تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۰۷
۰
کد مطلب : ۳۲۹۱۴
درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها

جلسة هشتم: آشنایی با مقدمات شعر سرودن

استاد اسماعیل امینی
جلسة هشتم: آشنایی با مقدمات شعر سرودن
درس‌گفتارِ درون‌مایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیبایی‌شناسی و آرایه‌ها
 
جلسة هشتم: آشنایی با مقدمات شعر سرودن
استاد اسماعیل امینی
 
   معمولاً وقتی کسی شعری می‌خواند، واکنش مخاطب برایش مهم است. به‌خصوص در شعر هیئت، چون این مخاطب رویارو است؛ مثل کتاب نیست که منتشر شده باشد و شاعر با مخاطب روبه‌رو نباشد. دراین حالت کسی که شعر را گفته واکنش را بلافاصله متوجه می‌شود. این موضوع روی ذهنش نیز تأثیر می‌گذارد؛ این‌که در کدام نقطه واکنش مثبت می‌گیرد و در کدام نقطه مخاطب‌ها به او بی‌تفاوت نگاه می‌کنند. یا بعد از شعرخوانی، کسانی می‌گویند که این شعرت خیلی عالی بود، آن یکی بیتش خیلی خوب بود. این وضعیت خود‌به‌خود روی ذهن کسی که شعر می‌گوید تأثیر می‌گذارد. اما کسانی که زحمت می‌کشند و شعر می‌گویند و هنر خودشان را در خدمت مدح و منقبت اهل‌بیت(ع) قرار می‌دهند، به این توجه کنند که واکنش مخاطب خیلی راهنمای خوبی نیست؛ یعنی اگرچه ممکن است شاعر را با ذائقة مخاطبان خودش آشنا کند، اما نباید مخاطب معیار ابتدا و انتها و همه‌چیز شعر باشد. چون وقتی کسی می‌گوید این شعر خوبی است، معلوم نیست از کدام قسمت شعر خوشش آمده است، و چه چیزی را اصلاً به عنوان شعر خوب تلقی می‌کند.
 
   طبق تجربة سالیانی که من در حوزة شعر کار می‌کنم و معلم ادبیات هستم، غالباً این‌طور است که کسانی که خیلی آشنا به فنون شعری نیستند، معمولاً در مقابل شعری واکنش نشان می‌دهند که برای آنها آشنا باشد. آشنا باشد یعنی چه؟ یعنی یا از چیزهایی که قبلاً شنیده‌اند چیزی بگوید، مثلاً روایتی از مصائب اهل‌بیت شنیده است، همان را در شعر شاعر هم می‌شنود. یا چیزی را در منبری شنیده است، آن را دوباره در شعر شاعر می‌شنود؛ و به این نوع شعر واکنش خوب نشان می‌دهد. یا این‌که حرف‌هایی که خودش دلش می‌خواهد بزند در شعر بشنود، یعنی
مخاطب دوست داشته آن حرف را بزند و آن چیز را بگوید، مثلاً از این حرف‌ها که این روزها هم سر زبان‌ها هست: تو که پیرو امام حسین(ع) هستی چرا اخلاقت این‌طور است؟ یا مثلاً تو که پیرو امام حسین هستی، تو که شیعة امام حسین هستی، عزادار شهدای کربلا هستی، چرا دنیاطلب هم هستی؟ از همین حرف‌های گاهی خیلی ساده، یعنی دوگانه‌های بسیار ساده که سر زبان‌ها هم هست. در تاکسی، مترو و خیابان هم از این حرف‌ها می‌شنوید. این حرف‌ها را هم وقتی کسی در شعر می‌شنود، به‌خصوص کسی که آشنایی با شعر ندارد، واکنش خوب نشان می‌دهد. می‌گوید عجب شعری! خیلی عالی است! دیده‌اید که این‌جور شعرها را برای هم بازنشر می‌کنند و می‌فرستند. مثلاً می‌نویسند شاهکاری از فلانی. چرا شاهکار؟ برای این‌که همان حرف‌هایی که در خیابان، مترو و تاکسی یا محفل‌های کارمندی و خانوادگی بیان می‌شود، او هم در شعرش گفته است. بنابراین از نظر کسی که آن شعر را شنیده، آن شعر شاهکار است.
 
   بعد، کسی که اهل شعر است و شعر را می‌شناسد، وقتی این شاهکاری را که همه دربارة آن حرف می‌زنند می‌خواند، می‌بیند غلط‌های ابتدایی دارد. طبعاً آن کسی که می‌گوید این شعر شاهکار است، اصلاً کاری به آن غلط‌ها نداشته است؛ اصلاً آنها را ندیده و نشنیده است. چرا؟ چون او حرف خودش را از دهان شاعر و دهان مداح می‌شنیده است. اصلاً کاری نداشته که این صحیح است یا غلط. در موضوع ترانه و تصنیف هم با این مشکل خیلی مواجه هستیم. چون این جنس از نوحه‌ها نیز خیلی شبیه به جنس ترانه و تصنیف است، شعری است که به هر حال با موسیقی اجرا می‌شود، خطابی اجرا می‌شود، برای شنیدن است نه برای خواندن در کتاب؛ در موسیقی ترانه و تصنیف هم با همین مشکل مواجه هستیم؛ که کسی می‌گوید فلان ترانه شاهکار است؛ چرا شاهکار است؟ برای این‌که آن چیزی که او دلش می‌خواسته را در آن گفته است. اما این‌که این به‌لحاظ
نحوی، به‌لحاظ نظام شعری، به‌لحاظ ابتدائیات شعر، مراعات کرده یا نه، برای او اهمیتی ندارد؛ اصلاً اولویتی ندارد.
 
   دربارة مباحث ابتدایی شعر نکاتی وجود دارد. شاید برای کسانی که کمی شاعر حرفه‌ای هستند، خیلی به نظر بدیهی و اولیه بیاید، ولی شاعران و ذاکرانی داریم که مثلاً ۳۰ ـ ۲۰ سال کار کرده‌اند، و همین ابتدائیات را رعایت نمی‌کنند؛ یعنی نه یاد گرفتند، نه از کسی شنیدند و نه رعایت می‌کنند. بعد هم زحمت می‌کشند، برای جشنواره‌ها شعر می‌فرستند؛ گاهی برای کتاب، شعر می‌فرستند. گاهی در محفلی شعر می‌خوانند و با واکنش منفی صاحب‌نظران مواجه می‌شوند. در جشنواره، شعرشان کنار گذاشته می‌شود؛ دل‌خور هم می‌شوند که من، 20 سال است کار می‌کنم. 30 سال است کار می‌کنم. در حالی که کسی که 30 سال است زحمت می‌کشد و هنر خودش، زمان خودش، ذوق خودش را وقف ترویج معارف اهل‌بیت(ع) می‌کند، ای کاش 30 دقیقه وقت می‌گذاشت و ابتدائیات شعر را یاد می‌گرفت! اصول اولیه را یاد می‌گرفت! کسی که می‌خواهد غذا درست کند، این را می‌داند که سیب زمینی را اول پوست می‌کنند، بعد با آن قیمه درست می‌کنند. اگر در هیئتی ببینید، قیمه درست کرده‌اند، ولی سیب زمینی‌ها را نشسته‌ و پوست نکنده‌اند، همان‌طور نشسته و پوست‌نکنده، خرد کردند و با آن قیمه درست کردند، متوجه می‌شوید که او آشپز نیست. ممکن است اخلاص داشته باشد، نیت و نذر هم کرده باشد، ولی متوجه می‌شوید که او آشپز نیست. یک آشپز به هر حال ابتدائیات را می‌داند.
 
   گاهی شما با شعری مواجه می‌شوید که در آن شاعر ردیف و قافیه را اصلاً تشخیص نداده است. یعنی ابتدایی‌ترین مباحث را. ردیف، ممکن است یک کلمه باشد، ممکن است چند کلمه باشند که عیناً در پایان ابیات و مصاریع تکرار می‌شود؛ مثلاً یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبة احزان شود روزی گلستان غم مخور. به «غم
مخور» که تکرار می‌شود ردیف می‌گویند. فقط در شعر فارسی ردیف داریم. شعر عربی مردّف خیلی کم داریم. ردیف اختصاصی شعر فارسی است؛ یعنی این ویژگی که شعر می‌تواند ردیف داشته باشد. اگر شاعر از ردیف استفاده کرد، ردیفْ او را از قافیه بی‌نیاز نمی‌کند. شعر حتماً علاوه بر ردیف، قافیه هم می‌خواهد. یعنی پیش از ردیف، باید قافیه داشته باشد.
 
   شاعری که خیلی هم باتجربه است، گفته: عشق با احساس می‌گوید حسین/ آب و خاک و ماه می‌گوید حسین. «می‌گوید حسین»، ردیف است، پیش از آن قافیه نداریم. احساس با ماه، قافیه شده است. او نمی‌دانسته که ردیف، ضرورت شعر است. تصور می‌کند که شاعران هم جمله‌هایی می‌سازند، در پایانش یک کلمة تکراری می‌آورند و می‌شود شعر. این را ‌که قافیه باید کلمة غیر تکراری باشد، نمی‌دانسته است. این خیلی بد است که شاعری 30 سال، 20 سال کار کرده و باتجربه است، در محافل مختلف او را می‌شناسند، شعر می‌خواند و شعرش قافیه ندارد، فقط ردیف دارد.
 
   عشق با احساس می‌گوید حسین
   آب و خاک و ماه می‌گوید حسین
   در میان کربلا این زائر ماتم‌زده
   با تمام بی‌وجودی باز می‌گوید حسین
 
   در بیت دومش اصلاً وزن را هم عوض کرده و در یک وزن دیگری سروده است. دو بیت گفته، قافیه ندارد، وزن هم ندارد. از این نمونه شعر فراون هم داریم. این یکی مثلاً مثنوی است:
   آفتاب از بام خود افتاد و رنگ خون گرفت
   این غروب عاشقی زین روی رنگ خون گرفت
 
   این «رنگ خون گرفت» که ردیف است، شاعر را غافل کرده و اصلاً قافیه نیاورده است. تا پایان هم همین‌طور ادامه داده است.
   قلب زینب آتشِ آتش‌فشان سرد بود
   رهبر کیهان ببود و تیره‌اش را اشک بود
 
   یعنی سرد را با اشک قافیه کرده است. برای یاد گرفتن قافیه زمان زیادی لازم نیست. قافیه، مبحث بسیار ساده‌ای است که شاید ظرف
مثلاً 20 دقیقه، نیم‌ساعت می‌شود یاد گرفت. حیف است کسی که 20 سال است زحمت می‌کشد و شعر می‌گوید، 20 دقیقه وقت صرف نکرده برای این‌که قافیه را یاد بگیرد و برای جمعیت پرشماری هم شعرش را می‌خواند. علاقه‌مندان شعر هیئت، شعرش را می‌شنوند، بعد می‌بینید ابتدائیات شعر را هم رعایت نکرده است.
 
   علاوه بر ردیف و قافیه که مبحث بسیار ساده‌ای است، مبحث دیگری هست که اصطلاحاً به آن می‌گویند وزن شعر. وزن شعر، مقداری از این سخت‌تر است اما خیلی هم چیز پیچیده‌ای نیست. غالباً کسانی که می‌خواهند وزن شعر را یاد بگیرند، به کتاب‌های عروضی رجوع می‌کنند. علم عروض یعنی علم آموختن وزن شعر. اصطلاحات بسیار سختی دارد. اسم‌های بحرهای عروضی سخت است؛ مثلاً بحر هزج، بحر رجز، بحر مضارع؛ دوباره خود این اسم‌ها، اسم‌های فرعی دارد؛ مثلاً رجز مثمن محذوف. کسی این را ببیند حیرت می‌کند. می‌گویند خدایا مگر می‌شود همة اینها را یاد گرفت، بعد شعر گفت. نه، واقعاً هم نمی‌شود یاد گرفت. من که معلم ادبیات هستم و سال‌ها عروض و قافیه درس داده‌ام، عرض می‌کنم هیچ کسی با یاد گرفتن عروض و قافیه، شاعر نمی‌شود. اما این هست که موسیقی و آهنگ را به‌طور طبیعی می‌توان یاد گرفت. کمی ذوق و کمی حوصله می‌خواهد. وقتی کسی آهنگ و موسیقی کلام را یاد بگیرد، پس از آن به سادگی می‌تواند دریابد که کجای شعرش موزون است و کجای شعرش موزون نیست. حتی کسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند با ذوق سلیم متوجه می‌شوند که وزن شعر اشکال دارد. حتی جالب است که من آزموده‌ام و بچه‌های مهد کودکی هم متوجه می‌شوند؛ یعنی برای آنها ترانه‌های کودکانه خوانده‌ام، یک بیتش را با اشکال خواندم، از خودم کلمه‌ای را زیاد کردم؛ زود گفتند اینجا یک‌جوری بود. اینجا درست نبود. اما عجیب است، کسی که ۳۰ ـ ۲۰ سال شعر می‌گوید متوجه نمی‌شود وزن یک جای شعرش با جای دیگر فرق دارد.
یا اصلاً اشکال وزنی دارد و ناموزون است. به‌خصوص شعر هیئت که غالباً همراه موسیقی یا همراه ملودی است. شعری که به گفتة ذاکران همراه با سبک اجرا می‌شود؛ یعنی فقط دکلمه نمی‌شود، شعر هیئت زمزمه می‌شود. وقتی شعر را زمزمه می‌کنید اگر اشکال وزنی داشته باشد، کاملاً مشخص خواهد بود. کاملاً مشخص می‌شود که چیزی در موسیقی، اختلال ایجاد می‌کند. مثلاً:
 
   جمالش وه تماشایی/ ضمیرش بود چون حیدر. این را اصطلاحاً بحر هزج، مفاعیلن مفاعیلن می‌گویند. فرض کنید ما اصلاً بحر هزج را نمی‌دانیم. مفاعیلن مفاعیلن را هم نمی‌دانیم. اما همین: جمالش وه تماشایی با همین آهنگ، رسیده به اینجا: بگفت شاهنشه خوبان. یعنی انگار «ت» در بگفت وجود ندارد. بگفت شاهنشه خوبان. یا مثلاً:
   گرفت او مشک آب بر دوش
 
   انگار گفته: گرفت او مشک «آ» بر دوش. یعنی «ب» را در کلمة آب اصلاً برای خواندن محسوب نکرده است. از این نمونه‌ها فراوان وجود دارد. مثلاً:
   به دست شمشیر برّان را
 
   «ت» در دست را برای تلفظ لحاظ نکرده است. کسی که شعر می‌گوید باید نزد کسی که با موسیقی و با وزن شعر آشناست، بنشیند و این اشکالت بدیهی شعرش را برطرف کند. چون هر چقدر هم در معنا، در عاطفه، در تخیل، در اخلاص به رتبة بالایی رسیده باشد، وقتی شعرش اشکالات اولیه و بدیهی دارد، کسی شعرش را نمی‌خواند. تحلیل شعر، بعد از گذشتن از مقدمات شعر است. اگر مقدمات شعر را رعایت نکنیم، کسی اصلاً وقت نمی‌گذارد برای این‌که شعر ما را تحلیل و بررسی کند. این است که استدعای من این است، دوستانی که دوست دارند، علاقه دارند، ذوق دارند و انگیزه دارند برای این‌که شعر هیئتی و شعر عاشورایی کار کنند، مقدمات آن را یاد بگیرند. یعنی، این‌که ما در موضوع مقدس و موضوع متبرکی شعر می‌گوییم، ما را بی‌نیاز نمی‌کند از این‌که ابتدائیات و مقدمات را یاد بگیریم.
 
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما