تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۰ ساعت ۱۸:۵۴
۰
کد مطلب : ۱۶۳۹۴

عاشورا بن‌مایه انتظار

جابر عناصری
عاشورا بن‌مایه انتظار

 خیمه - مردم‌شناسی: آيا شود که گوشه چشمي به ما کني؟
درد درون خسته ما را دوا کني
ما را که هست وصل جمال تو آرزو
کي مي‌شود که حاجت ما را روا کني؟
بفکن نقاب از رُخَت‌اي آفتاب حسن
بنماي جلوه تا که ظهور خدا کني

انتظار، چشم به راه بودن و منتظر ماندن و به معني چشمداشت به‌ويژه از بزرگان صاحب کرامت و عنايت است. در قلمرو اديان توحيدي، منتظران، چشم‌انتظار ناجياني هستند که انجام بقيـ‹السيف و الباقي وعده‌هاي داده‌شده از سوي اسلاف را بر اخلاف‌ گرانپاية آنها محول نموده است. همان هادي منجي که افزون بر عرصة بي‌کران ايمان، در خطة آيين و اسطوره و باورهاي عاميانه نيز، اين گلواژة اميدبخش موردنظر عموم اهل دل است به يک ترانة محلي و به وصف حال چشم‌انتظاري شيفتة جان، گوش بسپاريم:

شو امشو دَم دروازه مي‌شُوم
صدايت مي‌شنفم، من زنده مي‌شوم
صدايت مي‌شنفم، از دور و نزديک
مثال غنچة گل، تازه مي‌شوم
(برگردان: شب امشب، به طرف دروازة شهر مي‌روم
[به انتظار آمدنت].
پژواک صدايت را مي‌شنوم، من زنده مي‌شَوم
پژواک صدايت را از دور و نزديک مي‌شنوم
همچون گلغنچه‌اي، طراوت مي‌يابم.)

و ما... در حيطة انتظار، منتظر کسي نيستيم که هزار بار بيشتر اقمشه۱ و البسه به هديه بياورد، بلکه تاول به چشم‌ها نهاده‌ايم تا آن ناجي مهر در آستين به مهرباني و عطوفت دوبارة دستمان را بگيرد.
و ما را از چنبرة خفاشان شب‌پرواز و شبتابان گريزان از آفتاب عالمتاب نجات دهد.

عاشقان گر بنگرند آن عارض گلفام را
محو بنمايند از خاطر، ‌غم ايام را
با جمال ايزدي بنما تجلي در جهان
پاره کن از هم سراسر پردة اوهام را
ما به ياد لعل ميگون تو مستيم از نخست
خيز ز آب آتشين لبريز بنما جام را
...
اما عمري است به درازناي زمان از عاشوراي بي‌امان تا کيهان حاضرزمان گفته‌اند و نوشته‌اند و فرياد زده‌اند و ما شنيده‌ايم و خوانده‌ايم و دانسته‌ايم که:
«کل يومٍ عاشورا، کل ارضٍ کربلا»

و مي‌دانيم که چاووش انبياء و اولياء حضرت سيدالشهداء به قيام ظهوري در صحراي کربلا سنة «ولادت‌نامة» مهدي منتظر را در پشت قبالة خون‌نگار کربلا نوشت و خود در عين هادي‌بودن به هدايت يوسف زهرا (س) از بهر مؤمنان جانفدا وعده داد و قيامتي برپا کرد و در قدقامت‌الصلو› نماز عاشورا به تجلي نور عارض فرزند حسن عسکري (ع) اشاره کرد. اينک ما به ادب دهانمان را گل‌بو مي‌کنيم و عرض مي‌نماييم:

يا حسين (ع):
کرده‌اي برپا قيامت از قيامت‌اي صنم
در قفاي خود نگر غوغاي خاص و عام را
و باز مي‌دانيم که اشقياي کوردل -در صحراي کربلا- گرفتار قيام حلولي شدند و فرجام دنيوي را پاييدند و از انتظار و فرجام اخروي سرباز زدند يا اصلاً‌ معني و مفهوم «انتظار» را حتي به تنبه درنيافتند؛ در حالي که جملة جان‌باختگان طريق الي الله به فرجامين صواب و ثواب دل بستند. جان فاني را به راه طريق باقي سپردند. از خارستان تن گذشتند و دشت پرخار بدن را يله کردند و چشمان به گلنقش‌هاي نگارستان انتظار منور ساختند. در انتظار اينکه روزي، منتقم رخصت يافته از جانب خدا، نه به سيف بُرّان بلکه به زبان بُرّا پرده از روي حقيقت بردارد و بر آنان که در طي تاريخ، چشم به راه انتظار دوخته بودند، صلاي البشاره و گلبانگ مهرباني سر دهد. جانشان را به رامش و آرامش بکشاند و روح و روانشان را به جوهر مهر آب دادة عطوفت صيقل دهد.

مظهر لطف بُوَد يار تو نوميد مباش
يم۲ جودست و در او رحمت بسيار بُوَد
از اين‌ روست که مولاي جانسپاران، حسين (ع) شيفتة جان -در صحراي کربلا- به يوم عاشورا، در کنار گودالة قتلگاه، خطاب به ياران و از سوي ديگر با خشماهنگي به کوردلان فرمود:
«... خداوند بعد از کشته شدن ما، اقوامي را ظاهر مي‌کند که بين حق و باطل تميز مي‌دهند و قبرهاي ما را زيات مي‌نمايند و بر مصيبت‌هاي ما مي‌گريند. آنان را من و جدم دوست مي‌داريم و در روز قيامت با ما محشور مي‌شوند.»

در قلمرو زرنشان تعزيه و در ميانة ميدان هنگامه‌سازان عاشورايي، حسين (ع) به البشاره ظهور و حضور فرزندي از سلالة پاک خود را وعده مي‌دهد که ذوالفقار علي بر کمر، جوش و دراعة۳ خمره سيدالشهداء بر تن، در کنار منتظران فرزند رسول خدا (ص) به متانت و وقار و به علم حضوري و به حق‌اليقين از حقيقت سخن خواهد گفت و به اعتقاد جدش حسين (ع) به قيام و قيامت و صف محشر اشاره خواهد کرد تا پيروانشان يقين حاصل کنند که ميان حقيقت و دنائت، فاصله‌هاست و معتقدان به يوم جزا، در صف محشر به دنبال انبياء و اولياء روانة پرديس برين خواهند شد و غافلان و ناآگاهان از فرجام اخروي سرگردان ز مهريرها و فراموشخانه‌ها خواهند گرديد.

به گوشه‌اي از مجلس تعزية شهادت امام حسين (ع) در روز عاشورا و مناجات و التجاء آن‌جناب به خدا گوش فرا دهيم و بدانيم که حسين (ع) در انتظار روز محشر است و ديباچة کتاب مطلاي انتظار به نام مهدي موعود رقم خورده است:
امام حسين (ع):
اي خدا آگاهي از بي‌ياريم
بين چه سان آمادة جانبازيم
اندرين صحرا ندارم جز تو کس
در صف محشر به فريادم برس
جز شفاعت نيستي مقصود من
سردهم در راهت‌اي معبود من

ماتم‌نگاري عاشورا، به مبارکباد ظهور حضرت امام قائم (عج) گره مي‌خورد و قصاص آل‌اطهار از خاطر گهربار امام زمان به دور نمي‌ماند. نه قصاص زميني و خاکي بلکه هدايت مينوي و تنبه معنوي اشقياء دلسپرده به مخالف‌خوانان کربلا که در طول تاريخ شنيده‌ايم که برخي از خلفاي بني‌عباس که نخست با چنگ توسل زدن به غيرت جانسپاران کربلا، براي خود آبرويي کسب کردند، سپس آرزو کردند که‌اي کاش با بني‌اميه همراه مي‌شدند و جوانان بني‌هاشم را زير تيغ شرربار مي‌گذراندند. کما اينکه منصور دوانيقي چنين مي‌انديشيد و متوکل عباسي حتي براي ممانعت از زيارت مزار شهيدان گزمه‌ها و داروغه‌ها گماشته بود.

از اين روست که شاعر مبرز و برجستة ديار اردبيل و از زبدگان شاعران عاشورايي در ديوان خود مباحثي را به اين موضوع اختصاص داده است. مرحوم ميرزا محمدصادق کاتب اردبيلي مي‌گويد:
گَلْ‌اي شمس ولايت ديدة خفاش کور اولسون
صفا وئرسن بودين احمد مختاره مشتاقم
اؤزوون چک ذوالفقاردن آل شه کرب و بلا قانين
دم تيغيله اودْوير خرمن کفاره مشتاقم
قصاص آل‌اطهاري اؤزوون آل قوم کافردن
شررسال ذوالفقاريله صف اشراره مشتاقم
(برگردان: بيا‌اي شمس ولايت، تا ديدة خفاشان کور شود
به دين احمد مختار (ص) صفا بده / که سخت مشتاقم
ذوالفقار برکش وخونخواه شاه کربلا باش
شرار آتش از دم تيغ بر خرمن کفار بزن
قصاص آل‌اطهار را از قوم کافر بگير.
با سيف دو دم -ذوالفقار- شرر بر جان اشرار بينداز.)
...
اما «انتظار، در عاشورا»، محملي مي‌يابد تا آينده و حال و گذشته را به هم پيوند زند. مگر نه اينکه حسين (ع) يک عمر به ياد عهد الست و سرسپار قول و وفا و عهدي بود که انتظار داشت، در صحراي خونبار کربلا ظاهر شود و به اتمام برسد. نوشيدن جام الست در پگاه آفرينش و داوطلب‌شدن به رفتن به کربلا و خوردن جام بلا، يادمان نرفته است و اين انتظار سنبله بست و گل وجود حضرت حسين (ع) از خون مقدسش سيراب شد و انتظار سبط نبي برآورده شد. افزون بر آن قدرت پيشداوري و آينده‌نگري پيش‌بيني، هبه‌اي است از سوي خدا به بندگان نيکوکار پروردگار که به امداد از عالم غيب و به ياري شهپر عشق، صاحبدلان و صاحبان فرة ايزدي و بهره‌مندان از کنز مخفي را به علم و دانايي و پيشگويي از ظهور و بروز وقايع عديده در زمان آينده، آگاه مي‌نمايد و سرنوشت سرسپاران درگاه حضرت معبود را آشکار مي‌سازد و از ميانة دو انگشت عبرت، پيشاني‌نوشتة ملک سيمايان شيفتة چشمة کوثر و تيزهوشان گوشسپار صوراسرافيل را بازگو مي‌نمايد.

بيا و از دو انگشتم نظر کن
هر آن ديدي مرا زودي خبر کن
و... شبيه‌نامه‌هاي زرنشان ما، مصرع به مصرع و بند به بند و چهارپاره به چهارپاره و... آکنده از عطر انتظار و چشم‌به‌راهي است. تورقي به اين مصحف برازنده، ردپاي انتظار بزرگواران را نشان مي‌دهد و آيندة درخشاني را در برابر ديدگاه آنها بازمي‌گشايد. کمااينکه در قلمرو نخستين سوگ، -در عهد عتيق- يعني به هنگام خسته‌جاني هابيل، آدم ابوالبشر در پرسة دردانة عمرش، قرار و آرام از کف مي‌نهد. پس جبرئيل به اذن پروردگار درحرم «آدم» حضور مي‌يابد و چشم‌‌انتظاريش را براي قيام سالار شهيدان بازگو مي‌کند:
جبرئيل: جَزَع بس است ايا آدم صفي‌الله
که يک پسر ز تو شد کشته‌ اندرين دنيا
ولي حسين پسرش را به کربلا قربان
دهد به راه خدا، بهر شيعه از دل و جان
به پيش چشم حسين پاره‌پاره اکبر او
شود شهيد ستم، آه -در برابر او

پس از مذاکره و محاورة طولاني ميان جبرئيل و حضرت آدم، در باب ظلم اشقياء در شورستان کربلا بر حسين (ع)، آدم ابوالبشر از دريادلي حسين (ع) به حيرت مي‌افتد و خود را در برابر فتوت او عاجز مي‌يابد و حديث کربلا را که در آينده‌اي دور اتفاق خواهد افتاد، حيرت‌انگيز مي‌خواند و مي‌گويد:
حضرت آدم: فاش مي‌گويم خداي عالمين
صد چو اين هابيل قربان حسين
يا حسين – قربان زخم پيکرت
من فداي اکبر و هم اصغرت
در مجلس ذبح اسمعيل – آن قرباني راه خدا – نيز جبرئيل از ميانة دو انگشت به آينده‌نگري و پيشداوري – صحراي کربلا را به خليل خدا مي‌نماياند.

جبرئيل:
کن نظر اين دم خليل نيکخواه
بين به چشم خويش دشت کربلا
به هنگام آشفته‌حالي حضرت ايوب و حضرت يعقوب و... نيز چنين حالتي بر آنها مستولي مي‌شود.

پس چگونه است که استمرار رويش عشقة حق‌اليقين را در منظر حسين (ع) به گاه خون‌پاشيدن بر آسمان از دست کوردلان و انديشه به آينده دربارة منجي دارندة علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين و گريزان از قيام حلولي و دلبسته به قيام ظهوري در مدنظر قرار ندهيم. با توجه به اين نکته، که فرزند ساقي کوثر از قبيلة منتقمان دنيوي نبود. او به فکر فيضان خورشيد حقيقت بود. او خوره‌هاي (=خورشيدهاي کوچک) منوري را که شهدا باشند، در دشت شهادت نظاره کرده بود. او منتقم نبود و به بريده شدن رأس نابکاران دلبستگي نداشت. او خورشيد جهانتاب معرفت را از محاق ابر تيرة جهالت بيرون مي‌آورد و به چشم دل منتظر اين خورشيدي بود که در روزگار وانفساي ظلم و ستم نه از مشرق جغرافيايي جهان، بلکه از پشت پردة اشراق و شهود، جمال جميل و کمال اکمل خود را عيان خواهد ساخت. حسين (ع)، خسته‌جاني خود را اتمام تکاليف و وظايف الهي خود شمرد. هنوز بايد ذريه‌هايي از صلب پاک او به ادامة اين نهضت، جان -فدا مي‌کردند و بي‌دليل نبود که فرمود:

ريزند در مصيبت من آب چشم خويش
هر مرغ و ماهي که در آب و هوا بود
مسلماً آن‌گاه که انتظار به پايان رسد، شاه‌بيت شادماني بر زبان هر زنده‌جاني به رؤيت قيام امام مهرباني جاري خواهد شد:
صبح آمد و علامت خود آشکار کرد
آفاق را ز رنگ شفق لاله‌زار کرد
و -نيک مي‌دانيم که در رثاي حسين (ع)، آن منتظر حقيقي جامه‌دران خواهد کرد و به روز قيام، عظمت آن نيک‌مرد را بازگو خواهد نمود. به زبان مهرباني نه از طريق جانستاني:
چون بر سر کوي مهر من کشته شدي
از عهدة خونبها بيرون آيم من

از اين نظر است که تاليان و پيروان و فرزندان دل‌آگاه حسين (ع)، به آگاهي تمام از پيش‌بيني فرزند زهرا (س) دربارة قيام آل محمد (ص) و سفارش به انتظار به ياران براي آماده‌سازي طريق صواب را نخستين گل‌بند از وصيت‌نامة خود قرار مي‌داد و همان رهروان سالک صالح بودند که همواره در تحمل مصائب، در آن هنگامة نوشيدن ساغر زهر هلاهل، خفتن در گوشة مجلس‌ها و... آرام‌آرام زمزمه مي‌کردند که:
گر در طلبت ما را رنجي برسد، غم نيست
چون عشق حرم باشد، سهل‌ است بيابان‌ها

و هر روز خدا، علائم اين انتظار را اهل دل به شهادت دل باز مي‌بينند و خود مي‌دانند که «نطفة پاک انتظار» در دشت عريان کربلا بسته شد و نشانه‌هاي آن فداکاري امروز به صورت نمادهاي زيبايي بر تار و پود قلب‌ها نقش بسته است و اين همه نشانه‌ها نه از باب تصادف، بلکه به يُمن تقارن به لحظة اتمام انتظار است و اين همه نقش عجب ديباچة کتاب مُطلاي انتظار است:

هر صبح اگر نه تعزيت مفخر الهداست
پيراهن کبود فلک غرق خون چراست؟
گر در فراق آن رخ گلگون نسوخت زار
خورشيد را چرا رخ لعلي چو کهرباست؟
...
و ما... هر روز و هر شامگاه، به هنگام فلق و شفق از باب دلسپاري به حسين (ع) و فرزندش که چشم‌انتظار او هستيم، گلبانگ اذان در مصلاي عشق مي‌زنيم که:
من و اقتدا با تو در هر نمازي
همين است تا زنده‌ام قسمت من
به محراب ابرويت ار رو نيارم
کجا در پذيرد خدا، طاعت من؟

پي‌‌نوشت‌:
۱. اقمشه (به فتح همزه و کسر ميم) جمع قماش
۲. يم (به فتح يا و تشديد ميم) دريا
۳. دراعه (به ضم دال و تشديد را) جبه، جامة بلند که مشايخ و زهاد مي‌پوشيده‌اند.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما