تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۴۲
۰
کد مطلب : ۴۰۴۴

مسلم بن عقيل؛ سفیر شهيد کربلا

مسلم بن عقيل؛ سفیر شهيد کربلا
در میان جوانان برومند «بنی‏ هاشم‏» مسلم، فرزند عقیل یكی از چهره‌‏های تابناك و شخصیت‌های بارز، به شمار می‏رفت.

«عقیل‏» برادر حضرت علی(ع) و دومین فرزند ابوطالب بود. در ترسیم زیر رابطه نسبی مسلم، آشكارتر است:
ابوطالب:  طالب - عقیل - مسلم - جعفر - علی - حسین بن علی
مسلم ‏بن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموی حسین‏ بن علی بود.

دودمانی كه مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانی كه شخصیت انسانی و اسلامی مسلم در آن شكل گرفت، بهترین زمینه را برای تربیت و تكامل معنوی و حماسی مسلم فراهم كرد.

از آغاز كودكی، در میان جوانان بنی‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بزرگ شد و كمالات اخلاقی و بنیان ولایت و درس‌های حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبی فرا گرفت.

اجداد مسلم كسانی، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاوری را به ارث می‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏ای پربار از این اصل و تبار بود; و بنا به اصل وراثت، خصلتهای برجسته را از نیاكان خود به ارث برده بود.

به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بین سالهای ۳۶ تا ۴۰ هجری) از جانب آن امام، متصدی برخی از منصبهای نظامی در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتی كه امیرالمؤمنین (ع) لشگر خود را صف آرایی می‏كرد، امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله‏ بن جعفر و مسلم ‏بن عقیل را بر جناح راست ‏سپاه، مامور كرد.

شناسنامه مسلم را، پیش از آن كه از نیاكان و سرزمین وقبیله جستجو كنیم، باید در فكر، عمل و زندگانی‏اش بیابیم؛ این بهترین معرف مسلم است.

مسلم، در دوران خلافت علی(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏ دو فرزندش، حسنین(علیهما السلام) تجسم پیدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر این آستان فدا كرد.

اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏ با یزید، آشنا كرد; بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابی امام حسین(ع) خوشحال و امیدوار شدند.

مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوی را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهای برجسته و چهره ‏های درخشانی از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏ بیت(ع) ‏بودند؛ از این رو نامه‏ ها و طومارهای مفصلی با امضای چهره های معروف شیعه در كوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، كه تعداد این نامه‏ ها به هزاران می‏رسید.

كوفیان، گروهی را هم به نمایندگی از طرف خود به سركردگی «ابوعبدالله جدلی‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه ‏هایی همراه آنان ارسال كردند.

در میان نامه ‏ها و امضاها، نام شخصیتهای بزرگی از كوفه همچون «شبث‏ بن ربعی‏» و «سلیمان‏ بن صرد» و «مسیب‏ بن نجبه‏» و... به چشم می‏خورد كه از آن حضرت می‏خواستند مردم را به بیعت‏ با خود دعوت كند و به كوفه بیاید و یزید را از خلافت‏ خلع كند.

امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهای مكرر مردم كوفه، عكس ‏العمل نشان داده و اقدامی كند. برای ارزیابی دقیق اوضاع كوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایی و سازماندهی و تشكل نیروهای انقلابی، ضروری بود كه كسی قبلا به كوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشی دقیق از وضعیت‏ شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسین‏ بن علی(ع) مناسبترین فرد برای این ماموریت محرمانه را «مسلم ‏بن عقیل‏» دید، كه هم آگاهی سیاسی و درایت كافی داشت، و هم تقوا و دیانت، و هم خویشاوند نزدیك امام بود. به نمایندگانی كه از كوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به كوفه می‏فرستم، اگر مردم با او بیعت كردند; من نیز خواهم آمد.

این كه امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام می‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و كفایت مسلم‏ بن عقیل را می‏رساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به كوفه می‏روی، اگر دیدی كه دل و زبان مردم یكی است و آنچنان كه در این نامه‏ ها نوشته‏ اند متحدند و می‏توان به وسیله آنان اقدامی كرد، نظر خودت را بر من بنویس .

مسلم را وصیت و سفارش كرد، به این كه:
پرهیزكار و با تقوا باش; نرمش و مهربانی به كار ببر; فعالیتهای خود را پوشیده ‏دار; اگر مردم، یكدل و یك جان بودند و در میانشان اختلافی نبود، مرا خبر كن.

اعزام مسلم و فرستادن این پیام به كوفه، پاسخی به همه نامه‏ ها و دعوتها و طومارها بود. محتوای پیام امام، در این چند محور، خلاصه می‏شود:
۱) تایید كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده ه‏ای مورد اطمینان.
۲) محدوده مسؤولیت مسلم در كوفه نسبت‏ به ارزیابی وحدت كلمه و صداقت مردم.
۳) پاسخی به دعوتهای مكرر، به عنوان اتمام حجت.
۴) درخواست از مردم برای حمایت و اطاعت از مسلم.

مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوی كوفه حركت كرد و اینك، مسلم، با شهری رو به روست، حادثه‏ خیز و پر ماجرا و با گرایشهای مختلف; شهری با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را می‏گذراند.

شیعیان، دسته دسته به خانه مختار می‏آمدند و با مسلم دیدار و بیعت می‏كردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه برای هر جماعتی از آنان می‏خواند.

روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) كه با نماینده‏اش مسلم، بیعت می‏كردند افزوده می‏شد تا این كه پس از چند روز، به هزاران نفر می‏رسید.

با وجود این همه بیعت گران‏ جان بر كف و انقلابی های آماده برای هرگونه فداكاری در راه حمایت ‏حسین(ع) و بر انداختن حكومت‏ یزید، مسلم‏ بن عقیل، طی نامه‏ای اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد برای نهضت از امام خواست كه به سوی كوفه بشتابد.

كنون مسلم، نگینی در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمی امیدواران است شكوه و هیبتی دارد، میان كوفیان جایی و محبوبیتی دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوی لكه‏ های ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقیقت هاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولی دوران آن كم بود و كم پایید، تمام شعله‏ ها ناگه فرو خوابید...

یزید برای حفظ سلطه و حاكمیت‏ بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنی همچون «عبیدالله بن زیاد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والی كوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگیر كند و سپس او را محبوس یا تبعید كند، یا به قتل برساند.

مردمی كه با مسلم بیعت كرده و در انتظار آمدن حسین بن علی(ع) به كوفه بودند، با ورود ابن‏ زیاد به كوفه، وضعی دیگر پیدا كردند.

فردا صبح كه مردم برای نماز جماعت‏ به مسجد آمدند، ابن زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانروای شهر و این مرز و بوم و حاكم بر شما و بیت‏ المال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمدیدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیكی كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانی با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار كنم؛ پس هر كس باید بر خویش بترسد؛ راستی گفتارم هنگام عمل ‏روشن می ‏شود؛ به آن مرد هاشمی (مسلم‏ بن عقیل) هم برسانید كه از خشم و غضب من بترسد.»

از این پس، مجرای بسیاری از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت؛ ابن‏ زیاد، رؤسای قبایل و محله ها را طلبید و برایشان صحبتهای تهدید آمیز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

حزب اموی، كه می‏رفت‏ بساطش نابود و برچیده گردد، دیگر بار جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع ‏ها و فریبكاریها و تبلیغ های دامنه‏ دار، تاثیر خود را بخشید و والی جدید، توانست‏ با قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسی و خبرگیری و خبر رسانی، جوی از وحشت و ارعاب را فراهم آورد؛ با دستگیریها و خشونت ها و برخوردهای تندی كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتی كه یاد شد، پیش آمد؛ از آن جا كه ابن ‏زیاد، برای سركوبی انقلابی ها به دنبال رهبر این نهضت; یعنی مسلم می‏گشت، مسلم می ‏بایست جای امن تر و مطمئن تری انتخاب كند؛ این بود كه مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانی‏» رفت.

اینك، بار دیگر موقعیتی پیش آمده بود كه هانی، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏ به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناك و اوضاع بحرانی، پذیرای «مسلم‏» گردد كه در راس نیروهای شیعی است و تحت تعقیب از سوی حاكم كوفه.


نقش «هانی‏» در نهضت، بسیار بود؛ از این رو والی كوفه به فكر دستگیری هانی افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسی پیدا كند، زیرا می‏دانست تا وقتی كه هانی، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏ بن عقیل عملی نیست و نیروهای زیادی كه در اختیار و در فرمان هانی هستند، مقاومت و دفاع خواهند كرد.

پس باید با نقشه‏ ای پای هانی را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانی كند تا بین او و مسلم جدایی بیفتد؛
هانی به بهانه مریضی پیش «عبیدالله زیاد» نمی ‏رفت، تا این كه ابن‏ زیاد، چند نفر را در پی او فرستاد و با این بهانه كه والی كوفه می ‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.

ابن ‏زیاد، با جوش و خروش، برای مردم، سخنانی تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان میكرد. قساوت و خشونت از گفتارش می ‏بارید؛ بیشترین تهدید، نسبت ‏به كسانی بود كه به مسلم پناه دهند و مژده جایزه به كسی داد كه مسلم را یا خبری از او را نزد او بیاورد.

مسلم نایب و نماینده حسین بود؛ نسخه ‏ای برابر با اصل. تصمیم گرفته بود كربلایی در كوفه بر پا سازد، و حماسه ‏ای به یاد ماندنی و درسی عظیم از قدرت رزمی و روحی یك «مؤمن‏» در تاریخ، بر جای بگذارد.

و اینچنین كوفه كه به خاطر نهضت ‏برای مسلم «وطن‏» شده بود، اینك به غربت تبدیل شده است. مسلم بی یاوری چون هانی.

و مسلم، غریبی در وطن! مسلم برای یافتن خانه‏ ای كه شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در كوچه‏ ها غریبانه می گشت و نمی‏دانست‏ به كجا میرود.

و اما در کوفه، همه درها بروی مسلم بسته بود و هر كس، سودای سلامت و آسایش خویش را در سر داشت؛. تا اینکه پس از چند روز آوارگی در محله «بنی ‏بجیله‏» زنی به نام «طوعه‏» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن ‏زیاد» بود.

شب كه به خانه آمد، از حركات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادی شد. با كنجكاوی فراوان بالأخره فهمید كه مهمان خانه‏ شان كسی جز مسلم ‏بن عقیل نیست؛ بسیار خوشحال شد، كه اگر به والی شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد كه به كسی نگوید.

و سپاهیان ابن زیاد شبانه به قصد جان مسلم به خانه طوعه یورش بردند؛ حضرت مسلم یك تنه در برابر انبوهی از سپاهیان ابن ‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می ‏كرد.

هر هجومی را با شمشیر دفع می‏كرد و هر مهاجمی را ضربتی كاری میزد. مسلم، تصمیم داشت كه تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یك حلقه محاصره از پشت‏ سر، نیزه ‏ای بر او زده و او را به زمین افكندند و بدین گونه، اسیرش كردند.

طبق برخی از نقلها سر راهش گودالی كندند و مسلم در آن افتاد و اسیر شد. مسلم را گرفتند؛ آزاده ‏ای كه در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوی دارالاماره بردند و ورقی دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.

حضرت مسلم بن عقیل با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد:
من، امروز، از خم خون، می ‏چشم شهد شهادت را ولی خرسند و خشنودم كه مرگم جز به راه حق و قرآن نیست؛ از این مردن سرافرازم كه پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نكردم سجده بر دینار، نسودم لحظه‏ ای پیشانی ‏ام بر زر، كنون در چنگ این دشمن، شرافتمند می ‏میرم كه من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمی ‏بایست گرییدن.

ولی ناگاه مسلم را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله وانا الیه راجعون‏» یكی از سران سپاه ابن‏ زیاد، از روی طعنه، گفت: كسی كه در پی این كارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه كند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گریه‏ ام برای خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلكه گریه من برای خانواده ‏ام و برای حسین بن علی و خانواده اوست، كه به سوی شما می آیند.»

در زیر برق سرنیزه‏ ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند.

هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می ‏اندیشید و هم به فكر كاروانی بود كه به سوی همین كوفه در حركت ‏بود و سالار آن قافله، كسی جز اباعبدالله الحسین(ع) نبود؛ مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی كه نام خدا بر زبانش بود، تكبیر می‏گفت، خدا را تسبیح می‏كرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می‏فرستاد و می‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبكاران نیرنگ‏ باز كه دست از یاری ما كشیدند، حكم كن!

شكوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سكوی شهادت و معراج، دیدنی بود؛ گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست ‏بسته را با تحقیر و توهین برای كشتن به آن بالا برده بودند، لیكن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگری است كه دیده‏ های بصیر و دلهای آگاه، شكوهش را می ‏یابند.

با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا كردند، و... پیكر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صدای زیادی به پا كردند.

پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانی‏» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامی بزرگ مسلم را از بدن جدا كردند؛ درحالیکه این چنین با خدای خود میگفت: «بازگشت‏ به سوی خداست. خدایا مرا به سوی رحمت و رضوان خویش ببر!»

آن فرومایگان، بدن هانی را هم به طنابی بستند و در كوچه ‏ها و گذرها بر خاك كشیدند. خبر این بیحرمتی به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگیری با نیروهای ابن‏ زیاد بدن هانی و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالی كه جسد مسلم، بی ‏سر بود.

آن روز، تنی چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشید به خاك سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، كربلای كوچكی در كوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگی پیوست.

در پی این شهادتها كه وضع كوفه این گونه بحرانی و اوضاع نامساعد بود، كاروان امام حسین(ع) هم كه از مكه به سوی كوفه حركت كرده بود به سوی این شهر می‏آمد.

حسین ‏بن علی(ع) در یكی از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید.

شهادت مسلم‏ بن عقیل، هانی‏ بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشك در چشمانش حلقه زد. چندین بار، برای مسلم و هانی از خداوند رحمت طلبید

و گفت: «خدایا برای ما و پیروانمان منزلتی والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، كه تو بر هر چیز، توانایی!» آن گاه نامه‌ ای را كه محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونی اوضاع كوفه بود بیرون آورد و برای همراهان خود، خواند و گفت: هر كس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدی نیست...

آرامگاه حضرت مسلم(ع)، این شخصیت والا مقام در بیرون باروی مسجد كوفه و در سمت جنوب شرقی آن قراردارد كه به وسیله راهرو كوتاهی از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد.

حرم حضرت مسلم(ع) فضای وسیعی در شرق مسجد كوفه را در بر گرفته و از گنبد طلایی بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشكیل شده است و در برابر حرم حضرت مسلم و در سمت‏ شمالی‏ صحن او آرامگاه هانی بن عروه قرار دارد.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما