تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۵۹
۰
کد مطلب : ۳۴۹۱۷

تاکتیک طف / بخش اول

جلال الدین فارسی
تاکتیک طف / بخش اول

 شیوه جهاد امام مجتبى، سیدالشهدا، و امام سجاد (تا پایان جنگ حَرّه)
 من همواره به تحركات و سیر نیروهاى اجتماعى اهتمام ورزیده‏ ام و بحثم درباره دو نیرویى بوده كه پیش از رحلت پیامبر و در دوره حكام جانشین وى در برابر هم قرار گرفته و مبارزه كرده‏ اند. اكنون كه زیر عنوان تاكتیك «طف» از شیوه جهاد ائمه سه گانه یاد مى‏ كنم، به شیوه‏ایى توجه دارم كه ایشان در مقام رهبرى و تعیین خط مشى مبارزه پیش پاى نیروى اجتماعى مجاهدى كه در پى تجدید انقلاب تكاملى بوده است نهاده ‏اند. رهبرى نیروى مورد بحث را، پس از شهادت على بن ابى طالب امیرالمؤمنین، حسن بن على عهده‏ دار گشته و شیوه خاصى را پیش گرفته است. هدف وى همان هدف مجاهدان تحت فرمانش بود و همان كه پدرش امیرالمؤمنین على داشت: شكست دادن رجعت‏ طلبان متجاوز، و زدودن آثار ارتجاع، و تجدید برقرارى نظامات اجتماعى اسلام. ابتدا شیوه پدر را كه در كنار و تحت فرمانش به كار بسته بود پیش گرفت، یعنى به جنگ و مبارزه مسلحانه بر ضد معاویه و طرفداران مسلحش كمر بست. اما پس از چند ماهى كه با نگرانى از كارآیى و صلاحیت اعتقادى - اخلاقى نفراتش به كار بسیج پرداخته بود یقین كرد كه نیروى طرفدار و زیر فرمانش از عهده شكست دادن رجعت‏ طلبان بر نمى ‏آید و با چنین وضعى جنگ آینده، همه دین‏داران راستین را به كشتن مى‏ دهد و به پیروزى قطعى و بلا منازع منافقان رجعت‏ طلب مى‏ انجامد. در آن صورت رجعت‏ طلبان خواهند توانست حتى آثار جزئى اسلام را از بین ببرند و با عقاید آن مخالفت آشكار بورزند. شكى نماند كه جنگ و ادامه شیوه مسلحانه به زیان اسلام خواهد بود و هدف عالى او را نه تنها به تحقق نمى‏ رساند بلكه نیروى ناقصى را كه خواستار و در پى آن است به تباهى و نیستى مى‏ برد. پس تصمیم گرفت نوع مبارزه و شیوه آن را تغییر دهد، به جاى جهاد مسلحانه به جهاد غیرمسلحانه‏ اى همت گمارد كه واجد جنبه نیرومند مرامى - سیاسى و داراى خاصیت تدارك و تربیت نیرو باشد. تظاهر سیاسى شیوه جدید در انعقاد پیمان ترك مخاصمه با معاویه بود كه او را متعهد به شرایط سخت كرد و خود پرهیز از تعرض مسلحانه را متعهد شد.

 امام مجتبى پس از شش ماه خلافت ناچار از حكومت كناره جست و به امامت یا پیشوایى مذهبى اكتفا كرد. با این تحول، جهاد را ترك نگفت بلكه جنبه مسلحانه آن را فرو گذاشت، و این، تغییر شیوه حساب شده و مصلحت ‏آمیزى بود كه به سود اسلام و مسلمانان تمام شد. جهاد وى از هنگام عقد پیمان ترك مخاصمه با نیروى رجعت‏ طلبان تجاوزكار تا شهادتش، و جهاد سیدالشهدا در دوره امامتش، و جهاد امام سجاد تا ماجراى بیعت‏گیرى اجبارى پس از رزم حَرّه، كوشش منسجم طبق نقشه‏ اى بوده است با اصول و هدف‏ هاى مشترك و ماهیت واحد. در آن میان جهاد یك روزه سیدالشهدا در عاشورا با عملیات مسلحانه استثنایى آمیخته است كه آن هم مبارزه مسلحانه تدافعى و ضد تجاوزى بوده كه نتیجه قهرى مبارزه دیرینه او و امام سابق به شمار مى‏ آمده است. شیوه این سلسله جهاد را، چون معمولاً با پیكار خونین و هیجان‏ انگیز عاشورا در «طف» مشخص مى ‏شود، تاكتیك «طف» نامیده ‏ام. و تاكتیك مبین این معناست كه مجموعه عملیات موصوف، با همه دامنه و تنوع و آثار و نتایجش، باز یك هدف فرعى یعنى تاكتیكى را به تحقق مى‏ رسانده كه در سلسله هدف‏ هاى نیروى مجاهد، كه به هدف نهایى و عالى اسلام منتهى است، خاصیت وسیله داشته و باید آن را هدف وسیله نامید.

 تاكتیك «طف»، كه جهاد سه امام را تشكیل داده، ماهیتاً مرامى - سیاسى و فاقد جنبه مسلحانه بوده و هدف تدارك نیروى مجاهد پیروزمندى را كه قادر به جهاد مسلحانه باشد دنبال مى‏ كرده، و به همین جهت آثار و نتایجش مستقیماً روى توده ‏هاى مردم مشهود گشته است. به عبارت دیگر، همه مجاهدات ائمه نامبرده روى افكار عمومى بوده و به تغییرات اعتقادى - اخلاقى - فكرى - سیاسى منتهى مى‏ شده است.
 به همین دلیل، تاكتیك طف همان است كه پیامبر در دوره مدید مكى به كار برده است، زیرا مجاهدات پیامبر در آن دوره صرفاً اعتقادى - سیاسى - اخلاقى بود و تدارك و تربیت نیروى مجاهدى را كه دولت مدنى را تأسیس كند به انجام مى ‏رساند و جنبه مستقیماً مسلحانه نداشت، و نیز همان تاكیتكى است كه على بن ابى طالب در دوره مدید سقیفه تا سقوط عثمان پیش گرفت. پیمان ترك مخاصمه امام مجتبى با معاویه عیناً پیمان ترك مخاصمه ‏اى است كه پیامبر در حدیبیه و با مشركان بست و درست همان آثار و نتایج موفقیت ‏آمیز را داشته است. تاكتیك پیامبر در حدیبیه و تاكتیك امام مجتبى در برابر معاویه، هر دو بر اصل كسب پیروزى مرامى - سیاسى به عنوان مقدمه پیروزى نظامى مبتنى بوده است. به موجب پیمان صلح حدیبیه، كفار براى مسلمانان شخصیت حقوقى قایل شده و در برابرشان تعهداتى پذیرفتند. پیامبر با استفاده از ایمنى و  آسایش خاطر حاصله توانست به پیروانش سر و سامانى داده نیروى كارآمدى تدارك و تربیت كند و سپس با استناد به نقض پیمان توسط مشركان رو به مكه آورده آن را بگشاید و بساط شرك و حكومت كفار را برچیند. چون صلح حدیبیه مقدمه پیروزى نظامى آینده در مكه بود، خدا از آن به عنوان «فتح» یعنى گشایش راه پیروزى نظامى یاد كرد و در آیاتى كه بلافاصله فرستاد فرمود: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِینًا»1؛ ما فتحى درخشان برایت پدید آوردیم. اعراب تا آن زمان به چنین پیروزى‏ ها نیندیشیده و ارزش و اهمیت آن را نمى‏ دانستند و نمى ‏توانستند رابطه آن را با پیروزى نظامى آینده دریابند. به همین جهت از طرز تلقى و نتیجه‏ گیرى خدا در شگفت شده آن را باور نداشتند و عده بسیارى ابتدا فرمان پیامبر را، دایر بر خروج از حال احرام و بازگشت به مدینه، نشنیده گرفتند و بعضى از ره انكار پرسیدند: «مگر این هم فتحى است؟!» و پیامبر با لحنى محكم تأكید كرد كه «آرى».2 «فتح» بودن انعقاد پیمان حدیبیه هنگامى بر این جماعت به ثبوت رسید كه نیروى عظیمى كه در سایه آن تدارك و تجهیز شده بود مكه را بگشود وبه تصرف آورد.

 و همین تاكتیك را بسیارى از پیامبرانى كه قدرت مبارزه مسلحانه و درگیرى با هیئت‏ هاى حاكمه را نیافته‏ اند پیش گرفته و همه مجاهداتشان در آن خلاصه شده است.
 بنابر این، تاكتیكى كه امام مجتبى اتخاذ كرده و شیوه غیرمسلحانه مرامى - سیاسى و تأثیر روى افكار عمومى، به منظور تربیت و تدارك نیروى مجاهد پیروزمند، نه بى‏ سابقه بوده و نه دور از مصلحت و پیروزى. در مدت ترك مخاصمه، خطاهاى دشمن مى‏ توانست نقش مؤثرى در برانگیختن عكس العمل و آگاهى توده مردم داشته باشد، مثلاً دشمن اگر به مفاد پیمان عمل مى‏ كرد نمى‏ توانست طرفداران امام را بكشد یا تعقیب كند و آنان با استفاده از این مصونیت بر شدت مبارزه مرامى - سیاسى مى‏ افزودند و هرگاه آنان را دستگیر و اعدام مى‏ كرد پیمانش را نقض كرده و فاحش ‏ترین جنایت آشكار را مرتكب شده بود. امام با عقد چنین پیمانى، دشمن را بر سر دو راهى خطرناكى قرار داده و رویه او را در بوته آزمایش نهاده بود كه بر سنت و رویه مشروع استوار است یا بر نقض و انحراف از آن. دیرى نگذشت كه معاویه در میان مردم عراق رسماً اعلام كرد كه شرایط پیمان با حسن بن على را زیر دو پایش نهاده و لگدمال كرده است. و غافل‏ترین افراد را آگاه كرد كه حرمت پیمانى را كه عهد و قرار با خداست نگاه نمى‏ دارد و كافرى دین‏ نشناس و نافرمانبردار است.

 افراد كم ‏اطلاعى كه در صحت و اتقان تاكتیك امام مجتبى به تردید افتاده‏ اند این اشتباه را مرتكب شده‏ اند كه ترك مبارزه مسلحانه را ترك جهاد پنداشته‏ اند، در صورتى كه جهاد كوششى كلى و چندجنبه‏ اى است و مى‏ توان، به اقتضاى ضرورت، بعضى جنبه‏ ها را ترك گفته به برخى اكتفا كرد و چون موقعیت ایجاب كرد دوباره جنبه‏ هاى ترك‏ شده را بر مبارزه افزود. دیگر این اشتباه را، كه شیوه امام مجتبى را غیر از شیوه سیدالشهدا پنداشته و گمان برده ‏اند كه حسین به تعرض مسلحانه همت گماشته است. حقیقت این است كه اگر چنین هم مى ‏بود باز دلیلى بر نادرستى شیوه حسن بن على شمرده نمى‏ شد، زیرا متفاوت با آن بود و نه ناقض آن. حال آن‏كه حتى متفاوت هم نبوده و چنان‏كه بیاید هیچ‏گونه شك و ابهامى نیست كه سیدالشهدا هرگز به قیام مسلحانه نپرداخته و در تمامى دوره امامتش به جهاد مرامى - سیاسى كه در اصطلاح اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» نامیده مى ‏شود اكتفا كرده و جز این هم مصلحت و مقرون به پیروزى نبوده است. به همین دلیل است كه من مجموعه مجاهدات امام مجتبى و سیدالشهدا و على بن حسین را یك تاكتیك شمرده‏ ام، زیرا علاوه بر ماهیت واحد (مرامى - سیاسى و فاقد جنبه مسلحانه بودن) از انسجام و هماهنگى و اصول و هدف ‏هاى مشترك برخوردار بوده است.

 وقتى هیچ‏گونه ایرادى بر شیوه جهاد امام مجتبى وارد نبود تنها ایرادى كه بر امام ممكن است وارد آورد در مورد هنگام و موقعیت اتخاذ آن است، به عبارت دیگر این‏كه آیا واقعاً نیروى مجاهد قادر به شكست دادن نیروى رجعت ‏طلبان و برانداختن حكومت شام نبوده است یا بوده و امام ادعاى عدم تكامل و توانایى آن را بهانه ترك جنگ ساخته است؟
 بر وارد بودن این ایراد، كوبنده ‏ترین استدلال (ظاهراً) این است كه بیعت‏ كنندگان و پیروان امام مجتبى همان نیروى عظیمى بوده كه زیر فرمان پدرش على در آخرین نبردهاى صفین نیروى معاویه را به آستان شكست رانده و مى‏ توانسته مجدداً آن را به همان وضع درآورد. لیكن هر كس چنین استدلالى به ذهنش برسد قطعاً آن مایه معلومات هم دارد كه بداند نیروى مجاهد، از آخرین روزهاى صفین تا هنگام انعقاد پیمان، تطورات بسیار یافته و تغییر ماهیت و اهمیت و قدرت داده است. بیش از ده هزار از جنگاوران سرسخت و زبده آن سر از فرمان امیرالمؤمنین على برتافته كه تنها در نهروان چهار هزار تن از آنان به كشتن رفته ‏اند و تا كشته شده‏ اند جماعتى از وفاداران على را به كشتن داده ‏اند. از طرفى اختلاف فكرى و نظامى آنان در روحیه دیگران اثر منفى گذاشته است. همان جماعت به حال و روحیه‏اى افتاده ‏اند كه نطق ‏هاى مهیج و حماسى على نمى ‏توانسته آنان را بسیج كند، چنان‏كه وقتى پس از نطق بسیج، آنان را دعوت كرده كه صبح فردا در اردوگاه بیرون كوفه متمركز شوند بیش از چند هزار موافقت ننموده ‏اند تا ناگزیر بازگشته و نطق‏ هاى پر از نكوهش و سرزنش ایراد فرموده است. در فاصله بین صفین و شهادتش، چنان تغییر وضع داده بودند كه هر چند گاه نطقى در نكوهش آنان ایراد مى‏ كرد و همه نطق‏ هاى ملامت‏ آمیزى كه درباره پیروانش كرده در همین فترت بوده است.

 از این رو، درك و ارزیابى امام مجتبى از نیروى طرفدارش، تنها خاص وى نبوده و درك پدرش كه آن را به كار برده و جنگ‏ هاى صفین و نهروان را انجام داده نیز بوده است. به علاوه حوادث و رفتارى كه از سرداران و سربازانش سر زده و در تاریخ ثبت گشته همه حكایت از ناتوانى و عدم صلاحیت آن مى‏ كند. وانگهى، برادرش - امام بعد از وى - مؤید پیمان ترك مخاصمه بود و به عنوان سردار برادرش هرگز با آن مخالفت نكرد بلكه نظر و شیوه برادر را پذیرفت و به كار بست. حتى به نامه ‏ها و اصرار حضورى افرادى كه او را به رهبرى یك جنبش مسلحانه مى‏ خواندند اعتنایى ننمود و در پاسخ آنها تأكید كرد كه به پیمان ترك مخاصمه وفادار است. پس از رحلت برادرش همان افراد، به گمان این‏كه عدم اجابتش در امامت حسن بن على به خاطر رعایت احترام برادر بوده نه به تأیید شیوه وى، از پى آن برآمدند تا با اعلام آمادگى جنگى خویش او را به قبول رهبرى جنبش مسلحانه واداردند اما دیدند كه حاضر به تغییر روش نیست و مى ‏گوید تا معاویه زنده است و طبق پیمان به تعیین جانشین دست نزده، به جنگ برنخواهد خاست. از همه مهم‏تر این‏كه یكى از هدف ‏هاى اساسى و مهم شدیدترین مجاهدات سیدالشهدا كه به نبرد طف انجامید - اثبات عدم صلاحیت، عدم توانایى، و عدم رشد نیروى مجاهد است، یعنى دفاع از سیاست و تغییر شیوه برادرش امام مجتبى و خودش! بنابر این، مجاهدات سیدالشهدا نه تنها مغایرت با شیوه جهاد امام مجتبى نداشته و با آن وحدت ماهیت و اصول و هدف داشته، بلكه در جهت تأیید و اثبات حقانیت آن انجام گشته است.

 و این حقیقت شگفت، كه عامه آن عصر به ‏وضوح دریافته و باور داشته ‏اند، از دیده محققان اعصار بعد و متتبعان عصر ما پنهان مانده است. به نظر مى‏ رسد كه حملات مغرضانه و ایراد و اشكال بر كار امام مجتبى، شخصیت بى‏ بنیاد و شیوه تحقیق سست و بى ‏اصول محققان را لرزانده و آنها را به مواضع ضعف پس نشانده باشد، و گرنه با مختصر تأملى مى‏ شد به استوارى و اتفاق شیوه مبارزه امام پى برد و به ستایش و تعظیم درآمد. حقیقت جالب دیگر شخصیت فكرى و روحیه حسن بن على است بى‏ خبران مى ‏پندارند كه وى، بر خلاف برادرش حسین، روحیه مسالمت‏ جویى داشته و نرم‏خو و آسایش ‏طلب بوده و همین اختلاف روحیه باعث اختلاف روش شده است. گر چه وقتى اختلاف روش آنان حقیقت نداشت پوچى آن پندار قطعى خواهد بود و همین كافى است، باز براى این‏كه سخافت چنین پندارها را آشكار كرده باشم یادآور مى‏ شوم كه امام مجتبى هرگز چنین روحیه‏ اى هم نداشته بلكه روحیه‏ اش ضد آن بوده است. هم او بوده كه در جلسات خانوادگى با پدرش بر سر همین شیوه - كه آن زمان على به كار بسته بوده - مخالفت مى‏ نموده و بحث‏ها داشته است و مى‏ گفته كه بهتر است در برابر رجعت‏ طلبانى كه تو را به ناروا از حق خلافت محروم كرده ‏اند به مبارزه مسلحانه برخیزى و به جهاد مرامى - سیاسى اكتفا نورزى، و پدر استدلال مى‏ كرده كه در این شرایط و با كمى پیروان و كثرت و قدرت مخالفان، شیوه‏ اى به مصلحت مقرون‏تر از آن نیست.
 
 خصایص جهاد ائمه‏
 همسانى نقش ائمه با یكدیگر و با پیامبر

 جهاد ائمه تابع دو عامل است:
 1. وظیفه امامت (عامل ثابت)
 2. نیروى اجتماعى مددكار (عامل متغیر)
 عقل حكم مى ‏كند كه جهاد ائمه از لحاظ هدف با یكدیگر و با جهاد پیامبر همسان باشد. زیرا ائمه جانشین و خلیفه پیامبرند و ادامه دهنده نهضت و كارش، و از روى نقش پیامبر معلوم مى ‏شود كه ائمه رهبرى مرامى و حكومت را باید عهده ‏دار باشند. وقتى نقش ائمه همان نقش پیامبر بود، با این تفاوت كه به جاى دریافت و ابلاغ وحى به تفسیر و تبلیغ وحى (قرآن) مى ‏پردازند، موظف به دو نوع كارند:
 1 - هدایت (تغییر اعتقادى - اخلاقى انسان‏ ها و تدارك نیروى لازم براى انقلاب).
 2 - انقلاب اجتماعى (تغییر وضع سیاسى و اقتصادى و قضایى جامعه از طریق جهادى كه جنبه مسلحانه هم دارد).

 وظیفه دوم متكى بر حسن انجام نخستین وظیفه است، و این تفاوت را با اولى دارد كه در انجامش مبارزه مسلحانه ضرورت مبرم مى‏ یابد. به همین سبب، هر رهبر و امام تا وظیفه اول را، كه بر شیوه جهاد مرامى - اخلاقى - سیاسى متكى بوده و یك نوع كار تربیتى است، به پایان نبرد قادر به انجام دومى نخواهد بود. از این جهت شیوه مبارزه هر رهبر و امام تابع دو عامل است: یكى عامل ثابت وظیفه امامت، و دیگرى عامل متغیر نیروى اجتماعى مددكارى كه از عهده مبارزه مسلحانه و انقلاب اجتماعى برآید. و بر اثر تغییر عامل اخیر، امام به جهاد غیرمسلحانه تربیتى یا به جهاد توأم با مبارزه مسلحانه همت مى‏ گمارد و به عبارت دیگر، تغییر میدان تاكتیكى مى‏ دهد. در این‏جا ممكن است میان تغییر میدان و تغییر شیوه امام مجتبى با پیامبر اختلافى به نظر آید، به این معنى كه پیامبر پس از پایان دوره جهاد غیر مسلحانه (دوره مكى) و ورود به عصر جهاد كلى واجد جنبه مسلحانه، دیگر به روش دیرین بازنگشت در صورتى كه امام مجتبى پس از جنگ‏ هاى على - كه خود در آن شركت داشت - به روش مبارزه غیرمسلحانه بازگشت. اشتباه این مقایسه در این است كه تغییر شیوه ‏هاى تاكتیكى پیامبر مشخص نشده است، زیرا پیامبر پس از اتخاذ جهاد كلى واجد جنبه مسلحانه و از سر گذراندن چندین جنگ، در حدییبه با عقد قرار ترك مخاصمه در برابر مشركان مكه دوباره به شیوه مبارزه غیرمسلحانه پرداخت، و این درست به خط مشى ائمه مى ‏ماند؛ زیرا یك دوره مدید جهاد غیرمسلحانه از سقیفه تا سقوط عثمان داشته ‏اند كه معادل دوره مكى پیامبر است، و پس از آن یك دوره مبارزه كلى با جنبه مسلحانه داشته ‏اند - جنگ ‏هاى جمل و صفین و نهروان - كه با بخش اول دوره مدنى تا صلح حدیبیه مطابقت دارد، و پیمان ترك مخاصمه امام مجتبى بر پیمان ترك مخاصمه جدش پیامبر انطباق مى ‏یابد. سیدالشهدا كه شیوه برادرش امام مجتبى را به كار بسته در بیان نقش خویش مى‏ گوید: اُریدُ أن آمُرَ بِالمعروفِ وَانهى‏ عَنِ المُنكَرِ؛ مى‏ خواهم امر به معروف و نهى از منكر (یعنى جهاد مرامى - سیاسى غیر مسلح) كنم، و در توضیح و توجیه آن مى ‏افزاید كه: اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّى وسیرَةِ أبى عَلىِّ بن ابیطالب3؛ به شیوه جدم و شیوه پدرم على بن ابیطالب عمل مى ‏كنم، یعنى به شیوه پیامبر در دوره مكى و موقعیت‏ هاى خاصى از دوره مدنى، و شیوه على بن ابیطالب در دوره سقیفه - سقوط عثمان.
 وظیفه امامت این بود كه مثل پیامبر در ذهن مردم (از راه رهبرى مرامى) و در عین و واقعیت اجتماعى (از راه حكومت و رهبرى سیاسى - نظامى) اثر تكاملى بگذارند و به این منظور در كنار حفظ آثار و میراث ذهنى و عینى اسلام، از بین رفته‏ ها را احیا و تجدید كنند. به كمك قرآن و با تفسیر متقن و روشنگر آن، عقاید مردم را به گونه اسلامى درآورند و به ایشان جهان‏ بینى اسلام را ببخشند و از انحراف اعتقادى پیش گیرند، و در قسمت عینى، رفتار مردم را بر موازین و دستورات الهى انطباق دهند و نظام سیاسى، اقتصادى قضایى، دفاعى اسلام را در جامعه برقرار گردانند. این جمله مجاهدات مستلزم مبارزه با رجعت و زدودن آثار آن بود، و سرنگون كردن دستگاه حاكمه ارتجاعى را لازم مى‏ آورد.
 هرگاه وظیفه امامت را «دفاع از اسلام» بدانیم باز، با توجه به موجودیت‏ هاى سه گانه اسلام، همان وظیفه‏ اى خواهد بود كه بیان داشتم: زیرا سه موجودیت اسلام عبارت است از:
 1 - موجودیت كتبى = قرآن‏
 2 - موجودیت ذهنى = تصور و اعتقادى كه مردم از اسلام دارند
 3 - موجودیت عینى = نظام اجتماعى اسلام در حال تطبیق و تحقق‏

 و «دفاع از اسلام» بر این سه گونه خواهد بود:
 1 - دفاع از وحى مدون كه خدا آن را عهده ‏دار و ضامن است.
 2 - دفاع از موجودیت ذهنى آن كه عبارت است از تفسیر صحیح قرآن به مدد سنت و تبلیغ تعالیم قرآن به مردم و معتقد كردن ایشان به عقاید درست، و جنبه منفى آن عبارت است از مبارزه با رجعت اعتقادى و گرایش به خرافات و ادیان و مكاتب ناروا و سخیف جاهلى (رهبرى مرامى).
 3 - دفاع از موجودیت عینى آن، یعنى مجاهدت براى روى كار آوردن حكومت صالح و برقرارى قانون اساسى (روابط متقابل حكومت كنندگان و مردم) اسلام و اجراى قوانین آن در زمینه ‏هاى مختلف اجتماعى (یا استقرار نظام اجتماعى اسلام)، كه جنبه منفى آن را مبارزه با رجعت سیاسى و دستگاه ‏هاى حاكم جاهلى و رویه ‏هاى نارواى اقتصادى و قضایى و امثال آن تشكیل مى ‏دهد (رهبرى سیاسى و نظامى).

 چون وظیفه امامت براى همه ائمه وجود داشته و ثابت بوده، پیوسته به مبارزه مرامى و هدایت و تربیت و تدارك مردم پرداخته ‏اند، و ضمناً ضرورت تغییر وضع سیاسى را از طریق جهاد كلى واجد جنبه مسلحانه احساس كرده و به زبان آورده ‏اند. اما بر حسب تغییر عامل متغیر نیروى اجتماعى مؤمن و مددكار، گاه به مبارزه خویش جنبه مسلحانه هم داده به قدرت حاكمه ارتجاعى تعرض نظامى كرده ‏اند و زمانى آن را به مصلحت و مقرون به پیروزى نیافته، رها كرده ‏اند. چنان‏كه امام على بن ابى طالب وقتى حاضر شد رهبرى مجاهدان ضد رجعت را بپذیرد كه عامل متغیر به حد كافى از رشد رسیده بود، و در نطقى به این دو عامل استناد كرد و این سخن را در جمله ‏اى منفى ریخت و گفت: لَولا حُضُورُ الحاضِرِ وقیامُ الحَجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وإنَّ اللَّهَ تبارَكَ وتَعالى‏ اَخَذَ عَلَى العُلَماءِ أَنْ لا یقاروا فی كِظَّةِ ظالِمٍ ولا فی سَغَبِ مَظْلومٍ ...4؛ اگر این جماعت آمادگى خود را با بیعت نشان نمى ‏دادند و با وجود نیروى مددكار، حجت بر ضرورت تصدى تمام نمى ‏شد و این نبود كه خداى تبارك و تعالى از دانشمندان (مذهبى) تعهد گرفته كه بر غارتگرى ستمكاران و گرسنگى ستمدیدگان سكوت نكنند حاضر به قبول حكومت و رهبریتان نمى‏ شدم.

 حاصل كلامش این‏كه علماى اسلامى - و از جمله امام به عنوان یك عالم - در برابر خدا متعهدند كه با اوضاع ارتجاعى و ضداسلامى مبارزه كنند و فاحش ‏ترین و نمودارترین جلوه
ارتجاع، اختلاف شدید طبقاتى و تقسیم مردم به دو گروه ستمكار غارتگر اسرافكار، و ستم‏كش محروم و گرسنه است، زیرا آن، نتیجه و ماحصل همه انحرافات از رویه ‏ها و قوانین عادلانه اسلام و مقصود از تمامى رجعت ‏هاست. این وظیفه، كه وظیفه امامت و رهبرى اسلامى است، به وجود نیروى مددكار نیاز دارد كه اگر پدید آمد مى ‏توان به یارى آن به مبارزه ‏اى واجد جنبه مسلحانه همت گماشت و انقلاب تكاملى اجتماعى را با موفقیت به پایان برد، و در صورتى كه پدید نبود بایستى نخست تكوین و تربیت و تشكیل آن را وجهه همت قرار دارد و مسئولیت امامت بدین‏سان دگرگون خواهد بود نه وارونه.
 در نطق دیگرى براى مردم حكایت كرد كه شب‏هاى دراز درباره اقدام به جهاد مسلحانه بر ضد رجعت و در جهت تجدید انقلاب اسلام اندیشیده و با خود گفته است بیا ببین اگر دست از این جهاد بدارى چه خواهد شد؟ و هر بار دیده كه چاره ‏اى جز كمر بستن به آن نیست: «دیدم دو راه بیش در برابر نیست: كمر بستن به جهاد، و كافر شدن به آنچه بر محمدصلى الله علیه وآله نازل گشته است5».
 امام مجتبى نیز در برابر دستگاه سیاسى و قدرت مسلح معاویه و شرایط نارواى اجتماعى احساس وظیفه جهاد مسلح مى ‏كرد اما طرفداران لازم را نداشت، مى‏ خواست ولى نمى ‏توانست. به شخص معاویه یادآور شد كه: لَو آثَرْتُ أَن اُقاتِلَ اَحَداً مِن اَهْلِ القِبْلَةِ لَبَدَأْتُ بِقِتالِكَ، فَاِنّى تَرَكْتُهُ لِصَلاحِ الاُمَّةِ وَحقْنِ دِمائِها6؛ هرگاه - مرحله تدارك و تربیت نیرو را به پایان برده و - شیوه تعرض مسلحانه را بر آن ترجیح دهم و برگزینم و بخواهم با یكى از اهل قبیله (یعنى مسلمانان منحرف و متجاوز) بجنگم قطعاً اول با تو خواهم جنگید، زیرا من فقط به مصلحت امت و جلوگیرى از بیهوده ریخته شدن خون مردم آن روش (تعرض و مبارزه مسلحانه) را ترك كرده ‏ام.
 
 سیدالشهدا، شاهد رجعت‏
 سیدالشهدا شاهد رجعت، قهرمان افشاگرى و جهاد مرامى - سیاسى بر ضد آن است. بیشتر شهادت‏ هایش با احساس وظیفه و بیان آن همراه است، گاه به همه مسلمانان یادآورى مى‏ كند كه بر ضد رجعت و به منظور احیاى سنت و تجدید برقرارى رویه و نظامات اسلامى بكوشند، و زمانى به دانشمندان و روحانیان هشدار مى ‏دهد كه مسئولیتشان در این زمینه سنگین‏ تر است، و دیگر بار براى اقدام به این وظیفه، خویشتن را از هر كس سزاوارتر و پرمسئولیت ‏تر مى‏ داند. در دوره معاویه، رجعت را از جنبه‏ هاى مختلف پیشرفته مى‏ دانسته و مردم مخصوصاً معاریف و علما را موظف به مبارزه با آن، و این نظر در دو سند منعكس است: یكى نامه به معاویه، و دیگرى نطق معروفى كه در اواخر سلطنت معاویه در مراسم حج ایراد كرده. نامه را بعد از رحلت امام مجتبى، و به هنگام امامت خویش نوشته: مگر تو قاتل حجر بن عدى و رفقاى عابد ثابت‏ قدمش نیستى، قاتل مردانى كه از پیدایش رویه ‏هاى بدعت ‏آمیز ضداسلامى ناراحت و بى ‏آرام بودند، دستور تبعیت از رویه معروف اسلامى (یعنى سنت) مى ‏دادند و از رویه زشت و نارواى نوپیدا (منكر) برحذر مى‏ داشتند. آنان را، پس از دادن امان‏ هاى مؤكد و به سوگند محكوم شده، به طور ستمگرانه و تجاوزكارانه كشتى و با این عمل نشان دادى كه در برابر خدا گستاخى و پیمانش را7 خوار مى‏ دارى. مگر تو قاتل عمرو بن حمق نیستى، همان مردى كه بسیارى عبادت پیشانیش را فرسوده بود. پس از دادن امان‏ هاى مؤكد و سپردن تعهداتى كه اگر به آهوان بیابان داده شود باور دارند و از فراز كوهستان ره تسلیم پویند، او را به قتل رساندى. مگر تو نیستى كه زیاد را، در این دوره كه نظامات اسلامى حكم‏فرماست، به فرزندى زناكارى كه با مادرش آویخته بود شناختى و گفتى كه او پسر ابوسفیان است، در صورتى كه پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است كه فرزند از آنِ بستر، و زناكار را سنگ كیفر است. آن‏گاه او را بر مسلمانان مسلط كردى و فرمانروایى بخشیدى تا ایشان را بكشد و دست و پایشان را از چپ و راست ببرد و بر شاخه نخل به دار آویزد؟8 پناه بر خدا! اى معاویه! گویا تو از این ملت نیستى و نه ایشان با تو هم ملت ‏اند! از خدا بترس اى معاویه! و بدان كه خدا را دیوان محاسبه ‏اى است كه در آن هیچ از خرد و كلان اعمال فرو گذاشته نمى ‏شود. بدان كه خدا هرگز از یاد نخواهد برد كه تو مردم را به محض بدگمانى مى ‏كشى و به اتهام محض دستگیر مى‏ سازى، و نوجوانى را ولایت‏عهدى بخشیده ‏اى كه شراب مى ‏خورد و سگ بازى مى ‏كند ...»9 در همین نامه، سلطنت معاویه را سهمگین ‏ترین «فتنه» معرفى مى‏ كند یعنى فاحش‏ ترین رجعت به جاهلیت، و شرایط سهمناك مساعد براى گرایش از دیندارى به كفر.
 
 شهادت امام بر وقوع رجعت همه جانبه‏
 امام دشمن را مرتجع مى خواند، وظیفه جهاد ضدرجعت را احساس مى ‏كند، جهادش را ضد رجعت و جهاد براى تجدید انقلاب مى‏ نامد، و دیگران را به جهاد ضد رجعت دعوت مى‏ كند.
 در نطق مشهورى كه در «منا» با حضور بیش از یك هزار از معاریف و علما و مردان متنفذ ایراد كرده به تحقق كلى و همه جانبه رجعت اشاره نموده و خویشتن و همه مسلمانان مخصوصاً علماى دین را موظف به جهاد ضد رجعت دانسته است. معاویه را «طاغیه» خوانده، به معنى دیكتاتور كه بیشتر در مورد امپراطوران دیكتاتورمنش روم شرقى و روم به طور كلى به كار مى‏ رفته. با توجه به تفاوت عظیم نظام سیاسى اسلام با دیكتاتورى امپراطورى روم، و تضاد «ولایت» اسلامى با مقام و اختیارات و اقتدارات پادشاهى و امپراطورى، و مقایسه رابطه «ولى» و «امام» با «امت» و رابطه امپراطور با رعایا، پى مى ‏بریم كه حاكمیت «طاغیه» بر امت اسلامى حكایت از چه رجعت فاحش سیاسى مى ‏كند. مى‏ گوید: «به چشم خود مى‏ بینید كه تعهداتى كه در برابر خدا شده (یعنى قراردادهاى اجتماعى كه نظامات و مناسبات جامعه اسلامى را مى‏ سازد، هم‏چنین پیمانى كه معاویه با امام مجتبى بسته و در حقیقت تعهدى در برابر خداست) همگى گسسته و زیر پا نهاده است ... تعهداتى كه در برابر پیامبر انجام گرفته (یعنى مناسبات اسلامى كه از طریق بیعت با پیامبر تعهد شده، هم‏چنین تعهد اطاعت و پیروى از جانشینش على كه در غدیرخم در برابر پیامبر انجام گرفته) مورد بى ‏اعتنایى است. نابینایان، لال‏ ها، و زمین‏گیران ناتوان در تمام شهرها بى ‏سرپرست مانده ‏اند و بر آنها ترحم نمى‏ شود ... جریان ادارى كشور و صدور احكام دادگاهى و تصویب برنامه ‏هاى كشور باید به دست دانشمندان روحانى كه امین حقوق الهى و داناى حلال و حرام ‏اند سپرده باشد اما اینك مقامتان را از شما باز گرفته و ربوده ‏اند. اگر شما مردانى بودید كه بر شكنجه و ناراحتى شكیبا بودید و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى‏ شدید مقررات براى تصویب پیش شما آورده مى‏ شد و به دست شما صادر مى‏ شد و مرجع كارها بودید. اما شما به ستمكاران مجال دادید تا این مقام را از شما بستانند، و گذاشتید حكومتى كه قانوناً مقید به شرع است به دست ایشان افتد تا بر اساس پوسیده حدس و گمان به حكومت بپردازند و طریقه خودكامگى و اقناع شهوت را پیشه سازند. مایه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود و دلبستگى‏ تان به زندگى‏ گریزان دنیا. شما با این روحیه و رویه، توده ناتوان را به چنگال این ستمگران گرفتار آوردید تا یكى برده ‏وار سركوفته باشد و دیگرى بیچاره ‏وار سرگرم تأمین آب و نانش، حكام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوس‏بازى خویش ننگ و رسوایى به بار آورند، پیرو بدخویان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى مزدور ایشان بر منبر برآمده و گماشته است. خاك وطن زیر پاشان پراكنده و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ایشان‏ اند و ناتوان از دفاع خویش. حاكمى است دیكتاتور و حاكمى دیگر كینه ‏ورز و بدخواه و آن دیگرى كوبنده بیچارگان و سخت‏گیر برایشان، و فرمانروایى مسلط كه نه خدا را مى‏ شناسد و نه روز جزا را! شگفتا! و چرا نه شگفتى! كه جامعه در تصرف مرد دغل‏باز ستمكارى است كه مأمور مالیاتش ستم‏ ورز است و استاندارش نسبت به اهالى دیندار استان، نامهربان! ...10»

 نطق مهم و مشهورش در «بیضه»11 حاوى دستور كلى پیامبر به همه افراد در مورد جهاد ضد رجعت و اوضاع و احوال ایجاب آن است و شهادتى بر وقوع رجعت، و تذكار وجوب و فوریت جهاد بر ضد آن. مى‏ فرماید: «... مردم! پیامبر خدا گفته: هر كس قدرت حاكمه منحرف و ستمكارى را ببیند كه آنچه را خدا حرام دانسته حلال و روا مى ‏داند، تعهداتى را كه در برابر خدا سپرده شده است نقض مى‏ كند، مخالف سنت و رویه پیامبر، رفتار مى‏ كند و سیاستش نسبت به بندگان خدا (مردم) گناهكارانه و تجاوزكارانه است، و با این همه نه عملاً و نه از راه تبلیغات بر آن نشورد سزاست كه خدا او را به سرنوشتى مانند سرنوشت و كیفر صاحب آن قدرت حاكمه دچار گرداند (یا او را به همانجا دراندازد كه وى را، یعنى به دوزخ) هان! اینك این جماعت (حاكمه) سر به فرمان شیطان فرود آورده و فرمان خداى رحمان فرو گذاشته ‏اند، فساد پدیدار گردانیده و قانون جزاى اسلام را تعطیل كرده و بلا اجرا گذاشته ‏اند. درآمد عمومى را به انحصار خویش درآورده و در مصرف آن راه تبعیض و جانب‏گیرى سپرده ‏اند، آنچه را خدا حرام شمرده روا گردانیده ‏اند و آنچه را حلال و روا شمرده ناروا ساخته ‏اند. من در این میان از هر كس سزاوارتر به مبارزه دگرگون‏ كننده و مخالفت ‏آمیزم ...12»

 و این نطق را روز دوم محرم و پس از اردو زدن در «طف» ایراد كرد: «پس از سپاس و ستایش پروردگار. كار ما به این‏جا كشیده است كه مى‏ بینید، و ملاحظه مى‏ كنید كه وضع زندگانى دنیا دگرگون و زشت و ناروا گشته است. رویه و كردار معروف اسلامى روى از این زندگانى برتافته تا جایى كه به پستى و فرومایگى كشیده است. از عمرمان جز پاسى نمانده كه آن هم باید در جامعه كنونى كه به چراگاه تیغ ‏زار و خاشاكستانى مى‏ ماند بگذرد. هان! نمى‏ بینید كه به حق (یعنى قانون اسلام) عمل نمى ‏شود و رویه ‏هاى نارواى ضداسلامى را نكوهیده نمى ‏دانند و از آن باز نمى ‏دارند. در چنین شرایط و احوالى، هر دین‏دار دین‏ باور باید كه حق‏جویانه به دیدار رحمت پروردگارش اشتیاق ورزد. بنابر این، من مرگ را خوشبختى مى‏ دانم و بس و همزیستى با ستمكاران شرك پیشه را فرومایگى ستوه ‏آور13».

 از گناهان و كارهاى نارواى كوچكى كه در میان عامه مردم شایع بوده هیچ یاد نكرده بلكه تغییر رویه ‏هاى سیاسى و اقتصادى و قضایى و فرهنگى و تبدیل آنها را از حالت اسلامى به حالت جاهلى یادآور شده است، یعنى رجعت را و آنچه وضع جامعه و احوال خلق را به كلى بگردانیده و به ناگوارى و تلخى آلوده است. اگر گروه بى‏ شمارى از افراد عادى به قانون اسلام عمل نكنند باز نمى ‏تواند چنان شرایط و اوضاع ناگوارى به وجود آورد كه انسان را به ستوه آورده آرزومند شهادت سازد بلكه آنچه مایه چنین تأثرى مى ‏تواند شد ترك رویه اسلامى توسط حكام است كه در تمام شئون زندگانى اثر سوء گذاشته و انسان دین‏دار را از زندگى سیر و عاشق مرگ مى ‏گرداند؛ مخصوصاً هنگامى كه مردان پرهمتى كه با جریان نارواى سیاسى به مبارزه برخیزند كم باشد. امام هم‏رزمانش را به این حقایق زنده و دردناك توجه مى‏ دهد كه وصول به مقام پیشوایى و اداره مسلمانان نه از طریق مشروع احراز صلاحیت و اخذ بیعت بلكه از راه وراثت و ولایت‏عهدى انجام مى ‏گیرد، رویه حكومت دیگر آن رویه پیامبر نیست، و امور كشور بر مدارى جز اسلام مى ‏گردد.

 در همه شهادت ‏ها احساس خود را نسبت به وظیفه جهاد داخلى بیان داشته و خود را مبارز ضدرجعت خوانده است منتها با همان اصطلاح مشهور اسلامى، یعنى «نهى از منكر كننده». چنان‏كه در نطق‏ هاى یاد شده دیدیم و در وصیت‏نامه به محمد بن حنفیه كارش را «نهى از منكر» یعنى مبارزه با رجعت مى‏ نامد، و در زمان معاویه به او مى ‏گوید از جهاد بر ضد وى كارى ارزنده ‏تر و پر فضیلت ‏تر سراغ ندارد.14 در بیانات امام حتى یك مورد یافت نمى‏ شود كه مبارزه ‏اش را جز جهاد ضد رجعت در جهت تجدید انقلاب اجتماعى اسلام نامیده باشد. در این تعریف ‏ها كه مورخان متفقاً و بى ‏اندك اختلاف ذكر كرده‏ اند این معنى براى محقّق بصیر روشن است، و براى دیگران با اندك تأملى روشن مى ‏شود. اینها از اختلاف تعابیر گرفتار ابهام و سرگشتى شده و مفاهیم را مختلف و گاه متناقض پنداشته ‏اند. شاید یكى از علل درنیافتن آنان فرسایشى باشد كه از نظر معنوى در پاره‏اى اصطلاحات اجتماعى و فقهى پدید آمده است، مثلاً فرسایش معنوى اصطلاح «معروف»، «منكر»، «امر به معروف»، و «نهى از منكر». در عصر نخستین، «معروف» و «منكر» بیشتر بر رویه و رفتار و سیاست اطلاق مى ‏شده تا بر كارهاى جزئى فرد، و مهم‏ترین «معروف»ها عبارت بوده از رویه اسلامى اداره امور اجتماعى، رویه حكومت كنندگان نسبت به مردم، رویه اقتصادى و سیاست حكومت كنندگان، شیوه تقسیم عواید عمومى و مصرف دارایى و درآمد عمومى (یا مال اللَّه)، رویه مردم در قبال حكومت كنندگان و بالاترین مقام اجرایى (یا خلیفه سیاسى)، رویه قضایى و سیاست فرهنگى دولت. این رویه ‏ها و سیاست‏ ها در صورتى كه منطبق با دستورالعمل ‏هاى قرآن و سنت پیامبر مى‏بود «معروف» خوانده مى ‏شد و گرنه «منكر» بود.

 در دوره اول تاریخ اسلام آنچه به عنوان «معروف» مورد تأیید و تشویق و امر قرار مى ‏گرفت رویه ‏ها و سیاست‏ هاى مؤثر و مهم سیاسى، اقتصادى، قضایى، فرهنگى پیامبر بود و آنچه به عنوان «منكر» مورد نكوهش و پرهیز و طرد و رد واقع مى ‏شد رویه ‏هاى بدعت ‏آمیز ضدسنت. تاریخ جهاد داخلى اسلام از هزاران امر به معروف و نهى از منكر حكایت مى ‏كند كه در همین موارد و با همین معنا بوده است.
 ائمه علیهم السلام و اصحاب بزرگ پیامبر جملگى چنین امر و نهى‏ هایى داشته ‏اند، كه در بخش سوم كتاب تحت عنوان «جهاد داخلى در راه تجدید انقلاب تكاملى اسلام» ملاحظه شد.
 حسین بن على در همه نطق‏ ها و نامه ‏هاى رسمى و در وصیت نامه ‏اش همین مفهوم را از «امر به معروف و نهى از منكر» در نظر داشت. حجر بن عدى و یارانش و عمرو بن حمق را «امر به معروف و نهى از منكر كننده» خوانده و متذكر گشته كه با رویه ‏هاى ناروا و ضدسنت، حكام و دستگاه حاكم مخالفت و مبارزه داشته ‏اند. آشكار است كه این مردان سرسخت و فداكار تنها با منكرات كوچك افراد عادى سر ستیزه نداشته ‏اند بلكه سیاست ‏هاى نافذى كه جامعه را در مجموع و به كلى تحت تأثیر آثار گمراه كننده و فاسد كننده قرار مى‏ داده مورد حمله ایشان بوده است.

 در سلطنت یزید، نخستین بارى كه از معروف و منكر یاد كرده روزهاى اول سلطنت یزید بوده و بلافاصله پس از پیشنهاد فرماندار دایر بر بیعت با یزید. شبانه بر سر مزار جدش پیامبر مى ‏آید و ضمن شكوه از اوضاع چنین راز و نیاز مى ‏كند كه «خدایا! مى ‏دانى كه من معروف را دوست مى ‏دارم و از منكر متنفرم. من از تو اى خداى پرشكوه بخشایشگر مى ‏خواهم كه به حق این مزار و آن‏كه در آن است راهى پیش پایم بگذارى كه مایه خوشنودى تو و پیامبرت باشد».
 بدیهى است «منكرى» كه تازگى پیشامد كرده و حسین بن على از آن مانند هر «منكر»ى اظهار انزجار مى‏ نماید و از خدا براى مبارزه با آن راه مى ‏جوید شیوه ولایت‏عهدى و موروثى حاكمیت است كه جاهلى و ارتجاعى است، و شیوه ادارى نامشروط به شرع كه از طرف یزید به پیروى از پدرش معاویه اتخاذ شده است. این «منكر» به طور عمده همان استقرار حاكمیت یزید است كه امام با این شدت از آن بیزارى مى ‏جوید و از خدا و پیامبر چاره مى ‏طلبد.
 چند روز بعد وصیت نامه معروفش را به محمد بن حنفیه مى‏ نویسد و مبارزه ‏اش را «امر به معروف و نهى از منكر» قلمداد مى ‏كند: من گردن‏فرازانه و بوالهوسانه قیام نكرده‏ ام و نه تبهكارانه یا ستمگرانه، بلكه فقط به این خاطر كمر به نهضت بربسته ‏ام كه كار ملت جدم ‏صلى الله علیه وآله را به صلاح آرم و اصلاح گردانم. مى‏ خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، و به شیوه جدم و پدرم على بن ابیطالب عمل كنم ...15»

 روشن است كه «منكر» در این‏جا فساد اوضاع اجتماعى ملت جدش بوده و «معروف» حالت اجتماعى مطلوب و پسند اسلام. مفهوم كلامش این است كه اكنون - سال شصتم هجرى - فساد عقیدتى و اجتماعى خطرناكى در جامعه شیوع و سیطره پیدا كرده كه بایستى من با آن مبارزه كنم تا حال ملت اسلامى به صلاح آید و این جز انقلاب تكاملى در شئون اقتصادى، سیاسى، قضایى، فرهنگى، و اخلاقى و اعتقادى جامعه نیست. «صلاح» عبارت است از تطبیق نظامات اجتماعى اسلام بر جامعه مسلمانان، و پیراستگى عقایدشان از خرافات و اوهام و باورهاى سخیف. بهترین دلیل بر این‏كه مفهوم منظور امام همین بوده، عمل و مبارزه تحققى اوست.
 از این توضیح كه «جنبش من اصلاح ملت جدم محمد صلى الله علیه وآله است» پیداست كه جهادش ضدیت با فساد رجعت به منظور تجدید انقلاب تكاملى اسلام و ساختمان مجدد جامعه بر طبق نظامات آن است. چون از این تجدید ساختمان به «صلاح» تعبیر شده و اینكار با ویرانى ساختمان موجود جامعه ملازمه دارد مى ‏توان آن را مبارزه ضد فساد و ضد ارتجاع هم شمرد. این حقیقت را نطق ‏هاى بعدى امام و یارانش تحكیم مى‏ بخشد.

 به هنگام دعوت سایر مسلمانان به هم‏گامى و هم‏رزمى، ایشان را به جهاد ضد رجعت فراخوانده و نوع مبارزه را با همین وصف مشخص مى ‏كرد. از مهم‏ترین اسنادى كه در این زمینه داریم و شاید مهم‏ترین آنها، دعوت‏نامه ‏اى است كه از مكه براى سران قبایل مقیم بصره فرستاده است: اِنَّ قَومَنا اسْتَأثروا عَلَینا بِمَقام رَسولِ اللَّه و نَحْنُ وَرَثَتُهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنهُم. فَاَنَا اَدْعوكُم اِلى‏ كِتابِ اللَّهِ وسُنَّتِ نَبِیهِ. فَاِنَّ السُّنَّةَ قد اُمیتَتْ والبِدْعَةَ قد اُحْییتْ. فَاِنْ تَسْمَعوا اِلىَّ اَهْدِكُم سَبیلَ الرَّشادِ16 هم‏قبیلگان ما مقام پیامبر خدا را از ما كه میراثبرش بودیم و به تصدى آن از ایشان سزاوارتر، بربودند و خاص خویش گردانیدند. من شما را به كتاب خدا و سنت پیامبرش فرا مى‏ خوانم، زیرا سنت (یعنى رویه پیامبر و رویه اسلامى) كاملاً از بین رفته و بدعت (یعنى رویه نوپیداى بیگانه از اسلام) كاملاً زنده و بازگردانده شده است. اگر سخنم را به گوش گیرید شما را به راه درست خردپذیر رهنمون خواهم شد.
 یزید بن مسعود نهشلى رئیس قبیله بنى‏ تمیم در بصره این دعوت‏نامه را براى اتباع پرشمارش برخواند و هم ‏آوا اعلام آمادگى كردند و گفتند حاضرند با حسین بن على‏علیه السلام در جهاد به خاطر احیاى سنت و نابودى بدعت هم‏گام شوند.17

 وقتى اوضاع اجتماعى را به حال «فساد» مى‏ داند و خود را در راه «اصلاح» و مجاهد ضدفساد و ضد رجعت، طبعاً دشمن را فاسد و مرتجع مى ‏شناسد. اما علاوه بر این تعاریف ضمنى، گاه مستقیماً و مخصوصاً از دشمن با وصف مرتجع و گراییده به جاهلیت و پیرو نظامات جاهلى و ناقض نظامات اسلامى یاد مى‏ كند. در نطق «بیضه» اشاره به هیئت حاكمه اموى مى ‏فرماید: «هان! اینك این جماعت ...» و سپس یك سلسله عملیات ارتجاعى را كه آنها بر ضد نظامات اسلامى و سنت پیامبر مرتكب شده ‏اند بر مى‏ شمارد.
 روز عاشورا در اولین نطق مى‏ فرماید: «پروردگارا ما چه پروردگار خوبى است و شما چه بندگان بدى هستید! شما كه به زبان، قول فرمانبردارى به خدا دادید و به محمد صلى الله علیه وآله ایمان آوردید و سپس بر بازماندگان و دودمانش به قصد كشت تاختن آوردید. شیطان بر شما چیره گشته و یاد خداى بزرگ را از دلتان بربوده است. مرگ بر شما و ننگ بر خواسته ‏تان! ما براى خدا زنده ‏ایم و به سوى او روانیم. ایشان جماعتى هستند كه پس از ایمان به كفر گراییده ‏اند. دور باد جماعت ستمكار مشرك!18»

 مقایسه رجعت هیئت حاكمه اموى با رجعت‏ هاى پیشین‏
 امام حتى رجعت هیئت حاكمه اموى و طرفدارانش و ارتداد آنان را با سه رجعت و ارتداد تاریخى مقایسه و تطبیق فرموده است. روز عاشورا، در اثناى نبردهاى سخت و خونین، چون دیده به اجساد هم‏رزمان شهیدش دوخت بسیار متأثر گشت، رو به درگاه خدا كرد و چنگ به محاسن مباركش آویخت و فرمود: «شعله خشم خدا آن‏گاه بر یهودیان زد و افروخت كه از رهِ وَهم و گمان براى خدا پسرى ساختند؛ و بر ترسایان هنگامى زد كه خدا را به مقام خداى
سومین نشاندند و بر سر مجوسان هنگامى كه مهر و ماه را به جایش به خدایى گرفتند، و اینك شعله خشمش بر جماعتى افروخته است كه بر كشتن نواده پیامبرشان هم ‏داستان شده ‏اند ...19»
 
 شهود دیگر
 مجاهدانى كه عقیده و رویه‏ اى دیگر نگزیدند

 مورخین از قول ناظران رزم طف نوشته ‏اند كه هر مجاهدى كه به میدان مى ‏رفت با امام به این عبارت خداحافظى مى‏ كرد «سلام بر تو اى فرزند پیامبر خدا» و امام در جوابش مى‏ گفت: «بر تو هم سلام! ما به دنبالت روانیم!» و سپس این آیه را مى ‏افزود: «از ایشان بعضى به شهادت رسیدند و برخى در انتظار شهادت‏ اند، و هیچیكشان به جاى عقیده و رویه اسلامى عقیده و رویه ‏اى نگزیدند»20. از مقایسه این دعا با دعایى كه جوان انصارى بر نعش ابوذر در ربذه خوانده وجه مشابهت جالبى به دست خواهد آمد. مى ‏دانیم كه ابوذر از قهرمانان مبارزه ضد رجعت در دوره عثمان بود و سرانجام در همین میدان به شهادت رسیده و مبارزه ضد رجعت را مرادف «امر به معروف و نهى از منكر» مى‏ دانسته و جوان انصارى بر سر نعش او مى ‏گوید: «خدایا: این ابوذر است، بنده تو كه دوشادوش بندگانت با مشركان جنگیده ... به جاى عقیده و رویه اسلامى عقیده و رویه ‏اى نگزید بلكه چون هستى بدعت بدید با دست و زبان به مبارزه با آن برخاست ...»
 امام این دعا را درباره یاران مجاهدش مى ‏كند و مى ‏فهماند كه ایشان بر ضد رجعتى كه در عقیده و رویه اسلامى پدید آمده به جهاد برخاسته ‏اند و خود چنان‏كه زیبنده مجاهدان ضد رجعت است هیچ‏گاه دست از عقیده و رویه اسلامى برنداشته و بر آن ثابت و پا بر جا مانده ‏اند.
 
 عقیده مجاهدان طف‏
 ایشان نیز جهادشان را ضدرجعت و به خاطر احیاى سنت و نظامات اسلامى مى ‏دانستند و دشمن را مرتجع مى ‏شناختند. زهیر بن قین در نطق عاشورا از یزید و عبیداللَّه بن زیاد با وصف «طاغیه» یاد كرده و بر اساس این تعریف، نفرات ارتش حاكم را به عدم اطاعت از فرماندهى برانگیخته است.21 «طاغیه» به معنى دیكتاتورى است كه سر به احكام الهى و ارشادات وجدانى فرود نیاورد و مطلق العنان و خودسر و خودكام باشد، و دادن این لقب به حاكم جامعه اسلامى به منزله اتهام دستگاه سیاسى حاكم به رجعت است. سیدالشهدا و مسلم بن عقیل نیز براى تفهیم وقوع رجعت سیاسى به دیگران یزید را به همین وصف یاد كردند. عبدالرحمن بن ابى ‏بكر، و عبداللَّه عمر و سایر اصحابى كه با شیوه ولایت‏عهدى و سلطنت موروثى مخالفت داشته و آن را رجعت به جاهلیت و نظامات سیاسى شاهنشاهى ایران و امپراطورى‏هاى روم شرقى و غربى مى ‏دانستند در تفهیم این معنى از همین لفظ «طاغیه» كار گرفته ‏اند.
 
 تجاوز مسلحانه، و جهاد «طف»
 حلقه ‏اى از زنجیره جریان اجتماعى

 حوادث خونین و هیجان‏ انگیز «عاشورا» و اساساً مبارزاتى كه در عصر معاویه و یزید درگیر شد، تركیبى است از دو سلسله تجاوز مسلحانه و جهاد داخلى. تجاوز مسلحانه ارتش یزید به طرفداران سیدالشهدا و جهاد «طف» با تجاوزات مسلحانه و جهادهاى پیشین پیوستگى داشته و دنبال و ادامه آنها بوده است. تجاوز ارتش یزید تعرض مسلحانه اخیر رجعت‏ طلبان به نیروى اجتماعى مجاهدانى است كه از پى تجدید ساختمان جامعه بر مبناى اصول اسلام برخاسته ‏اند. و جهاد «طف» حلقه زرین زنجیره مجاهداتى است كه از سقیفه بر ضد رجعت، و پیش‏تر براى تكوین ملت و تأسیس دولت اسلام، انجام گرفته است. سیدالشهدا و یارانش مجاهدت امیرالمؤمنین حسن بن على و على بن ابیطالب و اصحاب اصیلى چون ابوذر و عمار و سلمان و حجر ابن عدى، و عمرو بن حمق، و میثم تمار را ادامه مى ‏داده ‏اند. اصولاً شرایط سیاسى و اجتماعى آن زمان نتیجه رجعتى بوده كه از توطئه سقیفه آغاز گشته و ریشه ‏اش حتى به دوره پیامبر مى ‏رسیده است. در سقیفه بود كه خلافت به دو جزء امامت و حكومت تجزیه شد و امام (رهبر مذهبى) در برابر حاكم و متصدى اجرا و اداره قرار گرفت، درست مقابله و تضادى كه در «طف» به تابناك ‏ترین شكلى جلوه كرد، موقعیتى و تقابلى كه سیدالشهدا شب عاشورا در نطقى باز نمود.

 زینب علیها السلام، جریان اجتماعى و تضاد جارى را دنباله حوادث گذشته مى‏ داند و در كوفه به طرفداران دستگاه حاكم گوشزد مى ‏كند كه «آنچه باعث شد خون‏ هاى ما دودمان پیامبر از شمشیرهایتان بچكد همان كینه‏ هاى پیشین بود22»، یعنى كینه كشته شدن كفارى كه با نهضت اسلام - در دوره پیامبر - جنگیدند، و كینه كشته شدگان قیام‏هاى تجاوزكارانه پیشین.
 عصر یازدهم محرم به هنگام عبور از میدان جنگ مى‏ گوید: یا مُحَمَّداه! هذا حُسینٌ بِالعَراءِ ... بِاَبى العَطْشانِ حتّى‏ قَضى‏ بِاَبى مَنْ شَیبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ  وبَاَبى مَن رَحْلُهُ یومَ الاِثنَین نُهبا23 از دوشنبه - روز رحلت پیامبر - یاد مى ‏كند كه آغاز رجعتى است كه به این‏جا انجامیده، و آن روز بود كه بخش اجرایى و ادارى خلافت از اهل بیت و از وصى پیامبر منتزع و ربوده شد و مصایب ملت و خاندان پیامبر را به بار آورد. بعدها همسر امام هادى روز وفات آن حضرت این مصیبت را ناشى از مصیبت روز دوشنبه یعنى روز وفات پیامبر و انجام توطئه سقیفه شمرد و گفت: اللَّهَ ما فَعَلْتَ بِنا یا یومَ الاِثنین!24 یعنى خداى را اى دوشنبه! چه كه بر سرمان نیاوردى!
 از طرفى هیئت حاكمه اموى این مبارزه طرفینى را دنباله مبارزات دو طرفه ‏اى مى‏ دانسته كه از ابتداى بعثت پیامبر و نهضت تكاملى اسلام در جامعه به جریان افتاده است، و كشتن امام حسین و هم‏رزمانش را تلافى كشتن عثمان و مشركان مقتول در جنگ‏ هاى ضداسلامى زمان پیامبر. چنان‏كه یزید از آن همین گونه یاد كرده و سردارانش در «طف» گفته ‏اند تشنگى دودمان پیامبر به تلافى تشنگى عثمان در زمان محاصره كاخش توسط انقلابیون ضد ارتجاع. و مى‏ دانیم كه عثمان در اثناى یك انقلاب ضدرجعت و ضدبدعت، به منظور تجدید تطبیق نظامات اسلامى بر جامعه، كشته شده است.

 عبدالملك بن حارث سلمى - پیك ابن زیاد حامل خبر طف به مدینه - مى‏ گوید وقتى خبر شهادت حسین بن على و یارانش به مردم مدینه رسید شیونى عظیم و بى ‏سابقه از شهر برخاست و عمرو بن سعید بن عاص اموى حاكم مدینه به شنیدن بانگ شیون زنان بنى هاشم به خنده این بیت را خواند:
عَجَّتْ نِساءُ بنى زیادٍ عَجَّةً
كَعَجیجِ نسْوَتِنا غَداةَ الاَرْنَبِ25
 و افزود: «این شیون به جاى شیونى كه بر عثمان بن عفان در گرفت26»، یعنى بنى ‏امیه قتل عثمان اموى را بدین‏سان تلافى كردند و حساب خود را با خاندان پیامبر تصفیه نمودند! آن‏گاه رو به مزار پیامبر گرانیده گفت: «اى پیامبر خدا! این نبرد به تلافى نبرد بدر!» جماعتى از انصار او را بر این سخن نكوهش كرده و مورد اعتراض قرار دادند.27
 یزید در دربارش با چوب بر دندان‏ هاى سر بریده حسین بن على علیه السلام مى‏ زد و اشعارى را كه ابن زبعرى مشرك در جنگ اُحد سروده و از تلافى جنگ بَدر شادمانى نموده بود خواندن گرفت.
 
 هدف نهایى‏
 هدف نهایى امام كاملاً مشخص بود: نابودى رجعت در دو زمینه ذهنى و عینى و تجدید انقلاب تكاملى اسلام. هرگاه بخش عینى آن به تحقق پیوسته و جامعه دگرگونى مطلوب را مى ‏یافت مردم به خوشبختى مى ‏رسیدند و در صورتى كه مردم از یارى كردن امام پا به دامن مى ‏كشیدند و در پیروزى او همت به خرج نمى ‏دادند بدبختى این جهانى و آن جهانى را به دست خویش فراهم كرده بودند و این نكته ‏اى است كه امام در نطق «بیضه» متذكر شد. بخش ذهنى آن عبارت بود از بهبود معتقدات و رفتار و اخلاق و باز آوردن آن به صورتى كه خدا و پیامبر گفته ‏اند. به این ترتیب هدف امام عبارت بود از حمایت دین خدا و پیامبرش در دو زمینه ذهنى و عینى. در آخرین دقایق رزم «طف» - پس از نماز ظهر - در دستور ادامه پیكار به طرفدارانش مى ‏گفت كه «از دین خدا و پیامبرش حمایت كنید».28
 هدف زیبنده او جز این نمى‏ توانست باشد. كسب ثواب آخرت با جلب رضاى پروردگار؛ تحصیل خوشنامى و افتخار جاودانى هرگز نمى‏ توانست هدف قرار گیرد، زیرا اینها نتایج تبعى و طبیعى هدف اصلى و نهایى او بود. امام همین هدف را دنبال كرده تا حد ممكن تحقق بخشید. او مى ‏باید حتماً پیروز مى‏ شد و پیروزیش به همین معنى بود. اگر بهشتى شدن از طریق جانبازى به عنوان پیروزى به شمار آید باید متوجه بود كه بهشتى شدن تنها به شرطى به تحقق مى‏ پیوست كه با مجاهدت در تحقیق همین هدف عینى و محسوس اجتماعى كوشیده باشند. زیرا فداكارى و جانبازى هنگامى از نظر خدا با رضا و بهشت پاداش داده مى‏ شود كه براى تحقق این هدف الهى انجام شده باشد وگر نه نوعى خودكشى و بیهوده كارى خواهد بود.

 هدف نزدیك: هدف سیاسى‏
 انقلاب تكاملى مجدد یك‏باره قابل وقوع نبود، چنان‏كه رجعت یك‏باره از بین نمى ‏رفت. نخستین مرحله در نابودى ارتجاع و تحول جامعه دگرگونى نظام سیاسى و تبدیل حكومت بود. از این رو امام نخست از پى تبدیل حكومت برآمد كه هدفى نزدیك‏تر بود. براى این منظور، باید حكومت كنندگان تغییر مى ‏یافتند، و باید حاكم اموى جاى خود را به خاندان پیامبر مى‏ سپرد. بارها گفته بود كه همین تغییر را در نظر دارد. مثلاً در اولین نطقى كه پس از برخورد با نیروى دشمن ایراد كرد فرمود: اَمّا بَعدُ أَیها النّاسُ! فَاِنَّكُم اِنْ تَتَّقوا اللَّهَ وَتَعْرِفوا الحَقَّ لِاهْلِهِ یكُنْ اَرْضى‏ عَنكُم وَنَحْنُ اَهْلُ بَیتِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمِ السَّلامُ أولى‏ بِولایةِ هذَالاَمْرِ عَلَیكُم مِن هؤلاءِ المُدَّعینَ ما لَیسَ لَهُم والسّائِرینَ فیكُم بِالجَورِ والعُدوانِ؛ پس از سپاس و ستایش ایزد، اى مردم! شما اگر خدا ترس باشید و حق (من جمله حق زمامدارى و حكومت) را براى صاحب حقیقى آن به رسمیت بشناسید خدا از شما راضى‏ تر خواهد بود. ما دودمان پیامبر براى تصدى حكومت بیش از این مدعیان ناحق حكومت كه رویه بیدادگرانه و تجاوزكارانه نسبت به شما پیش گرفته‏ اند ذى‏ حق و شایسته‏ ایم.
 
 هدف نزدیك‏تر: هدف وسیله‏
 تربیت و تدارك نیروى مجاهد

 چون مى ‏دانست كه به همین هدف نزدیك هم نمى‏ توان یكسره رسید مى‏ كوشید تا عوامل لازم براى این سرنگونى را فراهم آورد، عواملى كه تحول سیاسى مطلوب را تضمین مى‏ كرد. و آن پدید آوردن و تربیت كردن یك نیروى مقتدر و مجاهد اجتماعى بود كه از عهده این مقصود برآید و انقلاب اجتماعى مورد نظر را به تدریج صورت دهد.
 معاصران مى‏ دانستند كه هدف نزدیك وى سرنگونى دستگاه حاكم اموى است، چنان‏كه وقتى از مدینه به مكه مهاجرت كرد و مخالفتش را با طرز ولایت‏عهدى و سلطنتى حكومت و رویه سیاسى نارواى امویان و مقتدایى یزید آشكار ساخت، مردم بیدارتر از سطح عادى، پى بردند كه كمر به انهدام رژیم وقت بربسته است. عبداللَّه بن مطیع عدوى به او متذكر شد كه «اگر بخواهى آنچه را به چنگال بنى امیه است از چنگشان به در كشى تو را خواهند كشت ...29» پیداست كاملاً آگاه بوده كه امام در پى قطع ید امویان از سیاست و اقتصاد و اداره كشور است، اما به اشتباه مى‏ پنداشته كه امام مى‏ خواهد حكومت را شخصاً از چنگ امویان بیرون و به دست آورد. در صورتى كه او به دنبال تمهید مقدمات ضرورى و عوامل تعویض ‏ناپذیر این تحول سیاسى بوده است.
 تدارك و تربیت نیرو با اثر گذاشتن در افكار و خوى عمومى صورت گرفتنى بود. پس لازم شد افكار عمومى دگرگون شود و افراد در كشاكش یك انقلاب اعتقادى - سیاسى مجدد به مجاهد بدل گردند.
 
 شیوه مبارزه‏
 براى تحقق هدف وسیله، شیوه «جهاد مرامى - سیاسى» پیش گرفته شد، آنچه در اصطلاح شرع «امر به معروف و نهى از منكر» نام دارد و وظیفه مستمر و همگانى به شمار مى ‏آید. «امر به معروف و نهى از منكر» یك فعالیت تبیلغاتى سازنده و تخریبى است. «امر به معروف» كوشش تبلیغاتى در جهت ترویج رویه ‏هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى اسلام و معتقدات آن است، و «نهى از منكر» كوشش تبلیغاتى براى از بین بردن معتقدات و رویه‏ هاى ارتجاعى و ناروا. این دو كوشش توأم تبلیغاتى مقدمه فعالیت علمى متنوع له «معروف» و علیه «منكر» است. قرآن و سنت این معنى را تصریح و تأكید كرده ‏اند. پیامبر فرموده است: مَن رَأى‏ مِنْكُم المُنْكَرَ فَلیغَیرهُ بِیدِهِ فَاِنْ لَمْ یسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ فَاِنْ لَم یسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ وذلك أَضْعَفُ الایمانِ30؛ هر كه منكرى را ببیند باید با همه نیرو در دگرگونى آن بكوشد، اگر نتوانست باید با تبلیغات در این راه بكوشد و باز اگر نتوانست باید با فكر و احساس در این راه بكوشد و كوشش اخیر تجلى عملى ضعیف‏ترین ایمان است.
 در حدیثى كه سیدالشهدا نقل كرده عملى بودن این مبارزه، علاوه بر تبلیغاتى بودن آن، تأكید شده و آن حدیث «من رأى سلطاناً جائراً ...» است كه وظیفه مبارزه را عبارت مى‏ داند از «مبارزه قولى» و «مبارزه فعلى»، یعنى تبلیغاتى و عملى.
 خدا در قرآن همه مسلمانان را به این جهاد همیشگى مكلف فرموده، حكمت آن تكلیف را تضمین صحت معتقدات و سلامت نظام اجتماعى اسلام شمرده است و فرموده ملت‏ هاى مذهبى پیشین موظف به این مبارزه بوده ‏اند و چون آن را تعطیل كرده و پشت گوش انداخته ‏اند به انحطاط و رجعت گراییده و مستحق كیفر خدا شده ‏اند، مثلاً رجعت و انحطاط بنى اسرائیل را نتیجه مستقیم تعطیل مبارزه «امر به معروف و نهى از منكر» دانسته است.31 ائمه در لزوم استمرار این جهاد مرامى - سیاسى تأكید فراوان كرده ‏اند تا مسلمانان آثار ارتجاع را از پهنه محیط زیست بزدایند و در تطبیق نظامات اسلامى بر شئون زندگانى خویش بكوشند. كسانى را كه از این جهاد دست مى‏ كشند و جامعه را به جریان تباهگر رجعت مى‏ سپارند سخت نكوهش كرده ‏اند. امام باقر مى‏ فرماید: «در دوره بازپسین، مردم نادانى پیدا خواهند شد كه امر به معروف و نهى از منكر را فقط در شرایطى واجب مى ‏پندارند كه بدون ضرر و خطر باشد، و براى گریز از این وظیفه بهانه و عذر و راه فرار مى‏ تراشند ... رو به نماز و روزه و وظایفى مى ‏آورند كه مستلزم مایه گذاشتن جان و مال نیست. اگر نماز گزاردن هم ضررى به مال و خانواده ‏شان داشته باشد آن را، چنان‏كه افتخارآمیزترین و كامل‏ترین و برترین وظیفه (یعنى امر به معروف و نهى از منكر) را ترك كرده ‏اند، ترك خواهند كرد32».

 سیدالشهدا به عنوان یك مسلمان به این جهاد پرداخته بود، و در نقش یك عالم دینى در آن جدیت مى ‏نمود، و در مقام امامت به تشكل و رهبرى آن همت گماشته بود. در وصیتنامه و نطق‏ هایش همه جا خود را «امر به معروف و نهى از منكر كننده» خوانده است.

 تغییر مقتدا، عامل تشدید جهاد ضد رجعت‏
 با تصدى یزید موقعیت تازه ‏اى پدیدار شد و رجعت كه از هر جانب به اوج خود رسیده بود ره افراط سپرد. درست است كه با ولایت‏عهدى یزید شیوه تصدى به جاهلیت گرایید و فاحش‏ ترین رجعت سیاسى به انجام رسید ولى نشستن یزید بر اریكه سلطنت، علاوه بر آن، تغییر مقتدا بود از نوع اسلامى به جاهلى كه احوال مردم را به نكوهیده‏ ترین شكل در مى ‏آورد.
 مى دانیم كه اسلام در كنار تقدم بخشیدن اخلاق و معتقدات و تربیت بر اقتصاد و سیاست و قانون، مقتدایى را هم بر حكومت و پیشوایى افزوده و براى بارور كردن استعدادات اخلاقى و پدید آوردن یك نیروى موحد و مجاهد و تكامل پو، زمامدارى را به پرفضیلت‏ ترین و صالح ‏ترین شخص سپرده است. چنان‏كه پیامبر، علاوه بر حكومت، امام مقتداى پیروان و اتباعش بود و خدا على را به همین سبب به جانشینى برگزید.
 زمامدارى ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه، مقتدا را از مرتبه پیش ‏بینى شده، یعنى از منزلت پیامبر و على، بسیار فروتر آورد و نازل گردانید. اینك یزید عملاً به سلطنت نشسته و مقتدا گشته بود و بنابر مثل قدیمى كه النّاسُ عَلى‏ دینِ مُلوكِهِم جریان رجعت و انحطاط پرشتاب‏ تر مى‏ گشت.
 مسعودى مى‏ نویسد كه یزید به السَّكْرانُ الخَمیر، یعنى باده‏ گسار همیشه مست، معروف بود.33
 وقتى به مردم پیشنهاد شد كه با وى به حكومت بیعت كنند پارسایان و پیشوایان مذهبى با كمال شگفتى اظهار داشتند: «با كسى بیعت كنیم كه سگ‏باز و میمون باز است و میخوار و زشتكار رسوا؟ جواب خدا را چه بدهیم؟».34
 ابن جوزى مى ‏نویسد كه نمایندگان مردم مدینه چون از شام بازگشتند در وصف حال یزید چنین خبر دادند: «از پیش مردى مى ‏آییم كه دین ندارد، شراب‏خوار است، تار مى ‏نوازد و با سگ بازى مى ‏كند». عبداللَّه پسر حنظله غسیل الملائكه صحابى معروف كه عضو هیئت بود گفت: «یزید مردى است كه مادر و دختر و خواهران را با هم به عقد ازدواج خود در مى ‏آورد، شراب مى ‏خورد و نماز را پشت گوش مى ‏اندازد!35»
 بنابر این، قبول یزید به مقتدایى، تن دادن به فاحش‏ ترین رجعت و گناهى عظیم بود. امام در رد بیعت با یزید به فرماندار مدینه گفت: «اى فرماندار! من از دودمان پیامبرى‏ ام و گوهرى از معدن رسالت و آن‏جا كه فرشتگان آمد و شد داشتند. كار دین از ما آغاز گشته و هم به انجام مى ‏رسد و یزید مردى زشت‏كار و میگسار است كه دست به قتل ناروا مى‏ زند و به زشت‏كارى تظاهر مى‏ كند. چون منى با چون اویى هرگز بیعت نخواهد كرد36».
 علاوه بر این، روى كار آمدن یزید، حلال شدن یك حرام بود، زیرا پیامبر رسماً خلافت را بر دودمان ابوسفیان و همه آزادشدگان فتح مكه حرام كرده بود. چنان‏كه سیدالشهدا در استدلال بر حكمت امتناعش به مروان بن حكم یادآور شد كه «اگر ملت گرفتار زمامدارى مثل یزید بشود باید اسلام را بدرود گفت، چون از جدم پیامبر خدا صلى الله علیه وآله شنیده ‏ام كه مى ‏فرمود: خلافت بر دودمان ابوسفیان حرام است37».




پاورقی ها ..............................

1) سوره فتح، آیه 1.
2) مرآة الاسلام، طه حسین، فصل اول.
3) بسیارى از تاریخ ‏ها و كتاب ‏هاى حدیث، مثلاً مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 208.
4) نهج البلاغه، نخستین نطق زمامدارى او.
5) شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 183؛ كتاب صفین، ص 542؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 115؛ بحر الزخار، ج 5، ص 415.
6) الإمامة والسیاسة؛ بررسى تاریخ عاشورا، دكتر ابراهیم آیتى، ص 29.
7) چون پیمان با مردم و تعهد در برابر مردم پیمان با خدا و تعهد در برابر خداست.
8) اشاره به آیه شریفه ‏اى كه از رفتار و سیاست فرعون نسبت به اتباعش حكایت دارد.
9) الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 165.
10) تحف العقول، ابوصادق سلیم بن قیس هلالى تابعى معظم نقل كرده است.
11) در راه مكه به كوفه پس از برخورد با واحد پیشتاز دشمن كه حر بن یزید ریاحى  بر آن فرماندهى داشت نطق ‏هایى طبق نقشه ایراد كرد تا نفرات ارتش حاكم را به خود ملحق سازد و آنان را مبلغ و پیامبر خویش گرداند. و این دومین نطق او از این‏گونه است.
12) تاریخ طبرى، ج 6، ص 229.
13) لهوف، سید بن طاووس؛ طبرى محل ایراد آن را «ذوحسم» دانسته است، ج 6، ص 229؛ اما بسیارى از مآخذ دیگر با لهوف موافق ‏اند. مثلاً عقدالفرید، ج 3، ص 312؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 39؛ و تاریخ ابن عساكر، ج 4.
14) الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 165.
15) مقتل العوالم، ص 54.
16) تاریخ الكامل، ابن اثیر، ج 4، ص 9.
17) لهوف؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 198.
18) مقتل محمد بن ابیطالب؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 242.
19) لهوف، ص 57.
20) مقتل العوالم، ص 85.
21) تاریخ طبرى، ج 6، ص 243.
22) لهوف؛ مثیر الاحزان.
23) مقتل خوارزمى؛ تظلم الزهراء، ص 135.
24) مروج الذهب.
25) سراینده آن عمر بن معدیكرب زبیدى است پس از جنگ «ارنب» و پیروزى قبیله ‏اش «بنى ‏زبید» بر قبیله بنى زیاد سروده و گفته است: زنان بنى زیاد شیونى بر كشتگان خود سر دادند به سان شیونى كه زنان قبیله ما قبلاً سر داده بودند!
26) تاریخ طبرى، ج 6، ص 268.
27) نفس المهموم، ص 222، به نقل از شرح ابن ابى الحدید.
28) اسرار الشهادة، ص 275.
29) ارشاد، مفید؛ مقاتل معتبر اولیه.
30) از دو طریق اهل سنت و شیعه روایت شده است.
31) سوره مائده، آیه 79.
32) كافى، كلینى؛ تهذیب: یكونُ فی آخِرِ الزَّمانِ قَوةٌ سفها، لا یوجِبونَ اَمراً بِمَعروفِ ولا نَهیاً عَن مُنْكَر إلّا إذا اَمَنوا الضَّرَرَ، یطْلُبونَ لِانفُسِهِم الرُّخصَ والمَعاذیر ... یقْبِلونَ عَلىَ الصَّلوةِ والصّیامِ وما لا یكَلِّفُهُم فی نَفْسٍ ولا مالٍ. ولَو اَضَرَّبَ الصَّلاةُ بِاَموالِهِم واَولادهم لَرَفَضوا كَما رَفَضوا اَتَمَّ الفَرائِضِ واَشْرَفَها.
33) مروج الذهب.
34) تاریخ یعقوبى.
35) تذكرة الخواص، ص 115.
36) لهوف، ص 19.
37) همان، ص 20.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما