏ كردند، درخورِ نگرش است. اینان، همه بر یك «سبب» همداستان بودند و آن این‏كه «اهل عراق، اهل نیرنگ و خیانت ‏اند، و ایشان پدرش را كُشتند و برادرش را زخم زدند».
 شگفت است كه در میان این ناصحان، به نزدیك و بیگانه، پیر و جوان، مرد و زن، و صحابى و تابعى، و دوست و دشمن، باز مى‏ خوریم.
 از دیگر سو، مى‏ بینیم كه پاسخ امام حسین علیه السلام به هر یك از ایشان با پاسخ آن حضرت به دیگرى متفاوت است، هر چند حقیقت همه پاسخ ها یكى است؛ هم‏چنین آن حضرت از پاسخ گفتن به بعضى خاموش نشسته است.

 و امّا تفصیل امر، از این قرار است:
 ابو سعید خدرى به خدمت امام حسین علیه السلام آمده، گفت:
 [ص 197] اى ابا عبدالله! من خیرخواه شمایم و بر شما دل مى ‏سوزانم. خبر یافته ‏ام كه گروهى از شیعیان شما در كوفه به تو نامه نوشته‏ اند و تو را به خروج به سویشان مى ‏خوانند. خارج مشو، چه از پدرت شنیدم كه در كوفه مى ‏گفت: «به خدا سوگند از ایشان آزرده و خشمناكم و ایشان هم از من آزرده و خشمناك‏ند؛ از ایشان وفا ندیدم و هر كه به ایشان نائل شود به تیر بى ‏بهره نائل شده است».427 به خدا سوگند نه ثبات دارند، نه آهنگ كارى، و نه صبر بر شمشیر!
 پاسخ امام حسین علیه السلام را به ابو سعید خدرى، صحابى بزرگوار، یاد نكرده ‏اند. چه بسا امام به احترام كبر سنّ او، از پاسخ گفتن به وى تغافل نموده باشد؛ یا به خاطر تعجّب از عدم تعمّق وى در امور و این‏كه آن اندازه كه درباره تندرستى حسین علیه السلام مى ‏اندیشد، در باب آنچه به اسلام رسیده و خطرهایى كه اسلام را تهدید مى‏ كند، نمى‏ اندیشد!
 عبداللَّه بن عیاش بن أبى ربیعة گفت:
 [ص 201] اى پسر فاطمه! كجا مى ‏خواهى بروى؟! من این قصد تو را خوش نمى ‏دارم. به سوى گروهى مى‏ روى كه پدرت را كُشتند و برادرت را زخم زدند تا ایشان را از سر آزردگى و خشمناكى ترك گفت. تو را به خدا كه خودت را در معرض هلاك نیاورى!428
 در این‏جا هم پاسخ امام را یاد نكرده ‏اند.
 ابو واقد لیثى گفت:
 [ص 201] خبر خروج حسین به من رسید. او را در «ملل»429 دیدار نمودم و به خدایش سوگند دادم كه خارج نشود، چه او در حقیقت خارج نمى ‏شود، بلكه تنها خود را به قتل مى‏ آورد!
 گفته ‏اند كه امام حسین علیه السلام در پاسخ او فرمود: «باز نمى ‏گردم».430

 مسور بن مخرمه به آن حضرت نوشت:
 [ص 202] مبادا كه به نامه ‏هاى اهل عراق فریفته شوى ... مبادا كه حرم را بگذارى و بروى كه ایشان اگر به تو حاجت داشته باشند، زودا كه رنج راه و دشوارى سفر را بر خود هموار سازند تا به تو برسند و آن‏گاه با قوّت و عدّت بیرون مى ‏شوى.431
 پیداست كه مسور سبب اساسى رویكرد و بیرون شدن حسین علیه السلام را مى‏ دانسته است، و این، ارتباط و پیوند فراوان او را با ماجراى امام حسین علیه السلام نشان مى ‏دهد، ولى - به خاطر جهل به مقام امامت حسین - با این لحن در مقام تحذیر آن حضرت بر مى ‏آید، و چون سوء نیتى ندارد، خیانت به اهل عراق را فرا یاد مى آرد و بیرون شدى از تكلیف به امام حسین علیه السلام پیشنهاد مى ‏كند، و آن، این‏كه او عراقیان را واگذارد تا ایشان خود به سوى حسین علیه السلام بیرون شوند. سخن او، خیرخواهى شخصى دلسوزست كه هر چند لُبّ و جوهر حقیقت بر او پوشیده مانده، جوانبى از آن را دریافته است.
 از این رو حسین علیه السلام را در پاسخ به او آرام و مدارا پیشه مى‏ یابیم:
 در حقّ او دعاى خیر كرد و فرمود: در این مطلب خیر را از خدا جویا مى ‏شوم.432

 عمرة بنت عبدالرّحمن به امام حسین علیه السلام نامه نوشت تا دشوارى كار امام را خاطر نشان كند، او را به طاعت و همراهى جماعت امر نماید! و او را بیاگاهاند كه به سوى قتلگاه خویش روانست؛ بیاگاهاندش و بگوید:
 [ص 202] گواهى مى‏ دهم كه عایشه مرا حدیث كرد كه او از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنید كه مى‏ گفت: حسین در سرزمین بابل كشته مى ‏شود.433
 دخالت این زن در این كار - در جایى كه زنان بلندپایه ‏تر و داناتر و حدیث دان‏ تر از وى حاضراند - شگفت است و شگفت ‏تر این‏كه امام را «به طاعت و همراهى جماعت امر مى‏ نماید»؛ این زبان و بیان، زبان و بیان دولت و دولتیان و سرسپردگان ایشان است؛ و دور نیست در پس تحریك وى - كه دست پرورده عایشه و روایتگر حدیث اوست - دستان مُزدوران و خودفروختگان به دولت قرار داشته باشد.
 پاسخ امام علیه السلام به وى، ملزم داشتن اوست بدانچه خود روایت كرده؛ چه هنگامى كه آن حضرت علیه السلام نامه وى را خواند، فرمود: «بنابر این از كشته شدنم گریزى نیست» و رهسپار شد.
 ابوبكر بن عبدالرّحمن بن حارث بن هشام به نزد امام علیه السلام آمد و گفت:
 [ص 202] خویشاوندى مرا به سوى تو مى‏راند،434 و نمى ‏دانم چگونه من براى نصیحت تو نزد توام؟!
    حسین علیه السلام فرمود: اى ابابكر! تو از آنان كه خائن شمرده مى‏ شوند و متّهم مى‏ گردند نیستى، پس بگو.
    گفت: تو آنچه اهل عراق با پدر و برادرت كردند دیده ‏اى، و مى‏ خواهى به سوى ایشان بروى، حال آن‏كه ایشان بندگان دنیایند؛ آن‏كه وعده یارى به تو داده با تو كارزار كند، و آن‏كه تو را از كسى كه یارى مى‏ كند دوست‏تر دارد، تنهایت گذارد؛ پس تو را به خدا به جان خود بیندیش.
 این ابوبكر، بر حسب حدیث امام حسین علیه السلام، بر خلاف «ناصحان» دیگرى كه مورد اتّهامند! - نه متّهم است و نه از او انتظار خیانت مى‏ رود؛ نیز پیداست مردى باریك ‏اندیش است كه امورى را كه به حقیقت پیوست پیش ‏بینى مى ‏كند، و باز پیداست كه در نصیحت خود مخلص است.

 از این رو، پاسخ امام حسین علیه السلام به او، این است كه فرمود:
 [ص 202] خدایت - پسر عمو! - پاداش نیكو دهاد! تو اندیشه خود را به كار گرفتى و هر چه خدا بخواهد همان مى‏ شود.
 عبداللَّه بن جعفر بن أبى طالب نامه ‏اى به آن حضرت نوشت تا امام را از اهل كوفه بپرهیزاند و به خدا سوگند دهد كه به سوى كوفیان بازنگردد.
 امام حسین علیه السلام به او نوشت:
 [ص 202] من خوابى دیده‏ ام؛ در آن خواب پیامبر صلى الله علیه وآله را دیدم؛ او مرا به كارى فرمان داد كه براى آن رهسپارم، و تا با كار خود روب‏رو نشوم، كسى را از آن خبر نخواهم داد.435
 عمرو بن سعید بن عاص به آن حضرت نوشت:
 [ص 202 - 203] از خدا مى‏ خواهم كه راهِ رستگاریت را در دلت اندازد و از آنچه هلاكت سازد باز دارد. خبر یافتم آهنگ رفتن به عراق كرده ‏اى؛ پس از خدا مى‏ خواهم تو را از شقاق حفظ كند!
    اگر بیمناك هستى، به سوى من آى كه تو را نزد من امان و احسان و پاداش است.
 این عمرو از امیران زورمند و در دایره حاكمان و خداوندگاران عدّه و عُدّه است و از نامه ‏اش پیداست اعتماد به نفس دارد و نامه را مستقّلاً نوشته؛ ولى دور نیست نیتش این باشد كه به نحو مسالمت‏ آمیز از دست امام حسین علیه السلام و حركت او رهایى یابد، زیرا او از كسانى است كه خود را نامزد حكومت مى ‏شمردند یا مورد حمایت و عنایت حكومت بودند، و دوست نداشت در رویارویى با حسین علیه السلام دست داشته باشد. با این همه وى، از همه موازین و مصطلحات اسلامى ناآگاه بود، چه نخست امام را از «شقاق» مى‏ پرهیزاند، آن‏گاه مى ‏كوشد آن حضرت را به طمع امان و احسان و پاداش خویش بیندازد!
 امام حسین علیه السلام جوابى مناسب از این قرار به او نوشت:
 [ص 203] اگر با نامه ‏ات به من، قصد احسان و پاداش به من داشته ‏اى، در دنیا و آخرت پاداش نیك نصیب تو باد!
    كسى كه به سوى خدا فرا بخواند و عمل صالح كند و بگوید كه من از مسلمانانم، شقاق نورزیده است.436
    بهترین امان، امان خدایست، و خداى آن‏كه را در دنیا از وى بیم نكند در امان ندارد؛ پس از خداوند بیمناكیى را در دنیا مى‏ خواهیم كه نزد او در آخرت، موجب امان یافتنمان گردد.437
 عبرت ‏انگیز است كه خود این عمرو به امان خلیفگان بنى امیه فریفته شد و آنان به او نیرنگ زدند و با شمشیر پاره پاره‏ اش كردند؛ اهل و عشیرتش هم او را سودى نبخشید و چه در باب امان دنیوى و چه امان اخروى زیانكار شد!

 از شمار ناصحان، «عبداللَّه ‏ها»438 هنوز بر جاى‏اند: پسر عبّاس، پسر عمرو، پسر زبیر، و پسر عمر:
 اما ابن عبّاس: اگر روایت صحیح باشد، یزید بن معاویه او را به تحرّك در این زمینه واداشت؛ به او نامه نوشت تا خبر خروج حسین را به سوى مكّه بدهد، و به او گفت:
 [203] تو بزرگِ خاندانت هستى و مورد نظر و احترام؛ پس او را از كوشش در [راه ]جدایى بازدار.
 روایت مى ‏گوید كه ابن عبّاس در پاسخ یزید نوشت كه: امیدوارم خروج حسین براى كارى كه ناخوش‏دارى نباشد، و من نصیحت او را در هر آنچه خداوند بدان دوستى فراهم سازد و آتش دشمنى بدان فرو میرد، وا ننهاده ‏ام.
 روایت مى ‏گوید: عبداللَّه بن عبّاس به  نزد حسین رفت و شبى دراز با او سخن راند و گفت:
 [ص 204] تو را به خدا سوگند مى ‏دهم كه مبادا فردا به حالى تباه هلاك شوى، به عراق مرو، و اگر ناگزیرى، بایست تا موسم حج سپرى شود، با مردمان دیدار كنى و بدانى كه چه مى ‏گویند، آن‏گاه ببینى نظرت چیست!
 روایت، تاریخ این سخن را «در دهه نخست ذى الحجّه سال شصتم» تعیین مى‏ كند.
 هم‏چنین روایت مى ‏گوید: حسین نپذیرفت و هم‏چنان آهنگ عراق داشت و به ابن عبّاس گفت:
 اى ابن عبّاس! پیرمردى هستى كه سالت بسیار گشته!439
 آن‏گاه عبداللَّه خشمگین از نزد امام علیه السلام بیرون شد.
 اگر روایت صحیح باشد، اقدام ابن عبّاس بدین عمل، تحریك پذیرى‏ اش از یزید، پیشنهادش مبنى بر تأخیر حركت، و دیگر سخنانش، نشان مى‏ دهد كه ابن عبّاس از مقام علم و امامت حسین علیه السلام غفلت كرده و از رخدادها بسى دورست.
 پاسخ امام حسین علیه السلام مبنى بر این‏كه «وى پیرمردى است كه سالش بسیار گشته»، تعبیرى ملایم و آرام است از فقدانِ حافظه و نیروى تشخیص و هوشمندیى كه ابن عبّاس در درازناى زندگانى پشت سر نهاده ‏اش بدان موصوف بود و ایستارهاى عالى وى از آن پرده بر مى‏ گرفت.
 با این همه امام حسین علیه السلام چیزى را به ابن عبّاس یادآور شد كه وى را آرام كرد. امام علیه السلام به او فرمود:
 [ص 204] اگر به فُلان و بَهمان مكان كشته شوم دوست‏ تر دارم تا این‏كه به واسطه من حرمت آن - یعنى: مكّه - را بشكنند.
 ابن عبّاس گریست؛ و هماره مى ‏گفت:
 این همان چیزى است كه مرا در باب او آرام كرد.440
 و این چیزى است كه همه درونمایه روایت پیشین را دور و بعید مى‏ سازد؛ چه بسا روایتگران میان ابن زبیرو ابن عبّاس خلط كرده باشند.

 بارى، اگر یزید بتواند پیرى از بنى‏ هاشم را به گُزارد خواسته‏ اش تحریك كند، حال مردمان بى خرد و كودن یا ساده‏ لوح و جیره‏ خوار خود پیداست!
 و امّا پسر عمرو بن عاص: هیچ سخنى از او در زمره «ناصحان» منقول نیست، جز این‏كه - وقتى او را از حسین و بیرون شدنش پرسیدند - گفت:
 [ص 206] «بدانید سلاح در او كارگر نمى ‏افتد».441
 معناى كلامش آن بود كه با سوابقى كه وى در اسلام دارد، كشته شدن زیانى به وى نمى ‏رساند؛ ولى فرزدق شاعر معناى دیگرى از كلام او برداشت كرد؛ شاید این كلام را تشجیع و تأیید و تحریك به بیرون شدن به شمار آورد، و از این رو آن را برخاسته از نفاق و خُبث پسر عاص دانست!

 و امّا ابن زبیر: برخى مورّخان او را در زمره «ناصحان» آورده ‏اند، و اگر این روایت صحیح باشد، بى شك از كسانى است كه در نصیحتش «به خیانت متّهم است»، زیرا او كسى است كه با دشمنى با اهل بیت نبوى پرورده شد، پدرش را به كوره جنگ جمل درافكند، با خاله ‏اش عایشه رو در روى عدالت ایستاد، و هنگامى كه بر مكّه چیره و حاكم شد، دشمنى و باطن خویش را آشكار نمود؛ چه، بر پیامبر صلى الله علیه وآله، به خاطر حسد به خاندان آن حضرت، درود نمى‏ فرستاد.
 وقتى هم خاندان ابوطالب از بیعت با او و خستو شدن به امارتش، سر باز زدند، ایشان را در شعب گرد آورد و تهدید مى‏ كرد كه همانجا به آتش مى‏ كشدشان. هم‏چنین در مدینه در حقّ امام زین العابدین علیه السلام بد سگالى مى‏ نمود.442
 این مرد، به هیچ روى، از این جهت كه از جانب كشندگان پدر و برادر حسین علیهما السلام بر او بیمناك بود، او را به خارج نشدن نصیحت نكرده است، بلكه تنها چنین نصیحتى را به قصد شماتت بر زبان مى ‏آورد!
 امام حسین علیه السلام، - آن‏گونه كه روایت مى‏ گوید - در پاسخ به او، آن گذشته سیاه را از ذهن مى راند، ولى آینده ‏اى گُجسته را به او یادآور مى ‏شود.
 [248] پس به او فرمود: اگر به فُلان و بهمان مكان كشته شوم دوست ‏تر دارم از این‏كه به واسطه من حرمت آن - یعنى: مكّه - را بشكنند.
 بدین ترتیب، آن حضرت، باعث آمدن ابن زبیر را در هتك حرمت خانه خدا و حرم بدان هنگام كه در مكّه علم طغیان بر مى‏ افرازد و بر آن شهر چیره مى ‏شود و از این راه دست سپاه شام را به هتك حرمت مكّه، و بلكه به تیرباران و در هم كوفتن كعبه، مى‏ گشاید، پیش ‏بینى مى‏ فرمایند.
 این در حالى است كه امام حسین علیه السلام براى پاسداشت همین حرمت از مكّه بیرون آمده، و اهل بیت علیهم السلام چنان‏كه در فقره «22» خواندیم - این‏گونه حرمت حرم را پاس مى ‏داشتند.

 در مقابل گزارش پیشین، گزارش ها و سخنان بسیارى در دست است كه تأكید مى‏ كند ابن زبیر از تشجیع كنندگان امام حسین علیه السلام به خروج از عراق بوده است. سعید بن مسیب بدین مطلب تصریح كرده443 و مسور بن مخرمه ابن زبیر را از این باب سخت متّهم داشته است.444 ابن عبّاس هم در این مورد با او برخورد كرد و گفت:
 [ص 204] اى پسر زبیر! آنچه دوست داشتى، رسید؛ چشمت روشن! این أبو عبداللَّه است كه بیرون مى‏ رود و تو را با حجاز وا مى‏ نهد! [آن‏گاه ابن عبّاس بدین شعر] تمثُّل كرد:
یا لك من قُبَّرةٍ بمعمر
خلالكِ الجوُّ فبیضى واصفرى‏
و نقّرى ما شئت أن تنقّرى!445
    (یعنى: اى چكاوك كه در خانه ‏اى! خانه خلوت شد؛ تخم بگذار و آواز بخوان؛ و چندان كه مى‏ خواهى دانه برچین!)446
 و امّا ابن عمر: مردى متظاهر به پرهیزگارى سیاه و بى فروغى كه نه مایه تمییز حق است و نه موجب دورى از باطل؛ وانگهى - به پندار خویش - مى‏ كوشد از فتنه بركنار باشد تا دستش به خون كسان نیالاید!
 او كوچك‏تر از آنست كه حتّى اگر به خوبى در مسأله ‏اى وارد شد، راهِ مناسب خروج از آن را بیابد!
 ابن عمر همان كسى است كه بر اساس نظر سست و نامستقیم خویش، از بیعت با امیر مؤمنان امام على علیه السلام كه مردمان بر پیشوایى ‏اش همداستان بودند، خوددارى كرد، ولى براى بیعت با حجّاج روانه شد، با این اعتقاد كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده كه مى‏ فرمود: «هر كس بمیرد بى آن‏كه بیعتى در گردن داشته باشد، به مردن جاهلیت مرده است»؛447 حجّاج هم پاى خود را براى بیعت به سوى او دراز كرد و درباره خوددارى از بیعت با على علیه السلام محاجّه نمود كه آیا وقتى ابن عمر بیعت وى را ترك نمود بیم آن نداشت كه در یكى از همان شبها جان بسپارد؟!
 حجّاج ملحد، در این باب، از ابن عمر زهدورز و عبادت پیشه بصیرتر بود!!

 اینچنین است كه خوارى و خذلان سبب مى‏ گردد برخى مردمان، در حالى كه ادّعا مى‏ كنند افق هاى دور را مى‏ بینند، از دیدن آنچه پیش رو دارند نابینا و ناتوان شوند!
 بارى، پس از این برخوردها و موضعگیری هاى مسخره، ابن عمر به سوى حسین علیه السلام مى‏ آید تا در زمره «ناصحان» وى به عدم خروج به جانب عراق درآید؛ به زعم او:
 [245] اهل عراق مردمانى زشتخویند؛ پدرت را كُشته‏ اند، برادرت را زخم زده‏ اند، چنین و چنان كرده‏ اند.
    هنگامى هم كه - چنان‏كه مى‏ آید - امام نپذیرفت، ابن عمر گفت:
    [246] تو را به خدا مى‏ سپارم، اى آن‏كه كشته مى‏ شوى!
 از آنچه ابن عمر گفت، هیچ چیز بر امام حسین علیه السلام پوشیده نبود؛ زیرا رفتارهاى كوفیان پیش چشم و گوش او صورت بسته و ابن عمر آن روز از میدان جهاد غائب بود؛ پس امام علیه السلام اهل كوفه و رفتارهاى ایشان را بهتر مى ‏شناخت و حاجتى به پیشگویی هاى ابن عمر نداشت!
 ابن عمر كه معتقد بود نباید در سیاست دخالت كرد و باید از فتنه ‏ها كناره جست، خود به‏ خود به این دخالت امروزین و تلاشش براى بازداشتن امام‏ حسین‏ علیه السلام از بیرون شدن، اقدام نكرده است. گولانى چون او - همواره - ، و گر چه از وراى پرده‏ ها، بازیچه دست ستم‏ پیشگان مى‏ شوند؛ یعنى بازیچه دست همان كسانى كه ابن عمر با ایشان عشقبازى مى‏ كرد و بدیشان تقرّب مى‏ جست؛ كسانى چون معاویه و یزید و حجّاج!
 چنان كه دیدیم، پاسخ امام حسین علیه السلام به این نصیحتگران، بر حسب شخصیت، خواسته، غرض، موقعیت، باورها، و دورى و نزدیكى‏شان متفاوت بود.

 ولى پاسخ قاطع و بنیادین، همانست كه امام علیه السلام در جواب امیر اموى، عمرو بن سعید، گفت:
 [ص 203] ... كسى كه به سوى خدا فرا بخواند و عمل صالح كند و بگوید كه من از مسلمانانم، شقاق نورزیده است.448
 وقتى امام حسین علیه السلام براى گزاردن وظیفه دعوة إلى اللَّه، روانه مى ‏شد، حركتش بیهوده نبود و هیچكس را نمى‏ رسید تا او را بر آن كار سرزنش كند؛ زیرا او با اقدام خود، وظیفه‏ اى الهى را مى‏ گزارد كه خداوند بر عهده پیامبران و نیز امامان، چه پیش از حسین و چه پس از او، نهاده است.
 وقتى امام به تحقّق شروط این وظیفه یقین نماید و از خلال عهدها و میثاق‏ ها و مجموعه نامه‏ ها و نوشته‏ هایى كه به دستش رسیده است، امكانات خروج براى او فراهم شود، بى گمان خارج مى‏ شود، و به خاطر موانعى كه پیش رو دارد و مى‏ شناسد از حركت نمى ‏ایستد؛ تا چه رسد به موانع احتمالى و مبتنى بر فرض و تخمین - مانند مورد خیانت واقع شدن یا هلاك گردیدن - كه «ناصحان» بر امام عرضه مى‏ داشتند؛ و باز تا چه رسد به وقتى كه منظور و مقصود، همانا شهادت و كشته شدن در راه خدا باشد كه از برترین پیامدهاى محتمل و مورد انتظار و مطلوب براى كسى است كه بدین راه گام مى‏ نهد.
 تازه، این شهادت، مسلّم است؛ بدان فرمان داده‏ اند و دستیابى بدان به توفیقى عظیم نیاز دارد؛ در این حالت، شهادت، از اهداف بنیادینى است كه امام پیش روى خود مى‏ نهد، نه آن‏كه مانعى براى حركت به شمار آورد!
 و امّا اهل عراق و سیرتشان، و این‏كه اهل نفاق و شقاق ‏اند و به نیرنگ و خیانت خوگر، چیزى نیست كه مانع برنامه امام در اقدام به وظیفه‏ اش گردد؛ تنها زیان متصوّر در این باب، متوجّه زندگانى و آسایش امام است، و این، در قبال امر رهبرى اسلامى و اداى وظیفه امامت، اهمیتى ندارد تا امام على علیه السلام به
خاطر آن از وظیفه دست باز كشد. از همین رو، امام على علیه السلام، به رغم ناخشنودى از اهل كوفه تا سر حدّ رنجیدگى و دلزدگى، ایشان را رها نكرد، و شرعاً روا نبود كه پایگاه رهبرى و وظیفه امامت را به خاطر خویهاى آزار دهنده كوفیان رها كند.
 وظیفه‏ اى هم كه در پى دعوت اهل عراق و اهل كوفه از امام حسین علیه السلام براى خروج به سوى ایشان، و به دست گرفتن رهبرى، و راه نمودن ایشان به اسلام، بر گردن آن حضرت قرار گرفته بود، جز با خروج ادا نمى‏ گردید و به مجرّد احتمال عصیانى كه در ظاهر امر هم صورت نبسته، از گردن امام علیه السلام برداشته نمى‏ شد.
 حال چگونه امام از آن دست بر دارد؟ در جایى كه با دعوت ایشان حجّت بر او تمام شده و پس از آن پیمان‏ شكنى و خیانتى از جانب ایشان به نظر نرسیده، امام چه عذرى دارد؟
 به ناگزیر امام باید راه اداى وظیفه را بسپارد، تا اگر خیانت و پیمان‏ شكنى كردند - چنان‏كه در كربلا رخ داد - ، بر ایشان حجّت باشد؛ هر چند كه وجود شریفش در این راه هزینه گردد.
 هرگاه از امام علیه السلام درباره نیت حركتش مى ‏پرسیدند، آشكارا و بى پرده به «نوشته ‏ها و نامه ‏هاى جماعت» اشارت مى‏ فرمود، تا كسانى را كه به خروجش اعتراض مى‏ كردند، از این آهنگ استوار و شكن‏ ناپذیر، و این وظیفه الهى كه بر دوش او قرار گرفته بود، مطّلع سازد.

 امام علیه السلام هم بدینسان اعتراض ابن عمر را خاموش گردانید؛ چه مكرّراً به وى فرمود:
 [246] «این نامه ‏ها و بیعت ایشان است».449
 هر مسلمانى مى ‏داند خداوند از امام پیمان ستانده تا آن‏گاه كه - با حضور حاضر و وجود ناصر450 - حجّت بر او تمام گردد، با نبود عذر آشكار به امر رهبرى قیام كند، و احتمال تنها ماندن و بى پناهى مانع او نشود، و ترس از كشته شدن او را به رها كردن وظیفه یا كوتاهى در آن وا ندارد.
 پس باید در مسیر آنچه خداوند در ظاهر بر او لازم ساخته، از قیام به امر و طلب صلاح و اصلاح در امت، گام بردارد تا اتمام حجت كرده باشد و عذرى براى عذرجویان نماند.
 پیامبران پیشین این‏گونه عمل مى‏ كردند.

 و اینك، حسین علیه السلام كه پیشواى روزگار خود و سرور مسلمانان در زمانه خویش است، مى‏بیند كه نقشه اموى «بازگشت مردم به جاهلیت»، در حال اجراست، و اسلام را با همه آیین ها و اجزایش، تهدید به ویرانى و نابودى مى ‏كند؛ پیش روى خود نیز این انبوه نامه ‏ها، دعوت ها، بیعت و اظهار آمادگى مردمان را مى‏ بیند؛ حال، چه عذرى در وانهادن ایشان و اجابت نكردن دعوتشان دارد؟!
 آیا پاسدارى از جان خویشتن، علاقه به عدم خونریزى، و بیم از كشته شدن، چیزهایى است كه مانع اداى وظیفه گردد، و مسیر مسؤولیت بزرگ را - كه پاسداشت اسلام و حرمت هاى آن و اتمام حجّت بر امّت، پس از دعوت هاى پیاپى و مددخواهى‏ هاى دمادم است - مسدود كند؟
 پس از طىّ این مراحل ستیز كه كمترین نتیجه قابل محاسبه‏ اش كشته شدن است؛ در جایى كه یزید تصمیم دارد غافلگیرانه امام علیه السلام را كه تنها سدّ بهره ‏یابى خویش از تلاش هاى پدرش در راه «پادشاهى گزاینده»ى اموى مى‏ بیند و به ناچار باید از سر راه بردارد، به قتل برساند؛ آن‏گاه كه حكومت اموى آرزومند است حسین علیه السلام، هر چند یك دم، به درنگ ایستد تا او را هدف قرار دهد و بكشد و چه بهتر اگر قتل حسین در قالب یك ترور باشد تا خونش تباه شود و از كشته شدنش كسى بهره نبرد!، آیا - در این میانه - پاسدارى از جان خویشتن خردپذیر است؟!
 امام حسین علیه السلام آشكارا گفته بود كه ایشان مى‏ خواهند او را بدین ترتیب بكشند، و هر جا او را بیابند، بر نیت خویش پای فشارند. یزید از مزدورانش خواسته بود كه هر جا حسین را بیابند، حتّى اگر دست در پرده ‏هاى كعبه زده باشد، به قتل او بكوشند. اكنون چرا امام علیه السلام، در انتخاب بهترین زمان، بهترین مكان و بهترین نحوه كشته شدن، بر آنان پیشدستى نكند؟!
 زمان، «روز عاشورا»ست كه در عالم غیب تعیین شده، و در كتابهاى پیامبران پیشین، و پیآیند آن كتابها، در «پاره‏اى اخبار غیبى» - كه بدانها خواهیم پرداخت - ، به ثبت رسیده است.
 مكان، یعنى «كربلا» نیز، سرزمینى است كه نام آن از روزگار پیامبران بر زبانها رفته.
 نحوه‏اى هم كه براى كشته شدن برگزید، جانبازى و به پیشباز مرگ رفتن در كارزارى است كه آوازش همواره در گوش تاریخ طنین ‏افكن مى‏ ماند و خواب ستم‏ پیشگان و برسازندگان تاریخ نامه ‏ها را ناخوش مى‏ كند.
 امام و چنان اقدامى كه او كرد، یاد او و شهادتش را بر صفحات تاریخ پایدار و استوار ساخت، تا خیانت هاى منحرفان، حاشاگرى منكران، و دروغ‏ پردازى مزوّران، در آن راه نیابد و جاودانه در شمار جاودانان بماند.451
 بحث از علم غیبى امام علیه السلام به كشته شدنش و مواجهه‏ اش با آن، در فقره سپسین - : «28» - خواهد آمد.
 
 پاره ‏اى اخبار غیبى‏
 غیب و ایمان به غیب، در تمدّن دینى، و همه رسالت ها، و هم‏چنین در اسلام، نقش دارد؛ تا جایى كه از صفات پایبندان به دین و رسالت اسلام، آنست كه «به غیب باور دارند»452؛ پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله هم اخبارى غیبى را كه خداوند به آن حضرت وحى فرموده، آورده است. هر خبرى كه پیامبر صلى الله علیه وآله از آینده و رخدادهاى آن مى ‏دهد، خبرى غیبى است كه به او وحى گردیده؛ چون او «از سر هواى نفس سخن نمى‏ راند * آن جز وحیى نیست كه به او فرستاده مى‏ شود * [فرشته‏] نیرومند او را در آموزانیده است».453 واقعه خروج امام حسین علیه السلام به سوى سرزمین عراق و كشته شدنش در آن دیار هم، به راستى، یكى از دلایل نبوّت و شواهد صدق آن بود.454
 اخبار بسیار در این باب رسیده؛ و از جمله آنچه ابن عساكر نقل نموده، یكى این است:
 [213] از على علیه السلام روایت كرده ‏اند كه فرمود:
    بر رسول خدا صلى الله علیه وآله وارد شدم و دیدگانش را اشكبار دیدم! گفتم: اى پیامبر خدا! آیا كسى خشمگین‏ ات كرده؟ چرا دیدگانت اشكبار است؟
    فرمود: پیشتر جبرئیل از نزدم برخاست و مرا گفت كه حسین بر كرانه فرات كشته مى ‏شود.455
 هم‏چنین ملك قطر (باران)456 به زیارت رسول خدا صلى الله علیه وآله آمده بود؛ پس حسین جست و خیز كنان به سوى آن حضرت درآمد؛ ملك گفت:
 [217] بدان امّت تو او را خواهند كشت!
 این اخبار غیبى را، امیر المؤمنین على علیه السلام و امّ المؤمنین امّ سلمه و امّ المؤمنین زینب و امّ الفضل، دایه حسین، و عایشه، دختر ابوبكر، و از صحابه: انس بن مالك و ابو امامه، از رسول خدا صلى الله علیه وآله، روایت كرده‏ اند. در حدیث ابو امامه آمده است:
 [219] رسول خدا صلى الله علیه وآله به زنانش فرمود: این كودك را نگریانید - یعنى حسین را.
 روز امّ سلمه بود؛ جبرئیل فرود آمد؛ رسول خدا صلى الله علیه وآله در آمد و امّ سلمه را گفت: كسى را مگذار بر من وارد شود. حسین آمد ... خواست داخل شود. امّ سلمه او را در آغوش گرفت، كودكانه با او به سخن گفتن پرداخت و كوشید ساكتش كند، ولى وقتى گریه‏ اش شدید شد رهایش كرد و بر او وارد شد و در آغوش رسول خدا صلى الله علیه وآله نشست.
    جبرئیل به پیامبر گفت: امّت تو این فرزندت را خواهند كُشت! ...
    رسول خدا صلى الله علیه وآله بدحال و اندوهگین بیرون آمد و حسین را در آغوش داشت ... به سراغ اصحابش كه نشسته بودند رفت و به ایشان فرمود: «امّت من این را مى‏ كشند»؛ و ابوبكر و عمر در آن جمع بودند.457
 كسانى كه این اخبار بدیشان رسیده بود و نهان‏ باورانه بدین اخبار ایمان آورده بودند، وقتى مى ‏دیدند كه حسین علیه السلام به راستى كشته شد، ژرفا و استوارى باورشان افزوده مى ‏شد. بدین ترتیب، حسین علیه السلام و كشته شدنش، یكى از شواهد و دلائل نبوّت و رسالت به شمار است، و بدینگونه مصداق سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله پدیدار گردید كه فرمود: «... و من از حسین‏ ام».
 این‏كه جبرئیل اخبار را به پیامبر صلى الله علیه وآله برساند، امرى است عادى؛ چه، جبرئیل فرشته وحى است و رساننده اخبار؛ امّا فرود آمدن ملك قطر (باران) و خبر دادنش در این باب، امرى است كه خواننده را به درنگ وا مى‏دارد.
 آیا در این مطلب، اشارتى پنهانى به نبود آب در ماجراى كربلا، و آواى «العطش» كه در روز عاشورا چونان دود، از خیمه‏ هاى حسین علیه السلام به آسمان خواهد رفت، نیست؟!
 
 از دلائل امامت:
 امیر مؤمنان، على علیه السلام، وصىّ پیامبر صلى الله علیه وآله بود و لوازم خلافت را - خواه مادّى و خواه معنوى، خواه پنهان و خواه پیدا، خواه علوم شرعى و خواه رازهاى به ودیعت نهاده در جفر458 - تماماً از آن حضرت دریافت كرد؛ بسیارى را نهفت و از اندكى پرده برداشت.
 خبر دادن از «كشته شدن حسین»، از چیزهایى بود كه از آن پرده برداشت.
 آبدَستان‏دارِ459 آن حضرت گفت:
 [213] وقتى على علیه السلام، در راه «صفّین»، به «نینوى» رسید آواز داد: اى ابا عبداللَّه! بشكیب! اى ابا عبداللَّه! بشكیب! بر كرانه فرات!!
    گفتم: این ابو عبداللَّه كیست؟
    على علیه السلام فرمود: بر رسول خدا صلى الله علیه وآله وارد شدم و دیدگانش را اشكبار دیدم ... پس فرمود: پیشتر جبرئیل از نزدم برخاست و مرا گفت كه حسین بر كرانه فرات كشته مى ‏شود...460
 امّا این «نینوى» كجاست؟ و در كدامین كرانه از كرانه ‏هاى فرات، حسین علیه السلام كشته مى ‏شود؟
 رسول خدا صلى الله علیه وآله، على علیه السلام را به «نشانه»اى رهنمون شده و مسطوره‏اى از خاك آن جایگاه را نزد او نهاده بود.
 فرمود: مى ‏خواهى تو را از تربتش ببویانم؟
 پس دست دراز كرد و مشتى از خاك برگرفت و به من داد.

 نشانه دیگر آنست كه این خاك، سرشك از دیده بر مى‏ انگیزد؛ على علیه السلام نخستین بار كه این خاك به دستش رسید، این خاصیت را آزمود؛ چه، فرمود:
 نتوانستم از دیدگان اشك نبارم.
 اینك، پس از این سال هاى دراز كه حسین به سى‏ اُمین سال عمر خویش نزدیك مى ‏شود، على علیه السلام در این سرزمین درنگ مى ‏كند، تا آن دو نشانه را بازیابد، و آن خبر غیبى به ودیعت نهاده شده را اعلام كند؛ آن هم دو بار؛ یك بار - چنان‏كه در حدیث پیشین خواندیم - هنگامى كه به سوى صفّین مى ‏رفت؛ و بار دیگر وقتى كه از صفّین باز مى‏ گشت. راوى گوید:
 [238] از صفّین باز مى‏ گشتیم؛ به كربلاء فرود آمدیم. على نماز بامداد را در میان درختان انبوه سپندان گزارد، سپس بَدَستى از پِشكِ آهوان برگرفت و بوئید؛ آن‏گاه گفت: آه! آه! در این سرزمین فراخ و هموار و پست، گروهى كشته مى ‏شوند كه بى حساب به بهشت در مى ‏آیند...461
 على خاك این سرزمین را از دست پیامبر بوئیده بود، و امروز هم كه در سرزمین كربلاست، آن را مى ‏بوید، گرامى مى‏ دارد و بر آن نماز مى‏ گزارد.
 اگر اخبارى كه پیامبر صلى الله علیه وآله مى ‏داد، از نشانه‏ هاى نبوَّت بود، حضور على علیه السلام در این سرزمین و بازگفتنش از اخبارى غیبى كه پیامبر به او القا نموده و على را حامل و ناقل این اخبار قرار داده است، از نشانه ‏هاى امامت به شمار مى ‏آید.

 افزون بر این، على علیه السلام در كربلا حاضر آمد، خاك آن را گرامى داشت و به آواى «اى ابا عبداللَّه! بشكیب!، اى ابا عبداللَّه! بشكیب!» با فرزند شهیدش همدلى و همراهى نمود.
 هرگاه اخبار كربلا، از معارف غیبى باشد كه خداوند به پیامبر وحى مى ‏فرمود، باید چیزى از این اخبار در صحف پیامبران آمده باشد؛ چون شریعت الهى یكى است؛ حقایق هستى ثابت‏ اند؛ آنچه رخ مى‏ دهد در لوح غیبى محفوظ است؛ و غرض از اعلان آنها، به خودى خود تكرار مى ‏شود.
 و امّا درباره كربلا در كتاب هاى پیشینیان چه آمده است؟!
 مردانى از اهل ادیان، پاره ‏اى از این اخبار را دهان به دهان نقل كرده ‏اند:
 [ص 189] از جمله كعب الأحبار وقتى على علیه السلام مى ‏گذشت، مى ‏گفت: از فرزندان این شخص، مردى بیرون مى ‏آید كه در جمعى كشته مى ‏شود كه هنوز عرق اسبانشان خشك نشده بر رسول خدا صلى الله علیه وآله وارد مى‏ شوند.462
    [ص 189] رأس الجالوت هم - كه از اولاد پیامبران پیشین بود - مى ‏گفت: مى‏ شنیدیم كه فرزند پیامبرى در كربلا كشته مى ‏شود؛ ازین رو هرگاه بدان سرزمین در مى‏ آمدم، اسبم را به تاخت در مى ‏آوردم تا از آن گذر كنم؛ ولى از هنگامى كه حسین كشته شد، دیگر به حال عادى عبور مى‏ كنم.463

 در جایى كه این اخبار پراكنده و فاش گردیده بود، و از كتابهاى پیشینیان، و از پیامبر و از على، روایت شده بوده است، سزاوارتر آنست ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام كه خود محور و موضوع این سخنان است و همه این اخبار درباره اوست، از آنها مطّلع باشد.
 حسین علیه السلام پیش از كربلا، از این رخدادها خبر داده بود و در باب نتیجه ‏اى كه بدان دست مى‏ یافت، به خداوند سوگند یاد مى ‏كرد. از جمله این اخبار است:
 [267] حسین علیه السلام فرمود: به خدا قسم، همان‏گونه كه بنى اسرائیل در روز شنبه ستم كردند،464 بر من ستم خواهند كرد!
 [286] هم‏چنین حسین علیه السلام فرمود: به خدا قسم، تا این خونِ بسته از دلم به در نیارند، مرا وانگذارند!
 [266] كسى كه با حسین سخن گفته بود، گوید: دیدم در بیابانى خیمه‏ هایى زده ‏اند؛ گفتم: اینها كه راست؟
    گفتند: حسین راست.
    به سراغ او آمدم؛ پیرى دیدم كه قرآن مى ‏خواند و اشك بر گونه ها و محاسنش روانست! گفتم: مادر و پدرم به فدایت باد! اى پسر رسول خدا!! چه چیز تو را بدین سرزمین و بیابان كه هیچكس در آن نیست، فرود آورد؟
    فرمود: اینها نامه ‏هاى اهل كوفه به منست و ایشان را جز كُشندگان خودم نمى ‏بینم.
 آرى، حسین علیه السلام خود بدین سزاوارتر بود كه - به واسطه خبردادنِ نیاى خویش كه فرستاده خدا بود - ، از آنچه در نهان مى‏ رود آگاه شود؛ چه، این از نشانه‏ هاى امامتى به شمار مى ‏رود كه حسین علیه السلام زینت‏بخش آن است.
 
 اندوه ‏ها و تربتِ كربلا
 نام «كربلاء»، خود، در میراث تازیان كهن نیامده، بلكه بر لسان غیب جارى گردیده است؛ تازیان نخست بار در حدیث پیامبر صلى الله علیه وآله این نام را شنیدند؛ بدین ترتیب كه سعید بن جهمان روایت مى ‏كند و مى‏ گوید:
 [233] جبرئیل با پاره ‏اى از خاك قریه ‏اى كه حسین در آن كشته مى‏ شود، به نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد.
    گفته شد: نام آن قریه «كربلاء» است.
    رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: كرب است و بلاء.465
 پس این نام بر این قریه خاص نهاده شده و براى آن وضع گردیده بوده، ولى رواج و كاربرد آن از این حدیث به بعد آغاز شده است. اقتباس «كرب» و «بلاء» هم از آن، با همه آنچه حروف كلمه القاء مى‏كند و دلالت تصوّرى انكارناپذیرش، مستند است به همین نص.
 على علیه السلام نیز از نام این محل پرسش كرد و همین برداشت را از آن نمود.
 [278] راوى گوید: با على از صفّین بازگشتیم تا به محلّى رسیدیم. گفت: این محل را چه مى‏ نامند؟
    گفتیم: كربلاء.
    گفت: كرب است و بلاء.
    آن‏گاه بر تلّى نشست و گفت: این‏جا گروهى كشته مى ‏شوند كه به استثناى شهیدان [ملتزم ركاب‏] رسول خدا صلى الله علیه وآله، از همه شهیدان روى زمین برتراند.
 حسین علیه السلام، خود، وقتى به كربلا فرود آمد، پرسید:
    [275] این سرزمین را نام چیست؟
    گفتند: كربلاء.
    حسین علیه السلام فرمود: كرب است و بلاء.
 پس از آن خبر غیبى، آوردن مسطوره‏اى از «خاك كربلا» كه بارها از آن سخن رفت، در حكم حمایت و پشتیبانى پیامبر صلى الله علیه وآله از هر یك از آن خبرها با مصداق خبر و مسطوره خاك آن سرزمین بود، تا دلیلى عینى از دلائل نبوّت و معجزات رسالت در شمار آید.
    [213] در حدیث على آمده است كه جبرئیل به پیامبر گفت: آیا از تربتش تو را ببویانم؟
 پس دست دراز كرد و مشتى از خاكى برگرفت و به من داد.
 در حدیث انس آمده:
 [217] قدرى ماسه، یا خاكى سرخ، از براى او آورد، و امّ سلمه آن را برگرفت و در پیراهن خویش نهاد.
 در حدیث ابو امامه آمده:
 [219] پیامبر به نزد اصحابش كه نشسته بودند، بیرون آمد ... فرمود: «این تربت اوست» و آن تربت را به ایشان نشان داد.466
 امّ المؤمنین، امّ سلمه، با این تربت پیوندى مهمتر دارد و حدیث آن را با لختى تفصیل روایت كرده است:
 [221 و 222] ... [پیامبر صلى الله علیه وآله‏] بیدار شد و خاكى سرخ در دست داشت. فرمود: جبرئیل مرا خبر داد كه این پسرم، حسین، در سرزمین عراق كشته مى‏ شود ... و این تربت آن سرزمین است.
    ... اهل این خاك او را مى‏ كُشند!
 افزون بر این، رسول خدا صلى الله علیه وآله با به ودیعت سپاردن آن تربت نزد امّ سلمه بر شرافت این بانو افزود و امّ سلمه آن تربت را نزد خود مى ‏داشت. او روایت كرده و گفته است:
 [223] حسن و حسین در خانه من پیش روى پیامبر صلى الله علیه وآله بازى مى‏ كردند. جبرئیل فرود آمد و گفت: اى محمّد! امّتت پس از تو این فرزندت را مى‏ كُشند - و با دست به حسین اشارت كرد.
    رسول خدا صلى الله علیه وآله گریست و او را به سینه چسبانید؛ سپس گفت: «این تربت نزد تو امانت باشد»؛ آن‏گاه رسول خدا صلى الله علیه وآله آن تربت را بوئید و گفت: واى از كرب و بلاء!
    و گفت: اى امّ سلمه! هرگاه این تربت به خون بدل شود، بدان كه پسرم كشته شده است.
    پس امّ سلمه تربت را در شیشه ‏اى نهاد و هر روز به آن مى ‏نگریست و مى‏ گفت: روزى كه به خون بدل شوى، روز بس دشوارى است.467
 در میان همسران پیامبر، این شرح و تفصیل، ویژه امّ سلمه است.

 امّا حدیث تربت را زنانى جز وى نیز روایت كرده ‏اند:
 عایشه گوید:
 [228] جبرئیل براى او [پیامبر صلى الله علیه وآله‏] به جانب «طفّ» در عراق اشارت كرد و تربتى سرخ بر گرفت و آن را به او نشان داد و گفت: این تربت قتلگاه اوست.
 زینب بنت جحش روایت كرده است:
 [230] تربتى سرخ به من نشان داد.
 امّ الفضل، دایه حسین، گفت:
 [232] و پاره ‏اى از خاك سرخ رنگ او را برایم آورد.
 شگفت آن‏كه در احادیث همه ایشان و غیر ایشان یك وجه مشترك هست، و آن، «سرخى»، یعنى رنگ خون، است، ولى حدیث امّ سلمه از تبدیل تربت به «خون» در روز عاشوراء حكایت مى ‏كند.
 به راستى چه اسرارى در این اخبار نهفته است؟
 سرّ این تربت چیست؟ - كه:
 سرشك بیننده را بر مى‏ انگیزد!
 به خون تبدیل مى ‏شود!
 و رائحه ‏اى مخصوص دارد!
 و بوى خوشش راهنماى كسى است كه در پى آن باشد:
 [346] هنگامى كه - در عصر متوكّل عبّاسى - آب بر قبر حسین روان كردند، پس از چهل روز آب فرو نشست و آثار قبر محو گردید.
    پس اعرابیى از بنى اسد بیامد كه مشتى از خاك بر مى‏ گرفت و مى‏ بوئید، تا آن‏كه بر سر قبر حسین رسید و بر او گریست و گفت: پدر و مادرم به فدایت باد! چه اندازه خوشبو بودى و پس از مرگ هم چقدر تربتت خوشبوست! آن‏گاه گریست و گفتن آغازید:
أرادوا لیخفوا قَبرَه عن ولیهِ468
فطیبُ تراب القبر دلّ على القبر469
    (یعنى: خواستند قبر او را از دوستدارش پوشیده دارند، ولى بوى خوش خاك قبر، قبر را نشان داد).
 این تربت، كرب، خون، قتل و بلاء را به یاد آدمى مى‏ آورد!
 و آیا آگاهى از آن رازها جز از خلال اخبارى غیبى كه از آسمان به سرور پیامبران مى ‏رسد، شدنى است؟
 یكى از بزرگترین دلائل [= نشانه‏ هاى صدق‏] نبوّت و امامت، تحقّق همه این اخبار و پیشگوئی هاست.
 «تربت كربلاء» همواره در روز عاشوراء به خونى بس سرخ بدل مى‏ شود.
 دوستداران حسین نیز همواره آن را از رائحه ‏اش باز مى ‏شناسند.
 خاك كربلا همواره ارج نهاده مى‏ شود؛ و به خاطر طهارت و شرفى كه نزد خداوند دارد، با سجده بر آن به خدا تقرّب مى‏ جویند؛ و از آن بركت مى‏ ستانند و شفا مى ‏گیرند؛ چرا كه خون حسین در راه خدا بر آن روان شده است.
 سرزمین كربلا همواره یادآور اندوه و كرب و بلاء است؛ مصیبت و درد بر آن جریان دارد و جوی هاى خون در آن روان است!
 زیرا كه كرب است و بلاء!
 
 یاران وفا پیشه‏
 امام حسین علیه السلام مصمّم بود كه به سوى عراق بیرون شود؛ نه مشكلات و موانعى كه بر سر راه او بود او را بازگردانید؛ و نه احتمالاتى كه در كار مى‏ رفت او را دلسرد ساخت؛ حتّى آنچه در چشم انداز سیاسى آن روز عیان مى ‏نمود، یعنى سختگیرى و خشونت حكومت اموى و رویگردان نبودنش از هرگونه مخالفت - ولو از میان بردن او -، و نیز خیانت اهل كوفه و شانه تهى كردنشان از یارى امام علیه السلام نیز عزم او را سست نكرد.
 بلكه وظیفه الهى واجب بر امام، او را به پیش مى ‏راند؛ چرا كه او امام امت بود و قیام براى لبیك گفتن به نداى امت، به خاطر اتمام حجت آشكار، بر او واجب بود.
 هر كس شنیده بود كه نیاى او، پیامبر، از كربلا سخن مى ‏گوید، یا هر كس كه پیامبر خدا، و پدر حسین، یعنى على، را دیده بود كه تربت او را مى ‏بویند، در دست مى‏ گیرند، بر یكدیگر عرضه مى ‏دارند و به ودیعت مى ‏سپارند، از آن سرنوشت غیبى كه خود او از آن آگاهى داشت، آگاه مى ‏بود! این سرنوشت بود كه امام حسین علیه السلام را به پیش مى ‏بُرد.
 و اما كسانى كه در حركت امام حسین علیه السلام با آن حضرت بودند:
 امام علیه السلام با یك «سپاه» همراه بود كه هرگاه از او پرسش مى ‏نمودند، بدان اشارت مى ‏فرمود و آن را پیش مى ‏كشید ... این سپاه همانا توده نامه‏ ها و دعوت هاى مكتوبى بود كه كسانى كه واگویه‏ گر نظر عموم مردم بودند، یعنى رؤسا و بزرگان شهر، از كوفه به سوى آن حضرت روانه ساخته بودند.
 امام علیه السلام این انبوه نوشته ها و نامه‏ ها را یك «سپاه» مى شمرد كه آن حضرت را به حركت بر مى‏ انگیزد و همراهى مى ‏كند. هرگاه این انبوه را بر پُرسندگان و بدبینان، و حتّى ناصحان، عرضه مى‏ داشت، خاموش مى ‏شدند و گِرد پاسخ گفتن نمى ‏گشتند!
 استناد به این خرمن عظیم عهدنامه ‏هاى مردمان - كه در میان ایشان جمعى از رهبران و خداوندگاران قول مقبول هم بودند -، از اعتماد بر سپاهیانى بسیجیده و حاضر مانند آنان - البتّه اگر حضور مى ‏داشتند! -، آسان‏تر نبود.
 چه همان‏گونه كه در مورد اشخاص حاضر، احتمال خیانت و دست برداشتن از یارى و همكارى وجود دارد، در مورد صاحبان نامه‏ ها و عهدهاى مكتوب هم چنین احتمالى مى ‏رود؛ و چه بسا قوى‏تر و سریع‏تر باشد!

 شگفت است كار كسانى كه این برخوردها و موضع‏گیری ها را از زاویه مظاهر موجود مى‏ نگرند و امور پیش ‏بینى نشده را از محاسباتشان حذف مى‏ كنند و مى ‏خواهند حركت و خروج امام را بر این بنیاد به محاسبه بنشینند كه: «امام عاقبت امر را مى ‏داند، بلكه به ناگزیر از همه چیز به طور غیبى آگاه است؛ پس چگونه او كه به همه رخدادهاى آینده آگاه است، در این مسیر گام بر مى ‏دارد؟!»470
 شگفتى از اینجاست كه اگر امام حسین علیه السلام مطابق آنچه از غیب مى‏ دانست رفتار مى‏ كرد، همه شنوندگان اخبار و خوانندگان تاریخ از او خرده مى ‏گرفتند كه دعوت امّتى را كه اظهار دوستى او مى‏ كنند و در این باب هزاران نامه و عهدنامه به واسطه امناء و رؤساى قوم به او رسانیده‏ اند، به استناد احتمال خیانت و تنها گذاشتن كه نشانه‏ هاى آن تنها بر حسب پیشینه و اخلاق این جماعت قابل تخمین است، و با تكیه بر غیبى كه بسیارى از مردمان هم روزگار و سپسین او بدان ایمان نداشته ‏اند و جز گروهى از پیروانش آن را در حقّ او مسلّم نگرفته ‏اند، وا نهاده است.
 اگر امام حسین علیه السلام به سخن ناصحانى كه سفارش مى ‏كردند بیرون نرود، گردن مى ‏نهاد، از كسانى اطاعت كرده بود كه اطاعتشان بر او واجب نبود، و یارى كردن كسانى را كه یاریشان بر او واجب بود، وانهاده بود.
 علاوه بر این گردن نهادن به سخن این نصیحتگران اندكشمار، از پذیرفتارى در برابر هزاران تن از عموم ملّت كه مصرّانه از او دعوت مى‏ كردند و اظهار طاعت و دوستى مى ‏نمودند، لازم‏تر نبود.
 پیش و پس از همه اینها نیز، وظیفه الهى بود كه او را به سوى عهده‏ دار شدن كار امّت پیش مى‏ راند و برنامه وى را ترسیم مى‏ نمود؛ چه، تمام شدن حجّت با وجود شخص یاریگر، انگیزه نخستین و بنیادین امام بود براى اقدام، و عقب ننشستن بر اساس احتمالات سیاسى و پیش‏ بینى ‏هاى ظاهرى. امام علیه السلام در همه سخنان و تصریحاتى كه به قصد ابلاغ حجّت، خاموش ساختن مخالفان، و روشن كردن راه پیش روى بى ‏خبران و ستمدیدگان، اظهار مى ‏فرمود، بدین معنا - یعنى: تمام شدن حجّت - اشارت مى ‏نمود.471

 و امّا در ظاهر امر:
 امام علیه السلام در میان «مردمانى اندكشمار» بود و این به خاطر هدفى كه امام به جانب آن حركت مى‏ فرمود، موجب نگرانى مى ‏شد:
 [262 و 265] زُهیر بن شدّاد اسدىّ - از اهل ثعلبیه472 كه حسین علیه السلام در راه شهادت بر آن‏جا گذر كرد - گفت: اى پسر دخت رسول خدا! تو را در میان مردمانى اندكشمار مى ‏بینم؛ بر تو بیمناكم!
    آن حضرت با تازیانه ‏اى كه در دست داشت - بدین‏گونه - اشارت كرد و بر جامه ‏دانى كه پشت سر داشت زد و گفت: «این پُر از نامه است»؛ «اینها نامه ‏هاى بزرگان اهل آن شهر است»!
 یاران حسین علیه السلام چندان قلیل بودند كه تاریخ، ایشان را بر شمردن نام و قبیله و بزرگان ایشان در شمار آورده است.
 از بنى ‏هاشم شمارى شناسا با او بودند؛ چنان‏كه در حدیث آمده:
 [ص 204] حسین به مدینه [پیغام‏] فرستاد؛ از فرزندان عبدالمطّلب همان كسانى كه با او كوچیدند به سویش آمدند و اینان نوزده مَرد بودند و زنان و كودكانى از برادرانش، و دخترانش، و زنانشان.473
 حدیث دیگر درباره هاشمیانى كه با آن حضرت علیه السلام به شهادت رسیدند، مى‏ گوید:
 [284] شانزده مَرد از اهل بیت  حسین با او كشته شدند.474
 و حسین علیه السلام خود
هفدهمین است؛ و كسانى كه از میدان كارزار زنده بیرون آمدند، دو تن هستند؛ یكى: على زین العابدین، و دیگرى: حسن مثنّى475؛ این دو تن در حالى كه اندك رمقى داشتند و مجروح شده بودند از میدان كارزار بیرون آورده شدند476 و سپس با دیگر اسیران گرفتار گردیدند.
 شمار اجمالى كسانى كه با امام در كربلا «حاضر آمدند»، در حدیث چنین آمده است:
 [ص 205] پس، در میان اهل بیت خویش، و شصت پیر از اهل كوفه، به سوى عراق بیرون شد.477
 در برخى منابع ویژه، ذكر كسانى كه «با حسین در كربلاء حاضر آمدند» آمده است و شمارشان اندكى از صد مى ‏گذرد.
 اما كسانى كه با او «كشته شدند» به دقّت شمارش شده ‏اند و نام هاشان در كتب نَسب ثبت گردیده است.478
 مشهور آنست كه مجموع كسانى كه «با او كشته شدند»، 72 شهیداند.479

 و امّا چگونگى حال یاران حسین:
 افزون بر چشم و چراغ امّت، یعنى اهل بیت، یاران امام حسین علیه السلام نمودار همه طبقات و گروه هاى برجسته در جامعه آن روز بودند.
 انس بن حارث بن نبیه اسدى كوفى، از صحابه پیامبر صلى الله علیه وآله در میان ایشان بود.
 او همان كسى است كه از رسول خدا صلى الله علیه وآله روایت كرده كه فرمود:
 [283] این پسرم - یعنى حسین - در سرزمینى كه «كربلاء» مى‏ خوانندش، كشته مى‏ شود؛ هر كدام از شما آن [زمانه و موقعیت‏] را دریابد، باید یارى ‏اش كند!
    گفته ‏اند كه: انس بن حارث به كربلا رفت و در آن‏جا با حسین كشته شد.
 ولى حدیث پیامبر و خبردادنش را از كشته شدن این فرزند در كربلا، تنها این صحابى بزرگوار نشنیده بود.
 پس دیگر صحابیانى كه در زمان كارزار كربلا مى ‏زیستند، كجا بودند؟!
 چرا در كربلا حاضر نشدند و فرزند پیامبر را یارى نرسانیدند؟!
 وجود همین شمار اندك از صحابه بزرگوار در كارزار كربلا، بسنده بود تا نمودار نسل صحابیانى باشد - كه به خاطر صحابت با رسول خدا - نزد مردم ارج و احترام داشتند. با حضور ایشان حجّت تمام شده بود؛ چون اینان نمودار استمرار عینى سنّت و حدیث و امر پیامبر صلى الله علیه وآله، در كنار حسین علیه السلام بودند.
 از اصحاب امام امیر المؤمنین على علیه السلام، عمّار بن أبی سلامة بن عبداللَّه الهمدانى دالانى، و جز او، كه دیده بودند على در این سرزمین با نداى طنین افكن «اى ابا عبداللَّه! بشكیب» با حسین همدلى و همراهى مى‏ كند، همراه حسین علیه السلام بودند.

 اینان با حضور خود، نمودار وجود على علیه السلام و فریادها و تشجیع هاى او در حقّ حسین و اصحابش بودند.
 گروهى هم در كارزار كربلاء، به هوادارى از حسین علیه السلام حضور داشتند كه لختى پیشتر از دشمنان او بودند؛ مانند حرّ بن یزید ریاحى.
 در میان اینان بودند كسانى كه بیشترین كینه و دشمنى را نسبت به امام علیه السلام در دل داشتند و از خوارج حكمیت‏ گرا محسوب مى ‏شدند، ولى وقتى حق را از او شنیدند، و مظلومیتش را دیدند، و باطل‏گرایى و سنگدلى و درازدستى دشمنان او را مشاهده كردند، به سوى او رفتند و از او پشتیبانى كردند.
 حتّى گروهى كمشمار در سپاه حسین‏ علیه السلام بودند كه مردمانى ناشناس ‏اند و تنها اخبار كربلا ایشان‏را به‏ حركت درآورده بوده است؛ اخبارى كه به ‏ایشان مى ‏رسید، در خردهاشان كارگر مى ‏افتاد، و سرانجام ایشان را به چكادهاى شهادت، و آن‏گاه جاودانگى، رسانید.
 [269] عریان بن هیثم گفت: پدرم به بادیه مى‏ رفت و نزدیك همانجا كه كارزار حسین در آن رخ داد فرود مى ‏آمد. ما هرگاه به بادیه مى ‏رفتیم مردى از بنى اسد را آن‏جا مى ‏دیدیم.
    پدرم به او گفت: مى‏بینم كه همواره اینجایى؟
    گفت: خبر یافته ‏ام كه حسین این‏جا كشته مى ‏شود؛ پس به این‏جا مى ‏آیم، باشد كه به او باز خورم و با او كشته شوم!
    راوى گوید: هنگامى كه حسین كشته شد، پدرم گفت: بروید تا ببینیم آیا آن مرد اسدى در شمار كشته ‏شدگان است؟
    به میدان كارزار درآمدیم و گشتیم؛ آن مرد اسدى هم كشته شده بود!480

 اگر سپاه كوفه عهدشكنى كرد و نامه ‏ها و نوشته ‏ها و وعده ‏هایش را به ریشخند گرفت، در مقابل، اصحاب حسین علیه السلام به رغم اندكشماری شان، دلپذیرترین مثال وفادارى و جان نثارى را عرضه كردند و در دلیرى و شجاعت و بى ‏باكى از سپاه كوفه پیش و بیش بودند. امام حسین علیه السلام نیز در سخنان و خطبه ‏هایش در «روز عاشوراء» رفتار و ایستار عظیم ایشان را ستود.
 ایشان چنین رفتار و ایستارى را، از روى بصیرت ژرف و آگاهى و علم الیقین به سرانجام كار، پیشه كردند، و این‏كه جان خود را نثار سرورشان، امام حسین علیه السلام كردند، براى تاریخ، عین الیقین، و براى نسلها، ضرب المثل شد.
 ابن عساكر نمونه ‏اى را درباره محمّد بن بشیر حضرمىّ كه ملازم حسین بود و با او در كربلا حضور داشت، آورده است:
 [200] وقتى به او خبر رسید كه پسرش در مرز رى481 اسیر شده است، گفت: هم او و هم جانم را در راه خدا مى ‏دهم (و اجر آن را از خدا توقّع مى‏ دارم). نه دوست داشتم كه اسیر شود و نه آن‏كه پس از او زنده بمانم.
    حسین سخن او را شنید؛ به او گفت: «خدایت رحمت كناد! بیعتم را از گردنت برداشتم؛ برو و براى آزادى پسرت بكوش!»
    گفت: زنده زنده خوراك درندگان شوم، اگر از تو جدا گردم!
    پس حسین به او گفت: این جامه ‏هاى بُرد482 را به پسرت بده تا براى وجه آزادى برادرش به كار برد.
    آن‏گاه پنج جامه به او داد كه هزار دینار بها داشت.483
 واژه‏ ها از وصف ایستار و رفتار اینان قاصراند؛ ذهن آدمى هم نمى‏ تواند محبّت و اخلاص قلبى ایشان را نسبت به امامشان تصویر كند؛ تنها مى ‏توانیم سخنان خودشان را بازگو كنیم!
 با این جان هاى بزرگ، خردهاى رسیده بالیده، و دل هاى سرشار از ولاء، و آكنده از اخلاص و علم الیقین به ایستار و سرانجام، و مملوّ از دلیرى و بى ‏پروائى و شجاعت كم نظیر و ثبات بر طریق بود، كه حسین علیه السلام به كارزار سرنوشت‏ ساز خویش در كربلا درآمد.

 روز عاشوراء
 [ص 207] هنگامى كه حسین خارج شد و خبر خروجش به یزید رسید، به عبیداللَّه بن زیاد، كارگزار خویش در عراق، نوشت و فرمان داد كه با حسین بجنگد و اگر بر او دست یافت او را به نزد وى بفرستد. پس عبیداللَّه لعین، سپاه را با عمر بن سعد به سوى حسین علیه السلام فرستاد.
    حسین به سوى كربلاء رخ گردانید، و عمر در آن سرزمین به او رسید. جنگیدند، و حسین - كه رضوان و رحمت و بركات خداوند بر او باد، و لعنت خداوند بر كشندگانش - كشته شد.
    كشته شدن او، در دهم محرّم سال شصت و یك، روز عاشوراء، اتّفاق افتاد.484
 این روز، در تاریخ مسلمانان، روزى عظیم است، و براى خاندان پیامبر، روزى سخت و دردناك است.
 عظمت آن، به خاطر اقترانش با حسین علیه السلام است؛ آن امام بزرگوارى كه وجودش نمودار پیامبر بود، زیرا در آن روزگار تنها نواده رسول خدا، بزرگ اهل بیت آن حضرت، و پنجمین تن از مطهّران اهل كسا از عترت او، به شمار مى ‏رفت؛ كسى كه در علم و بلندپایگى و جاودانگى، نمودار رسالت بود.
 كارزار عاشوراء، كارزار ایمانى است كه حسین علیه السلام نمودار آن بود، با كفرى كه به جنگ او در آمد؛ كارزار حقّى است كه حسین علیه السلام تندیس آن بود، با باطلى كه در برابرش ایستادگى كرد؛ به دیگر سخن، در این روز كارزارهاى پیامبران و جانبازی هاى صالحان، در درازناى تاریخ، تكرار شد؛ به ویژه پیكارهاى نبىّ اكرم، حضرت محمّد صلى الله علیه وآله، در بدر و احد و احزاب و جز اینها، و جانبازی هاى على علیه السلام در جمل و صفّین و نهروان.

 همه این پیامبران و امامان و اولیاء و صالحان و شهداء و مجاهدان، در اهداف و آمال و جانفشانى هاشان همسو هستند و دیدگانشان به نتایج كارزار عاشورا دوخته شده است.
 همه نیروهاى كفر و نفاق و فجور و فسق و رذیلت و خیانت و جهل و غرور و الحاد هم در سپاه بنى ‏امیه گرد آمده است و مى‏ كوشد انتقام همه تاریخ سیاه خویش را از این گروه كه بر گِرد حسین علیه السلام مى‏ چرخد بستاند؛ مى‏ خواهند فروغ پروردگار را با شمشیرها و سرنیزه ‏هاشان فرو بمیرانند!
 و امّا دردناكى عاشورا - كه پلك هاى اهل بیت را از گریه رنجور ساخته، اشك ایشان را روان كرده، و حزن و اندوه در دلهاشان بر جاى نهاده است - ناشى است از وحشیگرى دشمنان نسبت به آن پیكرهاى پاك، و برخاسته از ستمى است كه در میانه روز روشن و پیش چشمان امّتى كه مدّعى اسلام است، بر نماینده و نمودار رسول و رسالت روا داشته‏ اند و نه تنها این امّت به مخالفت و انكار برنخاست، از شادى بانگ تهلیل و تكبیر سر داد!
 چه ستم و قهر و الم زشت و فضیحت بارى است كه وحشیانه به پسر دخت پیامبر خدا صلى الله علیه وآله حمله برند؛ آن هم امّت آن پیامبر كه هم اظهار اسلام مى‏ كنند و هم خود را عرب مى ‏پندارند؛ و تازه چنان كه ادّعا مى ‏كنند به فرمان خلیفگان و والیان چنین كرده ‏اند.
 این، بازگشت و ارتداد حقیقى است، نه فقط از اسلام، بلكه از هر دین مفروض و هر معنى و تعهّد انسانى یا قومى یا ملّى یا هر انتساب طائفگى یا وابستگى یا هر معناى معقول دیگر.
 آنچه در روز عاشورا رخ داد، جز بر بنیاد جاهلیت، نابینائى، نادانى، فریفتگى، سلطه‏ طلبى، حماقت، تمایل به ریختن خون هاى پاك، روح تجاوزگرى و انتقام، رذالت، فرومایگى، عناد آشكار با حق، لجاج، تكبّر و خسران دنیا و آخرت، قابل تفسیر نیست.
 به راستى كارزار عاشورا، كارزار همه فضیلت ها بود بر ضدّ همه رذیلت ها.

 لیك با پایان یافتن عاشورا، ستم بر آل محمّد پایان نیافت؛ بلكه همپاى تاریخ ستم پیشه، بر دست حاكمان و نویسندگان آن، و بر دست اشرارى كه دشمنى و كینه و مخالفت با آل محمّد را پیشه كرده و اینهمه را از پیشینیانشان - كه فاجعه عاشورا ساخته دست ایشان بود - به ارث برده بودند، ادامه یافت.
 آیا ستمى آشكار و خیانتى شرم آور نیست كه «روز عاشورا» و رخدادهاى تاریخى ‏اش را از تاریخ امام حسین علیه السلام جدا كنند؟!
 این چیزى است كه عملاً در كتاب تاریخ دمشق ابن عساكر رخ داده است!
 ما پایگاه این مورّخ بلند آوازه، یعنى ابن عساكر، را برتر از آن مى ‏دانیم كه یادكرد رخدادهاى كربلا و خاصّه روز عاشورا را از تاریخ كبیرش فرو انداخته باشد؛ چون بر وى پوشیده نیست كه تاریخ حسین علیه السلام در عاشورا متمركز گردیده است، و مى‏ داند كه چنین عملى بى تردید او را آماج انتقاد مورّخان و دانشوران و بزرگان مى ‏سازد.
 لیك دستى خطا پیشه به سوى این كتاب عظیم دراز شده تا آن را از یادكرد رخدادهاى «روز عاشورا» تهى سازد؛ زیرا یادكرد این رخدادها، همانا از گستره رنج و ستم و دراز دستیى پرده بر مى ‏دارد كه بر اهل بیت روا داشته شده، و انكار و نفى آن امكان ندارد و توجیه و تفسیرش - جز بر بنیاد آنچه گفتیم -، شدنى نیست.
 این دست خطا پیشه خیانتگر به دانش و تُراث، مى‏ خواهد كه ساحت پیشینیانش، یعنى بنى امیه، را از گناهانى كه آن روز مرتكب گردیده ‏اند، پاك سازد؛ گناهان سیاه و زشتى كه مرور ایام ننگشان را فرو نمى‏ شوید و با حذف این احادیث از این نسخه یا آن نسخه، ناپدید نمى‏ شوند.
 اگر دست خیانت به سوى تاریخ ابن عساكر دراز گردیده و احادیث روز عاشورا را از آن فرو كاسته است، در مقابل، مورّخان اسلام و مؤلّفان مسلمین، كتابهاى تاریخ را از یادكرد آن رخدادها انباشته ‏اند، یاد آن در بسیارى از كتابهاى تاریخى آمده است، و نوشتارهایى ویژه این رخداد تألیف گردیده كه به نام كتب «مقاتل» خوانده مى ‏شوند.
 و اى بسا نسخه ‏اى از اصل تاریخ ابن عساكر، این‏جا یا آن‏جا یافت شود، و مطّلعى آن را بشناسد یا منصفى از آن مطّلع گردد، و عرضه ‏اش بدارد - تا خائنانى كه با سانسور و كتمان آنچه به واقعیت پیوسته است - بر مسلمانان ظلم كرده، و بر اسلام وبر آل محمّد و بر تاریخ و بر تراث ستم رانده ‏اند، حیران و سرگشته شوند.

 این‏گونه حذف و تحریف را درباره بسیارى از كتابهاى تراثى و حدیثى و دینى به كار بسته، و از طریق دفن كردن، به آب شستن و سوزانیدن، این كتابها را از میان برده ‏اند.485
 لیك حقائق، هر چند برخى بپندارند كه از مردم پوشیده مى ‏ماند، به ناگزیر، هر اندازه هم به طول بینجامد، روزى دانسته خواهد شد.486
 ما نیز - كه مقیدیم در این كتاب تنها گزارش هاى ابن عساكر را در تاریخ دمشق از بخش سرگذشت امام حسین علیه السلام بیاوریم - از قید و محدوده كار خود بیرون نمى ‏رویم و به دیگر حوادث سیره حسینى نمى ‏پردازیم؛ در این باب بدانچه در مقاتل كهن و نو یاد شده بسنده مى‏ كنیم و آرزو مى بریم كه - به یارى خداوند - توفیق پرداختن بدان را در كتابى مستقل بیابیم.
 در ادامه آنچه را كه ابن عساكر از خطبه‏ هاى امام در روز عاشورا روایت نموده است، مى ‏آوریم - كه در آن عبرت هاى كافى براى عبرت‏جویان هست.
 
 اتمام حجّت‏
 در جایى كه حسین علیه السلام نماینده و نمودار رسولان و رسالت هاى الهى است، پس به ناگزیر باید در تبلیغ این رسالت ها به راه آن رسولان برود. ایشان پیش از آن‏كه كار به كارزارهاى سرنوشت ‏ساز برسد، بیشترینه اوقاتشان را در ابلاغ رسالت و اتمام حجّت بر مردمانشان سپرى مى ‏كردند؛ حسین علیه السلام نیز چنین كرد.
 این‏كه برخى تحلیلگران تاریخ بپندارند: «مردم كوفه كه با حسین جنگیدند، او را نمى‏ شناختند و از اهدافش چیزى نمى‏ دانستند»!، تنها تحریف حقائق از وجهى دیگر است. چگونه تنها پس از گذشت «پنجاه سال»، از وفات پیامبر امّت، مى‏ توان ادّعا كرد كه امّت، نواده پیامبرش را نمى ‏شناسد؟! چنین امّتى كارش زار است!! به ویژه اهل كوفه كه حسین علیه السلام پنج سال در مدّت حضور امیرالمؤمنین على علیه السلام در كوفه (36 - 40 ه)، در میان ایشان زیسته است، چه امّت كودنى باید باشد كه تنها پس از بیست سال، دیگر فرزند پیشواى خود را نشناسد!!
 این عذرى است - به مراتب - بدتر از گناه!
 با این همه، امام حسین علیه السلام رشته ‏هاى این عذر را از هم گسیخت؛ چه بسان انبیاء و دعوتگران به سوى خداوند، به نصیحت امّت پرداخت، خود را به ایشان شناسانید، و حجّت را بر آنان تمام نمود.
 راویان گویند: وقتى عمر بن سعد به مصاف حسین علیه السلام آمد و آن حضرت یقین كرد كه با او مى ‏جنگند، در میان اصحابش به خطابه برخاست؛ خداى را حمد و ثنا گفت؛ آن‏گاه فرمود:
 [271] آنچه مى‏ بینید به سراغ ما آمده است. دنیا دیگرگون گردیده، و چهره عوض كرده، و نكوئى ‏اش رویگردان شده است. چندان شیره‏ اش كشیده شده487 كه از آن جز ته جرعه ‏اى اندك، مانند ته جرعه ‏اى كه به جامى فرو ماند؛ باقى نمانده است جز زندگانیى پست،488 چون چراگاهى كه چرندگان را برنجاند.
    نمى‏ بینید حق را كه به آن كار نكنند و باطل را كه خویشتن از آن باز ندارند؟!
    باید كه مؤمن به دیدار خداوند راغب باشد.
    و من، مرگ را جز نیكبختى، و زندگانى با ستمگران را جز رنج و آزار نمى ‏بینم.489
 امام علیه السلام با كوتاه‏ترین عبارت واجد رساترین دلالت، هم، به «گذشته» اشارت نمود، و هم، «اكنون» را شناسانید.
 حق و وانهادن آن، و باطل و پایفشارى بر آن را، یاد كرد.
 دیدار خداوند را منتهاى آرزوى مؤمنان شمرد و ایشان را بدان ترغیب فرمود.
 از نیكبختى یاد كرد و «زندگانى با ستمگران» را ضدّ آن قرار داد!
 مهمترین مطلب خطبه هم، خاطرنشان كردن دگرگونیى كه در دنیا پدید آمده است و رویگردان شدن نكوئى، بود.
 آیا براى شنونده بسنده نیست كه به تفاوت «دنیا» در روز عاشورا، با دنیاى پیش از آن توجّه كند و بنگرد «دگرگونى»ى پدید آمده در آن چیست، تا عبرت گیرد؟!
 گمان مى ‏كنم هر یك از اجزائى كه امام علیه السلام در خطبه خود آورده، كافى است تا شنوندگان هوشیارانه بدان توجّه كنند و - اگر قُفل غفلت بر دل نداشته باشند! - به راه راست بگروند و هدایت یابند.
 در بامداد روز عاشورا، امام با یارانش سخن راند:
 [272] خداى را سپاس گفت و ستود، آن‏گاه فرمود: بندگان خدا! از خدا پروا كنید و از دنیا بر حذر باشید؛ اگر دنیا براى كسى مى‏ پائید، یا كسى بر دنیا، همانا كه پیامبران سزاوارتر به بقا، اولى به رضا، و رضایتمندتر به قضا بودند.
    لیك خداوند دنیا را براى فرسودن و اهل آن را براى نابودن آفرید. تازه آن، مى‏ فرساید؛ ناز و نعمتش، ناپدید مى ‏گردد؛ و شادمانى ‏اش، روى در هم مى‏ كشد.
    این خانه، كفاف گذران روزگار است، و این سرا، ناپایدار.
    «وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَى‏ وَاتَّقُونِ یأُوْلِى الْأَلْبَبِ»490 (یعنى: و توشه برگیرید كه بهترین توشه پرهیزگارى است و از من پروا كنید، اى خداوندگاران خردها!).
 دنیا را یاد مى ‏كند و از آن بر حذر مى‏ دارد؛ انبیا را یاد مى ‏كند تا نشان دهد در اهداف با او همسویند.
 از بلاء و فناء و فرسایش و ناپدید شدن ناز و نعمت دنیوى و رو ترش كردن شادمانى آن یاد مى‏ كند؛ باشد كه سخنانش به گوش كوفیان برسد، و در آن نفوذ كند، و ایشان از آنچه بدان روى آورده بودند باز گردند!

 و هنگامى كه در میان ایشان گوش شنوائى نیافت، در صبح عاشورا، به این نیایش روى آورد:
 [270] وقتى كه صبح، سواران به جانب حسین بن على آمدند، دستانش را بالا برد و گفت:
    اللّهمّ، انتَ ثقتى فی كلّ حرب و رجائى فی كلّ شدّةٍ، وانت لى فی كلّ امرٍ نزل بى‏ثقةٌ وعدّةٌ، فكم من همّ یضعف فیه‏ الفؤاد، و تقلّ فیه ‏الحیلة، ویخذل فیه الصّدیق، ویشمت فیه العدوّ، فأنزلته بك و شكوته إلیك رغبة فیه إلیك عمّن سواك، ففرّجته، وكشفته، وكفیتنیه. فأنت ولىّ كلّ نعمةٍ، وصاحب كلٌ حسنةٍ، ومنتهى كلّ غایةٍ.491
    (یعنى: خدایا! تو در هر اندوهى، تكیه گاه منى، و در هر سختیى، امید من، و در هر آنچه به من رسد تكیه گاه و سازِ كار؛ چه بسیار غمها كه دل را بشكند، و چاره در آن كم آید؛ دوست در آن تنها گذارد، و دشمن بر آن شادمانه سرزنش كند؛ كه نزد تو آوردم و از آن به تو شكایت كردم، از آن رو كه در باب آن تنها به تو دل بسته و از دیگران بریده بودم؛ پس آن را راندى و زدودى و مرا از آن رهائى بخشیدى؛ پس تو خداوندگار هر نواخت، صاحب هر نیكوئى و منتهاى هر خواسته هستى).
 در این نیایش شنوندگان به خداوند توجّه داده شده ‏اند، و به اتّكاء و امید و آرزو و گشایش و زدایش اندوه و رهائى اشارت گردیده است.
 دوست از دشمن جدا گردیده و نعمت و نیكوئى و خواسته و مطلوب - كه همانا دیدار پروردگار است - فرا یاد آورده شده.
 ولى هنگامى كه یادآورى - براى قومى كه از خدا غافلند و نابیناى ناشنواى ناگویایند - سود نبخشد و نصیحت كارگر نیفتد، نه سخنى را در مى‏ یابند، و نه به چیزى توجّه مى ‏كنند.
 امام علیه السلام وقتى دشمنان را گرداگرد خویش یافت و دید كه بر ارتكاب آن جنایت بزرگ مصمّم ‏اند و باز نمى‏ گردند، ایشان را از پیدا و پنهان امور باخبر ساخت و آنچه را هم كه واضح بود براى ایشان آشكار و آشكارتر نمود؛ تا عذرى براى عذرجویان باقى نماند. راویان گفته ‏اند:
 [273] وقتى مردم حسین را احاطه كردند، بر اسبش سوار شد و از ایشان خواست خاموش باشند و سخنش را بشنوند؛ پس خاموش به سخنش گوش فرا دادند. خداى را سپاس گفت و ستود، و بر پیامبر صلى الله علیه وآله درود فرستاد؛ آن‏گاه فرمود:
 اى جماعت! مرگ و اندوه بر شما باد!
    آیا هنگامى كه سرگشته از ما یارى خواستید و شتابان به یارى شما آمدیم، تیغى را كه در دست ما بوده، بر ما تیز كردید و آتشى را كه بر دشمنتان و دشمنمان افروخته بودیم، بر ما شوراندید، پس بر ضدّ دوستانتان همداستان شدید و به زبان ایشان یاور دشمنانتان گشتید؟ - بى آن‏كه دیده باشید كه در میان شما داد بپراكنند یا امیدى در ایشان بسته باشید؛ و بى آن‏كه ما كارى كرده و در اندیشه ‏اى بر خطا بوده باشیم.
    واى بر شما! چرا چون ما را ناخوش داشتید، - در حالى كه شمشیر در نیام بود، و جان، آرمیده، و اندیشه، ناگفته خوار! - واننهادیدمان؟! بلكه چون پر كشیدن ملخ هاى كوچك492 به سوى ما شتافتید493 و چون هجوم آوردن پروانگان به جانب ما هجوم آوردید.
    ریم و خارش و بى قرارى و خوارى باد بر طواغیت امّت، و جداماندگان احزاب، و پس پشت افكنندگان كتاب، و جماعتى كه بر گناه گرد آمده و از شیطان به جا مانده، و تحریفگران كلام، و فرو میرانندگان چراغ سنّت ها، پیوند دهندگان زنا به نَسب، و مایه اندوه مؤمنان و مسخرگى هوسبازان بى خرد، آنانكه قرآن را پاره پاره كردند «لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَلِدُونَ» (یعنى: بس بد است آنچه براى خود پیش‏ اندیشى كردند كه سرانجام خداوند بر آنان خشم گرفت و جاودانه در عذاب‏ اند).494
    آیا اینان را یارى مى ‏كنید؟! و ما را تنها مى‏ گذارید؟!
    آرى! به خدا سوگند كه تنها گذاشتن در میان شما معروف است؛ رگ و پى شما با آن آمیخته است و ریشه‏ ها و شاخه‏ هاتان بر آن پیچیده.
    شما بیننده را پلیدترین میوه درختید و به غصب گیرنده را ناگوارترین نواله!
    هان! لعنت خداوند باد بر پیمان شكنان! «وَ لَا تَنقُضُواْ الْأَیمَنَ بَعْدَ تَوْكِیدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیكُمْ كَفِیلاً»495 (یعنى: و سوگندها را پس از مؤكّد داشتن مَشكنید؛ حال آن‏كه خداوند را بر خود [در آن سوگندها] ضامن گرفته ‏اید).
    هان! آن پلیدكار میان دو چیز پاى فشرده: یا تیغ بَركَشیدن، یا تن به خوارى سپردن؛ و چه اندازه خوارى496 از ما دور است!
    خداوند و پیامبرش و مؤمنان از آن سر باز زدند؛ و آغوش هاى پاك، و زهدان هاى پاكیزه، و مردمان گردن‏فراز، و جانهاى والا، كشته شدن كریمانه را بر عطوفت خواهى لئیمانه برترى مى‏ نهند.
    هان! من، با این خاندان، روى به پیكار مى ‏آورم، هر چند كه شمارمان اندك است و دشمنان بسیار، و یاریگران ما را تنها گذاشته‏ اند!
فَإن نهزم فهزّامون قدماً
و إن نهزم فغیر مهزّمینا
و ما إن طبّنا جبنٌ ولكن‏
منایانا و طعمة آخرینا497
    (یعنى: اگر پیروز شویم، دیریست كه دشمن شكن بوده ‏ایم؛ و اگر بر ما چیره شوند، شكست نخورده باشیم.
    ترس، خوىِ ما نبوده است، ولى بهره ‏مندى دیگران در گرو مرگ ماست).
    هان! آن‏گاه جز همچند آن‏كه بر اسبى برنشینند498 نپائید كه روزگار چون گشتن آسیا سنگ بر شما بگردد و چون بر شكافتن استوانه آسیا بر شكافدتان499؛ این عهدى است كه پیامبر با پدرم نمود.
    «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لَا یكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَیكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ»500 (یعنى: با شریكانتان كارتان را هماهنگ و عزم جزم كنید، سپس در كارتان پرده پوشى نكنید، آن‏گاه كار مرا یكسو كنید و مهلتم ندهید).
    «إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُم بِنَاصِیتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى‏ صِرَ طٍ مُّسْتَقِیمٍ»501 (یعنى: من بر خداوند - كه پروردگار من و پروردگار شماست - توكّل كردم؛ هیچ جنبنده‏اى نیست مگر آن‏كه او [یعنى خداوند] حاكم بر هستى آن است؛ پروردگار من بر راه راست است).
 اگر در میان شنوندگان این خطبه كسى بود كه همچند ذرّه ‏اى خیر در وجودش مى ‏بود، خواه آن را از رسوم و عادات برگرفته یا از درس یا دین درآموخته باشد، یا صاحب وجدان بیدار باشد، یا كسى باشد كه در امور خویشتن خرد ورزد و بیندیشد، این خطبه او را ارشاد مى ‏كرد!

 چه، امام علیه السلام همه این عناصر را به كار گرفته است:
 عادات و رسوم مبتنى بر وفاى به عهد و احسان متقابل را برانگیخت و به حركت درآورد.
 ایشان را به بدبختى و شقاوتى كه احاطه‏ شان كرده بود و غافلانه بدان گرفتار بودند بینا گردانید؛ چه - بى آن‏كه خود بدانند - زیر یوغ سلطه حكومتى كه نه دادگرى پیشه خود مى‏ ساخت و نه آرزوئى مى‏ توانستند در آن بست، از پا در مى‏ آمدند.
 برایشان شعرى حماسى خواند كه پهلوانان عرب با آن مثال مى ‏زدند و زبانزد گویندگان بود!
 تباهى و رسوائى این برخورد را از خلال پیشنهادهاى آن پلیدكار پلیدكار زاده، براى ایشان روشن كرد تا وجدانشان بیدار گردد و دیده ‏شان بدانچه مى ‏كنند و مى‏ جویند باز شود؛ بلكه هدایت شوند!
 هم‏چنین - با نیرومندترین بیان - خویشتن و تبار و دودمان و همراهان خویش را به ایشان شناسانید؛ همان كسانى كه ایشان را «این خاندان» خواند تا انسجام و هماهنگى و یكپارچگى‏ شان را در حركت و مقصد بیان كند و خاطر نشان سازد اینان كسانى نیستند كه به خواست دشمن تن دهند؛ هرگز!
 در خطبه خویش از پیامبران و پیامبر اكرم و پدرش یاد كرد و به عنوان شاهد و گواه آیاتى چند برایشان خواند.
 آیا این جماعت آیات قرآن را نشنیده ‏اند؟! واكنون كه امام برایشان مى‏ خواند مى‏ شنوند؟!
 اگر قرآن نخوانده‏ اند، چگونه ادّعاى اسلام مى ‏كنند؟!
 و اگر خوانده ‏اند آیا برایشان حجّتى تمام‏تر از آیات قرآن هست؟!
 از برانگیزنده ‏ترین ایستارها و مؤثّرترین خطبه ‏ها در اتمام حجّت، آنست كه راویان نقل كرده و گفته ‏اند:
 [274 - 275] حسین بن على، هنگامى كه سلاح او را به زحمت افكند، گفت: آیا آنچه را رسول خدا صلى الله علیه وآله از مشركان مى‏ پذیرفت، از من نمى‏ پذیرید؟
    گفتند: رسول خدا از مشركان چه مى ‏پذیرفت؟
    گفت: هرگاه یكى از ایشان راه كج مى ‏كرد و به سوئى مى‏ رفت، از او مى‏ پذیرفت.
    گفتند: نه.
    گفت: مرا بگذارید تا بازگردم!
    گفتند: نه.
    گفت: مرا بگذارید تا به سراغ تُركان502 روم و با ایشان قتال كنم تا بمیرم.503
    آنان به جاى این‏كه در برابر
این پیشنهاد نرمش به خرج دهند، بر گمراهى خویش بازماندند و اصرار ورزیدند.
    مردى سلاح بر وى كشید و به او گفت: آماده دوزخ باش!
    حسین علیه السلام گفت: نه، كه - اگر خدا بخواهد - آماده رحمت پروردگار گرامى و بزرگوارم و شفاعت پیامبر صلى الله علیه وآله مى ‏باشم.
 این از یكسو منت هاى ددمنشى و درنده ‏خوئى سپاه كوفه است، ولى از دیگر سو، منتهاى مقصود است در اتمام حجّت بر ایشان، از جانب امام حسین علیه السلام.

 امام علیه السلام با این پیشنهادها، هم میزان سنگدلى اینان را هویدا ساخت و هم نادانیشان را به سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله كه مدّعى انتساب به آن و دفاع از آن بودند.
 هر یك از گزینه‏ هاى پیشنهادى را با كلمه نفى - «نه» - رد كردند و البتّه سومین گزینه را - هر چه بوده باشد - جز با سلاح پاسخ نگفتند!504
 كسى كه از وجدان بیدار و ضمیر آگاه و انسانیت برخوردار باشد، چنین رفتارى نمى ‏كند؛ تا چه رسد به كسانى كه مدّعى انتساب به دین رحمت و صلح و حقّ و عدالت - یعنى: اسلام - اند!
 پیشنهادهاى امام حسین علیه السلام میزان دورى امّت مسلمان را از دین اسلام، در زمانى كه هنوز نیم قرن - یعنى تنها پنجاه سال! - ، از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله نگذشته است، نیك هویدا مى‏ سازد!
 مسلمانان ژرفاى تعالیم كرامند اسلام را درنیافته و از روح جاهلیت اولى كه در جانهاشان نهفته بود، خالى نشده بودند؛ هنوز با آن روحیه حركت مى ‏كردند و هنوز عادات و رسوم جاهلیت - در گرایش به خونریزى، پرده‏درى، خیانت به وعده ‏ها، پیمان‏شكنى، عهدگسلى و هتك حرمت - نفوسشان را آكنده و در عقولشان لانه گزیده بود!
 امام حسین علیه السلام روشن كرد كه مسلمانان در آن روزگار تا مرز فرمانبرى از حاكمان در نافرمانى خداوند، و تا حدّ خوارى و سرسپردگى و اطاعت از صاحبان قدرت - به خاطر دلبستگى به حیات دنیوى - ، زیردست حكومتگران قرار گرفته‏ اند؛ حال در شخصیت و رفتار و كردار و گفتار و اندیشه این حاكم، هر اندازه شناعت و قباحت و فساد و جور و فرومایگى و ددمنشى باشد، گو باش!!
 اینها همه، ردّ و نقضى بسنده است بر نظر كسانى كه مى‏ گویند: امت در تعیین سرنوشت سیاست بنیادینى كه با دین و دنیاى مردم در پیوند است و جان و مال و آبروى خلق بر آن استوار مى‏ گردد، نوعى «عصمت» دارد!
 امام حسین علیه السلام، با سخنرانی ها و موضعگیری ها و شهادت خویش، نشان داد كه این امت مسلمان، پس از پنجاه سال، حقائق روشنى را كه بر او عرضه مى‏ شود در نمى ‏یابد و درك نمى ‏كند، و تا حدّ دست یازى به قتل نواده پیامبر امت و به اسارت گرفتن دختران و خاندان او، در نادانى فرو رفته است!
 
وقتى فهم و دریافت امت، پس از گذشت پنجاه سال از حكومت خلفا به نام اسلام، و به رغم سال هاى پیاپى كه مفاهیم اسلامى در قالب قرآن و سنّت و سیرت اصحاب دین پیش چشم و گوش امّت بوده است، در این پایه نازل از جهل و تباهى و انحطاط و ددمنشى باشد - كه خود عین «فقدان فهم و دریافت» به شمار مى ‏رود - ، حال این امّت، پیش از پنجاه سال معلوم است!؛ یعنى: همان سال كه پیامبرشان صلى الله علیه وآله درگذشت، و ادّعا مى ‏شود كه امّت در آن زمان در نصب خلیفه ‏اى براى خودشان اجماع نمودند - تازه اگر این اجماع صورت‏پذیر باشد و ثابت گردد! - ، تا آن خلیفه در مقامى جلیل و مقدّس و با اهمیت، یعنى مقام پیامبر صلى الله علیه وآله، قرار گیرد!
 وقتى امّت در عصر حسین علیه السلام، در پنجاه سالگى خویش، به پایه‏اى از فهم و دریافت نرسیده كه بداند كدامین رفتارهاى خلیفه و والیان، یعنى یزید و ابن زیاد، سبب مى ‏شود دست ردّ به سینه ایشان بزند، از خطّ مشى ایشان دورى گزیند، كرانه گیرد و از كردارهاشان بیزارى جوید؛ بلكه چندان نادان و گمراه است كه ایشان را در حدّ دست یازى به قتل سرور جوانان بهشت و نواده پیامبر صلى الله علیه وآله اطاعت مى‏ كند!، چنین امّتى چگونه، پنجاه سال پیش، در زمان خردى و درست پس از وفات پیامبر، مى‏ تواند در انتخاب جانشین براى آن حضرت بر صواب و پیرو راه راست باشد؟!
 اثبات این حقیقت كوبنده، یكى از نتایج اقدام امام حسین علیه السلام به اتمام حجّت در روز عاشورا بود!
 آثار كوشش هاى امام علیه السلام در سخنرانى ‏اش هر چه بوده باشد، این مسلّم است كه زمین از حجّت خالى نمى ‏ماند و از میان آن جماعت انبوه غرقه در نادانى، افرادى برخاستند كه فریادهاى حسین علیه السلام را دریافتند؛ وجدانشان، بیدار، و چشم دلشان، باز شد.

 در پایان حدیث طرح پیشنهادهاى سه گانه امام علیه السلام و مواجهه سپاه كوفه با این پیشنهادها از طریق نفى و سلاح، آمده است:
 [ص 220] قریب به سى مرد از اهل كوفه با عمر بودند؛ گفتند: پسر دخت رسول خدا صلى الله علیه وآله سه راه به شما پیشنهاد مى ‏كند، ولى هیچ یك را نمى ‏پذیرید؟!
    آن‏گاه به حسین پیوستند و در ركاب او جنگیدند.
 اینان، رساترین حجّت بر همه این جماعت بودند؛ سخنشان نشان داد كه گفتار حسین به سپاه كوفه رسیده است، ولى حبّ دنیا، غرور جاهلى، و چشمپوشى از حق، بر دلهاشان زنگار زده و ازین روى هدایت نمى ‏شوند.
 آیا - پس از این همه - سزاوار است كه گفته شود این جماعت امّت رسول خدا، حضرت محمّد صلى الله علیه وآله، است، و به دین او - یعنى: اسلام - ایمان دارد، و مى‏ خواهد به بهشت درآید؟!
 یكى از ایشان به این تناقض اشارت كرده و گفته است:
 [323] اگر در میان كسانى بودم كه حسین را كشتند، و آن‏گاه به بهشت درآورده مى‏ شدم، از این‏كه به چهره پیامبر صلى الله علیه وآله بنگرم، شرم مى ‏كردم.
 اگر با صراحت سخن نگفته، سبب آنست كه چنین فرضى در محیطى طرح مى‏ شود كه در آن بعید نمى‏ داند قاتل حسین علیه السلام به بهشت درآید!
 این، یكى از وجوه فرو لغزیدن در گمراهى، واماندگى در فهم، فقدان دریافت، و دورى از اسلام است!
 وقتى - چنان‏كه قرآن مى ‏گوید - «وَمَن یقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ‏و جَهَنَّمُ خَلِدًا فِیهَا»505 (یعنى: هر كه مؤمنى را از روى عمد بكُشد جزاى او دوزخ است و جاودانه در آن باشد)، چگونه ممكن است كُشنده حسین - كه سرور جوانان بهشت است - به بهشت درآید؟!
 
 برهنه‏
 پیش از آن‏كه كربلا را ترك گوئیم، و با «روز عاشورا» و همه دردها و غصّه ‏هایش وداع كنیم، باید نگاه بدرود بر آن پیكرهاى پاك بیفكنیم كه در راه اسلام و رسالت بزرگ آن به خون خویش درغلتیده ‏اند.
 به ناگاه چشممان به صحنه ‏اى دلخراش مى ‏افتد: پیكر حسین، محبوب پیامبر، بر زمین افتاده و از هر چه آن را از سوزندگى آفتاب در امان بدارد عارى است!
 در حدیث آمده كه حسین علیه السلام خود از منش پست این گروه چشم مى‏ داشت كه جامه از تنش بدر كنند:
 [277] حسین بن على هنگامى كه كشته شدن خویش را نزدیك دید، فرمود: جامه ‏اى به من بدهید كه مورد رغبت كسى نباشد! تا آن را زیر جامه ‏هایم بپوشم و از تنم به در نیاورند!
    پس جامه‏ اى ستد؛ آن را پاره كرد و زیر جامه‏ هاى خود پوشید!
    هنگامى كه كشته شد، جامه‏ها از تنش به در آوردند - صلوات و رضوان خداوند بر او باد!506

    واى بر این امّت!
 چه اندازه فرومایه و پست و پلید و حقیرند، و باز ادّعاى انتساب به برترین دینى مى ‏كنند كه بشریت آن را از رهگذر تعالیم انسانى كرامندش شناخته است!!
 چهار هزار تن در آغاز كارزار، بنابر بعضى اقوال، به دوازده هزار تن، بنابر قول میانه، به سى هزار، و بنابر اقوال دیگر، به بیش از این شمار، رسیدند؛ سپاه دولت اسلامى كه در میانشان كسى نیست كه از ابتدائى ‏ترین واجبات اخلاقى اسلام آگاه باشد!! به راستى شرم آورست كه احدى از ایشان ادّعاى مسلمانى كند!
 البته ایشان، از بُن، از این دعوى غافل بودند. هنگامى كه خواهر حسین با چنین سؤالى با ایشان مواجه شد كه «آیا در میان شما مسلمانى نیست؟!»، هیچ یك به او پاسخ ندادند!
 كسى كه مرتكب چنین گناهى مى ‏شود كه حتّى حقیرترین و بى چیزترین مردمان از آن سر باز مى ‏زنند، یعنى به در آوردن و بردن جامه ‏هاى دریده و خون آلود فرزند دخت رسول خدا، چگونه مى‏ تواند ادّعاى مسلمانى كند؟!
 و چرا؟!
 این رفتارها، ذهن را بر مى ‏آشوبد، عاطفه را جریحه‏ دار مى‏كند، و اشك را روان مى‏ سازد؛ ولى اینان در حالى كه خود را مسلمان و عرب مى‏ پنداشتند، مرتكب این اعمال شدند.
 حسین علیه السلام با موضعگیری ها و جانفشانى خویش، پندارهاشان را تكذیب كرد و در سخنرانی هایش آشكارا گفت كه ایشان با آنچه خود را بدان باز مى‏ بندند نسبتى ندارند؛ بر ایشان فریاد زد:
 واى بر شما! اى پیروان خاندان أبى سفیان! اگر دین ندارید و از معاد بیم نمى كنید، پس در دنیاتان آزاده باشید!؛ اگر - آن‏گونه كه مى ‏پندارید - عرب هستید!507
 بدین ترتیب، این را كه ایشان دین داشته، به احكام آن باورمند باشند، و مسلمان بوده، چونان هر دیندار باورمند از معاد بهراسند و از دست یازیدن به كمتر از این گناهان پلید و زشت هم دست بازكشند، نفى كرد.
 هم‏چنین عرب بودن ایشان را انكار كرد؛ زیرا «عرب بودن»، نزد اهل آن، قوانین و سنن و آداب و موازینى دارد كه كمترین آن حسّ آزادگى و گردنفرازى و حمیت و مروّت و خوددارى از دست یازیدن به جرم هاى پست و درازدستی هاى حقیر است.
 امّا این جماعت مسلمان! و عرب!، - به خاطر دورى از حق و پیوستن به باطل - مسخ شده و تا حدّ نادانى و نابینائى در رذیلت فرو رفته بودند.
 كربلا و روز عاشورا، هم‏چنان لكه ننگى است بر جبین تاریخ مسلمانان و بر پیشانى سده یكم - كه نه گذشت روزگار محوش مى ‏سازد و نه گذر زمان فرو مى ‏شویدش!508



پاورقی ها ....................................

424) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 136).
425) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 138).
426) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 138).
427) [آنچه به «تیرِ بى ‏بهره» ترجمه كردیم، در متن عربى «السّهم الأخیب» است. این تعبیر - كه در نهج البلاغه (خطبه 29) هم آمده است - مربوط به آئین هاى شناخته برد و باخت نزد عرب است. «سهم اخیب» آن تیر بُرد و باخت است كه نصیب ندارد و هرگز نمى‏ برد و پوچ است (نگر: مفردات نهج البلاغه، قرشى، چ: 1، 1 / 560؛ ونگر: نهج البلاغه، ترجمه على اصغر فقیهى، چ: 1، ص 72].
428) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 139).
429) [«ملل»، نامِ مكانى است؛ نگر: معجم البلدان، یاقوت، ط. داربیروت، 5 / 194].
430) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 139).
431) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور، (7 / 139).
432) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 140).
433) همان.
434) [آنچه در متن آوردیم ترجمه «تُصارّنى» است كه در متن تاریخ دمشق ضبط شده، ولى ]در مختصر تاریخ دمشق ابن منظور «تظارُّنى» آمده است.
435) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 141).
436) [تعبیر امام ‏علیه السلام نظر به آیتى از قرآن كریم دارد: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ قَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ» (س 41 ى 33 / یعنى: چه كسى نكو گُفتارتر است از كسى كه به سوى خدا فرا بخواند و عمل صالح كند و بگوید: من از مسلمانان [/ گردن نهادگان‏]ام)].
437) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 141).
438) [در اصطلاح اصلى‏ اش: «عبادِلَه»].
439) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 142).
440) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 142).
441) همان.
442) كتاب ما، جهاد الإمام السجاد علیه السلام (ص 283)، را ملاحظه فرمایید.
443) چنان‏كه در «ص 201» از تاریخ دمشق، ترجمة الإمام الحسین علیه السلام، آمده است.
444) چنان‏كه در «ص 202» از منبع پیشگفته، و هم‏چنین حدیث «331» از همان منبع، آمده است.
445) حتّى ابن عبّاس - چنان‏كه در حدیث «330» آمده - ، وقتى ابن زبیر به سبب كشته شدن حسین علیه السلام به او تعزیت گفت و دلدارى داد، عمل ابن زبیر را شماتت و شادمانى دشمنانه از مصیبت قلمداد كرد. مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 144).
446) [این شعر از طرفة بن عبد است (نگر: ترجمة الإمام الحسین علیه السلام من كتاب بغیة الطّلب ...، ص 119) كه از شاعران معروف جاهلى و از اصحاب «معلَّقات» به شمار مى ‏رود.]
447) مسلم در [كتاب موسم به‏] صحیح‏اش (12 / 240) آن را روایت كرده است. [در متن عربى كتاب الحسین ‏علیه السلام سماته وسیرته - كه ترجمه آن را مى‏ خوانید - «من بات ...» چاپ شده، ولى ما بنا بر «من مات ...» (التّاج الجامع للأصول، الشّیخ منصور على ناصف، 3 / 46)، ترجمه كردیم‏].
448) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 141) [چنان‏كه پیشتر هم یادآور شدیم، تعبیر امام علیه السلام ناظر است به: قرآن كریم، س 41 ى 33].
449) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 135).
450) [ناظر به عبارتى است از خطبه شقشقیه: «لولا حُضورُ الحاضِر وقیامُ الحجّة بوجود النّاصر وما أخذ اللَّه على العلماء ان لا یقارّوا على كظّة ظالم ولا سغب مظلوم، لألقیت ...» (نهج البلاغه، خطبه 3)].
451) نگر: مقاله «علم الأئمّة بالغیب» صص 58 - 69.
452) یؤمنون بالغیب» [س 2 ى 3].
453) وَ مَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى‏ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یوحَى‏ * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى‏» <س 53، ى 3 - 5>.
454) بسیارى از این اخبار را بیهقى در «دلائل النبوّة» و هم‏چنین ابو نعیم در «دلائل النّبوّه» آورده‏اند و این دو كتاب نیز چاپ شده و متداول است.
455) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 133).
456) [در بعض منابع به جاى «ملك قطر»، از «ملك مطر» سخن رفته است (نگر: حلیة الابرار، السّید هاشم البحرانى، تحقیق: البروجردى، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیة، ص 124، هامش). به هر روى، مراد فرشته باران است.]
457) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 134).
458) [جَفْر (/ كتاب جَفر) را - آن‏گونه كه بعض محقّقان استنباط كرده‏ اند - ، نبىّ اكرم ‏صلى الله علیه وآله املا فرموده و امیر مؤمنان‏ علیه السلام كتابت نموده ‏اند. این كتاب، احتمالاً به شكل خاصّى رمزى و فشرده است كه معصوم ‏علیه السلام قدرت رمزگشایى و فهم آن را دارد و جز نبى و یا وصىّ نبى در آن نظر نمى ‏كند (و به دیگر سخن، از این حیث به این بزرگواران اختصاص دارد).
       تفصیل را، نگر: حقیقةُ الجفر عند الشّیعة، أكرم بركات العاملى، ط: 2، بیروت: دارالصّفوة، 1420 ه ق؛ نیز، سنج: تدوین السُّنّة الشَّریفة، السّید محمّدرضا الحسینىّ الجلالىّ، ط: 2، قم: مكتب الإعلام الإسلامىّ، 1376 ه. ش، ص 71 و 72].
459) [«صاحب المطهرة» را ما به «آبدستان‏دار» ترجمه كردیم؛ در بعض متون (نگر: حلیة الابرار، السّید هاشم البحرانى، تحقیق: الشّیخ غلام‏رضا مولانا بروجردى، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 3 / 123)، سخن از «صاحب الممطرة» است، و «ممطرة» پوششى است كه براى محفوظ ماندن از باران پوشند (به تعبیر متداول امروز: بارانى).].
460) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 133).
461) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 135).
462) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 135).
       [«كعب الأحبار» ابو اسحاق كعب بن ماتع بن ذى هجن حمیرى (مرگ: 32 یا 34 یا 35 ه. ق) است كه در روزگار جاهلیت از بزرگان دانشمندان یهود در یمن به شمار مى‏ رفته. در زمان ابوبكر در یمن اسلام آورد و در زمان عمر به مدینه وارد شد. كعب در ورود بسیارى از داستان هاى بنى اسرائیل به جامعه مسلمانان اثرگذار بود و در زمان عثمان حضور و نفوذى فعّال داشت. از دیرباز حسن نیت و صدق اسلام وى مورد طعن و تردید بوده است و صحابیانى جلیل چون ابوذرّ غفارى با او درگیرى داشته‏ اند.
       نگر: دقائق التّأویل وحقائق التّنزیل، ص 408 و 409؛ و: شذرات الذَّهب، ط. دارالكتب العلمیة، 1 / 40؛ و: المعارف ابن قتیبه، ط. عكاشه، ص 430؛ و: دائرة المعارف فارسى (مصاحب)، ص 2234 ].
463) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 135).
       [«رأس الجالوت» نیز از عالمان و بزرگان یهود، بل مقدّم عالمان ایشان، بوده است. (نگر: الوافى، ط. مكتبة الإمام امیرالمؤمنین على علیه السلام (اصفهان)، 1 / 356؛ مرآة العقول (1 / 313)].
464) [ماجراى ستم بنى اسرائیل را در روز شنبه، در قرآن كریم، س 7، ى 163 و آیاتى پس از آن، مطالعه فرمائید].
465) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 134).
466) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 134).
467) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 134).
468) در مختصر تاریخ دمشقِ «عن عدوّه» آمده كه در خور تأمّل است.
469) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 155).
470) [به نظر مؤلّف محترم: این اشخاص میان آگاهى از فرجام كار و اقدام به عمل منافات مى‏ بینند و نمى ‏توانند دریابند امام‏ علیه السلام با آن‏كه از شهادت خود آگاه است و اخبار غیبى ناظر به آن را شنیده و دانسته، با اینهمه براى اتمام حجت و انجام وظیفه و خنثى كردن نقشه‏ هاى شوم بنى‏ امیه به جانب كوفه مى‏ رود و از مرگ سرخ استقبال مى ‏كند. مؤلف مى‏ گوید كه این نحوه داورى این اشخاص و منافات و ملازمه ‏اى كه به میان مى‏ آورند، شگفتى زاست.]
471) درباره علم امامان‏ علیهم السلام به غیب و اعتراض برخى بر كردار ایشان - بدین عنوان كه خود را به هلاكت افكندن است -، در مقالتى دراز دامن - كه در [فصلنامه‏] «تراثنا» (شماره 37) به چاپ رسیده است - به تفصیل سخن گفته ‏ایم.
472) [ثعلبیة از منازل راه مكّه به كوفه است، پس از خزیمیه و پیش از شقوق. نگر: معجم البلدان یاقوت، 2 / 78. از براى برخى سخنان حضرت سید الشّهداء علیه السلام در این منزل، نگر: سخنان حسین بن على‏ علیهما السلام از مدینه تا كربلا، محمّد صادق نجمى، چ: 8، صص 87 - 92.].
473) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 143).
474) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 148).
475) [مراد از حسن مثنّى، حسن بن حسن بن علىّ بن أبى طالب‏ علیهم السلام، یعنى فرزند امام مجتبى ‏علیه السلام كه داماد عمّ خویش، سید الشّهداء علیه السلام، نیز بوده است كه در كارزار عاشوراء شركت كرد و مجروح شد ولى به شهادت نرسید. درباره وى، نگر: یوم الطّفّ، صص 168 - 170؛ و ...].
476) درباره این دو تن در متن فعل «ارتُثّا» به كار رفته و] «ارتُثّ» یعنى: جنگید و در كارزار مجروح شد، از این رو - در حالى كه رمقى داشت - او را از كارزار به در آوردند.
477) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 143).
478) از جمله آنها، كتاب «تسمیة من قتل مع الحسین ‏علیه السلام من أهله وأولاده وشیعته» از «فضیل بن زبیر بن درهم اسدى رسّان كوفى»ى راوى است كه از اصحاب امام باقر علیه السلام بوده است؛ و من آن را تحقیق و تصحیح كرده و در فصلنامه «تراثنا» (شماره 2 / 1406 ه. ق) - كه در قم انتشار مى‏یابد - منتشر ساخته‏ام. هم‏چنین در آن به بازنگرى و استدراك پرداخته و مقدّمه فراخ ‏دامنه ‏اى بر آن نوشته ‏ام؛ و - زین رو - از خداوند براى نشر دوباره ‏اش توفیق مى‏ جویم.
       درباره «یاران» امام حسین‏ علیه السلام كه با آن حضرت در كربلاء بوده ‏اند، كتاب هایى ویژه هست كه از مشهورترینشان «ابصار العین فی أنصار الحسین [علیه السلام‏]»، نوشته شیخ محمّد سماوى، است.
479) اسد الغابه ابن اثیر (2 / 22).
480) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 145).
481) [«رى» در روزگاران دور ناحیتى بس وسیع‏تر از امروز بود و از سرزمین هاى اصلى مركز ایران به شمار مى ‏رفت. ]
482) [«بُرد»، پارچه پشمى دراز و ستبرى است كه روزها براى پوشاندن بدن و شب ها غالباً به عنوان جامه خواب به كار مى ‏رفته و ظاهراً در روزگاران گذشته همواره مخطَّط (خط دار، راه راه) بافته مى ‏شده است. نگر: فرهنگ البسه مسلمانان، ص 57].
483) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 129 - 130).
       ما از دیگر ایستارهاى شهدا - كه سرشار از وفادارى و از خودگذشتگى است - در مقالتى زیر نام «شهداء حقّا» - كه در مجله «ذكریات المعصومین» (شماره محرّم سال 1385 ه ق) در كربلا منتشر گردیده است - سخن گفته ‏ایم.
484) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 145).
485) در این باره تدوین السُّنَّة الشَّریفه نویسنده را مطالعه فرمایید.
486) نمونه این آثار مورد دستبرد، طبقات كبرى‏ىِ ابن سعد كاتب واقدى است. او در سرگذشت امام حسین ‏علیه السلام مقتل آن حضرت و آنچه را در روز عاشورا بر آن حضرت گذشته است، با تفصیل وافى یاد كرده (كه به ناگزیر ابن عساكر هم كه گزارش هاى ابن سعد را در طبقات مغفول نمى ‏نهاده باید آن را در تاریخ خود آورده باشد؛ و چگونه ممكن است وى از این مقتل چشم پوشى كند؟).
       بارى، همین سرگذشت امام حسین ‏علیه السلام را هم كه ابن سعد در طبقات درج كرده، طابعان طبقات كوشیده ‏اند مغفول گذارند و آن را در متن مطبوع - چه طبع اروپا و چه طبع بیروت - نیاورده ‏اند. لیك خداوند دستنوشتى از آن را در كتابخانه احمد ثالث در استانبول محفوظ داشت - كه همان نسخه اساس طابع چاپ اروپاست - و اخیراً جناب آقاى [سید عبدالعزیز ]طباطبائى آن را در نشریه تراثنا (شماره 10) كه در قم از سوى مؤسّسه آل البیت ‏علیهم السلام منتشر مى ‏گردد، تحقیق و تصحیح كرده ‏اند كه تحقیق ایشان مستقلاً نیز منتشر گردیده.
       محقق كتاب ابن عساكر، جناب شیخ [محمّد باقر] محمودى، هم هر آنچه را كه از آن به مقتل مربوط بوده است، در هامش طبع خویش از تاریخ ابن عساكر آورده تا نقص موجود در سرگذشت امام ‏علیه السلام را از آن متن جبران كرده باشد - خدایش پاداش نیكو دهاد!
487) [مؤلّف محترم معتقدند كه در جمله «استمرت حتّى لم یبق منها إلّا صبابة»، «استمرت» را باید از «استمراء» خواند، نه «استمرار». ما نیز متناسب با خوانِشِ ایشان ترجمه كرده‏ ایم.]
488) [در متن «خسیس عیش» است كه به «زندگانیى پست» ترجمه كردیم و] در مختصر تاریخ دمشق ابن منظور، «حشیش علَس» آمده.
489) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 146).
490) [س 2 ى 197].
491) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 146).
492) [در متن، «الدنیا» آمده كه گویا مصحّف «الدّبا» باشد. ترجمه بنا بر «الدَّبا» است. نیز نگر: تحف العقول، ص 241، و: احتجاج، 2 / 97].
493) [در متن: «استصرعتم» - كه گویا دگرگشته «استسرعتم» باشد. ترجمه ما بر این اساس است.].
494) [س 5 ى 80].
495) [س 16 ى 19].
496) در نسخه ‏اى به جاى «الذّلّة» [كه به «خوارى» ترجمه كردیم‏]، الدّنیة» آمده است.
497) [این دو بیت على الظاهر از فروة بن مُسَیك مرادى است و امام ‏علیه السلام بدانها تمثّل فرموده ‏اند. نگر: ترجمة الإمام الحسین ‏علیه السلام من كتاب بغیة الطّلب ...، ص 79 و 80؛ و: دیوان أهل البیت ‏علیهم السلام، ص 423 و 424].
498) [عبارت اصلى این است: «... لا تلبثون إلا ریثما یركب فرسٌ» این «ریثما یركب فرس» (/ همچند آن‏كه بر اسبى برنشینند)، شاید به طور عام كنایه از سرعت و قلّت زمان مورد نظر باشد. شاید هم‏چنان كه مرحوم شیخ فضل على قزوینى خاطر نشان كرده معناى دقیق‏ترى در آن نهفته باشد. به گفته وى اسب تنها پس از گذشت سه سال از عمرش قابل سوارى مى ‏شود و در حدود چهار سالگى سوارى كامل بر آن ممكن است. ظهور مختار سه سال پس از شهادت امام ‏علیه السلام بود و چهار سال از شهادت آن حضرت مى ‏گذشت كه مختار یزیدیان را عقوبت كرد و به مجازات رسانید. نگر: ترجمة الإمام الحسین ‏علیه السلام من كتاب بغیة الطّلب...، ص‏80].
499) [«روزگار چون ...» را در ترجمه «تدا ربكم دور الرّحا، ویفلق بكم فلق المحور» نوشتم؛ هر چند ترجمه مظنون و مشكوك است و صراحتاً باید بگویم معناى دقیق این عبارت عربى روشن نشد. شاید معنا همان باشد كه ما نوشته‏ ایم. شاید از بُن ضبط عبارت نادرست باشد.
       در نقل لهوف، «تدور بكم دور الرّحى وتقلق بكم قلق المحور» (یوم الطّف، ص 29) آمده كه ظاهراً مى‏ توان چنین معنا كرد: «روزگار چون گردش آسیاسنگ به گردش آوردتان و چون لرزش و اضطراب استوانه آسیا به لرزش و اضطراب افكندتان»].
500) سوره یونس: 71.
501) [س 11 ى 56].
502) [مراد امام ‏علیه السلام، تُركانى هستند كه در آن روزگار در شمار دشمنان و محاربان مسلمانان قرار داشتند و مسلمانان در نقاط دوردست با آنان مشغول به جنگ بودند. در دعاى بیست و هفتم صحیفه سجّادیه(ع) هم از «تُركان» به عنوان یكى از گروههاى مشرك دشمن مسلمانان یاد شده است.].
503) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 146).
       دو روایتى كه ابن عساكر روایت كرده مشتمل بر «راه طلبیدن امام به سوى یزید» است ولى روایت هاى صحیح از چنین مطلبى تهى است، بلكه از عقبة بن سمعان روایت شده است كه گفت: «از مدینه تا مكه و از مكّه تا كربلا با حسین همراه بودم و در هیچ حال از او جدا نشدم، بارى از او نشنیدم كه بگوید: مرا بگذارید تا به سراغ یزید روم». نگر: تاریخ دمشق، ترجمة الإمام الحسین ‏علیه السلام (ص 220 هامش) تازه این در حالى است كه اگر «راه طلبیدن به سوى یزید» بر گزینه‏ هاى دیگر افزوده شود، در مجموع چهار گزینه خواهند شد! ولى متن تصریح مى ‏كند كه گزینه ‏ها سه مورداند!!
       حاشیه سپسین را نیز ملاحظه فرمائید.
504) راویان در این‏كه سومین گزینه پیشنهادى امام حسین ‏علیه السلام چه بوده است ناهمسخن ‏اند. بیشترینه ‏شان گفته ‏اند آن حضرت به آنان پیشنهاد كرد كه به شهر نیاى خود، یعنى پیامبر، بازگردد ولى با سلاح به او پاسخ گفتند. در مقابل، امویان پیشنهاد دیگرى سر هم كرده و بر ساخته ‏اند بدین مضمون كه آن حضرت به سراغ یزید برود و دست در دست او بنهد یا از نظر او مطّلع شود! اما همین كه با سلاح بدین گزینه پاسخ گفتند نشان مى‏ دهد پیشنهاد رفتن به سراغ یزید، دروغین و مجعول است؛ چون این پیشنهاد، به معناى تسلیم شدن و به چنگ آنان افتادن بود؛ حال، چرا نباید آن را بپذیرند؟! و با سلاح بدان پاسخ بگویند؟!
505) <س 4 ى 93>.
506) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور (7 / 147).
507) این سخن را مقتل ‏نویسان نقل كرده ‏اند؛ نگر: الإیقاد: ص 129، و مقتل الحسین ‏علیه السلام از مقرّم: ص 275.
508) سید محمّد رضا حسینى جلالى، سیره و سیماى امام حسین ‏علیه السلام، ترجمه جویا جهانبخش (چاپ اوّل: تهران، انتشارات اساطیر، 1383)، ص 149 - 204.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما